SHIA-NEWS.COM شیعه نیوز:
به گزارش «شیعه نیوز»، محمدحسين جعفريان در تهرانامروز نوشت:
پس از لشكركشي روسها به افغانستان، نظير آنچه امروز و بهگونهاي ديگر در اين سرزمين شاهد آن هستيم، افغانها عليه قواي اشغالگر دست به اسلحه بردند. آمريكاييها كه در ويتنام كينه روسها را بهخاطر حمايت همهجانبهشان از ويتكنگها به دل داشتند، بهسرعت وارد ميدان شدند. آنها انواع سلاح، مهمات و كمكهاي مالي و اطلاعاتي را از طريق پاكستان به مجاهدان افغان ميرساندند. از همان آغاز شكاف ميان مجاهدين باعث تشكيل احزاب متعدد شد. مذهب و قوميت و منطقه جغرافيايي، علت اصلي اين جداييها بود.
حزب جمعيت اسلامي يكي از احزاب مهم در جريان مقاومت عليه روسها بود. استاد «برهانالدين رباني» رهبر اين حزب و «احمدشاه مسعود» سرشناسترين فرمانده آن بود. پس از پيروزي مجاهدين و سقوط دكتر نجيبالله اين احزاب كه تعداد آنها قريب به 20 تشكل كوچك و بزرگ شده بود، به جان هم افتادند. جنگهاي خونين و طولاني در اين سالها همه چيز را نابود كرد. عامه مردم كه روزگاري آرزوي پيروزي مجاهدين را داشتند، حالا دستهدسته كشته شده يا از كشور فرار ميكردند. طالبان محصول همان خونريزيهاست. آنها جوانان طلبهاي بودند كه ابتدا با شعار امنيت دست به كودتا زده و بعد به سرعت تمام افغانستان را تصرف كردند. تابستان 1380 آنها قريب به 90درصد خاك كشور را به كنترل خود درآورده و تنها در شمالشرق، استان بدخشان در كنترل «احمدشاه مسعود» و نيروهايش باقيمانده. مابقي احزاب جهادي عمدتا منهدم شده يا اندك نيروهايشان را به ياري احمدشاه مسعود در همان منطقه فرستاده بودند.
من در اواخر تيرماه 1380 و دو ماه قبل از شهادت مسعود به روستاي «خواجه بهاءالدين» كه خطمقدم جبهه او عليه طالبان بود رفتم. اين روستا در ساحل رودخانه بزرگ «آمودريا» نزديك مرز تاجيكستان و در شمال استان فخار واقع شده بود. خواجه بهاءالدين به نوعي شده بود پايتخت دولت قانوني افغانستان چراكه هنوز سازمان ملل طالبان را به رسميت نميشناخت و «برهانالدين رباني» را رئيسجمهور قانوني اين كشور ميدانستند. فراموش نميكنم، در گوشه و كنار روستا چند خانه خراب به مقر وزارتخارجه، وزارت بهداشت و... تبديل شده بود. قصد من از اين سفر توليد مستندي از يك روز زندگي احمدشاه مسعود بود.
بسياري از افغانهاي مقيم ايران، به سبب جنگهاي سختي كه ميان احمدشاه مسعود و حزب وحدت اسلامي در كابل رخ داده و آثار زيانبار وسيعي بهبار آورده بود، دلخوشي از اين فرمانده سرشناس افغاني نداشتند. اما او هم در خارج افغانستان و هم در داخل اين كشور و ميان جمع كثيري از جوانان آن روزهاي افغان محبوبيت افسانهاي و غيرقابل انكاري داشت. من پيش از آن نيز چند بار ديگر به ديدار مسعود رفته بودم. زمستان 1375 در دره پنجشير و در خانه خودش كه به قلعهاي قديمي ميماند، با او مصاحبه مفصلي كردم. همان آشنايي سابق سبب شد او به سرعت مرا بپذيرد. بنايم آن بود كه ضمن كار روزانه، من با دوربينم همراه او باشم. در طول دو، سه هفتهاي كه با او بودم نيز همين اتفاق افتاد. همراه او بارها به خطوط مقدم نبرد رفتم. در پشت جبهه و در فعاليتهاي ستادي تصاوير زيادي از او گرفتم و... نتيجه آن كار، سريال «حماسه ناتمام» شد كه دو ماه پس از شهادتش در پاييز سال 1380 از شبكه يك صداوسيما به نمايش درآمد.
اين سفر باعث شد شناخت بيشتري از اين مرد به دست آورم. حالا و بهرغم نظر مخالفان مسعود، يقين داشتم اگر او نبود، طالبان تمام افغانستان را تصرف ميكرد. چيزي در وجود مسعود بود كه باعث همراهي بسياري از فرماندهان و مجاهدان ديگر با وي ميشد. آنها در مقابل اين مرد فروتن بودند و دستوراتش را به جان ميخريدند. در آن روزها پاكستان، امارات متحده، عربستان و آمريكا و انگليس از طالبان حمايت همهجانبهاي ميكردند. در سوي ديگر، ايران، روسيه و هندوستان حامي احمدشاه مسعود بودند. اگرچه در سالهاي نخست پيروزي مجاهدين، روابط مسعود با تهران - و بالعكس- سرد و حتي گاه خصمانه بود اما به مرور او به ايران نزديك شد تا آنجا كه اين اواخر و روزهايي كه من اجازه همراهي او را يافتم. همين شد كه در اواخر تيرماه 1380 و دو ماه قبل از شهادتش، او در هر فرصتي، شبكههاي تلويزيوني ايران را ميديد. فراموش نميكنم، يكي از روزها و در كمال حيرت و تعجب من، درباره بازي تيم استقلال كه به ياد ندارم براي حضور در چه مسابقاتي به كرهجنوبي رفته بود، سوالاتي از من پرسيد و معتقد بود آنها خسته بودند و در ميدان نميدويدند. در كتابخانهاش سري كتابهاي شهيد مطهري و دكتر علي شريعتي موجود بود.
من در اوايل مردادماه 1380 به ايران برگشتم و دو ماه بعد درنوزدهم شهريورماه همان سال، مصادف با نهم سپتامبر، شيردره پنجشير ترور شد. مدت زماني را كه من با مسعود گذراندم. سبب شد تا نظرم بهطور ريشهاي نسبت به او تغيير كند. من مسلمان متقي و مبارز را يافتم كه عاشق اسلام و ميهنش بود. چريكي خستگيناپذير كه استوارياش در ناملايمات حيرتآوربود. اين همه به معناي ناديده گرفتن فراز و فرودهاي گذشته او نيست اما وقتي از خواجه بهاءالدين عازم ايران بودم و با او خداحافظي ميكردم، ترديد نداشتم، او از درخشانترين چهرههاي تاريخ افغانستان است و خواهد بود.
دو تروريست عرب با مليت الجزايري و تونسي در پوشش خبرنگار و طي عملياتي انتحاري مسعود را به شهادت رساندند. آنها گذرنامه بلژيكي داشتند. يكي از مهاجمان در دم و همراه مسعود و مترجمش «عاصم سهيل» كشته شد. ديگري ابتدا موفق به فرار از صحنه شد اما مدتي بعد دستگير و روز بعد كشته شد. مسئولان مربوطه مدعي بودند، او قصد خلعسلاح نگبهان را داشت و در يك درگيري كشته شده است اما تا امروز، بسياري به اين واقعه به ديده شك و ترديدي مينگرند چراكه با كشته شدن تروريست دوم و عدم بازجويي از او، سرنخ ماجرا گم شد. كمااينكه تا امروز و با وجود بهظاهر تحقيقات فراوان، هنوز معلوم نشده است چه كساني و با چه نسبتي پشت ترور اين قهرمان ملي افغانها بودند. نه در آن روزها و نه تا امروز كسي رسما مسئوليت اين عمليات را نيز نپذيرفته است.
بسياري از كارشناسان مسائل افغانستان باور دارند، رابطه مستقيمي ميان ترور مسعود در نهم سپتامبر و حمله به برجهاي تجارت جهاني دو روز بعد از آن در يازدهم سپتامبر همان سال و پس از لشكركشي آمريكا و متحدانش به افغانستان وجود دارد. چنين بهنظر ميرسد كه اگر احمدشاه مسعود زنده ميماند، حاضر نبود تحت فرماندهي متولي اشغالگر و زير سايه بمبافكنهاي بي- 52 آمريكايي وارد كابل شود. بسياري باور دارند او دوباره به كوههاي بلند پنجشير پناه ميبرد و مجاهدان بسياري را گرد خود جمع كرده و به مبارزه با اشغالگران جديد ميپرداخت. چندماه قبل از شهادتش، او به دعوت پارلمان اروپا به پاريس رفت. آنجا خبرنگاري از او پرسيد: چطور سالها با روسها مبارزه كردي و حالا از آنها پول و سلاح ميگيري تا با طالبان بجنگي؟ و او جوابي بسيار جالب داد كه: «پيسه (پول) آمريكا ميگرفتم دَ دهان روس زدم. پيسه روسه ميگيرم، دَ دهان آمريكا ميزنم!»
و بعد شرح داد كه براي آزادي ميهنش مبارزه ميكند و هركس بدون طمع در اين راه به او كمك كند، كمكش را با افتخار قبول ميكند. همين مواضع بود كه بسياري را به اين باور رساند؛ اگر مسعود زنده بود عليه اشغالگران جديد كشورش وارد جهاد و مبارزه ميشد و چهبسا حتي با طالبان دست اتحاد ميداد. بسياري هم نزديكي شديد او به تهران در سالهاي آخر عمرش را دليل حذفش از سوي غرب ميدانند. آنها ميدانستند در افغانستان پس از طالبان مسعود بهسبب محبوبيت فراوانش حرف اول را خواهد زد و تحمل چهرهاي ميهنپرست و نزديك به تهران و مسكو براي غرب در راس حكومت افغانستان قابل تحمل نبود. لذا پيشاپيش او را از ميان برداشتند. در سالمرگ شهادت اين چريك افسانهاي ياد و خاطرهاش را گرامي داشته و آرزو ميكنم نسل جوان امروز افغانستان و نيز دولتمردان افغان، مسعود و آرمانهايش را فراموش نكنند.
احمدشاه مسعود، يك استثنا بود
بسياري از كارشناسان مسائل افغانستان باور دارند، رابطه مستقيمي ميان ترور مسعود در نهم سپتامبر و حمله به برجهاي تجارت جهاني دو روز بعد از آن در يازدهم سپتامبر همان سال و پس از لشكركشي آمريكا و متحدانش به افغانستان وجود دارد
کد خبر: ۲۷۱۲۶۱
تاریخ انتشار: ۱۹ شهريور ۱۳۹۱ - ۰۸:۳۱
محمدحسين جعفريان در تهرانامروز نوشت:
پس از لشكركشي روسها به افغانستان، نظير آنچه امروز و بهگونهاي ديگر در اين سرزمين شاهد آن هستيم، افغانها عليه قواي اشغالگر دست به اسلحه بردند. آمريكاييها كه در ويتنام كينه روسها را بهخاطر حمايت همهجانبهشان از ويتكنگها به دل داشتند، بهسرعت وارد ميدان شدند. آنها انواع سلاح، مهمات و كمكهاي مالي و اطلاعاتي را از طريق پاكستان به مجاهدان افغان ميرساندند. از همان آغاز شكاف ميان مجاهدين باعث تشكيل احزاب متعدد شد. مذهب و قوميت و منطقه جغرافيايي، علت اصلي اين جداييها بود.
حزب جمعيت اسلامي يكي از احزاب مهم در جريان مقاومت عليه روسها بود. استاد «برهانالدين رباني» رهبر اين حزب و «احمدشاه مسعود» سرشناسترين فرمانده آن بود. پس از پيروزي مجاهدين و سقوط دكتر نجيبالله اين احزاب كه تعداد آنها قريب به 20 تشكل كوچك و بزرگ شده بود، به جان هم افتادند. جنگهاي خونين و طولاني در اين سالها همه چيز را نابود كرد. عامه مردم كه روزگاري آرزوي پيروزي مجاهدين را داشتند، حالا دستهدسته كشته شده يا از كشور فرار ميكردند. طالبان محصول همان خونريزيهاست. آنها جوانان طلبهاي بودند كه ابتدا با شعار امنيت دست به كودتا زده و بعد به سرعت تمام افغانستان را تصرف كردند. تابستان 1380 آنها قريب به 90درصد خاك كشور را به كنترل خود درآورده و تنها در شمالشرق، استان بدخشان در كنترل «احمدشاه مسعود» و نيروهايش باقيمانده. مابقي احزاب جهادي عمدتا منهدم شده يا اندك نيروهايشان را به ياري احمدشاه مسعود در همان منطقه فرستاده بودند.
من در اواخر تيرماه 1380 و دو ماه قبل از شهادت مسعود به روستاي «خواجه بهاءالدين» كه خطمقدم جبهه او عليه طالبان بود رفتم. اين روستا در ساحل رودخانه بزرگ «آمودريا» نزديك مرز تاجيكستان و در شمال استان فخار واقع شده بود. خواجه بهاءالدين به نوعي شده بود پايتخت دولت قانوني افغانستان چراكه هنوز سازمان ملل طالبان را به رسميت نميشناخت و «برهانالدين رباني» را رئيسجمهور قانوني اين كشور ميدانستند. فراموش نميكنم، در گوشه و كنار روستا چند خانه خراب به مقر وزارتخارجه، وزارت بهداشت و... تبديل شده بود. قصد من از اين سفر توليد مستندي از يك روز زندگي احمدشاه مسعود بود.
بسياري از افغانهاي مقيم ايران، به سبب جنگهاي سختي كه ميان احمدشاه مسعود و حزب وحدت اسلامي در كابل رخ داده و آثار زيانبار وسيعي بهبار آورده بود، دلخوشي از اين فرمانده سرشناس افغاني نداشتند. اما او هم در خارج افغانستان و هم در داخل اين كشور و ميان جمع كثيري از جوانان آن روزهاي افغان محبوبيت افسانهاي و غيرقابل انكاري داشت. من پيش از آن نيز چند بار ديگر به ديدار مسعود رفته بودم. زمستان 1375 در دره پنجشير و در خانه خودش كه به قلعهاي قديمي ميماند، با او مصاحبه مفصلي كردم. همان آشنايي سابق سبب شد او به سرعت مرا بپذيرد. بنايم آن بود كه ضمن كار روزانه، من با دوربينم همراه او باشم. در طول دو، سه هفتهاي كه با او بودم نيز همين اتفاق افتاد. همراه او بارها به خطوط مقدم نبرد رفتم. در پشت جبهه و در فعاليتهاي ستادي تصاوير زيادي از او گرفتم و... نتيجه آن كار، سريال «حماسه ناتمام» شد كه دو ماه پس از شهادتش در پاييز سال 1380 از شبكه يك صداوسيما به نمايش درآمد.
اين سفر باعث شد شناخت بيشتري از اين مرد به دست آورم. حالا و بهرغم نظر مخالفان مسعود، يقين داشتم اگر او نبود، طالبان تمام افغانستان را تصرف ميكرد. چيزي در وجود مسعود بود كه باعث همراهي بسياري از فرماندهان و مجاهدان ديگر با وي ميشد. آنها در مقابل اين مرد فروتن بودند و دستوراتش را به جان ميخريدند. در آن روزها پاكستان، امارات متحده، عربستان و آمريكا و انگليس از طالبان حمايت همهجانبهاي ميكردند. در سوي ديگر، ايران، روسيه و هندوستان حامي احمدشاه مسعود بودند. اگرچه در سالهاي نخست پيروزي مجاهدين، روابط مسعود با تهران - و بالعكس- سرد و حتي گاه خصمانه بود اما به مرور او به ايران نزديك شد تا آنجا كه اين اواخر و روزهايي كه من اجازه همراهي او را يافتم. همين شد كه در اواخر تيرماه 1380 و دو ماه قبل از شهادتش، او در هر فرصتي، شبكههاي تلويزيوني ايران را ميديد. فراموش نميكنم، يكي از روزها و در كمال حيرت و تعجب من، درباره بازي تيم استقلال كه به ياد ندارم براي حضور در چه مسابقاتي به كرهجنوبي رفته بود، سوالاتي از من پرسيد و معتقد بود آنها خسته بودند و در ميدان نميدويدند. در كتابخانهاش سري كتابهاي شهيد مطهري و دكتر علي شريعتي موجود بود.
من در اوايل مردادماه 1380 به ايران برگشتم و دو ماه بعد درنوزدهم شهريورماه همان سال، مصادف با نهم سپتامبر، شيردره پنجشير ترور شد. مدت زماني را كه من با مسعود گذراندم. سبب شد تا نظرم بهطور ريشهاي نسبت به او تغيير كند. من مسلمان متقي و مبارز را يافتم كه عاشق اسلام و ميهنش بود. چريكي خستگيناپذير كه استوارياش در ناملايمات حيرتآوربود. اين همه به معناي ناديده گرفتن فراز و فرودهاي گذشته او نيست اما وقتي از خواجه بهاءالدين عازم ايران بودم و با او خداحافظي ميكردم، ترديد نداشتم، او از درخشانترين چهرههاي تاريخ افغانستان است و خواهد بود.
دو تروريست عرب با مليت الجزايري و تونسي در پوشش خبرنگار و طي عملياتي انتحاري مسعود را به شهادت رساندند. آنها گذرنامه بلژيكي داشتند. يكي از مهاجمان در دم و همراه مسعود و مترجمش «عاصم سهيل» كشته شد. ديگري ابتدا موفق به فرار از صحنه شد اما مدتي بعد دستگير و روز بعد كشته شد. مسئولان مربوطه مدعي بودند، او قصد خلعسلاح نگبهان را داشت و در يك درگيري كشته شده است اما تا امروز، بسياري به اين واقعه به ديده شك و ترديدي مينگرند چراكه با كشته شدن تروريست دوم و عدم بازجويي از او، سرنخ ماجرا گم شد. كمااينكه تا امروز و با وجود بهظاهر تحقيقات فراوان، هنوز معلوم نشده است چه كساني و با چه نسبتي پشت ترور اين قهرمان ملي افغانها بودند. نه در آن روزها و نه تا امروز كسي رسما مسئوليت اين عمليات را نيز نپذيرفته است.
بسياري از كارشناسان مسائل افغانستان باور دارند، رابطه مستقيمي ميان ترور مسعود در نهم سپتامبر و حمله به برجهاي تجارت جهاني دو روز بعد از آن در يازدهم سپتامبر همان سال و پس از لشكركشي آمريكا و متحدانش به افغانستان وجود دارد. چنين بهنظر ميرسد كه اگر احمدشاه مسعود زنده ميماند، حاضر نبود تحت فرماندهي متولي اشغالگر و زير سايه بمبافكنهاي بي- 52 آمريكايي وارد كابل شود. بسياري باور دارند او دوباره به كوههاي بلند پنجشير پناه ميبرد و مجاهدان بسياري را گرد خود جمع كرده و به مبارزه با اشغالگران جديد ميپرداخت. چندماه قبل از شهادتش، او به دعوت پارلمان اروپا به پاريس رفت. آنجا خبرنگاري از او پرسيد: چطور سالها با روسها مبارزه كردي و حالا از آنها پول و سلاح ميگيري تا با طالبان بجنگي؟ و او جوابي بسيار جالب داد كه: «پيسه (پول) آمريكا ميگرفتم دَ دهان روس زدم. پيسه روسه ميگيرم، دَ دهان آمريكا ميزنم!»
و بعد شرح داد كه براي آزادي ميهنش مبارزه ميكند و هركس بدون طمع در اين راه به او كمك كند، كمكش را با افتخار قبول ميكند. همين مواضع بود كه بسياري را به اين باور رساند؛ اگر مسعود زنده بود عليه اشغالگران جديد كشورش وارد جهاد و مبارزه ميشد و چهبسا حتي با طالبان دست اتحاد ميداد. بسياري هم نزديكي شديد او به تهران در سالهاي آخر عمرش را دليل حذفش از سوي غرب ميدانند. آنها ميدانستند در افغانستان پس از طالبان مسعود بهسبب محبوبيت فراوانش حرف اول را خواهد زد و تحمل چهرهاي ميهنپرست و نزديك به تهران و مسكو براي غرب در راس حكومت افغانستان قابل تحمل نبود. لذا پيشاپيش او را از ميان برداشتند. در سالمرگ شهادت اين چريك افسانهاي ياد و خاطرهاش را گرامي داشته و آرزو ميكنم نسل جوان امروز افغانستان و نيز دولتمردان افغان، مسعود و آرمانهايش را فراموش نكنند.
لطفا به نام خبر گذاری شیعه این جلاد را تطهیر نکنید
میتوانید به عنوان همنژادی از او دفاع کنید