پرسش
لطفاً سند این دو حدیث که در دو منبع اهلسنت آمده(فرائد السمطین، ج 2، ص 136، باب الثانی و الثلاثون، و ینابیع المودة قندوزی حنفی، ج 3، ص 284، باب الخامس و السبعون فی ذکر شدّة إصابة أهل البیت الطیبین حتى یظهر قائمهم). آیا سند این دو روایت معتبر و صحیح است یا خیر که در آنها اسامی 12 امام آمده است؟
پاسخ اجمالی
جابر بن عبدالله انصاری، روایتی از حضرت فاطمه زهرا( سلام الله علیها ) نقل کرده است که معروف به حدیث لوح میباشد. در کتاب فرائد السمطین ابراهیم بن سعد الدین شافعى(متوفای 730ق) چنین آمده است:[1] ابوبصیر از امام صادق( علیه السلام ) نقل کرده که آنحضرت فرمود: «پدرم به جابر بن عبدالله انصارى فرمود: من با تو کارى دارم، چه وقت برایت آسانتر است که تو را تنها ببینم و درباره آن از تو سؤال کنم؟ جابر گفت: هر وقت که شما بخواهى، پس با او در خلوت نشست و به او فرمود: درباره لوحى که آنرا در دست مادرم؛ فاطمه( سلام الله علیها ) دختر رسول خدا( صلی الله علیه و آله و سلم ) را دیدهاى و آنچه مادرم به تو فرمود که در آن لوح نوشته بود، به من خبر ده.
جابر گفت: خدا را گواه میگیرم که من در زمان حیات پیامبر( صلی الله علیه و آله و سلم )، خدمت مادرت فاطمه( سلام الله علیها ) رفتم و او را به ولادت حسین( علیه السلام ) تبریک گفتم. در دستش لوح سبزى دیدم که گمان کردم از زمرّد است و نوشتهای سفید رنگ در آن دیدم که همچون نور خورشید [درخشان] بود. به او عرض کردم: ای دختر پیغمبر! پدر و مادرم قربانت، این لوح چیست؟ فرمود: لوحى است که خدا آنرا به پیامبرش( صلی الله علیه و آله و سلم ) هدیه کرده و اسم پدرم و اسم شوهرم و اسم دو پسرم و اسم اوصیاء از فرزندانم در آن نوشته است و پدرم آنرا بهعنوان مژدگانى به من عطا کرده است.
جابر گوید: سپس مادرت فاطمه، آنرا به من داد. من آنرا خواندم و رونویسى کردم. پدرم به او گفت: اى جابر! آنرا بر من عرضه میدارى؟ عرض کرد: آرى. آنگاه پدرم همراه جابر به منزل او رفت، جابر صحیفهای که اوراق آن از پوست نازک بود، برای پدرم آورد. ایشان فرمود: اى جابر! تو در نوشتهات نگاه کن تا من برایت بخوانم. جابر به نسخه خود نگاه کرد و پدرم قرائت کرد؛ حتى حرفى با حرفى اختلاف نداشت.
آنگاه جابر گفت: خدا را گواه میگیرم که اینگونه در آن لوح نوشته دیدم: بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ. این نامهای از جانب خداوند عزیز حکیم است براى محمد پیغمبر او، و نور و سفیر و حجاب و راهنمای او، که روح الامین(جبرئیل) از نزد پروردگار جهان بر او نازل شود.
اى محمد! أسماء مرا بزرگ بشمار و نعمتهاى مرا شکرگزاری کن و الطاف مرا انکار مکن؛ همانا منم خدایى که جز من الهی نیست، منم شکننده جباران و ذلیل کننده ظالمان و جزا دهنده روز رستاخیز، همانا منم خدایى که جز من معبودی نیست، هرکس که به غیر فضل من امیدوار باشد و از چیزی غیر از عدالت من بترسد، او را عذابى کنم که هیچیک از جهانیان را نکرده باشم، پس تنها مرا پرستش کن و تنها بر من توکل نما.
من هیچ پیغمبرى را مبعوث نساختم که دورانش کامل شود و مدتش تمام گردد، جز اینکه براى او وصى و جانشینى مقرّر کردم. من تو را بر پیغمبران برترى دادم و وصى تو را نیز بر اوصیاء دیگر برتری بخشیدم و تو را به دو نوهات حسن و حسین گرامى داشتم. حسن را بعد از سپرى شدن روزگار پدرش کانون علم خود قرار دادم و حسین را خزانهدار وحى خود ساختم و او را به شهادت گرامى داشتم و پایان کارش را به سعادت رسانیدم. او برترین شهید است و مقامش از همه آنها عالیتر است. کلمه تامه (معارف و حجج) خود را همراه او و حجت بالغه خود (براهین قطعى امامت) را نزد او قرار دادم، به واسطه عترت او پاداش و کیفر میدهم.
نخستین آنها سرور عابدان و زینت اولیاء گذشته من است. و پسر او که مانند جد محمود (پسندیده) خود، محمد است، او شکافنده علم من و کانون حکمت من است. به زودی شک کنندگان درباره جعفر هلاک خواهند شد. هر که او را نپذیرد (خود او را به امامت نپذیرد یا سخنش را اطاعت نکند) مرا نپذیرفته است. سخن حق و وعده پابرجاى من است که: مقام جعفر را گرامى دارم و او را نسبت به پیروان و یاران و دوستانش مسرور سازم.
پس از او موسى را برگزیدم که در زمان او فتنهای سخت و گیجکننده برپا خواهد شد؛ زیرا رشته وجوب اطاعت من منقطع نگردد و حجت من مخفی نشود و همانا اولیاء من اهل شقاوت نخواهند شد. هرکس یکى از آنها را انکار کند، نعمت مرا انکار کرده و آنکه یک آیه از کتاب مرا تغییر دهد، بر من دروغ بسته است.
واى بر دروغبندان و منکران آنگاه که دوران بنده و دوست و برگزیدهام موسى، تکذیب کننده هشتمین، تکذیب کننده همه اولیاء من است. علی دوست و یاور من و کسى که بارهاى سنگین نبوت را بر دوش او گذارم و با انجام دادن آنها امتحانش کنم (گویا اشاره به پذیرفتن امر دشوار ولایت عهدیست). او را مردى پلید و گردنکش میکشد و در شهرى که بنده صالح، ذو القرنین آنرا بنا نهاده است، در کنار بدترین مخلوقم (هارون) به خاک سپرده میشود، فرمان و وعده من قطعی است که: او را به وجود پسرش و جانشین و وارث علمش محمد مسرور سازم. او وارث علم من و گنجینه حکمت و محل راز من و حجت من بر خلقم است. [هر بندهاى به او ایمان آورد،][2] بهشت را جایگاهش سازم و شفاعت او را نسبت به هفتاد تن از خاندانش که همگى سزاوار دوزخ باشند بپذیرم. و عاقبت کار پسرش على را که دوست و یاور من و گواه در میان مخلوق من و امین وحى من است به سعادت رسانم. از او دعوتکننده به سوى راهم و خزانهدار علمم حسن را به وجود میآورم.
و این رشته را به وجود پسرش که رحمت براى جهانیان است کامل کنم، او کمال موسى و بهاء عیسى و صبر ایوب دارد. در زمان [غیبت] او دوستانم خوار گردند و سرهاى آنها را براى یکدیگر هدیه فرستند، آنچنان که سرهاى ترک و دیلم (کفار) را هدیه داده میشود، کشته میشوند و سوزانده میشوند، و ترسان و بیمناک و هراسان باشند. زمین از خونشان رنگین گردد و ناله و وا ویلا در میان زنانشان بلند شود.
آنها دوستان حقیقى مناند. به وسیله آنها هر آشوب سخت و تاریک را بزدایم و از برکت آنها زلزلهها و مصیبات و زنجیرها را بردارم. درود و رحمت پروردگارشان بر آنها باد، و فقط آنها هدایتشده هستند.
عبد الرحمن بن سالم گوید: ابوبصیر گفت: اگر در دوران عمرت جز این حدیث نشنیده باشى، تو را کفایت میکند، پس آنرا از افراد نا اهل پنهان دار».
صاحب کتاب فرائد السمطین برای این حدیث شریف، دو سند آورده که هرکدام به طور جداگانه در ذیل بررسی میشود.
الف) بررسی سند اول
1. سید جمال الدین احمد بن موسی بن جعفر طاوس حسنی (متوفای 673ق): امام معظّم، فقیه اهل بیت، مجتهد، فاضل، صالح، زاهد، عابد، ثقه و ... .[3]
2. سید جلال الدین عبدالحمید بن فخار بن معد بن فخار موسوی: فاضل و محدّث(حدیثشناس و راوی حدیث).[4]
3. نجم الدین ابوالقاسم جعفر بن حسن بن یحیی بن سعید حلّی معروف به محقق حلّی صاحب کتاب فقهی «شرائع الاسلام» (متوفای 676ق): محقّق، مدقّق، امام، یگانه روزگار خود، ثقه و... .[5]
هر سه بزرگوار روایت مورد بحث را به صورت نوشتاری در تصنیفات خود از فخار بن معد پدر سید جلال الدین عبدالحمید نقل کردهاند.[6]
4. فخار بن معد بن فخار موسوی: عالم، فاضل، ادیب و محدّث. درباره او گفته شده «حَسَنٌ جیّد[7]».[8]
5. شاذان بن جبرئیل قمّی (متوفای 600ق): عالم، فاضل، فقیه عظیم الشأن، جلیل القدر و ثقه.[9]
6. جعفر بن محمد دوریستی: ثقه، و عین عدل[10] است.[11]
7. محمد بن احمد دوریستی: شیخ جلیل، فقیه، عالم و فاضل.[12]
8. محمد بن علی بن الحسین بن موسی بن بابویه قمی(شیخ صدوق): او از بزرگان و اعلام شیعه و صاحب یکی از کتب اربعه، از جمله کتب اصلی شیعه است.[13]
9. علی بن الحسین بن موسی بن بابویه قمی(پدر شیخ صدوق): شیخ قمیها در زمان خود، متقدم، فقیه و ثقه اهل قم.[14]
10. محمد بن حسن؛ معلوم نیست کدامیک از راویان باشد.
11. سعد بن عبدالله: مدحی از او وجود ندارد به جز اینکه از امام صادق( علیه السلام ) روایت نقل کرده و شیخ کلینی نیز از او نقل حدیث کرده است.[15]
12. عبدالله بن جعفر: از بزرگان شیعه و دارای تصنیفات عدیده و ثقه.[16]
13. صالح بن ابی حماد ابوالخیر رازی: درباره او اختلاف است ولی بزرگان از او نقل کرده و لذا برخی او را ثقه دانستهاند.[17]
14. حسن بن طریف(ظریف): ثقه است.[18]
10. بکر بن صالح: درباره او توثیقی ندارد و اگر همان بکر بن صالح رازی باشد، تضعیف شده است.[19]
11. ابو بصیر: از اصحاب امام صادق( علیه السلام ) و ثقه.[20]
ب) بررسی سند دوم
1. سعد الدین شافعی(پدر نویسنده کتاب فرائد السمطین): در منابع رجالی شیعه درباره او سخنی به میان نیامده ولی قطعاً از نظر مؤلف مورد اعتماد بوده است.
2. محمد بن موسی بن متوکل: شیخ صدوق از او زیاد روایت کرده و مورد وثاقت اکثر بزرگان است.[21]
3. محمد بن علی ماجیلویه: شیخ صدوق از او زیاد روایت نقل کرده است.[22]
4. احمد بن علی بن ماجیلویه: از مشایخ شیخ صدوق است.[23]
5. احمد بن علی بن ابراهیم بن هاشم: از مشایخ شیخ صدوق بوده[24] و با عبارت «رَضِیَ اللهُ عَنْه»[25] توثیق آن فهمیده میشود.
6. حسن بن ابراهیم بن ناتانه: در مورد او مطلبی وجود ندارد، اما ممکن است که نام صحیح او حسین بن ابراهیم بن ناتانه باشد که از مشایخ شیخ صدوق بوده و طلب رضایت خدا برای او کرده است.[26]
7. احمد بن زیاد همدانی: ظاهراً نام صحیح آن، أحمد بن زیاد بن جعفر همدانی باشد که ثقه است و برای او طلب رضایت خدا شده است.[27]
8. علی بن ابراهیم بن هاشم: ثقه در حدیث.[28]
3. ابراهیم بن هاشم: اصالتاً اهل کوفه بوده و سپس به قم آمده. اولین کسی است که حدیث کوفیان را در قم نشر داده. او را ثقه دانستهاند.[29]
4. بکر بن صالح: تضعیف شده است.
5. عبدالرحمن بن سالم: توثیقی درباره او وجود ندارد و ممکن است که حکم به ضعیف بودن او شود.[30]
6. ابو بصیر: ثقه است.
با اینکه در این سند، بزرگان و افراد ثقه متعددی وجود دارد، اما وجود بکر بن صالح و عبدالرحمن بن سالم موجب شده است که نتوان این روایت را به عنوان یک روایت صحیحه ارزیابی کرد.
[1]. حموی شافعی، ابراهیم بن سعد الدین، فرائد السمطین فی فضائل المرتضى و البتول و السبطین و الأئمة من ذریتهم( علیه السلام )، ج 2، ص 136 - 139، بیروت، مؤسسة المحمود، چاپ اوّل، 1400ق.
[2]. در متن کتاب وجود ندارد ولی در منابع دیگر وجود دارد.
[3]. ابن طاووس، على بن موسى، المجتنى من الدعاء المجتبى، الرسالة، محقق، کرمانى، ابوطالب، محرر، محمد حسن، ص 9، قم، دار الذخائر، چاپ اول، 1411ق؛ حلی، حسن بن علیّ بن داود، الرجال، ص 45، دانشگاه تهران، چاپ اول، 1342ش؛ موسوی خویی، سید ابو القاسم، معجم رجال الحدیث، ج 2، ص 345 - 346، قم، مرکز نشر آثار شیعه،1410ق.
[4]. معجم رجال الحدیث، ج 9، ص 280.
[5]. همان، ج 4، ص 61 – 62.
[6]. فرائد السمطین، ج 2، ص 136.
[7]. حدیث جیّد، حدیثی است که از حجیت صحیح، پایینتر و از حدیث حَسَن بالاتر است. نک: مامقانی، عبدالله، مقباس الهدایه فی علم الدرایة، ج 5، ص 160 – 161، قم، مؤسسه آل البیت( علیه السلام )، 1411ق؛ قاسمی، محمد جمال الدین بن محمد سعید، قواعد التحدیث من فنون مصطلح الحدیث، ص 108، بیروت، دار الکتب العلمیة.
[8]. معجم رجال الحدیث، ج 13، ص 251.
[9]. همان، ج 9، ص 7 – 8.
[10]. این دو واژه فراتر از امامی و عادلبودن راوی، دلالت بر جلالت راوی نیز دارد.
[11]. معجم رجال الحدیث، ج 4، ص 126.
[12]. همان، ج 15، ص 7.
[13]. نک: «وثاقت شیخ صدوق»، 96234؛ «ویژگیهای کتاب من لایحضره الفقیه»، 26533.
[14]. حلّی، حسن بن یوسف، خلاصة الاقوال، ص 94، نجف اشرف، منشورات المطبعة الحیدریة، چاپ دوم، 1381ق.
[15]. معجم رجال الحدیث، ج 8، ص 73.
[16]. همان، ج 10، ص 139 – 140.
[17]. همان، ج 9، ص 53 – 54.
[18]. همان، ج 4، ص 366 – 367.
[19]. خلاصة الاقوال، ص 207 – 208؛ معجم رجال الحدیث، ج 3، ص 345 – 346.
[20]. معجم رجال الحدیث، ج 21، ص 47.
[21]. همان، ج 17، ص 284 – 285.
[22]. همان، ص 55؛ ر.ک: «محمد بن علی ماجیلویه»، 75705.
[23]. همان، ج 2، ص 189 – 170.
[24]. همان، ج 2، ص 155.
[25]. برای نمونه؛ ر.ک: شیخ صدوق، الخصال، ج 1، ص 39، قم، دفتر انتشارات اسلامی، چاپ اول، 1362ش.
[26]. معجم رجال الحدیث، ج 5، ص 173 – 174؛ ر.ک: شیخ صدوق، من لا یحضره الفقیه، ج 4، ص 476 ، قم، دفتر انتشارات اسلامی، چاپ دوم، 1413ق.
[27]. خلاصة الاقوال، ص 19.
[28]. معجم رجال الحدیث، ج 11، ص 193 – 194.
[29]. همان، ج 1، ص 316 – 317.
[30]. همان، ج 9، ص 329.
T