به گزارش «شیعه نیوز»، آنچه می خوانید برگزیده ای از سخنان مرحوم آیت الله سید محمود طالقانی درباره وقایع شب و روز عاشورا است که در دوران زندان حدود سال های 1344 بیان شده است (1):
شب عاشورا
شب عجیبی است، شب عاشورا! پسر پیغمبر چه میکرد؟ از پسر شیرخواره در اردوی او هست تا پیرمرد نود ساله! ابروان عبدالرحمن بن عبدالرتب از کهنسالی به اندازهای پایین افتاده که چشمش زیر آن درست نمیبیند. اکنون آب را بر روی زنان و کودکان بستهاند. جای آن است که همه خود را ببازند ولی سیدالشهدا یک دنیا صبر و تحمل است. همۀ اینها را میبییند ولی از رسالتش غافل نیست.
در شب عاشورا پس از گرفتن مهلت، امام خطبۀ مشهور خود را خواند و در پایان همه را مخیر کرد که بین رفتن و ماندن یکی را برگزینند. بعد از آن فرمود خیمهها را به هم نزدیک کنند تا سنگر باشد و بعد از آن امر به کندن خندق فرمود که در آن آتش بریزند. خیمهای هم مخصوص اسلحهها زده شد و خیمۀ دیگری که در آن غسل و شستشو کنند. و شگفت اینکه یاران امام به قدری از این پیشامد خوشحالاند که در آن اوضاع حساس با هم شوخی میکنند! در خیمۀ دیگر علی بن حسین(ع) است که بیمار شده و حسین به خواهر خویش سفارش میکند که از او پرستاری کند.
روز عاشورا و خطبۀ امام حسین (ع)
صبح طلوع کرد و روز عاشوراست. صدای الله اکبر بلند شد. نماز خواندند. در مقابل خیمهها صفبندی انجام گرفت. میسره و میمنه دارد و فرماندۀ آنها حبیب و زهیر است. پرچمدار عباس بن علی(ع) است و خود امام در قلب سپاه است. دو صف در مقابل هم ایستادند و چند بار شمر در تیررس قرار گرفت و همه او را میشناختند. اجازه خواستند که او را با تیر بزنند. فرمود ما جنگ را شروع نمیکنیم. چه آنان ظاهراً مسلماناند! حضرت اول دعا میخواند: اتصال به مبدأ و التجایی به او. صفوف دشمن پیش میآید. حضرت باز دعا میخواند: «أللهم أنت ثقتی فی کل کرب و رجائی فی کل شده و أنت لی فی کل أمر نزل بی ثقه و عده.» هیچ درخواست نمیکند که خدا این مصیبت را برطرف کند. «فأنت ولی کل نعمه و صاحب کل حسنه و منتهی کل رغبته.» انسان باید خیلی بلندنظر باشد تا بفهمد امام چه میگوید. هدف همۀ وجود اوست.
به فرمان عمرسعد و شمر، برای تسریع در کار و بیدار نشدن وجدانها، دستور پیشروی به صف داده میشود. منتهای همّ و غم امام آن است که آنان آرام بگیرند تا چند کلمه با آنها گفتگو کند. دو خطبه برای دشمنان خواند. عدهای از اصحاب هم سخن گفتند. حضرت در خطبۀ اول سوار شتر شد و مثل رعد خروشید به طوری که همۀ سپاه صدایش را میشنید. باز لشکر آرام نگرفت. آنان را تحریک میکردند که هیاهو و همهمه کنند. بعد فرمود: «یا أیها الناس، إسمعوا قولی» به سخن من گوش فرا دهید و ساکت باشید! شما بر گردن من حق دارید. باید حقتان را ادا کنم و چشم و گوشتان را به مصلحت خودتان و آیندۀ خودتان باز کنم و بگویم که چرا به سرزمین شما آمدهام. اگر گفتههای مرا شنیدید و پذیرفتید و به انصاف رفتار کردید، سعادتمند خواهید شد. آنگاه که سخنانم تمام شد و دانستید برای چه آمدهام، میتوانید تصمیم بگیرید. اما اگر حرف مرا نشنیدید و عذر مرا نپذیرفتید، در صلاح خود و دین و آیندهتان بیندیشید: (فأجمعوا أمرکم و شرکاءکم ثم لا یکن أمرکم علیکم غمه ثم اقضوا إلى و لا تنظرون». اگر درست تأمل کردید و تصمیم گرفتید کار مرا تمام کنید. چنین کنید ولی من فقط به شما بگویم که بین من و شما خدایی حاکم است که کتاب را فرو فرستاد.
سپاه قدری آرام گرفت. در همین هنگام، حضرت از پشت سر صدای ضجه و نالۀ زنان را شنید و به عباس و اکبر فرمود آرامشان کنید تا خاطر من فقط به یک طرف مشغول باشد. هر دو طرف ساکت شدند و حتی شمر هم سکوت کرد. مورخان نوشتهاند که امام نخست حمد خدای را گفت، اما چنان حمدی که ما تاکنون نظیر آن را نشنیدهایم: «ألحمدلله الذی جعل الدنیا دار الفناء و الزوال…» فرمود: «مغرور کسی است که فریب دنیا و مقام زندگی دنیا را بخورد و بدبخت کسی است که مفتون دنیا شود.» مبادا آمال و آرزوها شما را بفریبد. امید آنکه به این شهوات امید ببندد قطع خواهد شد و دست خالی خواهد ماند. شما برای کاری اجتماع کردهاید که خدا را به خشم میآورد. چه پروردگار بزرگی است او و شما چه بد بندگانی برای او! شما کسانی که اسلام را به دنیا رسانیدید، آیا سزاوار است که بعد از پیامبر(ص) خون ذریهاش را بریزید؟ وای بر شما! هرگز به آنچه میخواهید نخواهید رسید. اول مرا بشناسید، سپس به عقل و وجدان خود مراجعه کنید». آنگاه نسب خودش را بیان میکند. سپس سفارش پیغمبر (ص) را دربارۀ خودش به یاد آنان آورد و اتمام حجت کرد: «آیا من پسر دختر پیامبر شما نیستم؟ آیا من پسر وصی پیامبر شما و اولین مؤمن به اسلام نیستم؟ حمزه عموی من نیست؟ آیا نشنیدهاید که رسول خدا دربارۀ من و برادرم فرمود: «هذان سیدا الشباب أهل الجنه»؟ من هرگز دروغ نگفتهام ولی اگر شما مرا دروغگو میپندارید، از صحابۀ رسول خدا که بین شما هستند، بپرسید! جابر، انس بن مالک، سعید. اینان همه به شما خواهند گفت که این سخن را که گفتم، از پیامبر شنیدهاند. آیا همین برای شما کافی نیست که دست از کشتن من بردارید؟
سخنان امام(ع) کم کم تأثیر میکند و وجدانها را تکان میدهد. شمر به میان میافتد و میگوید: «کسی اگر بفهمد تو چه میگویی، خدا را با یک حرف پرستیده است!» و حبیب در جواب او میگوید: «تو خدا را به هفتاد رو میپرستی و نمیدانی!» شمر تودهنی میخورد و ساکت میشود. امام ادامه داد: «این نسب من و این سخن پیامبر (ص) دربارۀ من. آن هم شاهدان. از اینها گذشته، من یک فرد مسلمانم. مسلمان را که بیجهت به قتل نمیرسانند. آیا شما از ابن زیاد که همۀ مالتان را برده و مردان شما را کشته است، طرفداری میکنید؟». همه ساکتاند. حرفی ندارند که بگویند. بعد حضرت سران سپاه را صدا کرد.
«حجار بن ابجر، شبث بن ربعی، قیس بن اشعث، زید بن حارث، شما نبودید که برای من نامه نوشتید؟»
سر را پایین انداختند و گفتند: نه!
امام فرمود: «به خدا قسم نوشتید! ای مردم، شما مرا دعوت کردید به کوفه بیایم و آمدم. حال اگر از من بدتان آمده است، بگذارید بازگردم.»
قیس بن اشعث گفت: «آیا نمیخواهی با پسر عموی خود یزید بیعت کنی؟ من اطمینان میدهم که هیچ ضرری به تو نرسد.»
لحن امام تغییر کرد: «تو برادر برادرت هستی!» یعنی تو هم در خباثت مانند برادرت، محمدبن اشعث، هستی که مسلم را کشت.
بزرگ بدان قهرمانی را که دست ذلت به دشمن نداد و پای عقیدهاش سر داد.
فرمود: «به خدا سوگند چنین نمیکنم! دست خود را مانند مثل بندگان که در مقابل هر ناچیز و ناکسی خم میشوند، به دست شما نمیدهم… به خدا پناه میبرم از جباری که به روز رسیدگی و حساب ایمان نیاورد».
شتر را خوابانید و پیاده شد. بعد از این خطبه، زُهیر و بُریر هریک خطبهای خواندند.
در خطبۀ دوم، لحن سخن امام(ع) فرق میکند و خطبه، شدید و محرک است.
مراحل سهگانۀ روز عاشورا
حال در واقعۀ کربلا این آیه چقدر تحقق پیدا کرده است! روز عاشورا تابلوی عجیبی است. آثار معجزهآسایی از این اشخاص بروز میکند: «کأنه لا یمسهم الم الحدید» گویی از ضربت شمشیر و تیر و نیزه احساس درد نمیکردند! چه حالی پیدا کرده بودند؟! میبینید همین بشر عالی، به خاطر هدف و عقیده، تحولی عجیب پیدا میکند. مورخان از روز عاشورا خیلی آشفته و نامنظم سخن گفتهاند و تقدم و تأخر قضایا را معلوم نکردهاند. آنقدری که از مجموع قضایا معلوم میشود این است که روز عاشورا سه مرحله داشته است:
1.آرامش و ابلاغ رسالت و تحذیر و انذار نسبت به آینده زندگی و اجتماع و واقعیات پس از مرگ.
2.مرحلۀ مبارزه و جنگ و کشتار و خون و بدنهایی که به خاک و خون میغلتند.
3.مرحلۀ نهایی جنایت و ستم، از زدن و سر بریدن و سر بالای نیزه کردن و…
این مراحل هر کدام رنگی مخصوص به خود دارد. صبح نورانیت و صفا و سکون. ظهر رجز و حماسه و زد و خورد. و عصر شهواتی که چشم انسان را تاریک میکند و وحشیانهترین جنایاتی که از بشر سر میزند…
سه خطبه از امام حسین(ع) نقل میکنند که در روز عاشورا ایراد فرمود. یکی همان اتمام حجت که دیروز بیان کردیم. امام در این خطبه از دشمن میپرسد که شما برای چه به جنگ من آمدهاید و سفارش رسول خدا(ص) دربارۀ خودش را یادآوری آنان میکند و در آخر میفرماید که اگر هیچ سابقه و نسبت و امتیازی هم برای من نباشد، دست کم من مسلمانم هستم و مسلمان را بیجهت نباید کشت!
خطبۀ دیگر انشادیهای است که حضرت، لشکر ابن زیاد را قسم میدهد که او وارث همه چیز پیامبر است. از زره و لباس گرفته تا اسلحه و اسب. در این خطبه میخواهد به عوامالناس آشکارا بنماید که بیگناه در معرض این حمله قرار گرفته است. اما اینکه آیا این سخنان ضمیمۀ خطبه اول بوده یا مستقل است، معلوم نیست.
گویند در هنگام ایراد خطبۀ اول، حضرت سوار بر شتر بود و در هنگام ایراد خطبۀ دوم یا سوم سوار بر اسب پیامبر (ص)، به نام مُرتَجِز شد که از زمان آن حضرت تا آن روز، یعنی بیش از پنجاه سال، زنده بوده است که خود این معمایی است. چون اسب این اندازه عمر ندارد.
خطبۀ پایانی و حماسی امام حسین(ع) در کربلا
خطبۀ آخر خیلی شدید و تند و حماسی و تکاندهنده است. باید آن منظره و آن گوینده زنده باشد تا بتوان تأثیر آن را دانست! و من نمیتوانم آن را ترجمه کنم. اما ما لا یدرک کله لایترک کله. لذا آن را میخوانم.
غیر از این خطابههای امام، از حبیب و زهیر و حر هم خطابههایی نقل شده است. که حسین(ع) سوار بر اسب شد و قرآنی را بر سر گرفت و این خطبه را خواند (شاید خطبۀ استشهادیه در ابتدای این خطبۀ سوم بوده است.) میفرماید: «تَبّاً لکم اَیَّتها الجماعهُ و تُرحاً…» مرگ بر شما باد و نابود شوید ای گروه مردمی که اینجا جمع شدهاید! مطرود باشید! آن هنگام که صدای ضجه و نالۀ شما مردم ذلتزده برخاست، ما به نجاتتان شتافتیم. حال شما شمشیری را به روی ما میکشید که از آن ماست؟! شما کی شمشیرزن بودید؟ عدهای پراکنده و وحشی! این قدرت را تنها از جد من و پدر من و عموهای من پیدا کردهاید. قدرتی که از ما گرفتهاید به روی ما بر میگردانید؟!
آیا آن آتش جنگی را که ما برای دشمنان خدا و مردم و مشرکان برافروختیم، میخواهید به جان ما بیفکنید؟! صبح از خواب برخاستید و بیتأمل همدست دشمن خود و بر ضد دوستانتان شدید؟! ای کاش با این پشتیبانی که از آنها میکنید، ذرهای حق و خیر در آنان سراغ میداشتید! نه عدلی را در میان شما رایج کردهاند که خود را مرهون آن بدانید و نه از ظلم آنان در امانید! شما که از ترس آنان خواب ندارید و امید از آینده بریدهاید همدست آنان شدهاید! چرا بر سرتان از آسمان و زمین ذلت و بدبختی نبارد؟ هنوز جنگی روی نداده ما را واگذاشتید! تا شمشیرها در نیام است آیندهبینی کنید. مانند پشههای حقیر که ناگهان به سویی هجوم میآورند، به سوی ما حمله آوردهاید و بر سرمان ریختهاید! چرا؟ مصلحت است که عهدهای خود را نقض کردهاید؟ پایمال شوید! نابود شوید! از بندگان کنیز (بندگان شهوت و رقاصهها و فاحشهها) و پس ماندههای احزاب متفرق و تفرفهجو و درمانده پیروی کردهاید! از آن کسان که قانون خدا را به دور انداختهاند و کلمات الهی را تحریف کردهاند. ریشههای گناه (یا افراد پراکندهای) که با هم گرد آمدهاند. ای دَمهای شیطان (یعنی هیچ نفس عقل و ایمان در شما دمیده نشده است) و ای خاموشکنندگان چراغ سنت الهی، وای بر شما! اینان (یزید و ابن زیاد و عمرسعد) را یاری میرسانید و ما را بییار و یاور میگذارید؟! این دو دلی و نفاق و بیرأیی شما سابقۀ دیرینه دارد و تردید اساس حیات اجتماعی شماست. همین ریشههای خبیث شاخههای شما روییده است. خبیثترین میوهای هستید که جز حزن و اندوه و تأثر از ثمرۀ بشریت بهرهای ندارید و با همۀ اجتماعتان لقمهای هستید که هر غاصبی میتواند شما را ببلعد»!
«ألا و إن الدعی بن الدعى قد رکزنی بین اثنتین: السله و الذله، هیهات منا الذله! …» آگاه باشید، این ناکس ناکسزاده مرا مختار کرده است که بین جنگیدن و تن به ذلت دادن و دست ذلت به ناکس دادن یکی را اختیار کنم. من و ذلت؟! هیهات که من دست ذلت در دست کسی بگذارم! اگر چنین کنم، بندگی دنیا را در برابر طاغوتها پذیرفتهام. یعنی پذیرفتن بندگی بشر تا ابد! هماکنون آن مبدأیی که میزان عدل را برپا داشته است و اراده کرده که ضعیف خوردۀ قوی تر نشود، به من الهام میکند که حسین، تن به خواری مده! آن پیامبری که برای آزادی و نجات بشر برخاست و من در دامن او پرورش یافتهام به گوش من میخواند که تن به پستی مده! دامنهایی که مرا پروریدند و زهرا (س) که مرا شیر داد به من گفتهاند که تن به ذلت ندهم، ولو آنکه کشته شوم! خردمندان سرفراز و با حمیت آینده و گذشته، به من میگویند که تسلیم ذلت مشو! من مردانه و بزرگوارانه به خاک و خون غلتیدن را بر اطاعت از مردم پست برمیگزینم. تصمیم به جنگ با من گرفتهاید؟ بگیرید! ولی هوشیار باشید که من برای پاس آزادی بشر و دنیای او، با همین یاران اندک و پیرمردان بر شما خواهم تاخت و با آنکه سپاهی ندارم، در مقابلتان میایستم»!
حضرت(ع) پس از این سخنان، اشعار فروه را خواند: «… اگر شکست دادیم کار تازهای نکردهایم و اگر (به ظاهر) شکست خوردیم، این شمایید که شکست خوردهاید نه ما! قدرت حق را کسی نمیتواند شکست دهد. ترس در سرشت ما نیست. اکنون مصلحت چنین است که دل به مرگ نهیم و دولت در دست کسانی دیگر بیفتد. وقتی مرگ سنگینی سینۀ خود را از کسانی دور کرد، به جانب کسانی دیگر رو خواهد آورد»! امروز روز مرگ باعزت ماست و فردا روز مرگ باذلت شما! آنان که امروز ما را شماتت میکنند که چرا تن به سازش ندادید؟ بدانند که خود به بدتر از این دچار خواهند شد. به خدا سوگند ما را خواهید کشت و باز خواهید گشت. اما بدانید که از آن پس همان قدر آسودگی خواهید داشت که کسی پا بر رکاب کند. آنگاه است که آسیاب خون به گرد شما بچرخد و همچون ارابهای که محورش در رفته است بر زمین بیفتید. بدانید که از این پس اجتماع سالم و ساکنی نخواهید داشت. پدرم از قول جدم، رسول خدا(ص) مرا از همۀ این ماجراها آگاه ساخته است. اما شما و شرکایتان جمع شوید و تأمل کنید و تصمیم بگیرید»!
سپس امام آیهای خواند و دستها را به آسمان بلند کرد و چنین دعا کرد: «خدایا باران رحمت خود را از اینان دریغ فرما. همچنان که آب روان بیابان را از ما دریغ داشتند! خداوندا قحطسالهایی همچون زمان یوسف و قوم مصر، بر ایشان نازل فرما! خدایا، آن جوانک ثقفی را بر اینان مسلط گردان که پی در پی جام زهر به کامشان فرو ریزد! این قوم دعوت ما را نپذیرفتند و ما را وانهادند».
حضرت خطبه را به پایان رساند و از اسب فرود آمد. کم کم همهمهای در سپاه در گرفت و عدهای از تپهماهورهای اطراف به حضرت پیوستند و عدهای هم گریختند. اما مظهر کامل تحول و انقلاب روحی، حر بن یزید ریاحی بود که وجدانش از زیر خروارها گناه سر برآورد و او نیز به یاری حضرت شتافت و خطابهای ایراد کرد. فرماندهان که اوضاع را حساس دیدند، به سربازان نهیب زدند که حمله آوردند و کار را تمام کنند. ولی سربازان مردد شده بودند و کسی از آنان جرأت نمیکرد قدم پیش بگذارد. چندمدتی گذشت تا آنکه عمرسعد خود جلو آمد و برای تسکین خاطر ابن زیاد و جبران سخن چینیهایی که از او نزد اربابش کرده بودند، تیری در کمان نهاد و به سوی حضرت نشانه رفت و فریاد زد پیش امیر گواهی دهید که من اولین کسی بودم که به حسین تیر انداختم! در این هنگام، حضرت و یارانش پشت تپهها و اسبها سنگر گرفتند و جنگ آغاز شد و حریم و حجاب از بین رفت. حضرت به اصحاب فرمود: «برخیزید و قیام کنید و رو به مرگی آرید که در انتظار شماست».
یادآوری و معرفی: آیتالله طالقانی زمانی که در زندان به سر میبرده، به صورت منظم و نیز پراکنده سخنانی پیرامون درسآموزی از قرآن و بهرهگیری از مضامین آن برای زندگی ایراد کرده است که بخش منظم آن در کتاب «پرتوی از قرآن» به صورت تفسیر قرآن و بخش پراکندۀ آن بعدها در بخش «با قرآن در زندان» در کتاب «درسهای قرآنی» منتشر شده است. بخش اخیر بر اساس یادداشتهای شخصی محمدمهدی جعفری، از یاران و همراهان طالقانی در زندان، از آن سخنرانیها تهیه شده است و از 19 شهریور 1343 تا 23 اردیبهشت 1344 را در بر میگیرد. جعفری در این باره مینویسد: «این مطالب را نه میتوان تقریرات آیتالله طالقانی دانست و نه سخنرانیهای ضبط شدۀ ایشان به حساب آورد. بلکه برداشتهایی است، غالباً نقل به مضمون، از این کمترین که گاه برای تکمیل جملهای و مطلبی از خاطرۀ دچار پیری شده و احیاناً به فراموشی افتاده، سود جستهام و گاه نیز از منابعی استفاده شده است.» مطلب حاضر متن سلسله سخنرانیهای آیتالله طالقانی در دهۀ اول محرم در زندان قصر است که در هفت جلسه، از هفدهم اردیبهشت 1344 (برابر با پنجم محرم) تا بیست و سوم اردیبهشت 1344 (برابر با یازدهم محرم) درباره واقعه عاشورا ایراد شده است.
تاریخ ایجاد اثر: 17 تا 23 اردیبهشت 1344
منبع مورد استفاده: کتاب درسهای قرآنی: با قرآن در زندان، در خانواده، در صحنه، (مجموعه آثار آیتالله طالقانی، جلد اول)، به همت مجتمع فرهنگی آیتالله طالقانی، نشر شرکت سهامی انتشار، 1386، چاپ دوم 1387، صص174 تا 233، به نقل از یادداشتهای شخصی محمدمهدی جعفری
انتهای پیام
دوم. در سخنان خوب است دقت می کردین به اعتقادات مذاهب اسلامی توهین نکنید
معاویه و یزید در قتل حسین ابن علی مقصر نیستن
شما که از منابع اهل سنت استفاده می کنید چطور بر خلاف صداقت به متن جرح و تعدیل وارد می کنید