پرسش
مقصود از روایاتی که میگویند: قرآن، داراى هفتاد بطن است، چیست؟ و معنای ظاهر و باطن چیست؟ آیا در روایات معنا شدهاند؟ و امامان از این شیوه استفاده میکردند؟
پاسخ اجمالی
معناى «ظاهر» این است که: وقتى قرآن را مطالعه میکنیم با دقت و تدبر در آیات، مطالبى را میفهمیم که مطابق با ظاهر آیات بوده و طبق اصول محاوره میتوان به آن احتجاج نمود و هر کسى که با اصول محاوره زبان عرب آشنا باشد، از عبارات قرآن همان معانى و مطالب را میفهمد. اما «باطن» این چنین نیست؛ زیرا معناى باطنى، مدلول لفظ قرآن نیست، بلکه با مراجعه به آیات دیگر و روایات باید فهمیده شود.
مشهور است که قرآن، داراى هفت بطن یا هفتاد بطن است.
در روایات ظاهر و باطن قرآن با نگرشهای متعددی مانند عقیدتی و اخلاقی معنا شده است.
یکى از رایجترین گونههاى تفسیر در سخنان تفسیرى پیامبر اکرم( صلی الله علیه و آله و سلم ) و ائمه اطهار( علیه السلام )، تبیین باطن آیات قرآن است که نمونههایی از آن در پاسخ تفصیلی آمده است.
پاسخ تفصیلی
در روایات متعدد وارد شده است که قرآن، ظاهر و باطنی دارد است؛ مانند:
پیامبر خدا( صلی الله علیه و آله و سلم ): «هیچ آیهاى از قرآن نیست، مگر اینکه ظاهرى و باطنى دارد، و هیچ حرفی[1] از آن نیست، مگر اینکه تأویلى دارد و تأویل آنرا جز خدا و ریشهداران در دانش، کسى نمیداند[2]».[3]
امام باقر( علیه السلام ): «...کتاب خدا، ظاهر و باطنى دارد و معانیاى، ناسخى و منسوخى، محکم و متشابهى، قانونها و مَثَلهایى، فصل و وصلى، و حروفى و تصریفى. پس هرکسی ادّعا کند که کتاب خدا مُبهم است، هم خود به هلاکت افتاده و هم دیگران را به هلاکت کشانده است».[4]
تحقیق درباره شمار بَطنهاى قرآن
بر اساس دستهای از احادیث که در برخی از کتابهای حدیثی و غیر حدیثی آمده، بطن قرآن تا «هفت بطن» شمرده شده است؛ مانند اینکه پیامبر خدا( صلی الله علیه و آله و سلم ) فرمود: «قرآن، ظاهرى دارد و باطنى، و باطن آن هم باطنى دارد تا هفت بطن».[5]
اما «سبعین بطناً»(هفتاد بطن)، نیز مشهور شده است که بر پایه تحقیق و جستوجو؛ مبدأ این شهرت، روایاتى هستند که در شمارى از منابع غیر حدیثى آمدهاند؛ از جمله:
1. کتاب «ختم الاولیاء» حکیم ترمذی(قرن سوم).[6]
2. تفسیر «إعجاز البیان» صدر الدین قونوى(متوفای ۶۷۱ق). وى در تبیین «بطون قرآن و اسرار حروف» آورده است: سرّ بطون قرآن، براى هرکس کشف نمیشود که پیامبر خدا( صلی الله علیه و آله و سلم ) درباره آن فرموده: «قرآن، ظاهر و باطنى دارد تا هفت باطن» و در روایتى «تا هفتاد باطن».[7]
3. سیّد حیدر آملى، از عرفاى امامیّه در قرن هشتم، در «جامع الأسرار»، ضمن اشاره به این حدیث، به احادیث دیگرى که بطون قرآن را «هفتصد بطن» و «هفتاد هزار بطن» میدانند نیز اشاره کرده است.[8]
و کتابهای غیر حدیثى دیگر که این مطلب در آنها تکرار شده است.[9]
این احتمال هم وجود دارد که کلمه «سبعة» در هنگام رونویسى از منابع حدیثى، تصحیف شده و به «سبعین» تبدیل شده باشد.
معناى ظاهر و باطن قرآن
معناى «ظاهر» این است که: وقتى قرآن را مطالعه میکنیم با دقت و تدبر در آیات، مطالبى را میفهمیم که مطابق با ظاهر آیات بوده و طبق اصول محاوره میتوان به آن احتجاج نمود و هر کسى که با اصول محاوره زبان عرب آشنا باشد، از عبارات قرآن همان معانى و مطالب را میفهمد. به دیگر سخن؛ ظاهر لفظ قرآن، معنایى ساده دارد که با مراجعه به آن براى افراد آشنا به زبان عربی قابل فهم است. اما «باطن» این چنین نیست که هر کسى آشنا به محاوره زبان عرب باشد بفهمد؛ زیرا معناى باطنى، مدلول لفظ قرآن نیست، بلکه با مراجعه به آیات دیگر و روایات باید فهمیده شود.[10]
علّامه طباطبایی(ره)، پس از آنکه روایات دلالت کننده بر اشتمال قرآن بر ظاهر و باطن را یادآورى میکند، در بخشى دیگر، درباره تعریف آن دو میگوید: «ظاهر آیه، همان معناى روشن و آشکار آن است و باطن آیه، آن معنایى است که در پس معناى ظاهر جاى گرفته، چه آن معناى باطن، یکى باشد یا بیشتر، و چه با معناى ظاهر نزدیک باشد، به گونهاى که براى ارتباط با آن نیاز به واسطه نداشته باشد، یا آنکه میان آن دو، فاصلهاى باشد به شکلى که ارتباط باطن با ظاهر نیازمند واسطه باشد».[11]
معناى ظاهر و باطن قرآن از نگاه احادیث
در روایات ظاهر و باطن قرآن با نگرشهای متعدد؛ مانند عقیدتی و اخلاقی معنا شده است که در ذیل به برخی از آنها اشاره میشود:
1. پیامبر خدا( صلی الله علیه و آله و سلم ): «[قرآن] کتابى است که در آن، تفصیل و بیان و تحصیل [حقایق] است. سخن قاطع است و شوخى نیست. ظاهر و باطن دارد. ظاهرش حُکم است و باطنش علم. ظاهرش زیباست و باطنش ژرف. ستارگانى دارد و ستارگانش ستارگانى دارند...».[12]
2. امام على( علیه السلام ): «هیچ آیهاى نیست، مگر آنکه چهار معنا دارد: ظاهر و باطن و حد و مُطَّلَع. ظاهر، تلاوت است. باطن، فهمیدن است. حد، احکام حلال و حرام است و مُطَّلَع، آنچه خداوند با آن آیه از بنده خواسته است».[13]
علّامه طباطبایى(ره) در ذیل این حدیث میگوید: مراد از تلاوت، آن چیزى است که ظاهر لفظ بر آن دلالت دارد، به دلیل آنکه امام( علیه السلام ) ظاهر را از اقسام معانى شمرده است. مراد از فهم - که امام( علیه السلام ) باطن را به آن تفسیر کرد -، معناى باطنى آن ظاهر است. مراد از سخن ایشان که: «حد، احکام حلال و حرام است»؛ ظاهر معارف الهى است که در حدّ ابتدایى یا متوسّط از قرآن دریافت میشود، در مقابلِ مُطّلع که مرتبه عالى این دریافت است. نیز ممکن است بگوییم که حد و مُطّلع، دو امر نسبى هستند، همچنان که ظاهر و باطن نسبى هستند. بنابر این، هر مرتبه بالاتر نسبت به پایینترش، مطّلع است.[14]
3. امام على( علیه السلام ): «ظاهر قرآن؛ عملى واجب، و باطنش؛ علمى نهفته و در پرده است، ولی در نزد ما معلوم بوده و نوشته شده است».[15]
نمونههایى از تفسیر باطنى در احادیث
یکى از رایجترین گونههاى تفسیر در سخنان تفسیرى پیامبر اکرم( صلی الله علیه و آله و سلم ) و ائمه اطهار( علیه السلام )، تبیین باطن آیات قرآن است، این امر به حدّى است که نمونههاى فراوانى از تفسیر باطنی، در منابع حدیثی دیده میشود. در اینجا به ذکر چند نمونه بسنده میشود:
1. عبد اللَّه بن عمر گوید: پیامبر خدا( صلی الله علیه و آله و سلم ) این سخن خداوند: «تَبارَکَ الَّذی بِیَدِهِ الْمُلْک...» تا «لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً»[16] را تلاوت نمود و سپس فرمود: «[تا بیازماید که] کدامتان بهترین عقل را دارید و از حرامهاى خدا بیشتر پروا میکنید و در طاعت خدا شتابانترید».[17]
2. مفضّل گوید: از امام صادق( علیه السلام ) درباره آیه «فالِقُ الْحَبِّ وَ النَّوى»[18] پرسیدم، فرمود: «حَب، مؤمن است، به خاطر این سخن خداوند: "و من محبّتى از خودم بر تو افکندم".[19] نوا، کافرى است که از حق دور و آنرا نپذیرفته است».[20]
3. عبداللَّه بن سنان گوید: ذریح مُحاربى گفت: به امام صادق( علیه السلام ) گفتم: خداوند در کتابش به من دستورى داده که دوست دارم آنرا انجام دهم. آنحضرت فرمود: «آن چیست؟» گفتم: این سخن خدای عزّ وجلّ: «ثُمَّ لْیَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَ لْیُوفُوا نُذُورَهُمْ»،[21] امام( علیه السلام ) فرمود: «ثُمَّ لْیَقْضُوا تَفَثَهُمْ»، دیدار امام است و «وَ لْیُوفُوا نُذُورَهُمْ» همین مناسک [حج] است».
[عبدالله بن سنان گفت: خودم] خدمت امام صادق رسیدم و گفتم: فدایت گردم! معناى: «ثُمَّ لْیَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَ لْیُوفُوا نُذُورَهُمْ» چیست؟ آنحضرت فرمود: «کوتاه کردن سبیل، چیدن ناخن و شبیه اینها».
گفتم: فدایت گردم! ذریح مُحاربى، از شما براى ما نقل کرد که به او گفتهاید: «ثُمَّ لْیَقْضُوا تَفَثَهُمْ»، دیدار امام است و «و لْیُوفُوا نُذُورَهُمْ»، انجام همین مناسک است»؟
امام( علیه السلام ) فرمود: «ذریح راست گفته است. قرآن، ظاهر و باطنى دارد؛ امّا آنچه ذریح فهمیده و پذیرفته، چه کسى آنرا درک میکند و میپذیرد؟!».[22]
علت سخن گفتن قرآن با دو زبان ظاهر و باطن
در علت اینکه چرا قرآن با دو زبان ظاهر و باطن سخن گفته است، باید گفت:
اوّلاً: انسان به علت دارا بودن پیکر مادى، در میان مادیات غوطهور بوده و اکثر توجه او به امور مادى است، لذا در تمام حالات، آمادگى درک معنویات را ندارد، بویژه که مطالب عمیقى باشد.
ثانیاً: علاوه بر حالات مختلف یک فرد، سطح فکر مردم و توجه معنوى آنان با هم متفاوت است و میزان فهم و درک آنان یکسان نیست. به همین جهت لازم بود که در قرآن مطابق فهم عموم مردم معانى ظاهرى وجود داشته باشد و براى حالات خاص یک فرد و یا افراد آماده، نکات دقیقى نیز در کار باشد که جوابگوى نیازهاى معنوى آنان در سطوح مختلف باشد تا براى آنان که روحى حساس دارند و میتوانند در عالم معنوى اوج بگیرند و حتى در عوالم ملکوتى سیر کنند، معانى بسیار دقیق و مفاهیم بسیار ظریفى به عنوان غذاى روحى در دسترسشان قرار گیرد.[23]
[1]. حرف، در اینجا به معناى «وجه» است و مقصود از آن، وجهى از کلام است که آیه یا آیاتى مشتمل بر آن است، از قبیل: امر، نهى، موعظه، ترغیب، تهدید و مانند اینها. بنا بر این، هیچ وجهِ سخنى در قرآن نیست، مگر آنکه تأویلى دارد.
[2]. آل عمران، 7.
[3]. مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج 33، ص 155، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، چاپ دوم، 1403ق.
[4]. همان، ج 89، ص 90.
[5]. ابن ابی جمهور احسایی، محمد بن علی، عوالی اللئالی العزیزیة، ج 4، ص 107، قم، دار سید الشهداء للنشر، چاپ اول، 1405ق؛ عین القضات همدانى، تمهیدات، متن، ص 3، دانشگاه تهران، چاپ اول، 1341ش.
[6]. الحکیم الترمذى، ختم الاولیاء، ص 493، بیروت، مهد الآداب الشرقیة، چاپ دوم، 1422ق.
[7]. قونوی، صدرالدین محمد، اعجاز البیان فی تفسیر ام القرآن، ص 128، قم، مرکز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی، چاپ اول، 1381ش.
[8]. آملى، سید حیدر، جامع الأسرار و منبع الأنوار، ص 530، تهران، مرکز انتشارات علمى و فرهنگى، چاپ اول، 1368ش.
[9]. ر.ک: فیض کاشانی، ملامحسن، تفسیر الصافی، ج 1، ص 60 – 61، تهران، انتشارات الصدر، چاپ دوم، 1415ق؛ نجفی، محمد حسن، جواهر الکلام فی شرح شرائع الإسلام، ج 9، ص 295، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، چاپ هفتم، 1404ق؛ حائرى اصفهانى، محمدحسین بن عبدالرحیم، الفصول الغرویة فی الأصول الفقهیة، ص 58، قم، دار احیاء العلوم الاسلامیه، چاپ اول، 1404ق.
[10]. طاهرى، حبیب الله، درسهایى از علوم قرآنى، ج 2، ص 195، قم، اسوه، چاپ اوّل، 1377ش؛ ابو عاصى، محمد سالم، علوم القرآن عند الشاطبی، ص 74، قاهره، دارالبصائر، چاپ اوّل، 1426ق.
[11]. طباطبایی، سید محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ج 3، ص 74، قم، دفتر انتشارات اسلامی، چاپ پنجم، 1417ق.
[12]. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج 2، ص 599، تهران، دار الکتب الإسلامیة، چاپ چهارم، 1407ق.
[13]. تفسیر الصافی، ج 1، ص 31.
[14]. المیزان فى تفسیر القرآن، ج3، ص: 73 – 74.
[15]. ابن حیون مغربی، نعمان بن محمد، دعائم الإسلام، ج 1، ص 53، قم، مؤسسة آل البیت( علیه السلام )، چاپ دوم، 1385ق.
[16]. «پربرکت و زوالناپذیر است کسى که حکومت جهان هستى به دست اوست، و او بر هر چیز تواناست. آنکس که مرگ و حیات را آفرید تا شما را بیازماید که کدامیک از شما بهتر عمل میکنید...»؛ ملک، 1 – 2.
[17]. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج 10، ص 484، تهران، ناصر خسرو، چاپ سوم، 1372ش؛ سیوطی، جلال الدین، الدر المنثور فی تفسیر المأثور، ج 4، ص 211، قم، کتابخانه آیة الله مرعشی نجفی، 1404ق.
[18]. «شکافنده دانه و هسته»؛ انعام، 95.
[19]. طه، 39.
[20]. عیاشی، محمد بن مسعود، کتاب التفسیر، ج 1، ص 370، تهران، المطبعة العلمیة، چاپ اول، 1380ق.
[21]. «سپس باید آلودگى خود را بزدایند و به نذرهاى خود وفا کنند»؛ حج، 29.
[22]. الکافی، ج 4، ص 549.
[23]. ر.ک: طباطبائى، سید محمد حسین، قرآن در اسلام، ص 36 – 42، تهران، دار الکتب الاسلامیه، چاپ دوم، 1353ش؛ درسهایى از علوم قرآنى، ج 2، ص 199 – 200.
T