- فرهنگی و اجتماعی
- حوزه و مرجعیت
- دین و اندیشه
- سياسی
- اقتصادی
- بیوگرافی
- فناوری
- تاریخی
- حوادث
- عکس
- رپورتاژ
- صوت
- طنز
- روانشناسی و مشاوره
- بهداشت و سلامت
- آشپزی و آشپزخانه
- تکنولوژی و فناوری
- مباحث زناشوئی
- کودک و خانواده
- اخلاق اهل بیت
- احکام اسلامی
- سبک زندگی
- دین و مذهب
- گردشگری
- اجتماعی
- گوناگون
- علمی
- سیستان و بلوچستان
- خوزستان
- تهران
- کردستان
- آذربایجان غربی
- فارس
- گیلان
- مازندران
- البرز
- همدان
- ایلام
- کرمانشاه
- خراسان
- هرمزگان
- کرمان
- گلستان
با سلام
بالاخره مادرم با صحبتهای پدر قانع شد
رنگ امیزی برای خانه مان انجا را موقتا
ترک گنیم.
برای ما بچه ها این جابجایی موقت حسنی
هم داشت قدری از فرمایشات نقاش
ساختمان که سنی از او گذشته بود خلاص
می شدیم . و از باز خواست پدر اسوده.
محله جدید جای زیاد دنج نبود اما خیلی به
دلمان نشست فضولی من و بچه ها شروع
شد البته شاید کنجکاوی ببینیم همسالی انجا هست یا نه.
هفته اول با سلام و احوالپرسی گذشت
در هفته دوم برای خرید از منزل خارج شدم
صحنه ای را دیدم متحیر ماندم چون در فکر
خودم احتمال نمی دادم جز پدرم که با
اتومبیل در گاراژ خانه مان مکانیکی را در حد
کم یاد گرفته وگهگاهی سر اکتشافاتش با
مادرم حرفهایی را می زند که با این نوع
تعمیرخاص عمر موتور زیاد می شود و غیره
اخر سر هم باید منت مکانیک اشنای پدر را بکشیم برای سرعت در کار تعمیر.
همسایه تازه ما داشت لاستیک اتومبیلش
را تعویض می کرد دیدم.ایشان از روحانیون
محله جدید بودند.
با سلام و عرض ادب با تردید و دودلی پرسیدم
مگر شما از مکانیکی سر رشته دارید
سلامی کرد گفت بله .کمی
گفتم شما که فقط در حوزه ها دروس دینی
وفقهی می خوانید
ایشان گفتند ما دروس دیگر هم می توانیم
بخوانیم زبان ریاضیات مهندسی پزشکی
وغیره
وخداحافظی کرده برگشتم. با تعجب به مادر
گفتم همسایه ما اقایی از طلاب هستند
مادر گفت فرزندم ایشان دندان پزشک هستند من از روز های اول با همسرشان
اشنا شده ام
برو ناهارت را بخور و بخواب .
عصر برای دندان هایتان وقت قبلی گرفته
ام.