شیعه نیوز: «بشر حافی» در شهر مرو به دنیا آمد، و در بغداد ساکن شد و به دلیل اینکه کفش نمیپوشید به «حافی»(پابرهنه) مشهور شد. بشر حافی را از مشایخ صوفیه دانستهاند. گفته میشود که او ابتدا مقید به رعایت مسائل شرعی نبود، اما بعدها توبه کرده است. در مورد چگونگی توبه او گزارشهای مختلفی وجود دارد که یکی از آنها ملاقات او با امام کاظم(علیه السلام ) است. با این وجود در منابع رجالی او را از اصحاب ائمه(علیه السلام ) به شمار نیاوردهاند. در نهایت او در بغداد یا مرو درگذشت.
پاسخ تفصیلی
«ابو نصر بشر بن حارث بن عبدالرحمن مروزی» معروف به «بشر حافی»،[1] اصالتاً اهل مرو بود.[2] او از نوادگان عبدالله بعبور(غیور) به شمار میرفت که به دست امام علی(علیه السلام ) اسلام آورده بود.[3] بشر در سال 150ق در مرو[4] یا در بغداد[5] به دنیا آمد، و محل زندگی او نیز بغداد بود.[6]
«بشر» به دلیل اینکه کفش نمیپوشید به «حافی»(پابرهنه) مشهور شد.[7] درباره اینکه او چرا کفش نمیپوشید، چند گزارش وجود دارد:
1. بُشر، روزگاری را در بغداد به لهو و لعب گذرانده بود. روزی امام کاظم(علیه السلام ) از کنار خانه او میگذشت، صدای ساز و آواز از خانه او بلند بود. امام از کنیزی که از منزل بُشر بیرون آمد پرسید: «صاحب این خانه آزاد است یا بنده؟» کنیز در پاسخ گفت: «او آزاد است». امام فرمود: «راست گفتی! اگر بنده بود از مولای خود میترسید». کنیز برگشت و بُشر را از گفته امام آگاه کرد (بدون آنکه او را شناخته باشد). بُشر با آگاهی از این گفتوگو، پابرهنه از خانه بیرون آمد و به دنبال امام دوید و در نتیجه گفتوگویی با وی، توبه کرد.[8] برخی منابع به این ماجرا اشاره کرده اما نامی از موسی بن جعفر(علیه السلام ) به میان نیاوردهاند.[9] به هر حال، «بُشر» بعد از این دیدار دیگر کفش نمیپوشید.[10]
2. هنگامی که از بشر حافی پرسیدند که چرا کفش نمیپوشی؟ در پاسخ گفت: «آنروز که با خدا آشتی کردم، پای برهنه بودم و اکنون شرم دارم که کفش در پای کنم...».[11]
3. وی از کفشدوزی خواست کفش او را تعمیر کند، اما کفشدوز بر او منّت نهاد. بُشر، کفشهای خود را دور افکند و سوگند یاد کرد از آن پس کفش نپوشد.[12]
اساتید و شاگردان بشر حافی
تعدادی از استادهای بشر حافی در نقل حدیث عبارتاند از: حماد بن زید، عبدالله بن مبارک، مالک بن انس، ابوبکر بن عیاش،[13] ابراهیم بن سعد زهری، شریک بن عبدالله،[14] و فُضَیل بن عَیاض.[15]
افرادی؛ نظیر ابوخیثمه، زهیر بن حرب، سری سقطی، عباس بن عبدالعظیم و محمد بن حاتم نیز از او حدیث نقل کردهاند.[16]
سبب توبه بشر حافی
درباره سبب توبه او نقلهای مختلفی وجود دارد؛ همانطور که اشاره شد گزارشی وجود دارد که بشر حافی تحت تأثیر سخنان امام کاظم(علیه السلام ) توبه کرده است. اما برخی مورّخان دلایل دیگری - مانند دلیل ذیل - ذکر کردهاند:
بُشر، کاغذپارهای را که «بسم الله الرحمن الرحیم» بر آن نوشته شده بود، از سر راه برداشت و خوشبویش کرد و در شکاف دیواری جای داد؛ شب در عالم خواب به او گفته شد که چون نام خدا را از زمین برداشتی و معطر کردی، خدا نیز تو را در دنیا و آخرت نیکنام میکند و همین خواب سبب توبه او شد.[17]
زهد بشر حافی بعد از توبه
منابع تاریخی، زهد و ورع بشر حافی را ستوده[18] و گفتهاند، او پس از توبه از مردم کناره گرفت و به عبادت مشغول شد.[19] همچنین از نقل حدیث اکراه داشت و احادیثی را که گرد آورده بود، در اواخر عمر دفن کرد.[20] او مدعی بود که پیامبر اسلام(ص) در خواب، به او گوشزد کرده که به دلیل پیروی از سنت، احترام گذاشتن به خوبان، و محبت یاران و اهلبیت به شهرت خواهد رسید.[21] البته بُشر این دعا را تکرار میکرد: «اللهم إن کنت شهرتنی فی الدنیا لتفضحنی فی الآخرة فاسلبه عنی»؛ خدایا! اگر برای این مرا در دنیا مشهور کردهای که در آخرت آبرویم را ببری آنرا از من بگیر.[22]
صوفی بودن بشر حافی
بشر را از مشایخ صوفیه دانستهاند.[23] چنانکه شرح حال، سخنان و حکایتهایی از زندگی او در کتابهای صوفیه آمده است.[24]
اما درباره اینکه اگر بُشر صوفی بود؛ چرا او را از پیروان اهلبیت(علیه السلام ) نیز میدانیم؛ باید گفت: اگر صوفی بودن را به معنای رعایت آداب ظاهری و باطنی شرع مقدس تفسیر کنیم، تنها اینکه نام فردی صوفی است نمیتواند نقطه ضعفی برای او باشد، اما اگر تعالیم صوفیگرایانه به بدعت و خرافهگرایی متمایل شود، باید با آن مبارزه کرد.[25] با این وجود جز گزارشی که در مورد توبه بُشر به دست امام کاظم(علیه السلام ) وجود دارد، گزارش دیگری نیافتیم که او با امامان شیعی و نیز جامعه شیعیان ارتباط داشته باشد و شاید به همین دلیل باشد که هیچکدام از اندیشمندان رجالی شیعه، او را از اصحاب امام کاظم(علیه السلام ) و یا دیگر ائمه معاصر با او به شمار نیاوردهاند.
درگذشت و مدفن
بشر در سال 227ق در بغداد درگذشت.[26] و در باب الحرب بغداد دفن شد.[27] درگذشت او را در سال 226ق در مرو نیز گفتهاند.[28]
در برخی از مناطق ایران بقعههایی به او منسوب است که دلیلی بر صحت آنها وجود ندارد؛ زیرا گزارشی مبنی بر وفات او در منطقه جغرافیایی فعلی ایران وجود ندارد.
[1]. ابن خلکان، احمد بن محمد، وفیات الأعیان و أنباء أبناء الزمان، ج 1، ص 274، بیروت، دار الفکر، چاپ اول، بیتا؛ ابن کثیر دمشقی، اسماعیل بن عمر، البدایة و النهایة، ج 10، ص 297، بیروت، دار الفکر، 1407ق.
[2]. ابن قتیبه دینوری، عبدالله بن مسلم، المعارف، ص 525، قاهره، الهیئة المصریة العامة للکتاب، چاپ دوم، 1992م؛ وفیات الأعیان و أنباء أبناء الزمان، ج 1، ص 275.
[3]. وفیات الأعیان و أنباء أبناء الزمان، ج 1، ص 274.
[4]. همان، ص 276.
[5]. البدایة و النهایة، ج 10، ص 297.
[6]. وفیات الأعیان و أنباء أبناء الزمان، ج 1، ص 275؛ خطیب بغدادی، ابو بکر احمد بن علی، تاریخ بغداد، ج 7، ص 71، بیروت، دار الکتب العلمیه، چاپ اول، 1417ق.
[7]. البدایه و النهایه، ج 10، ص 298.
[8]. علامه حلى، منهاج الکرامة فی معرفة الإمامة، ص 59، مشهد، مؤسسة عاشورا، چاپ اول، 1379ش.
[9]. ابو مخرمه(947ق)، عبدالله طیب بن عبد الله، قلادة النحر فی وفیات أعیان الدهر، ج 2، ص 470، بیروت، دار المنهاج، چاپ اول، 1428ق؛ مناوی (1031ق)، طبقات الصوفیة(الکواکب الدریة فی تراجم السادة الصوفیة)، ج 1 ، ص 557، بیروت، دار صادر، چاپ اول، 1999م.
[10]. طبقات الصوفیة(الکواکب الدریة فی تراجم السادة الصوفیة)، ج 1، ص 557.
[11]. عطار، محمد بن ابراهیم، تذکرة الأولیاء، ص 107، لیدن، مطبعه لیدن، چاپ اول، 1905م.
[12]. وفیات الأعیان و أنباء أبناء الزمان، ج 1، ص 275؛ صفدى، خلیل بن ایبک، الوافی بالوفیات، ج 10، ص 147، بیروت، دار النشر فرانز شتاینر، چاپ دوم، 1401ق؛ ابنملقن، عمر بن على، طبقات الأولیاء، ص 99، بیروت، دار الکتب العلمیة، چاپ دوم، 1427ق.
[13]. البدایه و النهایه، ج 10، ص 297.
[14]. ابن عساکر، على بن حسن، تاریخ مدینة دمشق، ج 10، ص 181، بیروت، دار الفکر، چاپ اول، 1415ق.
[15]. ابنجوزى، عبدالرحمن بن على، صفوة الصفوه، ج 2، ص 220، بیروت، دار الکتب العلمیة، چاپ سوم، 1423ق.
[16]. البدایة و النهایة، ج 10، ص 297.
[17]. تذکرة الأولیاء، ص 107؛ وفیات الأعیان و أنباء أبناء الزمان، ج 1، ص 275؛ البدایة و النهایة، ج 10، ص 298.
[18]. تاریخ بغداد، ج 7، ص 71؛ البدایة و النهایة، ج 10، ص 297.
[19]. المعارف، ص 525؛ البدایة و النهایة، ج 10، ص 297.
[20]. تاریخ مدینه دمشق، ج 10، ص 181.
[21]. همان، ص 193.
[22]. وفیات الأعیان و أنباء أبناء الزمان، ج 1، ص 275.
[23]. همان.
[24]. برای نمونه؛ ر.ک: سلمی، ابو عبدالرحمن محمد بن الحسین، طبقات الصوفیة، ص 42، بیروت، دار الکتب العلمیة، چاپ دوم، 1424ق؛ ابو نعیم اصفهانی، احمد بن عبدالله، حلیة الاولیاء و طبقات الاصفیاء، ج 8، ص 336، قاهره، دار ام القراء للطباعة و النشر، چاپ اول، بیتا.
[25]. ر. ک: «امام خمینی و تصوف»، 5739؛ کاشانی، عبدالرزاق، لطائف الأعلام فى إشارات أهل الإلهام، ج 1، ص 262، قاهره، مکتبة الثقافة الدینیة، چاپ اول، 1426ق.
[26]. المعارف، ص 525؛ البدایة و النهایة، ج 10، ص 298؛ صفة الصفوة، ج 2، ص 220.
[27]. یاقوت حموی، شهاب الدین ابو عبدالله، معجم البلدان، ج 1، ص 307، بیروت، دار صادر، چاپ دوم، 1995م.
[28]. وفیات الأعیان و أنباء أبناء الزمان، ج 1، ص 276.