به گزارش «شیعه نیوز»، علامه جعفری(رحمه الله علیه) به پرسشی درباره یزید وکارهای وی پاسخ گفته است.
متن پرسش مطرح شده وپاسخ بدین شرح است:
یزید کیست و کارنامه او چیست؟
چهره هایی در تاریخ بشریت ظهور کرده اند که یک بار دیدن یا شنیدن توصیفی از آنان، برای اطلاع از وقاحت و بی شرمی بی نهایت و شدت مبارزه آن ها با حق و حقیقت که یک انسان نما می تواند داشته باشد، کفایت می کند.بی تردید یزید یکی از آن چهره هاست که به تنهایی مجمع خباثت نسل و رذالت خانوادگی و نشو و نمای خودمحوری و لذت پرستی و کامجوییِ حیوانی را در وجود خود جمع کرده است. نخستین جمله را از عبدالرحمن ا بن خلدون مؤلف مقدمه تاریخ معروف می شنویم. او می گوید:«اما درباره حسین چه بگویم؛ وقتی که فسق و انحراف یزید بر همه مردم دورانش آشکار شد، پیروان اهل بیت پیغمبر صلی الله علیه وآله در کوفه، از حسین بن علی درخواست کردند که به کوفه برود و آنان در قیام علیه یزید یاری اش کنند.» [۱]
.این جمله مختصر می تواند شخصیت یزید را به تمام معنی آشکار کند، زیرا فساد و تبهکاری و انحراف یک شخصیت تا به حد نهایی نرسد، گفته نمی شود که اوصاف قبیح مزبور آن شخص برای همه ثابت شده است، زیرا صدها احتمال و تأویل و تفسیر و اغراض شخصی و عمومی، مانع از آن است که همه مردم در بیش از ده جامعه بزرگ اسلامیِ آن روز، از کوچک و بزرگ و دانا و نادان و خوب و بد… همه و همه، کثافت و فساد و تبهکاریِ شاخص ترین فردشان را بپذیرند.اگر از این اتفاق نظر جوامعِ عصرِ خود یزید و صاحب نظران قرون و اعصار بعدی بگذریم، توجه شایسته به کردار سه سال و نیمه اش، جای تردیدی در این حقیقت نمی گذارد که در صورت موافقت امام حسین علیه السلام با او، نتیجه ای جز امضای نابودی اسلام و بردگی مردم به بنی امیه در بر نداشت.اما کارنامه سه سال و نیم یزید:
۱. کشتن حسین بن علی علیه السلام با هفتاد و یک رادمرد دیگر به وضعی که تاکنون هیچ مورخی، چه مسلمان و چه غیرمسلمان، بدون لرز و وحشت و ناراحتیِ روحیِ شدید، نتوانسته است پیرامون آن حادثه مطالعه ای کند و چیزی بنویسد.
۲. قتل عام اهالی مدینه، که به قول مورخان درباره جلادان خون آشام مغول: «آمدند و کشتند و تارومار کردند و سوزاندند و رفتند» با این تفاوت که در هیچ تاریخی دیده نشده است که چنگیز و هلاکو و آباقاخان به فرماندهان خود دستور بدهند که کسانی را که از لبه شمشیر شما سالم ماندند، دور خود جمع کنید و ازیکایک آنان برای برده شدن به من بیعت بگیرید. این دستور را یزیدِ ضد بشر صادر کرده است.دستور یزید به جلادش مسلم بن عقبه چنین بود که اگر کسی از اهل مدینه زنده بماند، باید برای بردگیِ محض با من (یزید) بیعت کند و اگر کسی از پذیرش بردگی امتناع ورزید، گردنش از بدنش جدا شود. [۲]
.۳. سوزاندن بیت اللَّه الحرام و کشتار اهل مکه. این بود کارنامه سه سال و نیم یزید.معاویه پسرش یزید را بر جای خود نصب کرد و برای رویاروییِ بی پرده با شخصیتی که برای خود ساخته بود، به زیر خاک رفت.بار دیگر تاریخ بشری، شخصیتی تبلوریافته از سرگذشتی را که از نظر اهداف و آرمان های اعلای انسانی اسلامی غیرقابل توجیه بود، راهیِ زیر خاک تیره نمود. ولی همان گونه که خاک تیره، به جهت جانشین ساختن فرزندش یزید که ادامه وجود او بود، نتوانست آن چهره شناخته شده را مخفی نماید، هم چنان یاوه گویی های چاپلوسانِ متملّق نیز نتوانست صورت واقعی او را از دل ها بزداید و از تاریخ محو سازد.آن چه که در آثار نقل شده از آن روزگار دیده می شود، بیش از این نیست که معاویه، زمینه تحمیل سلطه گری یزید را بر بعضی از مردم به وسیله شمشیر و یا سفره های رنگین آماده کرده بود، ولی هیچ تاریخ مستندی نگفته است که مردم – عموماً از طبقه معمولی گرفته تا شخصیت های برجسته – با کمال رضایت با یزید بیعت نموده و او را که فردی پست تر از او در میانشان نبود، برای زمامداری برگزیده باشند. آری، در آن هنگام که قدرت نامشروع، با ناآگاهی اکثریت مردم، با تلقین پذیری عامیان و ناتوانی و زبونی و مصلحت اندیشیِ عده ای که استعدادِ اصلاحِ مدیریتِ جامعه را دارند، دست به دست هم داد، فرزندی به نام یزید بن معاویه می زاید که دستور کشتن مردی به نام حسین بن علی علیه السلام را صادر می کند که جلوه گاه اعلای همه ارزش های والای انسانی – الهی است.قراین و شواهد تاریخی نشان می دهد که امام حسین علیه السلام حتی در دوران معاویه که مقداری از ظواهر اسلامی را در استخدام به حکومتش مراعات می کرد، دائماً در فکر چاره جویی و نجات دادن جامعه از سلطه جویانِ خودکامه بود، ولی با نظر به مجموع شرایطی که در آن دوران وجود داشت، مخصوصاً با توجه به تعهدی که امام حسین علیه السلام برای جلوگیری از خونریزیِ بی حد و کران با معاویه داشت، حرکتی برای نهضت و انقلاب نکرد. حتی پس از وفات برادر بزرگوارش امام حسن مجتبی علیه السلام به تقاضای شیعیان عراق که از او می خواستند برود و درعراق حکومت عدل اسلامی را برپا دارد، پاسخ مثبت نداد و به آنان گوشزد فرمود:«میان ما و معاویه تعهدی برقرار شده است. صحیح نیست که من آن را بشکنم، تا مدت آن عهد سپری گردد. و آن گاه که معاویه مُرد، در این باره می اندیشم و تصمیمی خواهم گرفت.» [۳] .
هنگامی که جابر بن عبداللَّه به آن حضرت عرض کرد که نظر من این است که تو هم مانند برادرت حسن مجتبی که با معاویه صلح کرد، با یزید صلح نمایی، حسین علیه السلام درپاسخ او فرمود:«صلح برادرم با معاویه به امر خدا و رسول او بود، و جنگ من هم با یزید، به امر خدا و رسول اوست.»[۴] .
عظمت اصل وفا به عهد و پیمان بود که حسین علیه السلام را در مقابل معاویه به سکوت وادار کرد.سکوت امام حسین علیه السلام در روزگار تیره و تار معاویه، ناشی از تعهد به متارکه جنگ بود که در زمان برادر بزرگوارش امام حسن مجتبی علیه السلام با معاویه بسته شده بود. حسین علیه السلام که شخصیتش در جاذبیت ارزش های عالیِ انسانی – الهی بود، می فهمید که عظمت اصل وفا به عهد چیست، و این اصل شایسته هرگونه گذشت و فداکاری است، نه معاویه که همه مواد آن عهد را که برای متارکه جنگ با امام حسن علیه السلام بسته بود، زیر پا گذاشت و بر ضدّ همه آن تعهدها عمل نمود. او معاویه بود و این امام حسین علیه السلام. او (معاویه) همه چیز را برای سلطه و حکومت دنیوی خود می خواست و حتی تعهدهایی که می بست، برای او هیچ ارزش و انگیزگی برای وفا به آن ها نداشت، ولی این(امام حسین علیه السلام) نه تنها سلطه و حکومت، بلکه همه وجود خود را فدای عمل به انجام آن تکلیف برین تلقی می کرد که نغمه آن را از اعماق وجدان پاکش می شنید. شخصیت این مرد بزرگ، دامنه شخصیت علی بن ابی طالب علیه السلام و دومین جلوه گاه او بود. همان گونه که ایمان و عمل به اصل وفا به عهد، از مختصات روحی آن پدر با عظمت بود، هم چنان آن ایمان و عمل در حسین علیه السلام که تجلی گاه آن روح بزرگ بود، وجود داشت.دستور امیرالمؤمنین علیه السلام به مالک اشتر در فرمان مبارک چنین است:«مالکا، اگر میان خود و دشمن معاهده ای منعقد نمودی
از طرف خود پناهندگی به او دادی، به طور کامل به معاهده خود وفا کن، و با کمال امانت، تعهدِ پذیرشِ پناهندگیِ او را مراعات نما، و نفس خود را در برابر عهدی که بسته ای سپر کن، زیرا عموم مردم در هیچ یک از واجبات الهی با آن همه پراکندگی که در آراء و خواسته های خود دارند، مانند بزرگداشت وفای به معاهده ها اتفاق نظر ندارند. این یک قانون محکم است که حتی مشرکین هم در بین خود، با قطع نظر از اسلام و مسلمین، به آن عمل می کردند. زیرا آنان نیز عواقب ناشایست عهدشکنی را آزمایش کرده بودند. هرگز برای مختل ساختن امر پناهندگی دشمن به تو، نیرنگ راه مینداز و تعهد خود را نقض مکن، و برای دشمنت حیله گری روا مدار، زیرا هیچ کس جز نادان شقی، به خدا جرأت نمی کند. خداوند متعال، قانون تعهد و پناهندگی و پناه دادن را با رحمت الهی خود میان بندگانش، عامل امن و امان قرار داده است که در منطقه ممنوعه آن بیارامند و در همسایگی آن، با احساس امن، به زندگی خود ادامه بدهند. پس هیچ گونه دغل بازی وفریب کاری و نیرنگ را نباید در تعهد راه داد، و هیچ معامله ای را به گونه ای منعقد مکن که ابهام انگیز بوده و امکان وارد کردن اختلالات در آن وجود داشته باشد. هرگز پس از تأکید و استحکام متن معاهده، تکیه بر مغلطه کاری مکن. و اگر به جهت تعهد الهی در تنگنا قرار گرفتی، این امر هرگز موجب نشود که درصدد فسخ به ناحق آن برآیی، زیرا شکیباییِ تو بر تنگنایی که امید گشوده شدن و نیکی عاقبت آن را داری،بهتر از آن عذرخواهی است که از نتیجه بد آن، بیمناک، و از بازخواست خداوندی که در دنیا و آخرت دامن تو را خواهد گرفت، هراسناک باشی.» [۵] .
اگر ما نتوانیم قانونی را که در زیر برای «حیات معقول» انسان ها مطرح می نماییم، بپذیریم، یقین داشته باشید که ارزش دنیایی که در آن زندگی می کنیم، جز به اندازه ارزش سرگرمی در قهوه خانه ای که مشتریان آن را پوچ گرایان تشکیل می دهند، نخواهد بود. آن قانون چنین است:انواع حکومت ها، چه حق و چه باطل، بالاخره پس از سپری شدن روزگاری معیّن، غروب می کنند. تنها تفاوتی که میان آن ها وجود دارد، در این است که هدف اصلی حکومت های حق، نصب و روشن کردن مشعل های ارزش های عالی فراراه کاروان بشریت در مسیر تکامل است و هدف حکومت های باطل، تورّم بخشیدن به «خود حیوانی» است با قربانی کردن همه حقایق به عنوان وسیله در راه وصول به هدف خود. به همین جهت است که حکام حق، نه تنها همه فعالیت ها و تلاش های خود را در راه نصب و روشن ساختن مشعل های حق فراراه کاروانیانِ انسانی در مسیر تکامل به کار می بندند و نه تنها خود حکومت را هم برای این هدف مقدس می خواهند، بلکه وجود خود را همواره در مرز شهادت در مسیر هدف خود می بینند.بر مبنای این قانون است که مقدار و طول زمان زمامداری و گسترش قلمرو آن، برای حکومت حق مطرح نیست. آن چه که برای این نوع حکومت اهمیت دارد، طرح و اثبات ارزش های «حیات معقولِ» انسان هاست. از این جهت است که حکّام باطل، هدف و مقصودی جز تسلط بر انسان ها و وسیله ساختن زندگی مادی و معنوی آنان برای همین سلطه گری و خودکامگی ندارند. لذا، همه سرمایه ها و استعدادهای وجودی خود را برای هرچه بیشتر متورّم ساختن «خودطبیعی حیوانی» به کار می بندند تا بتوانند حوزه سلطه گری های خود را توسعه بدهند و حتی اگر بتوانند، لحظه ای بر جولان های خود در میدان کامکاری ها بیفزایند.معاویه مُرد و یزید به ولید بن عتبه که والی مدینه بود، به وسیله نامه دستور داد: بدون کمترین تأخیر و بی امان از حسین بن علی بیعت بگیر.در نامه چنین آمده است:«از حسین و عبداللَّه بن عمر و عبداللَّه بن زبیر فوراً و بی امان برای من بیعت بگیر.» [۶] .
خاصیت مستبدّانِ خودمحور و طواغیت سلطه گر همین است که برای هیچ بشری حق اندیشه و اراده و تصمیم گیری سراغ ندارند. اینان خود را صاحب چنان اراده مطلقی می دانند که نه تنها اراده دیگر انسان ها را مشروط به اجازه و خواسته خود می دانند، بلکه زندگی آنان را بدون اذن خود به رسمیت نمی شناسند!چشم باز و گوش باز و این عمی! حیرتم از چشم بندی خدااینان چگونه می توانند برای حیات انسان ها ارزشی قائل شوند، در صورتی که همه ارزش ها در برابر خواسته های آنان پوچ و نامفهوم است.
پی نوشت:
۱- مقدمھ تاریخ ، ابن خلدون ، ص ۲۱۶
۲- تاریخ یعقوبى ، ج ۲، صص ۲۵۰ و ۲۵۱
۳- نفس المھموم ، مرحوم محدث قمى ، ص ۳۸
۴- ھمان ماءخذ، ص ۴۷
۵- نھج البلاغھ ، نامھ شماره ۵۳ ، عھدالامام للمالک الاشتر النخعى.
۶- الکامل فى التاریخ ، عزالدین ابوالحسن محمدبن عبدالکریم بن عبدالواحد شیبانى (ابن اثیر)، ج ۴، ص ۱۴
انتخاب شفقنا از کتاب امام حسین علیه السلام شهید فرهنگ وپیشرو انسانیت
انتهای پیام/ 852