۰

روش قرآن و نهج البلاغه در نقل و تحلیل حوادث تاریخى چگونه است؟‏

هم‌چنان‌که قرآن و نهج البلاغه از نظر بینش تاریخى با منابع معمولى تاریخ متفاوت‌اند، از نظر شیوه تحلیل نیز تفاوت زیادى با آنها دارند و مسائل تاریخ ‏را با اصول و روش‌هاى خاصى تحلیل می‌کنند که فراخور دقت و بحث و بررسى ‏است. برخى از آن روش‌ها بدین شرح هستند.
کد خبر: ۱۹۸۶۸۲
۰۷:۲۲ - ۰۸ مهر ۱۳۹۸

شیعه نیوز:
برخی از روش‌ها و شیوه‌های قرآن و نهج البلاغه عبارتند از: 1. اسناد یقینی، که متکی بر وحی و علم یقینی است، 2. الگوسازی، 3. توجه به ارزش‌هاى معنوى، 4. آمیختگی با نقل و علم، و ... .

پاسخ تفصیلی
هم‌چنان‌که قرآن و نهج البلاغه از نظر بینش تاریخى با منابع معمولى تاریخ متفاوت‌اند، از نظر شیوه تحلیل نیز تفاوت زیادى با آنها دارند و مسائل تاریخ ‏را با اصول و روش‌هاى خاصى تحلیل می‌کنند که فراخور دقت و بحث و بررسى ‏است. برخى از آن روش‌ها بدین شرح هستند.[1]
1. اسناد یقینى‏
قرآن و نهج البلاغه، در بُعد تاریخ چون دیگر ابعادشان متّکى بر «وحى» و «علم یقینى» هستند. و مانند کتاب‌هاى تاریخى و مورّخان معمولى نیاز به اسناد و مدارک تاریخى و ارجاع به افراد و شاهدان عینى ندارند و خودشان سند معتبر و قطعى هستند؛ چرا که گوینده آن؛ یعنى خداوند «گواه صادق»، «حىّ و ناظر» و حاضر در تمام صحنه‌ها است و همه حوادث با علم حضورى او انجام گرفته است. چنان‌که خداوند می‌فرماید: «و از روى دانش به آنان گزارش خواهیم داد و ما [از احوال آنان‏] غایب نبوده‌ایم».[2]
البتّه قرآن اگرچه در اصل تاریخ با اتّکا بر اعتبار وحى سخن می‌گوید، ولى در مورد آثار و پیامدهاى دنیوى حوادث، به روش تجربى توصیه کرده و به‌طور مکرّر پیروانش را به ملاحظه آثار گذشتگان فرا می‌خواند: «قطعاً پیش از شما سنّت‌هایى [بوده و] سپرى شده است. پس، در زمین بگردید و بنگرید که فرجام تکذیب‏کنندگان چگونه بوده است؟».[3]
حضرت على( علیه السلام ) می‌فرماید: «آیا در آثار گذشتگان براى شما جلوگیرى از ارتکاب فساد نیست! و آیا در سرگذشت نیاکانتان اگر تعقّل کنید عامل بینایى و عبرت براى شما وجود ندارد! آیا نمی‌بینید که گذشتگانتان برنمی‌گردند و جانشینانى که از آنان مانده‌اند، بقایى ندارند».[4]
2. الگوسازى‏
از آن‌جا که وجود الگو از نظر تعلیم و تربیت تأثیر زیادى بر افراد و جامعه دارد، قرآن و نهج ‏البلاغه براى درس‌آموز بودن تاریخ و تجربه و تربیت از آن، به «سمبل» و «اسوه» قرار گرفتن چهره‌هاى شایسته، توصیه و تصریح می‌کند؛ مانند این‌که درباره حضرت رسول اکرم(ص) می‌فرماید: «قطعاً براى شما در [اقتدا به‏] رسول خدا سرمشقى نیکو است. براى آن‌کس که به خدا و روز بازپسین امید دارد و خدا را فراوان یاد می‌کند».[5]
این دو منبع بزرگ هم‌چنان‌که از جبهه حق، شخصیت‌هایى؛ مانند ابراهیم، موسى، صالح، شعیب و یوسف و ... را به عنوان اسوه معرفى می‌کنند، از جبهه باطل هم افرادى را که در تاریخ نقش منفى داشته و منشأ انحرافات فکرى و عملى گشته‌اند، به عنوان شخصیت‌هاى «عبرت‌آموز» معرفى می‌کنند؛ مانند «فرعون»، «قارون»، «نمرود»، قوم «عاد و ثمود»، «ابولهب» و «زلیخا» و ... .
حضرت على( علیه السلام ) در خطبه‌اى از این دو گروه (حق و باطل) سخن گفته و با استعانت از تاریخ، سیماى هر یک از اقوام حق و باطل را مجسم می‌سازد و می‌فرماید: «برادران ما که در صفّین خونشان ریخته شد، از این‌که امروز در دنیا نیستند چه زیانى بردند؟ نیستند تا لقمه گلوگیر بخورند، و آب تیره ناگوار بنوشند. به خدا سوگند! حق را ملاقات کردند و خداوند هم اجرشان را کامل و تمام عنایت فرمود، و آنان را از پس بیم در جایگاه امن جاى داد. کجایند آن برادرانم که راه را به حقیقت طى کردند، و بر اساس حق از دنیا گذشتند؟ عمّار، ابن تیهان و ذو الشهادتین کجا هستند؟ و کجایند نظیران آنان از برادرانشان که بر جانبازى پیمان بستند، و سرهاى پاکشان براى تبهکاران فرستاده شد؟!».[6]
در خصوص افراد باطل که براى آیندگان می‌توانند مایه عبرت باشند، می‌فرماید: «بى شک تاریخ قرون گذشته، براى شما بسى عبرت‌آور است: کجایند "عمالقه"؟ و فرزندانشان؟ کجایند فرعون و فرعونیان؟ کجایند دار و دسته شهرهاى "رس"؟ همان‌ها که پیامبران را کشتند، سنت‌هاى رسولان را خاموش کردند و به جایشان سنت‌هاى جباران را احیا کردند. کجایند آن زورمداران که ارتش‌هاى عظیمى را بسیج می‌کردند رقباى خود را هزارهزار درهم می‌شکستند، لشگرها آرایش می‌دادند و شهرها پى می‌نهادند».[7]
3. توجه به ارزش‌هاى معنوى‏
قرآن، آن‌جا که افرادى را به ‏عنوان «اسوه» معرفى می‌کند، توجّهى به شخصیّت دنیایى آنها ندارد، اعتبارات ظاهرى؛ مثل ثروت، مقام، حسب و نسب و ... را به حساب نمی‌آورد، شخصیت اخلاقى و انسانى را در نظر می‌گیرد، آن‌چنان‌که از غلام سیاهى به نام «لقمان» - که نه در شمار پادشاهان است و نه در شمار فیلسوفان و ثروتمندان، بلکه برده‌ای‌است روشن‌بین - به عنوان حکیم یاد کرده و او را صاحب حکمت معرفى می‌کند.[8] از این قبیل است «مؤمن آل فرعون»[9] و «مؤمن آل یاسین».[10]
4. آمیختگى‏ با نقل و علم
شیوه قرآن در تبیین رویدادها نه «روش نقلى» و یا «علمى» خالص است و نه به سبک فلسفه تاریخ است؛ بلکه آمیخته‌اى از سبک‌هاى سه‌گانه است؛ یعنى نقل تاریخ را از فلسفه و تحلیل تاریخ جدا نکرده است؛ زیرا هدف قرآن در طرح مسائل تاریخى نشان ‏دادن علل پیشرفت‌ها و انحطاط‌ها است و می‌خواهد سنّت‌هاى حاکم بر جامعه و تاریخ را بیان کند و راز صعود و سقوط اقوام گذشته را آشکار نماید. بدین جهت، گاهى مقطعى از تاریخ را نقل می‌کند و در ضمن آن، عوامل تحولات و قوانین کلى و قابل تعمیم در آن‌را، براى آیندگان روشن می‌سازد.[11] براى مثال؛ وقتى آیات 30 تا 39 سوره بقره را که اختصاص به خلقت حضرت آدم( علیه السلام ) دارد به دقت می‌خوانیم درمی‌یابیم که مطالب تاریخى و فلسفه تاریخ به صورت فشرده و غیرقابل تفکیک بیان شده ‏است:
الف. کیفیت پیدایش انسان.
ب. موقعیت انسان در پیشگاه خداوند.
ج. مقام و منزلت انسان در مقابل فرشتگان.
د. وضعیت و سرشت شیطان.
هـ. مقابله او با دو خط و دو جریان شیطانى و رحمانى.
و. ویژگی‌هاى فسق و کفر و استکبار در جریان شیطانى.
ز. ویژگی‌هاى فرمانبردارى، ایمان و تواضع در جریان الهى که سمبل آن در این‌جا فرشته‌ها است.
ح. ویژگی‌هاى علم، اراده، قدرت و نیروى سنجش که انسان را شایسته تکلیف می‌سازند.
ط. پایان هر یک از دو جریان، به عنوان سنّت الهى و امر حتمى.[12]
همچنین ماجراى شنیدنى حضرت یوسف( علیه السلام ) از این مقوله است؛ یعنى به صورت نقلى و انعکاس واقعه و یک‌جا نقل شده ‏است که علاوه بر خود سرگذشت زیباى آن‌حضرت، درس‌ها و نکاتی، در مقوله‌هاى روانشناسى، جُرم‌شناسى، جامعه‌شناسى، اخلاق، سیاست، مدیریت و اقتصاد و ... به دست‏ می‌دهد.[13]
5. نگرش مجموعى‏
قرآن مجموع امت را شخصیت واحد می‌بیند و در آن به تأثیر و تأثّر متقابل قائل است.
فردی ‏که در جامعه زندگى می‌کند، هرگز ممکن نیست از پیامدها و آثار کارهاى ناشایستى که جامعه مرتکب می‌شود، مستثنا گردد، هرچند کارهاى شخصى و نهانى او پسندیده و مشروع باشد. بسان بیمارى مُسرى که پیدایش آن در محیطى بزرگ، آن دسته از افراد خانواده‌ها را که اصول اولیّه بهداشت را رعایت می‌کنند نیز خواهد گرفت، چنان‌که قرآن می‌فرماید: «و از فتنه‌اى بپرهیزید که تنها به ستمکاران شما نمی‌رسد؛ [بلکه همه را فرا خواهد گرفت؛ چرا که دیگران سکوت اختیار کردند.]».[14]
قرآن کریم عمل فردى را که مورد رضایت همگان است به امت، نسبت می‌دهد؛ مانند کشته شدن شتر حضرت صالح( علیه السلام ) که توسط یک نفر انجام گرفت ولى آن‌را به جامعه نسبت می‌دهد و همه را شریک جرم آن معرفى می‌کند: «ولى آنها او را تکذیب و ناقه را پى کردند [و به هلاکت رساندند]؛ از این‌رو پروردگارشان آنها [و سرزمینشان] را به دلیل گناهانشان در هم کوبید و با خاک یکسان و صاف کرد!».[15] زیرا آنها با سکوت، رضایت خود را از این عمل اعلام داشتند و آن جرم را تأیید و مجرم را یارى نمودند و گرنه چنین جنایتى را نمی‌توان به تنهایى و به طور پنهانى انجام داد.
امام علی( علیه السلام ) می‌فرماید: «ای مردم! خشنودى و خشم [از چیزى‏] همگان را [در پیامد آن‏] فرامی‌گیرد چنان‌که ماده شتر ثمود را یک نفر پى نمود و خدا همه آنان را عذاب کرد؛ چرا که همگى آن‌را پسندیدند و خداى سبحان گفت: مادّه شتر را پی ‏کردند و سرانجام پشیمان شدند».[16]
نهج ‏البلاغه نیز چون قرآن، در بیشتر موارد مخاطبانش را به ‏عنوان «امّت» می‌خواند و آن‌را داراى شخصیت مستقلّ می‌داند؛ در این رهگذر کافى است به واژه‌ها و اصطلاحاتى که نمایانگر وحدت شخصیت امّت است و در آن به‌کار رفته دقّت کنیم؛ مانند: قبیله، طایفه، قوم، امّت، فئه، فرقة، حزب، عصابة، جماعة، جیل، مَعشر، قَرْن و ... .[17]
6. موازنه و تطبیق‏
قیاس و موازنه در پدیده‌هاى مادى و معنوى از شیوه‌هاى مؤثّر و کارآمد کسب دانش و از پایه‌هاى استحکام معرفت است. قرآن، در مواردى دو یا چند رویداد تاریخى را به طور تطبیقى و مقایسه‌اى بیان می‌کند تا خواننده آنها را با هم بسنجد و به ارزش هر کدام بیشتر واقف شود و به معرفت خود بیفزاید؛ از جمله آنها، تاریخِ گوشه‌اى از زندگى شخصى است که مالک دو باغ بود با درختانى پرثمر و فضاگستر، با مزارع با برکت و چشمه‌سارهاى زُلال همراه با فرآورده‌هاى مطلوب کشاورزى. رفته رفته به وجود آنها مغرور گشت، به دوست خود مباهات ورزید، آن‌را فناناپذیر تلقّى کرد و در نهایت منکر قیامت شد. به تذکرات دوستش هم توجّه نکرد و همچنان سرمست ثروت خود گشت و سرانجام عذاب الهى فرا رسید و هر دو باغ را نابود ساخت.[18]
این حادثه در ردیف گوشه‌هایى از تاریخ، سفرهاى سه‌گانه و سدّسازى، ذوالقرنین آمده است تا ظرفیّت روحى، قدرت معنوى و قدرت مالى او با صاحب دو باغ موازنه شود و معلوم گردد که اوّلى با داشتن دو باغ که نسبت به دارایى دومى یعنى ذوالقرنین بسیار اندک بود، مغرور و منکر خدا گشت ولى او نه‌ تنها خود باخته قدرت سیاسى، مالى، فکرى و فنّى خود نگشت، بلکه با ساختن سدّ فولادین، به سپاس‌گزارى و خضوع خود در برابر خدا افزود و به ناچیز بودن آن در برابر قدرت الهى اعتراف کرد و گفت: «این رحمتى از جانب پروردگار من است، [ولى‏] چون وعده پروردگارم فرا رسد، آن [سدّ] را در هم کوبد، و وعده پروردگارم حق است».[19]

[1]. برای آگاهی بیشتر به این کتاب مراجعه شود: وفا، جعفر، تاریخ از دیدگاه قرآن و نهج ‏البلاغه، تهران، اداره آموزش عقیدتى سیاسى نمایندگى ولى فقیه در سپاه‏، چاپ سوم‏، 1382ش.
[2]. اعراف، 7.
[3]. آل عمران، 137.
[4]. سید رضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، محقق، صبحی صالح، ص 145، قم، هجرت، چاپ اول، 1414ق.
[5]. احزاب، 21.
[6]. نهج البلاغه، خطبه 182، ص 264.
[7]. همان، ص 263.
[8]. مطهرى، مرتضى، جامعه و تاریخ، ص 65، تهران، صدرا.
[9]. ر. ک: غافر، 28 – 33.
[10]. ر. ک: یس، 20.
[11]. تاریخ از دیدگاه قرآن و نهج ‏البلاغه، ص 34.
[12]. مجله یاد، بخش نظری: قرآن و تاریخ، سال اول، شماره اول، زمستان 1364ش، ص 23.
[13]. ر. ک: رادمنش، عزت الله، تاریخ در قرآن، ص 141 - 167. مشهد، آستان قدس رضوى، 1368ش.
[14]. انفال، 25.
[15]. شمس، 14.
[16]. نهج البلاغه، ص 319.
[17]. تاریخ از دیدگاه قرآن و نهج ‏البلاغه، ص 39 – 40.
[18]. ر. ک: کهف، 32 – 44.
[19]. کهف، 98.

 

T

ارسال نظرات
نظرات حاوی عبارات توهین آمیز منتشر نخواهد شد
نام:
ایمیل:
* نظر: