به گزارش «شیعه نیوز»، از زمان شروع مدرنیته والدین به سمتی رفتند که بیشتر فرزندانشان را کنترل کنند و برنامههای سختی برای آموزش و پرورش آنها در نظر بگیرند.
پسرک را از سهسالگی در چند کلاس ورزشی و آموزشی ثبتنام کرده بود. خودش هم تماممدت یا در مسیر بردن و آوردن کودک به کلاسها بود، یا در خانه مشغول تمرین بیشتر با او. بچه قبل از اینکه به مدرسه برود، خواندن و نوشتن را بلد بود. به خوبی ویولون مینواخت. زبان انگلیسی را تا حد زیادی میفهمید. شناگر قابلی بود و بسیاری آموختههای دیگر داشت که به بهای روزهای کودکیاش آنها را کسب کرده بود. تازه داشت در سیستم آموزش رسمی جا میگرفت، در حالی که نمیتوانست با همسن و سالان خود در یک بازی قرار بگیرد و با آنها تعامل کند. از طرفی از اضطراب نیز رنج میبرد. حالا پدر و مادرش ناچار بودند به جای کلاسهای مختلف، مرتب او را به مطب روانشناس ببرند تا آرامش بچه را به او برگردانند؛ و آن موقع فهمیدند داشتن یک کودک سالم، توانمند و شاد، بهتر از کودک نابغه و همهچیزدانی است که خوشحال و آرام نیست.
افراط و تفریط در فرزندپروری
از ابتدای تمدن بشر تا اندکی پیش، عموماً والدین برای فرزندانشان برنامهٔ تربیتی خاصی در نظر نمیگرفتند و برای پرورش آنها صرفاً به آموزش شیوههای بقا و مسائل ابتدایی از این دست اکتفا میکردند. در مسائل دیگر، فرزندان رها میشدند تا همان طور که تقدیر برایشان مشخص کرده، رشد کنند.
از زمان شروع مدرنیته طریقهٔ فرزندپروری شروع به تغییر کرد و کاملاً برعکس شد. طوری که والدین به سمتی رفتند که هر چه بیشتر فرزندانشان را کنترل کنند و برنامههای سخت و پیچیدهای برای آموزش و پرورش آنها در نظر بگیرند. الان هم همین طور است. فرزندان از لحظهای که به دنیا میآیند با برنامههای سختگیرانهٔ والدین برای پرورش مواجه میشوند و هر لحظه خودشان را در مسابقهای احساس میکنند که باید در آن پیروز شوند.
اما هر دوی این شیوهها اشتباهند؛ هم رها کردن فرزندان، هم کنترل بیش از حد آنها. دکتر پیمان طاهری، روانشناس بالینی و رواندرمانگر میگوید: «روانشناسی امروز معتقد است که مسألهٔ فرزندپروری باید به گونهای بین این دو حالت باشد. یعنی هم فرزندان احساس استقلال و آزادی کنند و هم هر زمانی که به والدین نیاز دارند آنها را در دسترس خود ببینند و بدانند که همواره میتوانند از آنها کمک بگیرند.».
در اهمیت سالهای ابتدایی زندگی
دورهٔ کودکی و نوجوانی بنیان شخصیت و آیندهٔ فرد است. پس والدین باید از علم و آگاهی کافی در زمینهٔ رفتار با فرزندانشان برخوردار باشند. دکتر طاهری دربارهٔ اهمیت این دوره میگوید: «طبق یافتههای جدید علم روانشناسی، شخصیت و باورهای فرد در دوران رشد یعنی کودکی و نوجوانی شکل میگیرد؛ و اولین تجارب هیجانی کودکان و نوجوانان خصوصاً در ارتباط با «دیگریهای مهم» یعنی پدر و مادر شکل میگیرد.».
این بحث بسیار مفصل است. آموزش چگونگی برخورد با هیجانات و احساسات کودکان و نوجوانان نیاز به ساعتها آموزش تئوری و عملی در کارگاههای فرزندپروری دارد. اما قرار است دکتر طاهری، روانشناس و رواندرمانگر، در این گفتگو نکات مهمی را به اختصار برایمان بگوید تا والدین دستکم به طور کلی بدانند چه عواملی ممکن است برای فرزندانشان آسیبزا باشد و خط مشی درست در زمینهٔ فرزندپروری چیست.
احساسات فرزندتان را بیاعتبار نکنید
دکتر طاهری اولین و مهمترین موضوعی را که والدین باید در برخورد با فرزندانشان در نظر داشته باشند، موضوع اعتباربخشی به هیجانات و احساسات کودک و نوجوان میداند و میگوید: «متأسفانه ما معمولاً دقیقاً برعکس این نکتهٔ مهم عمل میکنیم و به فرزندانمان دیکته میکنیم که نباید هرگز گریه کنند، نباید هرگز عصبانی بشوند، نباید هرگز بترسند و نباید هرگز احساسی داشته باشند.». والدین فراموش نکنند تمام این موارد، احساسات و هیجانات انسانی ما هستند که هر کدام کارکرد مثبتی در سلامت روان ما ایفا میکنند و نقش مهمی دارند.
اعتبار ندادن به احساس فرزند؛ آسیب اول: ضعیفشدن ارتباط با او
توجه نکردن به این نکتهٔ مهم ممکن است آسیبهای بزرگی در پی داشته باشد. دکتر طاهری میگوید: «مهمترین آسیب این است که قطعاً ارتباطمان را با فرزندانمان از دست میدهیم و رابطهٔ ما با فرزندانمان به سمت کمرنگ شدن و ضعیف شدن میرود. چون به آنها این احساس را میدهیم که احساساتشان را نمیفهمیم و درکشان نمیکنیم.». طبیعتاً اگر فرزندی چنین احساسی داشته باشد، از آن پس کمتر با والدین خود ارتباط میگیرد و کمتر دربارهٔ دنیای خود با آنها حرف میزند. چون احساس میکند والدینش هیچ فهمی از اینکه در درون او چه میگذرد ندارند.
آسیب دوم: بیگانه شدن فرزند با هیجانات خود
این روانشناس بالینی و رواندرمانگر معتقد است دومین آسیب اعتبار نبخشیدن به هیجانات کودک و نوجوان این است که فرزندان با تجربهٔ هیجاناتشان بیگانه میشوند، دیگر نمیتوانند هیجانات و احساساتشان را به کلمه دربیاورند و به این سمت میروند که احساسات و هیجاناتشان را به صورتهای دیگری خصوصاً به شکل فیزیکی بروز دهند.
مثلاً کودکی که یاد نگرفته از خشمش صحبت کند، معمولاً با پرخاشگری و آسیب زدن به خودش و دیگران این حس را نشان میدهد. یا نوجوانی که نمیتواند در مورد ترسش صحبت کند، معمولاً با مضطرب شدن و فرار کردن از آن موضوع ترسش را نشان میدهد. در حالی که میتوانست از ترسش صحبت کند و صحبت کردن باعث شود ترس تنظیم شود و بتواند بر آن غلبه کند. دکتر طاهری میگوید: «وقتی کودکان و نوجوانان یاد نمیگیرند دربارهٔ احساسشان صحبت کنند، حتماً آن را به شکل رفتاری بروز میدهند.».
آسیب سوم: سرکوب هیجانات و احساسات فرزند
با اعتبار نبخشیدن به هیجانات و احساسات فرزندمان، آن هیجان و احساس را به نوعی درون او سرکوب میکنیم و این باعث آسیبهایی برای او در دوران بزرگسالی خواهد شد. دکتر طاهری میگوید: «وقتی به کودکی که از موضوعی ترسیده میگوییم «نباید بترسی!»، این پیغام را به او میدهیم که «این مسأله ترسناک نیست و تو ضعیفی که داری ازش میترسی!». معمولاً کودکان این احساس را درونی میکنند و در دوران بزرگسالی مستعد ابتلا به مشکلات اضطرابی میشوند. چون از درون احساس ضعیف بودن دارند.».
در همین مورد یک عبارت کلیشهای هست که بسیار تکرار میشود. بسیار دیدهایم که به پسربچهها میگویند «مرد که گریه نمیکنه!». یا به دختربچهها میگویند «نباید گریه کنی!». اینگونه باعث میشویم فشار زیادی در او به وجود بیاید و در آینده از ترس اینکه ضعیف قلمداد شود از دیگران کمتر کمک بگیرد و این کار باعث ایجاد مشکلات عدیدهای در آن شخص میشود.
به گفتهٔ دکتر طاهری با دقت در تعداد مراجعان آقا و مراجعان خانم به کلینیک خودشان هم این نکته به وضوح دیده میشود: «آقایان خیلی کمتر از خانمها به پزشک و خصوصاً به روانپزشک مراجعه میکنند. این به دلیل فرهنگ تربیتی ماست که عموماً این اشتباه رایج در آن وجود دارد که در کودکی به بچهها میفهمانیم که گریه کردن و کمک گرفتن از دیگران نشانهٔ ضعیف بودن است. این یکی از آسیبهایی است که میتواند برای آقایان به وجود بیاید.
خانمهایی را میبینیم که مشکلات اضطرابی زیادی دارند. وقتی دربارهٔ آنها کاوش میکنیم میبینیم یکی از دلایلی که این اضطرابها را برای آنها به وجود آورده، این است که وقتی در دوران کودکی از مسألهای ترسیدهاند، به جای آنکه والدینشان به آنها احساس امنیت بدهند و بگویند «طبیعی است، میفهمم که ترسیدهای، این موضوع هر بچهای را در دنیا میترساند»، این احساس را به او دادهاند که این مسأله ترس ندارد. همین رفتار، احساس ضعیف بودن را در شخص ایجاد کرده است.».
به فرزندتان احساس ترس و ناامنی ندهید
بعد از مسألهٔ اعتباربخشی به هیجانات، والدین باید در برخورد با هیجانات کودکان و نوجوانان، مسألهٔ احساس امنیت را در نظر بگیرند. یکی از اشتباهات رایج که والدین انجام میدهند این است که برای اینکه بتوانند رفتارهای فرزندانشان را کنترل کنند با نیت خیر در آنها احساس ترس و عدمامنیت ایجاد میکنند. مثلاً به او میگویند: «اگه بچهٔ خوبی نباشی آقا دزده میاد میبردت.» یا «اگه این کار رو بکنی یا نکنی، دیگه دوستت ندارم.» یا «اگه نیای، تنها میگذارمت و میرم.» و...
دکتر طاهری معتقد است این کار باعث میشود درون کودک یا نوجوان احساس ترس و عدم امنیت شکل بگیرد، در دوران بزرگسالی همواره ترس از دست دادن فیزیکی یا عاطفی عزیزانش را داشته باشد و انسان وابستهای شود. همچنین باعث میشود اضطراب و ترس زیادی را در زندگی شخصی خود احساس کند و با این کار به زندگی مشترک خود آسیب بزند. طاهری دلیل آسیب به زندگی زناشویی اینگونه افراد را اینطور توضیح میدهد: «چون احتمالاً این گونه افراد به همسرشان فشار میآورند، مدام آنها را چک میکنند و اصطلاحاً مرتب به آنها گیر میدهند. چون همواره نگرانند که نکند همسرشان را از دست بدهند و این کار باعث میشود همسرشان خسته بشوند و زمانی واقعاً آنها را از دست بدهند.».
مشکل دیگری که ممکن است در پی احساس ترس و عدمامنیت به وجود بیاید، فوبیا یا ترس مرضی است. طاهری میگوید: «وقتی دربارهٔ افرادی که به فوبیا مبتلا هستند کنکاش میکنیم، میبینیم یکی از عواملی که این احساس را در آنها ایجاد کرده، همین از دست دادن احساس امنیت در دوران کودکی و نوجوانی بوده است.».
به فرزندتان احساس گناه ندهید
سومین نکتهٔ مهمی که والدین باید در مورد فرزندان رعایت کنند، مسألهٔ ایجاد احساس گناه است. این هم یکی دیگر از ابزارهای کنترلی والدین است که البته با نیت خیر از آن استفاده میکنند. ولی آسیبهای زیادی را برای فرزندان به وجود میآورد.
دکتر طاهری میگوید: «گاهی والدین برای اینکه رفتارهای منفی فرزندانشان را کنترل کنند به آنها احساس بد بودن میدهند، به آنها میگویند «تو بچهٔ بدی هستی»، «داری من رو اذیت میکنی» و... و با این رفتار در کودک احساس گناه ایجاد میکنند. حتی گاهی به شکل مثبت این حرفها را میزنند تا بچهها قدر زحمات آنها را بیشتر بدانند و مدام به آنها یادآوری میکنند که «من تمام این زجرها را در زندگی به خاطر تو کشیدم.». والدین تصور میکنند که این کار تأثیر مثبتی در روند رشدی فرزندشان میگذارد. اما علم روانشناسی ثابت کرده این کار باعث میشود درون کودک یک احساس گناه خیلی بزرگ شکل بگیرد و در دوران بزرگسالی مستعد این بشود که همواره بخواهد مشکلات دیگران را هر طور که شده حل کند، حتی اگر به زندگی خودش آسیب وارد شود. این احساس مسئولیت افراطی حتی به انتخاب خود شخص نیست. بلکه تحت تأثیر آسیبها و احساس گناه درون اوست. قطعاً این مسأله میتواند برای آن شخص و زندگیاش مخاطرات زیادی ایجاد کند.».
نام هیجانات فرزندتان را به او یاد بدهید
بعد از تمام نکاتی که گفتیم این سؤال پیش میآید که چگونه با فرزندانمان برخورد کنیم که این مشکلات پیش نیاید؟
دکتر طاهری اول از همه یک راهکار بسیار ساده را به ما یاد میدهد که به آن میگویند «نامگذاری هیجانات» یا «آموزش نام هیجانات و احساسات» به فرزندان. مثلاً وقتی در چهرهٔ کودکمان خشم را میبینیم یا میبینیم که دارد به چیزی یا کسی مشت میکوبد، به جای آنکه او را دعوا کنیم، سعی کنیم نام این احساس را به او آموزش بدهیم. مثلاً بگوییم «پسرم، به نظر میاد عصبانی هستی یا خشمگین شدی.».
یا موقعی که میبینیم فرزندمان غمگین است به جای اینکه سعی کنیم به صورت شتابزده با طرح مسألهای او را شاد کنیم، اول به او بگوییم «دخترم، میفهمم که چقدر غمگین هستی.». یا اگر میبینیم که فرزندمان با دیدن تاریکی، خودش را جمع کرده، به او بگوییم «فرزندم، میدونم که ترسیدی.».
با این رفتارها ما نام هیجانات کودک را به او آموزش میدهیم و دفعهٔ دیگری که او خشمگین شود، به جای آنکه با مشت به ما یا دیگری آسیب بزند، از نام آن احساس استفاده میکند و میگوید «مامان (یا بابا)، من خشمگین هستم.».
طاهری تأکید میکند «این کار را باید حداقل سه ماه به صورت پیوسته انجام بدهید تا کودک نام هیجاناتش را یاد بگیرد و کمکم به جای آنکه هیجاناتش را به صورت فیزیکی نشان دهد، شروع میکند به نامگذاری آنها و صحبت کردن در بارهشان.».
به هیجانات فرزندتان اعتبار دهید
به اعتقاد دکتر طاهری، دومین نکتهای که والدین میتوانند انجام دهند اعتباربخشی به هیجانات بچههاست. مثلاً به جای آنکه به فرزندمان بگوییم «غمگین نباش»، «عصبانی نباش»، «نترس» و...، احساسات او را درک کنیم و به او بگوییم «پسرم (یا دخترم) میفهمم که چقدر عصبانی هستی»، «میفهمم که غمگینی»، «میفهمم که چقدر ترسیدی» و...
حتی بهتر است بعد از این جملات، دلیلش را هم ذکر کنیم که به فرزندمان این احساس را بدهیم که کاملاً احساس او را درک میکنیم. مثلاً بگوییم «پسرم (یا دخترم)، میتونم بفهمم چقدر عصبانی هستی به خاطر اینکه دوستات با تو خوب برخورد نکردند.»، «دخترم، میتونم بفهمم چقدر غمگین هستی به خاطر اینکه سفر آخر هفتهمون خراب شد.»، «پسرم، میتونم بفهمم چقدر ترسیدی به خاطر اینکه حس کردی داری ما رو از دست میدی.» و..
طاهری میگوید: «با اعتباربخشی به هیجانات، هم باعث آرام شدن کودک یا نوجوان خواهیم شد، هم این احساس را به او میدهیم که ما تو را درک میکنیم و میفهمیم. این کار به شدت باعث تقویت رابطهٔ ما با فرزندانمان خواهد شد.».
به او احساس امنیت و پذیرش بیقید و شرط بدهید
آخرین نکتهای که باید به آن اشاره کنیم، ایجاد احساس امنیت و پذیرش بیقید و شرط برای فرزندان است. یعنی همواره به کودک و نوجوان این احساس را بدهیم که هر اتفاقی هم که بیفتد ما در کنارش خواهیم بود، او را دوست خواهیم داشت و هرگز او را تنها نخواهیم گذاشت، چه به صورت فیزیکی و چه عاطفی. این مسأله باید بیقید و شرط باشد. یعنی این احساس را به او بدهیم که «تو هر جور که باشی، ما تو را دوست خواهیم داشت.».
دکتر طاهری میگوید: «این رفتار باعث ایجاد احساس امنیت درون فرزند خواهد شد و او را از اینکه در آینده مبتلا به ترس و اضطراب زیادی شود، مصون خواهد ماند.».
درست و غلط را رعایت کنید تا بچهها یاد بگیرند
شاید والدین فکر کنند که این رفتارها باعث خواهد شد بچهها راه و رسم درست زندگی کردن را یاد نگیرند. ولی دکتر طاهری معتقد است: «شما میتوانید درست و غلط را بدون اینکه رفتار مخربی با کودک داشته باشید، با لحن خوش به او آموزش دهید؛ بدون احساس گناه دادن، بدون بیاعتبار کردن هیجانات و بدون اینکه احساس عدم امنیت در او ایجاد کنید.». ضمن اینکه اگر خود شما تمام آن درست و غلطها را انجام بدهید و زندگیتان حاکی از عامل بودن به آن موارد باشد، مطمئن باشید فرزندانتان هم در آینده از شما الگو خواهند گرفت و زندگی شما را سرمشق قرار خواهند داد.
انتهای پیام