شیعه نیوز:
پرسش
رسول خدا( صلی الله علیه و آله و سلم ) از مردی اعرابی شتری به چهارصد درهم خریداری کرد. چون اعرابی پول را تحویل گرفت بانگ برآورد درهمها و شتر مال من است و پیامبر حقی بر من ندارد. اتفاقاً ابوبکر از راه میگذشت، پیامبر( صلی الله علیه و آله و سلم ) به ابوبکر فرمود: بین من و اعرابی قضاوت کن، ابوبکر گفت: اعرابی از شما گواه میخواهد. عمر نیز از راه گذشت و سخنان ابوبکر را تکرار کرد. در این موقع علی( علیه السلام ) از دور نمایان شد، پیامبر( صلی الله علیه و آله و سلم ) به اعرابی فرمود: قبول داری این جوان بین ما قضاوت کند؟ گفت: بله! چون علی( علیه السلام ) آمد اعرابی ادعای خود را اظهار کرد، امیرالمؤمنین به اعرابی گفت: شتر را به پیامبر تسلیم کن، اعرابی اعتنا نکرد تا اینکه آنحضرت سخن خود را سه مرتبه تکرار فرمود، ولی نتیجهای نداشت، در این هنگام حضرت علی( علیه السلام ) اعرابی را با یک ضربت شمشیر دور کرد. و آنگاه خدمت پیامبر( صلی الله علیه و آله و سلم ) عرضه داشت: یا رسول الله! ما شما را در وحی تصدیق میکنیم چگونه ممکن است در چهارصد درهم تکذیب نماییم؟! و در خبری آمده است پیامبر( صلی الله علیه و آله و سلم ) به ابوبکر و عمر رو کرد و به آنها فرمود: این حکم خداست نه آنچه شما حکم کردید! آیا این روایت حقیقت دارد؟
پاسخ اجمالی
در برخی از منابع، روایتی نقل شده که کمی محل تأمل است:
ابن عبّاس میگوید: رسول خدا( صلی الله علیه و آله و سلم ) از منزل عائشه بیرون شد و با مردى اعرابى روبرو گشت که با او ماده شترى بود و گفت: اى محمّد! این ناقه را از من مىخرى؟ آنحضرت فرمود: «آرى، به چند مىفروشى؟» گفت: به دویست درهم، پیامبر فرمود: «ارزش آن زیادتر است»، همچنان مىگفتند تا حضرت آنرا به چهار صد درهم خریدارى کرد، و چون رسول خدا( صلی الله علیه و آله و سلم ) تمام مبلغ را یکجا پرداخت، اعرابى وجه را دریافت کرده مهار ناقه را کشید و گفت: ناقه و قیمت هر دو از آن من است و اگر تو ادّعایى داری باید اقامه بیّنه کنی و شاهد بیاوری.
مردى از آنجا مىگذشت رسول خدا به اعرابى گفت: «آیا به داورى این پیرمرد راضى هستى؟» گفت: آرى، رسول خدا از پیرمرد پرسید: «آیا میان من و این اعرابى حکم مىکنى؟» پیرمرد گفت: یا رسول اللَّه سخنت را بگو، آنحضرت فرمود: «این ناقه از آن من است و پولها از آن أعرابى»، أعرابى گفت: ناقه و پول هر دو از من است، اگر محمّد ادّعائى دارد بیّنه بیاورد و ثابت کند. پیرمرد گفت: یا رسول اللَّه حکم در این قضیّه بسیار روشن است؛ چون متصرّف که اعرابى است از مدّعى که شما باشید دلیل مىخواهد، پیامبر به پیرمرد گفت: «بنشین»، مرد نشست. آنگاه مرد دیگرى از دور نمایان شد و رسول خدا( صلی الله علیه و آله و سلم ) به اعرابى گفت: «آیا تو به این شخص که از دور مىآید راضى هستى که داور باشد؟» اعرابى گفت: آرى، چون آن مرد نزدیک شد رسول خدا به او گفت: «میان من و این مرد عرب حکم کن»، مرد گفت: شما سخن خود را بگوئید، رسول خدا فرمود: «این ناقه از آن من است و پولها برای أعرابى»، أعرابى گفت: هرگز، ناقه و درهمها همه از آن من است و اگر محمّد ادّعایى دارد شاهد بیاورد، آن مرد نیز گفت: داورى در این قضیّه آسان است و حکم واضح؛ چون متصرّف از مدّعى طلب بیّنه مىکند بر اوست که اقامه حجّت کند، حضرت او را نیز فرمود: «بنشین تا کسى پیدا شود و حکم خدا را میان من و اعرابى بگوید»، آن مرد نیز نشست و حضرت على( علیه السلام ) در این هنگام به سمت رسول خدا( صلی الله علیه و آله و سلم ) مىآمد، رسول خدا از اعرابى پرسید: «به داورى این جوان راضى هستى؟» گفت: آرى، چون على( علیه السلام ) رسید رسول خدا فرمود: «یا ابا الحسن میان من و این مرد داورى بنما»، گفت: شما بگوئید مطلب چیست؟ رسول خدا( صلی الله علیه و آله و سلم ) فرمود: «این ناقه از من شده است و درهمها از این مرد»، اعرابى گفت: نه، بلکه هر دو از آن من است و اگر محمّد ادّعایى دارد بیّنه و شاهد بیاورد. حضرت على( علیه السلام ) رو به اعرابى کرده و گفت: «اى مرد مهار ناقه را رها کن و به رسولش بسپار»، اعرابى گفت: چنین کارى نخواهم کرد تا زمانى که دلیل بیاورد و اقامه بیّنه کند. ابن عبّاس گفت: در این هنگام على به خانه رفت و شمشیر به دست بیرون شد و به اعرابى گفت: «ناقه را رها کن و به پیغمبر بسپار»، اعرابى امتناع کرد و گفت: باید اقامه شهادت و بیّنه کند، پس على ضربتى بر او کوفت که حجازیان گفتند: سرش پرید و کوفیان گفتند: عضوى از اعضایش برید، رسول خدا از على پرسید: «چه تو را بر آن داشت که با او چنین کردى؟» گفت: «اى رسول خدا ما تو را در وحى الهى تصدیق کردهایم چگونه در چهار صد درهم تصدیق ننمائیم».[1]
در نقل دیگری شبیه به این روایت که البته هیچ سندی برای آن ذکر نشده، در قسمت انتهایی اینگونه آمده: «حضرت على( علیه السلام ) فرمود: «اى مرد رسول خدا راست مىگوید؟» گفت: نه، چیزى از قیمت به من نپرداخته است، در این هنگام حضرت على دست برد و شمشیر خود را بیرون کشید و گردن آن مرد را بیافکند. رسول خدا( صلی الله علیه و آله و سلم ) پرسید: «یا على چرا چنین کردى؟» گفت: «یا رسول اللَّه ما تو را به امر و نهى و بهشت و دوزخ و ثواب و عقاب و وحى خداوند تصدیق کردهایم چگونه در پرداخت هفتاد درهم قیمت شتر این مرد بیابانى تصدیق نکنیم، و من از این جهت او را کشتم که پرسیدم آیا رسول خدا آنچه گفت راست مىگوید؟ او پاسخ داد نه، چیزى به من نداده است»، پس رسول خدا ( صلی الله علیه و آله و سلم ) فرمود: «حکم به درستى کردى اى على امّا دیگر در این موارد تکرارش منما»، سپس رو به مرد قرشى کرده که به همراه ایشان بود و فرمود: «این حکم خداوند بود نه آنچه تو کردى».[2]
روایت را شیخ صدوق در کتاب من لا یحضره الفقیه خود نقل کرده و منابع دیگر نیز به ایشان استناد دادهاند.[3] بنابر گفته منابع، شیخ اول، ابوبکر و دوم، عمر بوده است.[4]
در مورد این روایت و تصدیق یا تکذیب آن باید به این نکات توجه داشت:
1. این روایت به لحاظ سندی، قابل اطمینان نبوده و غالب راویان آن از اهل سنت هستند؛[5] لذا این روایت جزو روایات ضعیف است و نمیتوان به این سند اعتماد و اکتفا کرد.
2. در اینگونه روایات معمولاً در ابتدا خلیفه اول، سپس دوم و بعد امام علی( علیه السلام ) حاضر میشوند و کسی غیر از آنها در این نوع وقایع حضور ندارند که این خود تأمل بر انگیز است! در هر صورت اشکالات محتوایی بر این روایت وارد است که ما را در قبول آن دچار شک و تردید میکند:
الف. این قسمت از روایت را توجه کنید: «رسول خدا ( صلی الله علیه و آله و سلم ) از على پرسید چه تو را بر آن داشت که با او چنین کردى؟ گفت: اى رسول خدا ما تو را در وحى الهى تصدیق کردهایم چگونه در چهار صد درهم تصدیق ننمائیم» به نظر این استدلال امام علی( علیه السلام ) هیچ ارتباطی با سؤال پیامبر ندارد و این دلیل به هیچ وجه توجیه کشتن شخص مخالف نمیشود و تنها چیزی که استفاده میشود این است که حق را به پیامبر داده و شتر را به او میداد.
ب. حداقل سیره خلیفه دوم و امام علی( علیه السلام ) با آنچه در این روایت از این دو نقل شده متفاوت است. خلیفه دوم عموماً شمشیر به دست بوده و همیشه اجازه برای زدن گردن میخواسته است، اتفاقاً در مواردی امام علی( علیه السلام ) در مقابل او ایستاده و او را از کشتن بر حذر داشته است؛[6] حال چگونه میتوان باور کرد که خلیفه دوم با خونسردی تمام، براساس قواعد حکم کرده و در مقابل، امام علی با خشونت تمام، سر او را بریده است.
ج. قسمت مهم و اصلی اشکال این است؛ آیا کشتن آدمی هرچند بد و دروغگو در یک محفل قضاوت درست است؟! آیا با عدالت سازگار است؟! یکی از طرفین که هر چند، ظواهر به نفع او است، اما میدانیم که محق نیست را بکشیم و از همه بدتر امامی دست به این عمل زده که اسوه عدالت است! و اگر آن شخص دروغ گفته که گفته، جُرم آن مشخص است، ولی قطعاً سزایش، گرفتن جانش با این علت بیان شده، نیست.
د. البته باید به این نکته توجه داشت که؛ قضاوت اولیای الهی با قضاوت عادی متفاوت است و کشته شدن فردی هر چند به ظاهر بیگناه نیز در قرآن یاد شده است: «فَانْطَلَقا حَتَّى إِذا لَقِیا غُلاماً فَقَتَلَهُ قالَ أَ قَتَلْتَ نَفْساً زَکِیَّةً بِغَیْرِ نَفْسٍ لَقَدْ جِئْتَ شَیْئاً نُکْراً»؛[7] پس رفتند تا به نوجوانى برخوردند. [بنده ما] او را کشت. [موسى به او ] گفت: «آیا شخص بیگناهى را بدون اینکه کسى را به قتل رسانده باشد کشتى؟ واقعاً کار ناپسندى مرتکب شدى».
[1]. شیخ صدوق، من لا یحضره الفقیه، محقق، مصحح، غفاری، علی اکبر، ج 3، ص 107، قم، دفتر انتشارات اسلامی، چاپ دوم، 1413ق.
[2]. «فَقَالَ یَا أَعْرَابِیُّ أَ صَدَقَ رَسُولُ اللَّهِ فِیمَا قَالَ قَالَ لَا مَا وَفَّانِی شَیْئاً فَأَخْرَجَ عَلِیٌّ سَیْفَهُ فَضَرَبَ عُنُقَهُ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ لِمَ فَعَلْتَ یَا عَلِیُّ ذَلِکَ فَقَالَ یَا رَسُولَ اللَّهِ نَحْنُ نُصَدِّقُکَ عَلَى أَمْرِ اللَّهِ وَ نَهْیِهِ وَ عَلَى أَمْرِ الْجَنَّةِ وَ النَّارِ وَ الثَّوَابِ وَ الْعِقَابِ وَ وَحْیِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لَا نُصَدِّقُکَ فِی ثَمَنِ نَاقَةِ هَذَا الْأَعْرَابِیِّ وَ إِنِّی قَتَلْتُهُ لِأَنَّهُ کَذَّبَکَ لَمَّا قُلْتُ لَهُ أَ صَدَقَ رَسُولُ اللَّهِ فِیمَا قَالَ فَقَالَ لَا مَا أَوْفَانِی شَیْئاً فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ أَصَبْتَ یَا عَلِیُّ فَلَا تَعُدْ إِلَى مِثْلِهَا ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَى الْقُرَشِیِّ وَ کَانَ قَدْ تَبِعَهُ فَقَالَ هَذَا حُکْمُ اللَّهِ لَا مَا حَکَمْتَ بِه»؛ همان، ج 3، ص 106؛ ابن أبی جمهور، محمد بن زین الدین، عوالی اللئالی العزیزیة فی الأحادیث الدینیة، محقق، مصحح، عراقی، مجتبی، ج 3، ص 519، قم، دار سید الشهداء للنشر، چاپ اول، 1405ق.
[3]. محدث نوری، حسین، مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، ج 17، ص 382، قم، مؤسسه آل البیت( علیه السلام )، چاپ اول، 1408ق؛ طباطبایی بروجردی، آقا حسین، جامع أحادیث الشیعة، ج 30، ص 230، تهران، انتشارات فرهنگ سبز، چاپ اول، 1429ق؛ کشی، محمد بن عمر، اختیار معرفة الرجال، ج 1، ص 262، نشر دانشگاه مشهد، 1348ش.
[4]. مجلسی اول، محمد تقی، روضة المتقین فی شرح من لا یحضره الفقیه، محقق، مصحح، موسوی کرمانی، سید حسین، اشتهاردی، علیپناه، طباطبائی، سید فضل الله، ج 6، ص 256، قم، مؤسسه فرهنگی اسلامی کوشانپور، چاپ دوم، 1406ق.
[5]. روضة المتقین فی شرح من لا یحضره الفقیه، ج 6، ص 256.
[6]. برای نمونه ر.ک: 35133؛ امام علی( علیه السلام ) و گرفتن نامه مربوط به حمله به مکه
[7]. کهف، 74.
T