شیعه نیوز: ملایی با درویشی همکار و شریک بود به هر منزلی که میرفتند موقع ناهار یا شام ملا کمی که میخورد دست از غذا میکشید و میگفت: «الحمدلله» درویش بیچاره هم که هنوز نصف شکمش خالی بود و مجبور میشد دست از غذا بکشد و گرسنه بماند.
چند بار درویش به ملا گفت که: «رفیق این کار خوبی نیست، تو زود دست میکشی من گرسنه میمانم» اما ملا این عادت از سرش نمیافتاد.
درویش در فکر چاره افتاد که ملا را گوشمالی بدهد. یک روز که از دهی به ده دیگر میرفتند در دره خلوتی او را گرفت و با تبرزینش تا جایی که میخورد زد تا بیهوش شد.
ملا وقتی به هوش آمد درویش گفت: «مبادا بعد از این سر سفره مردم زود دست از خوردن بکشی و مرا گرسنه بگذاری». ملا که کتک خورده بود. قول داد که بعد از این تا درویش دست نکشیده او هم دست از خوردن نکشد.
چند روزی ملا سر قول و قرارش بود تا اینکه روزی ملا به عادت قدیم وسط غذا خوردن دست از غذا کشید و الحمدالله گفت: درویش رو کرد به ملا و گفت: «آی دره دکی ملا»۱ ملا که قول و قرارش با درویش و کتکی که توی دره خورده بود یادش آمد زود گفت: «بله قربان تازه دن بسمالله»۲ و دوباره شروع به خوردن کرد.
۱- کتکی که تو دره خوردی یادت بیاد .
۲- بله قربان دوباره بسم الله
منبع:avaxnet.com