سایر زبان ها

شهروند خبرنگار

صفحه نخست

سرویس خانواده شیعه

سرویس شیعه شناسی

دیده بان شیعیان

سرویس عکس

سرویس فیلم

صوت

سردبیر

صفحات داخلی

حکایت مهمانی این بابا شده حکایت مهمانی کلاغ و روباه

این مثل را به طنز درباره میزبانی می گویند که در پذیرایی از مهمان قصور کند یا به فکر آسایش او نباشد و بی اعتنا به ذائقه و میل مهمان، خوردنی هایی موافق میل خود در سفره نهد یا آنچه در سفره است خود، بخورد.
کد خبر: ۲۴۶۳۱۲
۱۶:۲۹ - ۲۴ آذر ۱۳۹۹

شیعه نیوز: روزی روباهی کلاغی را به لانه خود دعوت کرد و از قبل، آشی پخت و آماده کرد. وقتی کلاغ به لانه روباه رفت. روباه پس از سلام و تعارف آش را روی تخته سنگی صاف ریخت و به کلاغ گفت: بفرمایید بخورید.« کلا‎غ بیچاره هرچه نوک زد روی تخته سنگ چیزی نتوانست بخورد و منقارش به شدت درد گرفت و گرسنه ماند.

اما روباه زبانش را مالید روی تخته سنگ و همه آش را خورد. بعد از تمام شدن غذا روباه رو کرد به کلاغ بیچاره و گفت:« ای رفیق شفیق! حالا بیا تا راه رفتن را به تو یاد بدهم.» و دُم کلاغ بیچاره را به دُم خود بست و بنای دویدن را گذاشت. آنقدر کلاغ را توی کوه و صحرا کشید تا از حال رفت و بعد او را از دُم خود باز کرد. پس از چند دقیقه ای که کلاغ جان گرفت از روباه تشکر کرد و گفت: «‌ای رفیق! حلا دیگر نوبت توست که به لانه من بیایی.»‌ و خداحافظی کرد و رفت.

روز مقرر روباه درست سر وقت به لانه کلاغ رفت. کلاغ آشی را که درست کرده بود توی بوته خار ریخت و به روباه گفت: « بفرمایید.» روباه که نمی دانست کلاغ چه آشی برایش پخته با حرص و ولع زبانش را کشید روی بوته خار تا آش بخورد؛ که چشمت روز بد را نبیند. خار تیغ به زبان روباه رفت و خون جاری شد و ولی در عوض کلاغ هی نوک زد به بوته و هر چه آش بود خورد.

بعد رو کرد به روباه گفت: «‌ خُب، این از خوراک. حال بیا تا پرواز یادت بدهم.»‌ روباه را روی بال خود سوار کرد و به آسمان پرواز کرد. قدری که رفت به روباه گفت: « ‌زمین را چقدر می بینی؟»‌ روباه گفت:« به قدر یک هنداونه.» باز رفت بالاتر و پرسید:« زمین را چقدرمی بینی؟»‌ روباه جواب داد:«‌دیگر نمی بینم.» کلاغ موقع را مناسب دانست و بال خود را کج کرد و روباه را از آن بالا انداخت زمین و نیست و نابود کرد.

منبع:sampadcity.com

ارسال نظرات
نظرات حاوی عبارات توهین آمیز منتشر نخواهد شد
نام:
ایمیل:
* نظر: