شیعه نیوز: یک روز ملانصرالدین تصمیم گرفت گاوش را به بازار ببرد و بفروشد. پیش از رفتن به بازار آب و علف خوبی به گاو خودش داد و آن را به بازار برد. یکی از آدم های بدکار وقتی دید ملانصرالدین گاوش را به بازار آورده تا بفروشد فکر شیطانی به ذهنش رسید و نقشه ای کشید که سر بیچاره کلاه بگذارد. او با عجله به سراغ دوستانش رفت و نقشه اش را با آن ها در میان گذاشت و طبق نقشه یکی یکی به طرف ملا نصرالدین رفتند.
اولی گفت: عموجان این بز را چند می فروشی؟ ملانصرالدین گفت: این حیوان گاو است و بز نیست. مرد گفت: گاو است؟ به حق چیزهای نشنیده! مردم بز را به بازار می آورند تا به اسم گاو بفروشند. ملا داشت عصبانی میشد که مرد حیله گر راهش را گرفت و رفت.
دومی آمد و گفت: ملاجان بزت را چند می فروشی؟ ملا از کوره در رفت و گفت: مگر کوری و نمی بینی که این گاو است نه بز؟ مرد حیله گر گفت: چرا عصبانی میشوی؟ بزت را برای خودت نگه دار و نفروش!
چند لحظه بعد سومی آمد و گفت: ببینم آقا این حیوان قیمتش چند است؟ ملا گفت: ده سکه! خریدار گفت: ده سکه؟ مگر میخواهی گاو بفروشی که ده سکه قیمت گذاشتی؟!!! این بز دو سکه هم نمی ارزد. ملا باز هم عصبانی شد و گفت: گاو؟ پس چی که گاو می فروشم! خریدار گفت : دروغ به این بزرگی؟؟؟ مگر مردم نادان هستند که پول گاو بدهند و بز بخرند؟!!
ملا نگاهی به گاوش انداخت، کمی چشم هایش را مالید و با خود گفت: نکند من دارم اشتباه می کنم و این حیوان واقعا بز است نه گاو؟!
خریدار چهارمی سر رسید و با لبخند و آرامش گفت: ببخشید آقا آیا این بز شما شیر هم می دهد؟ ملا که شک در دلش بود گفت: نه آقا بز است، به درد این میخورد که زمین را شخم بزند. خریدار گفت: خب حالا این بزت را چند می فروشی تا با آن زمینم را شخم بزنم؟ ملا با خود گفت: حتما من اشتباه می کنم؛ مردی به این محترمی هم حرف سه نفر قبلی را تکرار می کند؛ خلاصه معامله انجام شد و ملا گاوش را که دیگر مطمئن بود بز است به دو سکه فروخت و به خانه اش برگشت.
دزدها هم با خیال راحت گاو را به آن طرف بازار بردند و با خیال راحت فروختند، از آن به بعد وقتی خریداری بخواهد هر جنسی را به قیمت کمتری بخرد می گویند “بز خری می کند”
منبع : بیستایی