شیعه نیوز: دکتر على فلاح رفیع
چکیده
یکی از محوریترین موضوعات در ادیان و مذاهب عالم، حتى در مکاتب و نحلههاى فکرى ـ فلسفى جهان، موضوع نجاتبخشی است، چه این که هر دین و مذهبی، طریقه اعتقادى و عملى خود را، تنها طریقه نجات و رستگارى میدانسته است. یهود، تنها راه نجات را دین برگزیده خود میداند. در درون این دین نیز فرقههاى متعدد آن هر یک با نفى نجات از طریق غیر خود، تنها عقیده و عمل خود را راه سعادت معرفى کرده است. در ادیان دیگر، چون مسیحیت و اسلام و حتى ادیان غیرتوحیدی نیز همین ادعا وجود داشته است.
این نوشتار، ضمن اشاره به ادعاى نجاتبخشى در مذهب شیعه، به عقلانیت حقانیت آن میپردازد و سعى میکند زوایاى این موضوع را روشن سازد؛ بنابراین، براى بررسى و تحلیل این ادعا، ابتدا به ذکر برخى مستندات اسلامى در اثبات آن میپردازد؛ سپس با یادآورى چند اصل منطقى و دینى غیر قابل تردید و تبیین و تحلیل عقلانى آنها، زوایای موضوع را روشن میسازد. آن گاه با طرح بحث عدم انفکاک دنیا و آخرت در مرحله حقیابى و انفکاک آن در قدرت عمل از یک سو و تفکیک ولایت باطنى و ولایت ظاهرى از سوى دیگر، امکان وصول به حقانیت را منحصر در دنیا ندانسته است؛ لذا در عین حال که عقلانیت اعتقاد شیعه در نجاتبخشى را اثبات میکند، امکان وصول به رستگارى را براى پیروان ادیان و مذاهب دیگر هم نفى نمیکند.
مقدمه
مذهب، ماندگارترین و اصیلترین نهاد بشرى در طول تاریخ بوده است. هیچ دورهاى از حیات انسان را نمیتوان یافت که او به طور مستقیم یا غیر مستقیم تحت تأثیر آموزههای وحیانى نبوده باشد؛ از سوى دیگر، بشر نیز در ذات خود موجودى عقلانى است که همواره سعى کرده است مقولات زندگی خود را با معیارهاى عقلانیت بسنجد و صحت و سقم باورهایش را در ترازوى عقل محک بزند.
اساساً بشر بدان جهت شایستگى دریافت وحى را پیدا کرد که از نعمت عقلانیت (Rationality) برخوردار بود. این حقیقت در اسلام از مهمترین جایگاه برخوردار بوده است. باورى که از تبیینپذیری عقلانى برخوردار نباشد، نه اسلام آن را بر میتابد و نه روح و جان آدمی در پیوند با آن آرام خواهد گرفت؛ هر چند انتظار اینکه همه باورهای مذهبى در کفه ترازوى تبیین عقلانى جاى گرفته و توزین گردد نیز انتظارى کاملاً نابجا و اساساً امرى غیر عقلانى است. آن چه باورهاى مذهبى باید از آن مبرا باشد، ضد عقلانى (Antirationality) بودن آنهاست و نه غیر عقلانى (Irrationality) بودن؛ چراکه غیر عقلانى بودن باورهاى رویین مذهبى که از مبانى عقلانى برخوردارند، امرى مقبول و بلکه معقول است. بر این مبنا معقولسازى (Rationalization) باورهاى مذهبی، امرى لازم و ضرورى است. از آنجا که باورهاى اصیل شیعى در گستره وسیع خود، نه تنها ضدعقلانى نیست، بلکه کاملاً عقلانى است، بر حکیمان و اندیشمندان ضرورت دارد تا در جهت معقولسازى آن بکوشند. نجاتبخشی در مذهب شیعه نیز از زمره باورهایى است که معقولسازی آن امرى ممکن بوده است و لذا ضرورى است در جهت جلوگیرى از هر گونه کجفهمى و افراط و تفریط احتمالى از جانب برخى پیروان آن و نیز عمل به نداى قرآنی، در بهرهگیرى از حکمت در ارشاد به سوى سبیل رشاد الهى تلاش نمود. این امر جز با تبیین عقلانى این باور مهم، میسر نمیشود. در این صورت است که میتوان با جدال احسن و موعظهاى حسنه، هدایت بندگان الهى را به مذهب حقى بر عهده گرفت که از بطن اسلامی، یعنی قرآن کریم و روایات مستند پیامبر اعظم ( صلی الله علیه و آله و سلم ) جوشید و در مسیر تاریخ جریان یافت.
این نوشتار، تلاشى است در جهت تبیین عقلانیت این باور بنیادین که امید است با عنیات الهى توانسته باشد گامى هر چند کوتاه در این مسیر برداشته باشد.
از دیگر سو، از آن چه تاریخ ادیان و مذاهب تا کنون به ما نشان داده است، میتوان دریافت که پیروان هر دین و آیینى خود را اهل نجات دانسته و حتى فرق و مذاهب موجود در داخل هر یک از ادیان نیز طریقه خود را تنها طریقه نجات و سعادت معرفى کردهاند؛ بر همین اساس بحث از نجات بخشى در ادیان، و تفکر و تأمل درباره آن، از مباحث بنیادى و مهم، نزد متفکران و فیلسوفان دین بوده است.
در همین راستا، به اعتقاد پیروان مذهب تشیع نیز، راه نجات و سعادت، منحصر در این مذهب میشود. شیعیان معتقدند طریق هدایت و صراط مستقیم و راهى که به بهشت منتهى میگردد، همان راهى است که آنان میپویند. اعتقاد حق، اعتقادى است که شیعیان از آن برخوردارند و کسانى که ولایت حضرت علی ( علیه السلام ) را نپذیرفته باشند، به بهشت سعادت راه نخواهند یافت.
هرچند بیان تفصیلى آیات و روایاتى که از پیامبر گرامى اسلام ( صلی الله علیه و آله و سلم ) در این باب وارد شده است، در این جا میسر نیست، اما اشاره به برخى از آنها به ویژه از کتابهاى اهل تسنن لازم و مفید است.
۱٫ جایگاه و منزلت امامت در تشیع
بیش از سیصد حدیث در کتب اهل سنت وارد شده است که در همه آنها به امامت دوازده امام براى مسلمانان تصریح شده است. در برخى از آن روایات، نام دوازده امام آمده است و در برخى به اجمال و گذرا به آنها اشاره شده است.
جوینی در «فرائد السمطین» حدیثى از سلیم بن قیس نقل میکند که: «در زمان خلافت عثمان، جماعتى از مهاجران و انصار، در مسجد مدینه در حال مذاکره و گفتوگو درباره فضایل یکدیگر بودند که علی ( علیه السلام ) را دیدم، ساکت و آرام نشسته است، آنها گفتند: یا على سخنی بگو. على ( علیه السلام ) شروع به سخن کرد تا رسید به اینجا که ای مردمان قریش و انصار شما را به خدا قسم، آیا میدانید آیه «یا ایها الذین امنوا اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولى الامر منکم …» (نساء: ۵۹) در کجا و در شأن چه کسى نازل شد؟ و همین طور آیه «انما ولیکم الله و رسوله و رسوله و الذین آمنوا الذین یقیمون الصلاه و یؤتون الزکاه و هم راکعون» (مائده: ۵۵) و همچنین آیه و لم یتخذوا من دون الله و لا رسوله و لا المؤمنین ولیجه» (توبه: ۱۶). خداوند عزوجل به پیامبرش امر کرد تا به مردمان، والیان و سرپرستان امر خودش را بشناساند و همان گونه که نماز و زکات و حج مردمان را به آنها تعلیم داد و تفسیر کرد، ولایت را نیز براى آنها بیان کند؛ براى همین مرا در روز غدیر خم به جانشینى خود منصوب کرد و فرمود: اى مردم! خداوند عزوجل مرا به رسالتى برگزید که سینهام از سنگینی آن تنگ شده بود و گمان کردم مردم مرا تکذیب میکنند، لذا پروردگارم مرا وعده داد. سپس پیامبر گرامى ( صلی الله علیه و آله و سلم ) فرمود:
آیا میدانید که خداوند عزوجل مولاى من است و من مولى و سرپرست مؤمنانم و من از خود آنها به آنها نزدیکترم؟ مردمان همه گفتند: بله یا رسول الله، سپس پیامبر دست مرا گرفت و به مردمان گفت: من کنت مولاه فعلى مولاه اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه، هر کس من مولا و سرپرست اویم، پس على مولاى اوست. خداوندا یارى نما هر آن کس را که علی را یارى نموده و دشمن بدار هر آن کس را که على را دشمن داشت.
در اینجا بود که سلمان بلند شد و گفت: یا رسول الله ولایت على چگونه است؟ حضرت فرمود: ولایت او مثل ولایت من است، هر آن کس که من به او از خودش نزدیکترم، پس على نیز به او از خود او نزدیکتر است و اولویت دارد.
پس آیه نازل شد که:
«الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتى و رضیت لکم الاسلام دینا» (مائده: ۳). سپس حضرت فرمود:
خداوند به اینکه دینش را به اتمام برساند و نعمت را تمام کند و به رسالت من و بعد از من به ولایت على رضایت دهد، بزرگتر است. مردمان گفتند: یا رسول الله آیا این آیات تنها در حق علی وارد شده است؟ حضرت فرمود: بله در حق على و اوصیاى من تا روز قیامت وارد شده است. آنگاه مردم گفتند: براى ما بیان کن که آنها چه کسانی هستند؟ حضرت فرمود:
برادرم على که وارث و وصى من است و ولى هر مؤمنى بعد از من اوست، سپس فرزندم حسن و پس از او حسین و نه نفر از اولاد حسین، قرآن با آنهاست و آنها با قرآن و این دو از یکدیگر جدا نمیشوند تا اینکه در حوض به یکدیگر میرسند» (جوینی، ۱۴۰۰، ق، ص ۴۴)
صاحب فرائد السمطین در حدیث دیگرى از مجاهد از ابن عباس نقل میکند که: «فردى یهودى که به او نعثل میگفتند نزد پیامبر اکرم ( صلی الله علیه و آله و سلم ) آمد و گفت: اى محمد در دل من سؤالاتى است که اگر پاسخ آنها را بفرمایید، مسلمان خواهم شد. حضرت فرمود:
سؤال کن. از جمله سؤالاتى که کرد، این بود که گفت: مرا از وصى خود خبر بده که چه کسى وصى توست؟ چراکه هیچ پیامبری بدون وصى نبود. وصى پیامبر ما موساى عمران، یوشع بن نون بود. حضرت فرمود:
وصی من على بن ابیطالب و بعد از آن دو فرزندش حسن و حسین و پس از آن نه امام از فرزندان حسین. گفتم یا محمد آنها را براى من نام ببر. حضرت فرمود:
بعد از حسین، فرزندش على و پس از درگذشت او فرزندش محمد و پس از او فرزندش صادق و پس از او فرزندش موسى و پس از موسی، فرزندش على و پس از او فرزندش محمد و پس از محمد، فرزندش على و پس از او فرزندش حسن و پس از حسن، فرزندش مهدى و اینان دوازده نفر هستند» (قندوزی، ۱۴۱۶ ق، ص ۱۱۴).
۲ـ ۱٫ على ( علیه السلام ) و عبور از پل صراط
طبق حدیثى که ریاض، صواعق و اسعاف الراغبین نقل کردهاند، روزی ابوبکر و على بن ابى طالب به یکدیگر رسیدند. ابوبکر به على تبسمى کرد. على ( علیه السلام ) گفت: چرا تبسم میکنی؟ ابوبکر گفت: از رسول خدا شنیدم که میگفت: عبور از صراط ممکن نیست، مگر براى کسى که على جواز آن را بدهد. (سید علی خان، ج ۲، ص ۱۷۷/ ابن حجر، ص ۷۵).
در حدیثى دیگر که در «فرائد السمطین» و «الریاض» آمده است، رسول خدا ( صلی الله علیه و آله و سلم ) فرمود:
هنگامی که خداوند اولین و آخرین را در روز قیامت جمع میکند و پل صراط را روى جهنم نصب میکند، احدى حق عبور از آن را ندارد، مگر کسى که با او برائتى که همراه با ولایت على بن ابیطالب ( علیه السلام ) است، باشد (جوینی، ۱۴۰۰ق، ج ۲، ص ۱۷۲)
۳ـ ۱٫ على ( علیه السلام ) و تقسیم بهشت و جهنم
در احادیث متعددى از قول رسول خدا ( صلی الله علیه و آله و سلم ) وارد شده است که فرمود علی، قسیم بهشت و جهنم است. از زمره آنها، حدیثى است که ابن حجر در «صواعق» نقل میکند که: پیامبر گرامى اسلام به على ( علیه السلام ) فرمود: تو در روز قیامت قسیم جنت و نارى و به آتش میگویی این براى ما و این برایت تو (ابن حجر، ، ص ۷۵).
در «الاصابه» آمده است که: على ( علیه السلام ) در روز سقیفه به مردمان چنین فرمود: شما را به خدا قسم آیا بین شما کسى جز من بود که رسول خدا به او فرموده باشد: «انت قسیم الجنه و النار یوم القیامه» همه مردم گفتند به خدا قسم نه (همان).
در حدیث دیگرى اصبغ بن نباته میگوید: من نزد علی ( علیه السلام ) نشسته بودم که ابوالکوا آمد و از حضرت درباره این آیه سؤال کرد که: «و على الاعراف رجال». پس حضرت فرمود:
وای بر تو اى ابن الکوا، ما روز قیامت بین بهشت و جهنم مینشینیم و هر کس که ما را یارى کرده باشد، از سیمایش او را میشناسیم، پس داخل بهشت میکنیم و هر کس که نسبت به ما کینه و بغض داشته باشد، از سیمایش او را شناخته و داخل جهنم میکنیم (الحاکم الحسکانى الحنفی، ۱۴۱۱ق، ج ۱، ص ۲۶۳).
۴ـ ۱٫ على ( علیه السلام ) و همراهى حق با او
بر اساس روایاتى که فریقین (شیعه و سنی) از رسول خدا ( صلی الله علیه و آله و سلم ) نقل کردهاند، على با حق است و حق با على و این دو از یکدیگر جدا نمیشوند تا آنگاه که در روز قیامت کنار حوض بر پیامبر وارد شوند: «على مع الحق و الحق مع على و لن یفترقا حتى یردا على الحوض یوم القیامه» (الخطیب بغدادی، ۱۴۲۲ ق، ج ۱۴، ص ۴۲۱).
امام فخر رازى نیز در تفسیر خود حدیثى نقل میکند که بر اساس آن، هر کس در دین خود به على بن ابیطالب اقتدا کند، راه هدایت را پیموده است؛ چراکه رسول خدا فرمود: «اللهم ادر الحق مع على حیث دار» (فخر رازی، ، ج ۱، ص ۲۰۵)؛ خداوندا على به هر جانب که روى میگرداند، حق را بدان سو بدار.
۵ـ ۱٫ على ( علیه السلام ) و یگانگیاش با رسول خدا ( صلی الله علیه و آله و سلم )
در حدیث معروفى از پیامبر ( صلی الله علیه و آله و سلم ) آمده است:
«انت منى و انا منک» (محمد بن اسماعیل، ، ج ۵، ص ۲۲): تو از من هستی و من از تو هستم. در «سنن» ابن ماجه نیز آمده است که حضرت فرمود:
«علی منى و انا منه و لا یؤدى عنى الا علی» (ابن ماجه، ، ج ۱، ص ۴۴): على از من است و من از او. حق مرا به جز على به جا نمیآورد.
۶ـ ۱٫ على ( علیه السلام ) و رابطهاش با بهشت
بر اساس روایات بسیاری، شیعیان حضرت، به بهشت خواهند رفت؛ از جمله شعبى از حضرت على ( علیه السلام ) نقل کرده است که: رسول خدا ( صلی الله علیه و آله و سلم ) به آن حضرت فرمود: «انت و شیعتک فى الجنه» (خطیب بغدادی، ۱۴۲۲ ق، ج ۱۲، ص ۲۸۹).
همچنین خطیب بغدادى حدیثى در کتاب خود نقل میکند که: ابن عباس گفت: رسول خدا ( صلی الله علیه و آله و سلم ) فرمود:
در شب معراج دیدم بر در بهشت نوشته شده بود: «لا اله الا الله محمد رسول الله على حبیب الله والحسن والحسین صفوه الله فاطمه خیره الله و على باغضهم لعنه الله» (همان، ج ۱؛ ص ۲۵۹)
قرطبی در «جامع احکام القرآن» حدیثى نقل میکند که: انس بن مالک میگوید: رسول خدا مرا به سوى اوبرزه اسلمى فرستاد و من گوش میکردم. آن حضرت به او میفرمود:
ای ابوبرزه پروردگار عالمیان درباره على بن ابیطالب با من عهد کرده است. آن گاه فرمود:
علی علم هدایت، منار ایمان، امام پیروان من و نور هدایت برای کسانى است که مرا اطاعت کنند. اى ابوبرزه! على بن ابیطالب فرداى قیامت با من، در حوض من است و صاحب علم و لواى من است و در قیامت کلید گنجهاى بهشت پروردگارم در دست من و اوست (قرطبی، ، ج ۱۸، ص ۲۶۴).
۷ـ ۱٫ على ( علیه السلام ) و باب علم نبوى
منزلت على ( علیه السلام ) به عنوان وارث علم پیامبر و باب علم او، حقیقتی است که از طریق اهل تسنن و تشیع در احادیث بسیار وارد شده است؛ از جمله طبق نقل «کنز العمال»، عامر بن وائله میگوید: علی ( علیه السلام ) خطبه میخواند و من آنجا بودم و شنیدم که در خطبهاش میگفت: از من سؤال کنید. سوگند به خدا هر چه سؤال کنید تا روز قیامت را خبر خواهم داد (المتقی، ۱۴۰۹ ق، ج ۱۱، ص ۲۰۷).
هم چنین قرطبى درباره علم حضرت نقل میکند که: مجاهد از ابن عباس نقل کرده است که رسول خدا ( صلی الله علیه و آله و سلم ) فرمود: «انا مدینه العلم و على بابها فمن اراد العلم فلیأت الباب» (قرطبی، ، ج ۱، ص ۳۵).
۲٫ چرایى و چگونگى این اعتقاد
این اعتقاد شیعی، موجب سؤالات بسیارى شده است. اولین سؤال این است که اگر چنین باشد، پس باید بپذیریم از انسانهاى بسیارى که در این کره خاکى به سر میبرند، شمار اندکى از آنها وارد بهشت خواهند شد. مگر جمعیت شیعیان نسبت به مسلمانان چقدر است؟ به همان نسبت که جمعیت مسلمانان به غیر مسلمانان در اقلیت است، تعداد شیعیان نیز نسبت به مسلمانان بسیار اندک است و از این تعداد اندک نیز کسانی که در عمل، شایسته و نیک کردار باشند، طبعاً بسیار اندکاند. بر این مبنا، حکمت خداوند و رأفت و خیرخواهى او چه خواهد شد؟ مگر او رئوف بالعباد نیست؟ مگر او رحیم نیست؟ مگر او هادى و منجى انسانها نیست؟ آیا خداوند جز اندکى از شیعیان، همه آدمیان را به جهنم خواهم برد؟
آیا از چنین اعتقادى میتوان دفاع کرد یا خیر؟ عقلانیت این اعتقاد را چگونه میتوان تبیین کرد؟ آیا از قرآن کریم میتوان شواهدى بر درستى این اعتقاد ارایه داد و اساساً قرآن چنین اعتقادى را برمیتابد یا خیر؟
۳٫ اصول و مقدمات
در راستاى بررسى این سؤالات، طرح مبحث ذیل و ذکر مقدماتی چند ضرورى به نظر میرسد.
۱ـ ۳٫ مقدمه اول: بر اساس روایات اسلامی، آدمیان از دو حجت برخوردارند:
حجت باطن و حجت ظاهر. حجت باطن عقل آدمیان است و حجت ظاهر پیامبراناند:
«ان لله على الناس حجتین حجه ظاهره و حجه باطنه فاما الظاهره فالرسل والانبیاء و الائمه، و اما الباطنه فالعقول» (کلینی، ۱۳۸۸ ق، ج ۱، ص ۱۶) حجت ظاهر براى کمک و یارى به حجت باطن از طرف خداوند متعال آمده است.
به یک معناى وسیع، حجت باطن را میتوان علاوه بر عقل، شامل وجدان و فطرت حقطلب و حقیقتجوى آدمیان نیز دانست. و هر آنجایی که حجت ظاهر در دسترس نباشد، آدمى را حجتى باطن به نام عقل، وجدان و فطرت است که همواره در دسترس اوست و بلکه همراه اوست:
«فاقم وجهک للدین حنیفاً فطره الله التى فطر الناس علیها» (روم: ۳۰): پس روى خود را متوجه آیین خالص پروردگار کن؛ این فطرتى است که خداوند، انسانها را بر آن آفریده…
۲ـ ۳٫ مقدمه دوم: بر اساس قرآن کریم کسانى که در دنیا کور بودهاند، در قیامت هم کورند: «و من کان فى هذه اعمى فهو فى الاخره عمى و اضل سبیلاً» (اسراء: ۷۲). مراد از این کورى به طور مسلم کورى ظاهرى نیست. در جاى دیگر، قرآن کریم آیه را تفسیر کرده است:
«و من اعرض عن ذکرى فان له معیشه ضنکاً و نحشره یوم القیامه اعمى قال رب لم حشرتنى اعمى و قد کنت بصیراً قال کذلک اتتک ایاتنا فنسیتها و کذلک الیوم تنسی» (طه: ۱۲۴ ـ ۱۲۶):
عدهای در قیامت کور محشور میشوند. آن گاه از خداوند میپرسند که چرا آنان را کور محشور کرده است، در حالى که بینا بودهاند. خداوند نیز در پاسخ آنها خواهد گفت: علت کورى شما این بود که آیات ما در دنیا براى شما آمد، لکن شما آنها را فراموش کردید و اعتنایی به آن آیات نداشتهاید و لذا امروز فراموش شدهاید و چنین کور محشور گردیدهاید.
علت کورى این دسته از آدمیان از نظر قرآن کریم خود آنها بودهاند. آنان در این جهان چشم حق بین خود را بستند و با استمرار این بستن به طور کلى از دیدن حق محروم شدند. در این جهانى که حق و باطل با یکدیگر در آمیخته است، این گروه جز باطل ندیدهاند و با تداوم این کار به طور کلى از دیدن حق، خود را محروم کردند.
آنان نه تنها بر اساس وجدان و فطرت خود با حقایق عالم مواجه نشدند، بلکه این دو را آگاهانه و عمداً زیر پا نهادند؛ عقل و وجدانى که همه آدمیان چه مسلمان و چه غیرمسلمان، چه شیعه و چه سنى همگان از آن برخوردارند.
۳ـ ۳٫ مقدمه سوم: در سراى دنیا حق و باطل به هم آمیختهاند؛ نور و ظلمت هر دو وجود دارند؛ خیر و شر در کنار یکدیگر جلوه نمایی میکنند؛ عدهاى دانسته به دنبال باطل میروند و عدهاى پیرو حق میشوند؛ و اما بسیارى در تشخیص حق از باطل درمیمانند. از این عده کسانى توانایى وصول به حق را دارند که با کاهلی و سستى به دنبال حق نمیروند و اما گروهى دیگر اساساً به حق دسترسى ندارند و از توانایى وصول به حق محروماند. گروه دوم جاهلان مقصرند و گروه اول جاهلان قاصر.
عقل سلیم آدمیان به طور مسلم از این گروه اخیر عذر نمیپذیرد؛ در حالى که براى گروه پیشین، یعنى جاهلان مقصر، عذرى موجه دارد و خداى متعال نیز بیش از توانایی افراد از آنها بازخواست نخواهد کرد.
۴ـ ۳٫ مقدمه چهارم: پیروان حق لزوماً کسانى نیستند که از نظر اعتقادى و نظرى نیز با استدلال و به طور روشن به حجت ظاهری دسترسى یافته باشند، بلکه اینان، بدون شناخت حجت ظاهری، بنا به دستورات حجت باطنی، یعنى عقل، وجدان و روح حقطلب خود، به دنبال حق رفته و بنا بر تشخیص عقل و وجدان خود هر جا حق را یافتهاند، به قدر میسور خود از آن تبعیت کردهاند؛ هرچند بر خلاف میل نفسانى و خواهش هاى شهوانى آنان بوده باشد و یا در این تشخص، راه به خطا برده باشند.
این گروه شاید اکثریت آدمیان را تشکیل ندهند، اما تعداد آنها از نظر کمى و کیفى چه از نظر تعداد و چه از نظر عمق و شدت اعتقاد به حق، کم نیستند.
۵ـ ۳٫ مقدمه پنجم: پیروان حق، طیف گستردهاى از آدمیان را تشکیل میدهند که از نظر عمق اعتقاد و پایبندى به آن نه تنها در یک سطح نیستند، بلکه چه بسا اختلاف آنها بسیار باشد؛ لذا در این باره نباید معتقد به صفر و یک باشیم، بلکه باید قایل به تشکیک و یا طیفى از معتقدان و پیروان به حق شد.
۶ـ ۳٫ مقدمه ششم: اعتقاد به زبان به تنهایى کافى نیست، بلکه زبان ترجمان قلب است و اعتقاد، یعنى عقد و گره قلبى به آن چه به آن معتقدیم.
چه بسا بسیارى از کسانى که علیالظاهر به حجت ظاهری دست یافتهاند، اما در باطن و در عمل، اعتقاد چندانى به آن ندارند یا حتى در مقابل آن ایستاده و در باطن حق را زیر پا نهاده و با آن مبارزه کردهاند.
۷ـ ۳٫ مقدمه هفتم: رابطه دنیا و آخرت از نوع رابطهاى اعتبارى و قراردادى نیست. دنیا علت و آخرت معلول اعمال و کردار آدمیان در دنیاست:
«و ان لیس للانسان الا ما سعی» (نجم: ۳۹):
برای انسان بهرهاى جز سعى و کوشش او نیست. این رابطه از نوع رابطهاى واقعى و عینى است. صحنه آخرت، صحنه بروز و ظهور سعى و تلاش آدمى در دنیا و اصلاح اخلاق و اعمال در این سراست.
خدای متعال بهشت را در آخرت نمیسازد و جهنم را پر از آتش براى آدمیان نمیکند، بلکه بهشت به دست آدمى در دنیا و جهنم با اعمال انسانها در این سرا شکل میگیرد؛ البته فضل و رحمت او و بخشش و آمرزش او نیز امرى است در جاى خود ثابت، اما این فضل و رحمت و بخشش و آمرزش نیز بر اساس عدالت و حکمت او در جایگاه خاص خود صورت میگیرد و بدون علت و بى تناسب نخواهد بود.
«ان الذین آمنوا و عملوا الصالحات انا لا نضیع اجر من احسن عملاً» (کهف: ۳۰):
مسلماً کسانى که ایمان آوردهاند و کارهاى شایسته انجام دادند، ما پاداش نیکوکاران را ضایع نخواهیم کرد.
«و وجدوا ما عملوا حاضراً و لا یظلم ربک احداً» (کهف: ۴۹): خداوند متعال بر بندگان ظلم نمیکند، بلکه آنان خود به نفس خویش ظلم کردهاند.
«فرجعوا الى انفسهم فقالوا انکم انتم الظالمون» (انبیاء: ۶۴):
آنها به وجدان خویش بازگشتند و [به خود] گفتند حقا که شما ستمگرید.
«ولاتحسبن الله غافلاً عما یعمل الظالمون» (ابراهیم: ۴۲):
گمان مبر که خدا، از آن چه ظالمان انجام میدهند، غافل است.
بدی و زشتى عمل آدمیان است که در صحنه قیامت پیش چشمانشان آشکار میگردد:
«و بدا لهم سیئات ما عملوا» (جاثیه: ۳۳).
بنابراین، این اصل قرآنى نیز تردیدناپذیر و تشکیکناشدنی خواهد بود که آخرت را عمل آدمیان در دنیا میسازد که «الدنیا مزرعه الاخره».
۸ـ ۳٫ مقدمه هشتم: عدالت خداوند نیز اقتضا میکند کسانى که در دنیا اعمال نیکویى انجام دادهاند، در سراى دیگر نتیجه اعمال خود را ببنند. خداى عادل عملى بر خلاف عدالت به جاى نمیآورد، هرچند آدمیان با برپایى ترازوى عدل الهی، طلبی از او نخواهند داشت؛ اما او چنان که خود وعده داده است، جزاى نیکی و احسان را به نیکى و احسان میدهد و حتى بالاتر این که از فضل خود در ازاى هر حسنه، ده حسنه پاسخ میدهد:
«من جاء بالحسنه فله عشر امثالها» (انعام: ۱۶۰)؛
بنابراین، انسانى که سیرت و صورت خویش را نیک کرده و اعمالش را طیب و طاهر گردانیده است و به خدمت مردمان آستین همت بالا زده و پای ارادت به پیش نهاده است، پاسخى نیکو و بهشتى جاودان سزاوار اوست.
۹ـ ۳٫ مقدمه نهم: حکمت الهى در جهان آفرینش اقتضا میکند آفریدهها به طور حداکثرى با راه حق آشنا شوند و مسیر خداوندى را بشناسند، بر همین اساس، خداوند پیامبران بسیارى را فرستاد تا حجت را بر مردمان تمام کند. او علاوه بر ارسال رسل، آنان را از راهنمایی درونى برخوردار ساخت و نه تنها بر انسانها پیامبر فرستاد، بلکه بر هر ملت و قومى پیامبرى همزبان آنها مبعوث کرد: «و لکل قوم هاد» (رعد: ۷): و براى هر گروهى هدایت کنندهاى است؛ چنان چه در نهج البلاغه میخوانیم:
«لم یخل سبحانه خلقه من نبى مرسل و لا کتاب منزل» (نهج البلاغه، خطبه ۱)؛ خدای سبحان هیچ گاه خلقش را بدون پیامبر و کتاب رها نکرد.
و پیامبر آخرالزمان را نیز براى همه آدمیان فرستاد؛ چراکه خود فرمود:
«و ما ارسلناک الا کافه للناس بشیراً و نذیراً» (سبأ: ۲۸): و ما تو را جز براى همه مردم نفرستادیم تا بشارت دهى و بیم دهی.
و او را رحمت عالمیان معرفى کرد؛ آنجا که فرمود:
«و ما ارسلناک الا رحمه للعالمین» (انبیاء: ۱۰۷): و ما تو را جز برای رحمت جهانیان نفرستادیم.
اگر چنین است که تا حجت بر آدمیان تمام نگردد و پیام بر همگان ابلاغ نشود، ملاک و معیار سنجش و عمل در محکمه نخواهد بود، حکمت خداوندى به خودى خود اقتضا نمیکند که اکثر آدمیان دچار عذاب او گردند و در دوزخ ابدیاش گرفتار آیند؛ مگر بندگان از روى اراده و اختیار و آگاهى و علم این مسیر را خود برگزیده باشند:
«و ما کان ربک مهلک القرى حتى یبعث فى امها رسولاً» (قصص: ۵۹):
و پروردگار تو هرگز شهرها و آبادیها را هلاک نمیکرد تا اینکه در کانون آنها پیامبرى مبعوث کند.
و اما چنانچه بعد از ارسال و ابلاغ پیام، مردمان از مسیر حق گمراه گشتند و به بیراهه رفتند، تکلیفى بر پیامبران نیست؛ چراکه وظیفه آنها هدایت بالاجبار آدمیان نیست:
«فان تولیتم فاعلموا انما على رسولنا البلاغ المبین» (مائده: ۹۲):
و اگر روى بگردانید [مستحق مجازات خواهید بود و بدانید بر پیامبر ما، جز ابلاغ آشکار چیز دیگرى نیست و این وظیفه را در برابر شما انجام داده است.
«فان تولیتم فانما على رسولنا البلاغ المبین» (تغابن: ۱۲)
و اگر روى گردان شوید، رسول ما جز ابلاغ آشکار وظیفهای ندارد.
۱۰ـ ۳٫ مقدمه دهم: بر اساس آیات و روایات در سراى دیگر، پرونده اعمال بسته میشود و نه پرونده اعتقادات و علم و آگاهی، بلکه اساساً صحنه قیامت، صحنه گشوده شدن حقایق و علم و آگاهى یافتن به حقیقت است.
آیات بسیارى از قرآن کریم صحنه قیامت را صحنه تنبه و آگاهی یافتن به اعمال معرفى میکند نه اعتقادات؛ چراکه کسانى به دوزخ راه مییابند که در اینجا از روى اعتقاد به خداوند متعال عملى مخالف آن انجام داده باشند:
«الی الله مرجعکم جمیعاً فینبئکم بما کنتم تعملون» (مائده: ۱۰۵): بازگشت همه شما به سوى خداست؛ و شما را از آن چه عمل میکردید، آگاه میسازید.
و اگر در آنجا سخن از درخواست بازگشت آدمیان پس از مشاهده مرگ و سکرات آن یا ورود به صحنه قیامت است که خداوند آن بازگشت را نفى میکند و این درخواست را بیهوده میشمارد نه به این خاطر است که آنان اگر بازگردند، اعتقادشان دگرگون میشود، بلکه سخن از این است که آنان اگر هم بازگردند، عملى غیر از آنچه میکردند، انجام نخواهند داد:
«حتی اذا جاء احدهم الموت قال رب ارجعون لعلى اعمل صالحاً فیما ترکت کلا انها کلمه هو قائلها و من ورائهم برزخ الى یوم یبعثون» (مؤمنون: ۹۹ ـ ۱۰۰):
آنها همچنان به راه غلط خود ادامه میدهند تا زمانى که مرگ یکی از آنها فرا رسد، میگوید:
پروردگار من! مرا باز گردانید، شاید در آنچه ترک کردم و کوتاهى نمودم] عمل صالحى انجام دهم. ولى به او میگویند: چنین نیست! این سخنى است که او به زبان میگوید و اگر باز گردد، کارش هم چون گذشته است؛ و پشت سر آنان برزخى است تا روزى که برانگیخته شوند.
آنچه در این آیه درخواست میشود، رجوع براى عمل است و نه برای اعتقاد؛ و دقیقاً همین خواسته است که رد میشود و به شدت تمام، پاسخ منفى میگیرد و دلیل رد آن نیز این است که:
«انها کلمه هو قائلها» (مؤمنون؛ ۱۰۰):
این کلمهاى است که آن فرد خاص (با خصوصیات و ویژگیهای نشان داده شده در دنیا) گوینده آن است؛ و گویا آیه میخواهد بگوید این چنین فردى با این ملکات و اخلاق و ویژگیهای اکتسابى در دار دنیا اگر دوباره نیز برگردد، اعمالش را تغییر نخواهد داد؛ چراکه اعمال علاوه بر وجود اعتقادات صحیح، از آن چنان ملکاتی برخوردار بوده است که اعمالى این چنین، یعنى دوزخی، از او بروز و ظهور یافته است و هم اکنون نیز اگر بازگردانیده شود، بر اساس همان ملکات اخلاقى عملى متناسب با همان ملکات از او بروز خواهد کرد.
بنابراین، از آیات قرآن و روایات این مطلب برنمیآید که در قیامت اعتقاد از مردمانى که در دنیا مطابق با حق عمل کردهاند، پذیرفته نیست، بلکه از آن سوى این حقیقت کاملاً آشکار است که مردمان در صحنه قیامت به حقیقت دست مییابند و آن را باور میکنند.
۴٫ تحقیق و بررسى
۱ـ ۴٫ حقجویى در دنیا، حق یابى در آخرت
از اصولى که طى مقدمات پیشین ذکر گردید، این حقیقت آشکار میشود که آدمیان از عقل و وجدان و فطرت خداجو و حقیقتطلب برخوردارند و چنانچه چشم فطرت حقجوى خود را کور نکرده و چشمه جوشان عقل حقیقت بین خود را مسدود نکرده باشند، در صحنه قیامت بینا محشور خواهند شد.
اینان در دنیا به دنبال حق بودهاند و مگر نه این بود که پیامبر گرامی اسلام ( صلی الله علیه و آله و سلم ) فرمود:
هر جا حق باشد، على در آنجاست و این دعایى بود که پیامبر اسلام فرمود: «خداوندا على به هر جانب روى میگرداند، حق را بدان سو بدار.» و به یقین دعاى آن حضرت هیچ گاه از درگاه الهی مردود نخواهد شد و مگر نه این است که علی، امام عدالتجویی، حقطلبی، زهد، اخلاص، اخلاق پسندیده، عشق الهى و تمامی اوصاف نیکوى انسانى است و دوستى علی، یعنی دوستى همه خوبیها و دشمنى او، یعنى دشمنی همه خوبیها؟ لذا پیامبر فرمود:
«یا على لا یحبک الا مؤمن و لا یبغضک الا منافق» (قندوزی، ق، ص ۴۷).
مگر نه این بود که ملاک نجات در قیامت اقرار زبانى نیست، بلکه آدمیان به هر میزان که خود را در دنیا با حق تطبیق داده باشند، به همان میزان اهل نجاتاند و اگر رابطه دنیا و آخرت از نوع رابطه حقیقى است و هر آنچه در اینجا کشاته شود در آخرت درویده میشود، پس هر آن کس که در این سرا به میزان قدرت تشخیص و توانایى و استعداد خدادادیاش مطابق با حق رفتار کرده باشد، در عقبى به همان میزان نتیجه حقجویى و حقیقتطلبی خود را بعینه مشاهده میکند، دقیقاً به همین دلیل است که بهشت داراى درجات است و جهنم نیز داراى درکات.
همچنین از اصول پیشین آشکار شد که هر انسانى که به میزان قدرت و تواناییاش تلاش کرده باشد، خداى سبحان به فضل خود بر تلاش او میافزاید و حسناتش را افزون میکند.
و اگر رحمت الهى آشنایى حداکثرى انسانها از حق را اقتضا میکند، این حکمت با اعطاى حجت باطنى (هرچند به عنوان شروع و آغاز حقطلبی) تأمین شده است و کسانى که در دنیا مطابق حق رفتار کردهاند و در عین حال دست آنان در این سرا به ثمره درخت طوباى حقیقت نرسیده و میوه شیرین و گواراى آن را به علت عدم شناختش نچشیدهاند، در سراى قیامت ـکه پرونده اعمال بسته است و در عین حال راه اعتقاد و شناخت حقیقت باز استـ آنان که با چشم حقیقتبین وارد صحنه قیامت شدهاند، حقیقت را خواهند دید و بدان نیز ایمان خواهند آورد.
آنان که در دنیا همواره دنبال حق بودهاند و چشم حقیقت بین خود را کور نکردهاند، در سراى دیگر با این چشم وارد محشر میشوند؛ چراکه در دنیا با ظلم، بیداد و گناه و معصیت و طغیان انس نگرفتهاند، بلکه به عدالت و درستى و صداقت و محبت و خدمت به خلق و انفاق و مدارا با مردمان راه پیمودهاند. اینان در دنیا حقیقتاً به دنبال على حرکت کردهاند و در واقع شیعه على بودهاند؛ هرچند در ظاهر على را نشناخته باشند؛ اما در صحنه قیامت وقتى باطل به کنار میرود و پردهها از روى حق برداشته میشود، آفتاب حقیقت نمایان میگردد و حقیقتطلبان و حقپویان در دار دنیا بدان ایمان خواهند آورد؛ چراکه در آنجا جز حق چیزى نیست و اینان نیز چشم حق بین را از دنیا با خود به آخرت بردهاند. با داشتن این ابزار تکوینى و جداییناپذیر از روح و جان خود هر آنچه حق است، میبینند و نه تنها باور میکنند، بلکه آن را گمشده خود مییابند و در آغوش گرم خود میکشند.
۲ـ ۴٫ ولایت ظاهر، ولایت باطن
اگر على ( علیه السلام ) تقسیمکننده بهشت و جهنم است، این مسئله به این معناست که ولایت او ضامن نجات است و این ولایت در دنیا و آخرت حاکمیت تکوینى دارد. هرچند در دنیا کسانى به آن ولایت به ظاهر دست نیازیدهاند، اما در باطن بدان رسیدهاند.
از سوى دیگر، کسانى که در این سرا على را به اسم شناخته و حتى محبت او را نیز در ظاهر داشته باشند، اما در عمل به گونهای دیگر عمل کرده و اعمالى هم سنخ با ولایت على ( علیه السلام ) و روش و منش آن حضرت نداشته باشند، اینان مؤمنان در ظاهرند و کافران در باطن؛ چراکه حق را در دنیا عملاً زیر پا نهادهاند و مسیرى را پیمودهاند که بر خلاف مسیر ولایت على ( علیه السلام ) بوده است و بدین گونه چشم حقیقتبین خود را کور کردهاند؛ چراکه در حقیقت، حجت باطن خود را نادیده گرفتهاند و فطرت حقبین خود را به فراموشى سپردهاند و به جاى پذیرش هدایتهاى عقل حقیقتبین، لبخند تمسخر بر آن زدهاند. بنابراین، در قیامت کور محشور خواهند شد؛ چرا که در آنجا هر چه هست، حق و حقیقت است و از آنجا که در این سرا نسبت به حقیقت کور بودهاند، در آن سرا نیز در زمره کوران خواهند بود. لذا، حقیقت را نخواهند دید و چون با على مواج شوند، او را نخواهند شناخت و اقرار و اعتراف به او نخواهند کرد و بلکه منکرش خواهند شد و سرانجام از زمره شیعیان آن حضرت محسوب نخواهند شد؛ هرچند در دنیا از نظر اسمى على را شناخته باشند و حتى او را دیده و با او نیز حشر و نشر داشته باشند؛ چراکه شیعه به کسى میگویند که در عمل پیرو بوده و پا جاى پاى دیگرى گذاشته و مشایعت او کرده باشد؛ و چون اینان هیچ گاه در عمل على را مشایعت نکردهاند و یارى او را ننمودهاند، لذا مشمول این دعاى پیامبر اکرم ( صلی الله علیه و آله و سلم ) که فرمود «اللهم وال من والاه» نخواهند شد، بلکه مشمول آن بخش نفرین حضرت میشوند که فرمود «و عاد من عاداه».
اگر پیامبر اعظم ( صلی الله علیه و آله و سلم ) فرمود:
«اللهم انصر من نصره و اخذل من خذله»
دعای آن حضرت شامل نصرتکنندگان على ( علیه السلام ) در عمل بود و از آنجا که اینان در زمره نصرت کنندگان على ( علیه السلام ) در عمل نبودند، در صف شیعیان محشور نخواهند شد، و نصرت على ( علیه السلام )، یعنى نصرت حق و عدالت، کمک به مظلومان و دشمنى با ظالمان، یعنى خداجویى و حقیقتطلبی، کنار نهادن کینههاى شخصى و تعصبات جاهلی، و خذلان عملی على ( علیه السلام )، یعنى ظلم و ستم، طغیان و عصیان، گناه و سرپیچى از حق، کفران و ناسپاسى خداوند، بنابراین ملاک این دعاى حضرت، ولایت در عمل و نصرت در واقع است و نه صرفاً در زبان و ظاهر؛ البته این همه، به معناى کنار نهادن حضرت در قبول ظاهرى و زبانى نیست و اساساً نصرتکنندگان در عمل و حقجویان واقعی که از هوا و هوس گذشته باشند، هیچ گاه آن حضرت را پس از شناخت، منکر نخواهند شد؛ بلکه حتى در ظاهر و زبان نیز مرید و معتقد به او میشوند؛ چراکه او امام متقین و مولاى نیوکاران و حقجویان است.
بنابراین، کسانى که در دنیا شیعه اسمى و ظاهرى على ( علیه السلام ) نبودهاند، اما در عمل او را یارى کردهاند؛ یعنى در عمل جز در مسیر حقیقت، عدالت، دوستى و مهر حق، اخلاق نیکو و رعایت حقوق آدمیان و خدمت به خلق راهى نپوییدهاند، وقتى وارد سراى دیگر میشوند، حقایق بر آنان روشن میگردد و اینان در زمره شیعیان على ( علیه السلام ) قرار خواهند گرفت و پس از ایمان به او به بهشت برین الهى راه خواهند یافت؛ چراکه بهشت سراسر حق است و پیامبر اعظم ( صلی الله علیه و آله و سلم ) نیز فرمود:
«علی مع الحق و الحق مع علی»؛
بر این اساس، ملاک شیعه بودن به اسم نیست، بلکه در معناست.
نام فروردین نیارد گل به باغ شب نگردد روشن از اسم چراغ
تا قیامت زاهد ار می میکند تا ننوشد باده، مستى کى کند
اساساً سخن از هلاکت حداکثرى آدمیان و یا نجات حداکثرى آنها نیست، بلکه ملاک هلاکت و نجات، پیروى از حقیقت در عمل و یا ترک آن در عمل است.
۳ـ ۴٫ نتوانستن یا نخواستن
سؤال مهمى که در اینجا مطرح میشود، این است که جایگاه اعتقاد به امامت کجاست و کارآیى آن چیست؟ هرچند پاسخ این سؤال از میان مطالب نوشتار حاضر مشخص میگردد، اما طرح جداگانه و پاسخ مستقل بدان نیز ضرورى است. ابتدا ذکر این نکته لازم و ضروری است که روى سخن در این نوشتار با کسانى است که نه تنها پیامبر را ندیدهاند، بلکه سخن آن حضرت را نیز نشنیدهاند. اینان به دو دسته تقسیم میشوند:
یک دسته کسانى هستند که از دستیابى به حقیقت در دنیا محروم بودهاند، اما این محرومیت آنان نه از سر قصور و کوتاهی، بلکه از سر نادانى و عدم توانایى بوده است؛ و همین کسانی که در جهل مرکب به سر برده، از یک سوى به حقیقت دست نیافتهاند و از سوى دیگر نمیدانند که اعتقادات درست و غیر قابل انکارى وجود دارد که باید بدان گروید.
دسته دیگر، کسانى هستند که در عین حال که بر اساس فطرت حقیقتجویی خود باید دنبال حقیقت باشند، به حقیقت دسترسى هم داشتهاند، اما خود از یک سو کمکارى کردهاند و کوتاهى و قصور ورزیدهاند یا احتمال میدادهاند که اعتقادات و باورهاى درست و گزارههای مطابق با واقع در این عالم وجود دارد که باید به آنها ایمان آورد؛ اما با وجود این علم و آگاهی، در عمل چنین نکردند و به دنبال یافتن آن حقیقت نرفتند. لذا از این جرگه خارجاند؛ چراکه کوتاهى آنان بخشى از نقصان عمل و زیر پا نهادن عمدى حقیقت بوده است.
۴ـ ۴٫ بصیرت در دنیا، بصیرت در آخرت
نکته دیگر اینکه هر چند آنانى که قاصر از حق بودهاند، در نهایت اهل نجاتاند، اما به یقین هیچ گاه نجات اینان از نظر مرتبه و مقام به جایگاه کسانى نخواهند رسید که در دار دنیا نیز حقیقت را در آغوش کشیدهاند و اعمال خود را مطابق با آن پی ریزى کردهاند. آنانى که على را در دنیا یافتند و ایمان به آن حقیقت روشن و آفتاب عالمتاب آوردند، از سرچشمه فضایل و برکات وجودش در دنیا نیز نوشیدهاند. اینان عقل خود را از علم او و وجدان خود را از کمال اخلاقیاش و فطرت خود را از معرفت و زیبایی جمالش سرشار کردهاند؛ لذا از مرتبهاى بس بلند و مقامى بس والا برخوردارند که تنها لفظى که براى آن میتوان به کار برد، همان است که قرآن کریم فرمود:
اینان «خیر البریه»، یعنى بهترین خلق خدایند و پیامبر اعظم ( صلی الله علیه و آله و سلم ) بارها فرمود:
خیر البریه على و شیعیان اویند.جابر ابن عبدالله انصاری نقل میکند که آیه؛
«ان الذین آمنوا و عملوا الصالحات اولئک هم خیر البریه»
در شأن حضرت على ( علیه السلام ) نازل گردید و این مطلب مشهور بود که هر گاه علی ( علیه السلام ) نزد اصحاب پیامبر میرفت، آنها میگفتند: «قد جاء خیر البریه» (جوینی، ۱۴۰۰ ق، ص ۴۴).
بر این مبنا، انسانهاى پاکدامن، نیکوسرشت و نیککردارى که علی ( علیه السلام ) را در دنیا نشناختهاند، اولاً در صحنه قیامت به یقین او را خواهند شناخت؛ چراکه او ولى خداوند و منشأ فیض الهى در عالم است و اینان به سرمنشأ فیضى که عمرى از آن نوشیده بودند و با آن به کمال رسیده بودند، اما آن را نشناخته بودند، دست مییازند.
ثانیاً از اینکه در دنیا قبل از او و یا بعد از او زیستهاند و توفیق شناخت عینیاش را نیافتهاند، حسرت بسیار خواهند خورد. آنچه در حدیث معراج و جریانات آن مکرر از پیامبر اعظم ( صلی الله علیه و آله و سلم ) شنیده شد، گویاى این حقیقت است که پیامبران قبل، پس از شناختن آن حضرت به او اقتدا کرده و او را امام خود قرار دادهاند. در «مجمع البحرین» آمده است که شبى اصحاب پیامبر در محضر آن بزرگوار نشسته بودند و به سخنان حضرتش گوش فرا داده بودند، آن حضرت با اشاره به جریان معراج فرمودند:
در آن شب که مرا به سوى آسمانها و به معراج بردند، هنگامى که به آسمان سوم رسیدم، منبرى براى من نصب کردند. من بر عرشه منبر قرار گرفتم و ابراهیم خلیل در پله پایین عرشه قرار گرفت و سایر پیامبران در پلههاى پایینتر قرار گرفتند. در این هنگام على ( علیه السلام ) ظاهر شد که بر مرکبى از نور، سوار بود و صورتش مانند ماه شب چهارده میدرخشید و جمعى چون ستارگان تابان گرداگرد او را فرا گرفته بودند. در این وقت ابراهیم خلیل به من گفت: این اشاره به على کدام پیامبر بزرگ و یا فرشته والامقام است؟ گفتم: او نه پیامبر است و نه فرشته، بلکه برادرم و پسرعمویم و دامادم و وارث علمم على بن ابیطالب است. پرسید: این گروهى که در اطراف او هستند کیاناند؟ گفتم: این گروه شیعیان علی بن ابیطالب هستند. ابراهیم علاقهمند شد که جزو شیعیان على ( علیه السلام )، باشد به خدا عرض کرد:
پروردگارا مرا از شیعیان على قرار بده! در این هنگام جبرئیل نازل شد و این آیه را خواند:
«و ان من شیعته لابراهیم» (لاطریحی، ۱۳۶۲ ش، ماده شیع).
البته روشن است که ظاهراً آیه، راجع به پیروى ابراهیم از حضرت نوح در موضوع توحید و مبارزه با بتپرستى است، اما بر اساس حدیث مذکور مانعى ندارد که تأویل آیه در پیروى ابراهیم خلیل الرحمان از حضرت على ( علیه السلام ) نیز بوده باشد.
۵٫ ولایت و مراتب کمال باطنى
محققان و اهل عرفان را در این باره سخنى است بس ظریف و قابل تأویل و آن اینکه ولایت بر اساس اصول عقلى ـ فلسفی، از یک سو و آیات و روایات منقول از سوى دیگر، حقیقتی تکوینى در عالم وجود است که وصول به کمال وجودى در جهان جز از طریق آن مسیر ممکن نیست. هیچ انسانى به کمال نمیرسد مگر از چشمه جوشان «انسان کامل» که فیض خداوندى ابتدا به او میرسد نوشیده باشد. عارفان و اصل و سوختهدلان بیقرار در هر آیین و مذهبى که باشند، جز با دستیابى به آن حقیقت که امری تکوینى است، به کمال نایل نمیشوند.
هم چنین با استناد به حدیث شریف نبوى که پیامبر اعظم ( صلی الله علیه و آله و سلم ) فرمود:
«الشریعه اقوالى والریقه افعالى والحقیقه احوالی»،
شریعت را مقتضاى رسالت و طریقت را مقتضاى نبوت و حقیقت را مقتضای ولایت دانستهاند.
اتصال به حقیقت که احوال پیامبر و باطن نبوت است، ممکن نیست، مگر از طریق ولایت و اما ولایت عبارت از مشاهده ذات و صفات و افعال خداوند در مظاهر کمالات و تعینات ازلى و ابدى اوست که به یک حقیقت واحد، یعنى حقیقت انسان کامل برمیگردد که متصف به همه این کمالات است (آملی، ۱۳۶۷ ش، ص ۳۴۶).
در ثبوت و تحقق صراط ولایت که در آن انسان، مراتب کمال باطنى خود را طی کرده و در موقف قرب الهى جایگزین میشود، تردیدی نیست؛ زیرا ظواهر اعمال دینى بدون یک واقعیت باطنى و زندگى معنوى قابل تصور نیست و دستگاه آفرینش که براى انسان ظواهر دینى را تهیه کرده و وى را به سوى آن دعوت کرده است، ضرورتاً این واقعیت باطنى را که نسبت به ظواهر دینى به منزله روح است، آماده خواهد ساخت؛ همچنین دلیلى که بر ثبوت و دوام نبوت در عالم انسانى دلالت کرده و سازمان دینى را به پا نگاه میدارد، دلالت بر ثبوت و دوام فعلیت سازمان ولایت میکند؛ همچنین چگونه تصورپذیر است که مرتبهاى از مراتب توحید یا حکمى از احکام دین، امر زنده بالفعل داشته باشد، در حالى که واقعیت باطنیایی که در بر دارد، در وجود نباشد یا رابطه عالم انسانى با آن مرتبه مقطوع نبوده باشد (موسسه حکمت و فلسفه ایران، ۱۳۸۲ ش، ص ۱۵۹).
در لسان قرآن کسى که حامل درجات قرب و امیر قافله اهل ولایت بوده و رابطه انسانیت را با این واقعیت حفظ میکند، «امام» (سجده: ۲۴/ انبیاء: ۲۳) نامیده میشود.
امام، یعنى کسى که از جانب حق سبحانه، براى پیشروی صراط ولایت، برگزیده شده است و زمام هدایت معنوى را در دست گرفته و انوار ولایت که بر قلوب بندگان حق میتابد، اشعه و خطوط نورى هستند از کانون نورى که پیش اوست و موهبتهاى معنوی متفرقه، جویهایى هستند متصل به دریاى بیکران که نزد ویاند.
ولایت در عالم اسلام با خصایص و اوصافى مانند «عرض اعمال» (توبه: ۱۰۶) بر امام و «شهادت در پیشگاه الهی» (بقره: ۱۴۳/ رعد: ۴۳) معرفى میشود که بهخوبى گویاى مقام و منزلت تکوینى امام است که باریابى به صراط مستقیم الهى و کمال انسانى تنها از مسیر ولایت میسر خواهد بود.
هانری کربن فیلسوف و شرقشناس فرانسوی در کتاب «تاریخ فلسفه اسلامی» خود، پایان دور نبوت را آغاز دور جدیدى میداند که دور ولایت یا امامت است که تنها تشیع به این حقیقت دست یافته و بدان تصریح نموده است (کربن، ۱۳۷۳ ش، ص ۴۲ ـ ۴۳) و اساساً نسبت میان ولایت و رسالت نسبت میان باطن و ظاهر است.
نتیجه
شیعه نجاتبخشى را بر اساس قرآن و روایات مستند نبوی، منحصر در مذهب خود میداند. این اعتقاد از پشتوانههاى عقلانى برخوردار بوده و از هر گونه تعصب و تحکم مبراست. شیعه هم تنها راه نجات را اعتقاد به امامت دوازده معصوم ( علیه السلام ) میداند و هم دایره نجات را منحصر در معتقدان ظاهرى به این مذهب نمیداند، بلکه پیروان دیگر مذاهب اسلامى و حتى ادیان دیر را نیز از شمول نجات مستثنا نمیکند. براى اثبات گسترده نجات باید بین بیخبران قاصر و مقصر از یک سو و عاملان عامد به احکام عقل و فطرت از سوى دیگر تفکیک قایل شد. البته این نوشتار امتیاز کسانى را که در دنیا متصف به علم و عمل هر دو بودهاند،از کسانى که صرفاً در دنیا عامل بوده و در ظاهر به علم دست نیافتهاند، امتیازى کاملاً معقول و عادلانه میداند، بنابراین هم معتقدان به امامت و عملکنندگان به مقتضاى ولایت در دنیا از امتیاز علم و عمل خود برخوردارند و هم مستضعفان فکرى و بیرون ماندگان از قلمرو باورهاى شیعى مطلقاً محکوم به ضلالت و هلاکت نخواهند بود، لذا بر این مبنا هم حکمت الهى از آفرینش گوناگون آدمیان و تنوع مذاهب و ادیان و هم صفت هدایتگری خداوند در انحصار راه حق در یک مذهب خاص، هر دو امرى کاملاً عقلانی خواهند بود.
منبع : فصلنامه شیعه شناسی؛سال پنجم، شماره ۱۸، تابستان ۱۳۸۶