SHIA-NEWS.COM شیعه نیوز:به گزارش «شیعه نیوز»، شیخ حسن شحاته در سال 1946 میلادی در خانوادهای حنفی مذهب به دنیا آمد. پدرش اگر چه حنفی مذهب اما دوستدار اهل بیت علیهمالسلام بود. خودش درباره دوران کودکی میگوید:
«پدرم آموزش قرآن را از هنگامی که در شکم مادرم بودم، آغاز کرد که این موضوع را خودش به من گفته بود. پس از پایان دوره شیرخوارگی و گرفتن از شیر، یعنی در سن دو سالگی، مرا به مکتبخانه بردند تا قرآن را فرا بگیرم». خواندن خطبه نماز جمعه در نوجوانی، اجرای برنامههای دینی در رادیو و تلویزیون مصر، حضور در ارتش مصر و ارشاد سربازان که به مسلمان شدن تعدادی از مسیحیان نیز انجامید، اقامه نماز جماعت در مسجدی در برابر سفارت رژیم صهیونیستی و استادی در الازهر و تالیفات گوناگون، برخی از فعالیتهای وی است. وی اگر چه به عنوان استادی سنی مذهب در الازهر تدریس میکرد، اما هم دورهایها و شاگردانش چون شیخ طنطاوی حتما یادشان هست که او از همان موقع هم میگفت: «هر چه دلتان میخواهد بگویید، اما بدانید که پیامبر صلیالله علیه وآله و امیرالمؤمنین علی و فاطمهٔ زهرا و حسنین علیهمالسلام شجره واحدی هستند که شاخهها و میوههای آن یکی است.»
امیرالمومنین علیه اسلام نمیگذاشت بیفتم
اما زندگی وی بعد از گرویدن رسمی به تشیع رنگ و بوی دیگری گرفت. مخصوصا که او محبوبیت زیادی داشت و حالا حتما این شیعه شدن بر عموم مردم خاصه علاقهمندانش تاثیر فراوانی میگذاشت. اما ماجرای شیعه شدن او هم خواندن دارد. ماجرایی که در حوالی سالهای 1994 تا 1996 میلادی اتفاق افتاده است.
«پیامبر(صلی الله علیه وآله) را بر بلندای کوهی دیدم که امیرالمؤمنین(علیه السلام) از راه رسیدند و با یکدیگر به زبانی که آن را میفهمیدم، به سخن گفتن پرداختند. سپس پیامبر، امیرالمؤمنین(علیه السلام) را برای کاری اعزام کردند و با دست چپ خود به من اشاره کردند که به دنبال ایشان حرکت کنم؛ دنبال آن حضرت به راه افتادم و از قامت مبارکشان، تنها گردن ایشان را میدیدم که در اوج زیبایی بود و من پشت سر ایشان از کوهها سرازیر میشدم و هر گاه که میخواستم بر زمین بیفتم، ایشان با حرکت و اشاره دست مبارکشان مانع از افتادن من بر زمین میشدند. از خواب که بیدار شدم، دریافتم که باید تا ابد به حق و حقیقت ایمان بیاورم و در ورای امیرالمؤمنین(علیه السلام) حرکت کنم و فهمیدم که در معرض مشکلات بسیاری قرار خواهم گرفت، اما با این حال به ولایت ایشان وفادار خواهم ماند.» در خواب دیده بود که زمین میخورد و خودش هم تعبیرش را میدانست؛ مشکلاتی در پیش رو بود که بازداشت توسط حکومت مصر یکی از آنها بود. زندانی شدن به جرم «اعلام ولایت و وفاداری به امام علی علیهالسلام و ترویج دوستداری و وفاداری به آن حضرت»!
مشکلات شروع شده بود اما مولا هم بود
از زندان هم که آزاد شد، محدودیت پشت محدودیت بود که برایش درست میکردند. ممنوع الخروجش کردند، از امامت جماعت خلع شد، اجازه نداشت به مصاحبه و گفتوگو با رسانههای دیداری و شنیداری و نوشتاریبپردازد. البته شیخ به علت استقبال گسترده مردمی، همچنان ویژهبرنامهای در تلویزیون مصر داشت که در نخستین برنامه پس از آزادی از زندان، به افشای غافلگیرانه شکنجههایش در زندانهای رژیم مبارک پرداخت و از ماجرای زندگی خود و عواملی که موجب توسل و تمسک وی به ثقلین، یعنی کتاب خدا و عترت پیامبرش شد، سخن راند و این مصادف با ایام حزنانگیز محرمالحرام بود. مشکلات شروع شده بود اما همانطور که در خواب دیده بود، هر بار به مدد امیرالمومنین علیه السلام از پس آنها بر میآمد.
یک تنه لباس سیاه به تن کرد
وهابیت کاری کرده بود که عاشورا، شده بود روز جشن و شادی مردم. لباس نو میپوشیدند، جشن میگرفتند و حتی شیرینی مخصوصی به نام «شیرینی عاشورا» میپختند و پخش میکردند. دیدن اینها برای شیخ حسن دردآور بود. «فریاد زیادم: "مردم! چگونه میتوانید در چنین روزی جشن بگیرید و خوشحال باشید در حالی که در چنین روزی، فرزند پیامبر(صلی الله علیه وآله) و نور دیدگانش را به قتل رساندند؟" و خود شروع به برگزاری مجالس عزاداری برای امام حسین(علیه السلام) کردم. من به همراه دوستانم، روزهای محرم مراسمی به یاد آن امام بزرگ برگزار و ذکر مصبیت می گرفتیم و تمام طول شب گریه میکردیم و لباسهای سیاه میپوشیدیم و چون در کنار مقام و بارگاه مطهر آن حضرت، یعنی مسجد الإمام الحسین(علیه السلام) بودیم، رژیم ترسید که ملت مصر علیه آنها بشورد و این شد که آن مصائب و بلاها را بر سر من آوردند.»
حیف بود اگر شهید نمیشد
حیف بود اگر این زندگی به شهادت ختم نمیشد. در یکی از خانههای روستای «ابومسلم» در منطقه «ابوالنمرس» در استان «الجیزة» مجلس جشن برپا کرده بودند برای نیمه شعبان. مردم روستا چند هفتهای بود که تحت شدیدترین تبلیغات ضد شیعی بودند. شاید به همین خاطر هم بود که شیخ حسن شحاته به این مجلس رفته بود. مردم که از جشن و حضور میهمانان مطلع میشوند، به خانه حمله میکنند. از پرتاب کوکتل مولوتوف شروع میکنند و به پتک و کلنگ میرسند؛ دیوارها را خراب میکنند، شیخ و همراهانش را بیرون میکشند و آنقدر میزنندشان تا به شهادت میرسند. بعد از شهادت هم پیکرهای آنها را روی زمین کشیدند. تصاویر و فیلمها گواه این مطلبند! شیخ حسن شحاته، یکی از برادرانش و دو نفر دیگر، چهار شهید این ماجرا بودند. حیف بود این زندگی به چیزی جز شهادت ختم شود.
منبع: فارس+ مشرق نیوز
انتهای پیام/ ح . ا