شیعه نیوز: ۱۴ سال پیش در چنین روزهایی، روحانی مبارز و نستوه زندهیاد شیخ محمدتقی بهلول گنابادی روی از جهان برگرفت و رهسپار ابدیت گشت. هم از این روی و در نکوداشت خاطره مجاهدات طولانیاش، با آیتالله شیخ محمد مدنی (ناشرالاسلام گنابادی) عالم تراز اول شهرستان گناباد (زادگاه بهلول و مدفن وی) به گفتگو نشستهایم که ماحصل آن را پیش رو دارید. امید آنکه تاریخپژوهان و عموم علاقهمندان را مفید و مقبول آید.
خبر آزادیاش تعجبآور بود!
راوی این خاطرات، عالم اولِ گناباد است. او در پاسخ به پرسش ما مبنی بر اینکه بهلول را از چه دورهای شناخته و با وی محشور شده است، چنین میگوید:
«حشر و نشر حقیر با ایشان بعد از پیروزی انقلاب بود و در گذشته سن ما ایجاب نمیکرد که با ایشان محشور باشیم، منتها مسموعاتی از پدرمان که با ایشان همدوره بودند، به بنده منتقل شده بود. ما وقتی که ایشان از افغانستان آزاد شدند و به ایران برگشتند، با ایشان حشر و نشر پیدا کردیم. موقعی که شنیدیم ایشان آزاد شده، خیلی تعجب کردیم، چون این اخبار به ما رسیده بود که از رادیوی مصر افشاگریهایی علیه رژیم شاه میکرد و در عراق هم سخنرانیهایی داشت. طلاب گنابادی برایمان نقل میکردند که در عراق خیلی مورد توجه علما و مراجع قرار گرفته بود، چون همانطور که مقام معظم رهبری فرمودند: ایشان از نوابغ و شگفتیهای روزگار است. مراجع مشهد خیلی ایشان را تحویل میگرفتند و درباره معلومات و مبارزات ایشان صحبت میشد.»
۲۰۰ هزار بیت شعر را حفظ بود!
مصاحبهشونده محترم ما، نخست به خصال شخصی بهلول و تعلق او به ساحت ادبیات سخن گفته و حافظه او را - که صدها هزار بیت شعر و نیز قرآن و بسیاری از ادعیه را در خود داشته- میستاید:
«در زمان رضاشاه هم دیوانی از ایشان به طور قاچاق پخش شده بود. در دوران شش ماههای که ما تبعید بودیم و به لطف امام رضا (ع) محل تبعیدمان گناباد در مشهد بود، صبح و عصر به کتابخانه امام رضا (ع) میرفتم. یک روز نوشتم که دیوان علامه بهلول را به من بدهید که آوردند. شعر اولش این بود: رضای پهلوی، چون رفت بر تخت/ بشد اسلام و اهل آن سیهبخت! این دیوان در زمان خود رضاشاه چاپ شده بود. ایشان حدوداً ۲۰۰ هزار بیت شعر از خودش را حفظ بود. نوع شعرا وقتی شعر میگویند، بعداً آن را از رو میخوانند و میگویند آن موقع طبع ما گُل کرد و یک چیزهایی به زبانمان آمد. بعد که میپرسید: چه بوده؟ میگویند: باید از رو بخوانم، ولی ایشان اشعار خودش را حفظ بود. دعاهای وارده از جمله جوشنکبیر، ابوحمزه ثمالی و بسیاری از ادعیهها را حفظ بود. حافظه عجیبی داشت.
به هر حال از روزی که ایشان به گناباد برگشت، مردم گروه گروه به دیدن ایشان میرفتند. ایشان به خانه پدریشان در روستای بیلند که هنوز هم هست، وارد میشد. پدر ایشان شیخ نظامالدین بیلندی مرد عالم و وارستهای بود. دیدار معمولی بود و بعد ایشان بازدید میکرد. گاهی به دفترمان میآمد و گاهی به روستای ما که در پنج کیلومتری گناباد بود، خدمتش میرسیدیم. برای مردم گناباد افتخاری بود، مخصوصاً مبارزاتش با رضاخان و قضیه مسجد گوهرشاد؛ سند افتخاری برای روحانیت و مردم خراسان ثبت شد. این تلاشها برای مسئله حجاب بود که امروز متأسفانه خیلی آسان و راحت داریم از دستش میدهیم. آن زمان مردم آنقدر برای حفظ حجاب تعصب به خرج دادند که حاضر شدند به خاطر آن جان خود را بدهند. خود ما آخوندها فریبی خوردیم که گفتیم: دو نوع حجاب وجود دارد، یکی چادر و یکی مانتو. آن زمان که در نماز جمعهها و محافل دینی این موضوع مطرح شد، مانتوها مثل چادر بلند بود. نمیدانستیم که عوض میشود و به صورت مبتذلی در میآید که فرقی با بیحجابی ندارد! واقعاً فریب خوردیم. حجاب همان چادر است، آن هم چادری که نامحرم را متوجه نکند. اگر پیراهن زن از زیر چادر هم پیدا باشد، ضد حجاب و بدحجابی است که متأسفانه پیش آمده است.»
پدرش او را از سخنرانی در گناباد منع کرد!
شاید بتوان گفت که نخستین مواجهههای مذهبی و سیاسی مرحوم بهلول، با صوفیان گناباد روی داد، یعنی همان فرقهای که در زادگاه او سر برآوردند. ناشرالاسلام گنابادی که خود در مبارزه با این فرقه سابقهای طولانی دارد، داستان این رویارویی را به شرح ذیل روایت کرده است:
«مرحوم پدرم و پیرمردهای قدیمی نقل میکردند که مادربزرگ مادری علامه بهلول اهل بیدخت و خواهر ملاسلطان، مخترع فرقه صوفیه گناباد بود و لذا طبق قرار خویشاوندی، پدر ایشان شیخ نظام و شیخ بهلول در زمانی که کودک بوده، به ملاقات محمد حسن بیچاره صالح علیشاه، مرشد قبل از قبل اینها میروند. نام بهلول محمدتقی است. بهلول در آن موقع زیر ۱۰ سال داشته. صالح علیشاه میگوید، شنیدهایم: تو شاعری. بهلول میگوید: بله. میگوید: پس شعری به مناسبت این مجلس ما وَرگو! گفته بود: این دغل دوستان که میبینی/ مگسانند گرد شیرینی. مرشد صوفیها میگوید: این شعر که قدیمی است، از خودت ورگو. بهلول میگوید: این دغل دوستان که میبینی/ جعلانند دور سرگینی! وقتی سرگین روی زمین میافتد، یک چیزهای سیاهی در آن وول میخورد به آن میگویند جعل! صالح علیشاه پشیمان میشود که چنین چیزی را از بهلول خواسته است. چون از بچگی حرفهای حساب را میزد، میگفتند: دیوانه است!
حاجآقا غیاثی که امام جماعت مسجد روستای نوغاب هستند، نقل میکنند که علامه بهلول درحالی که شاید ۲۰ سال بیشتر نداشته است، در مسجد پدر ایشان علیه تصوف سخنرانی کرد و زد و خورد شد و صوفیها، چون قدرتشان زیاد بوده، تصمیم گرفتند او را بکشند. علامه بهلول از طرف پدر در گناباد ممنوعالمنبر میشود و پدرش شیخ نظام میگوید: در هر جای ایران که میخواهی به منبر برو، ولی در گناباد حق منبر رفتن نداری! چون احساس میکند که میخواهند بهلول را بکشند و وضعیت خطرناک است و جای تقیه است. میدانید که فرقههای باطل را انگلیس و امریکا تقویت میکنند. از همان ابتدا هم که ملاسلطان به گناباد میآید و تصوف و این مسائل را علم میکند، قدرتشان زیاد میشود، چون حکومت از اینها حمایت میکرد. شیخ نظامالدین از گناباد به سبزوار هجرت میکند و در آنجا مدرس حوزه میشود و بهلول هم غیر از گناباد، در کل کشور منبر میرود. در ایامی که علامه بهلول در سبزوار است و پدرشان هم در آنجا مستقر شده است، خبر میرسد که امانالله خان پادشاه افغانستان میخواهد در ایام محرم به سبزوار بیاید و در آنجا مراسم کشف حجاب داشته باشد. امانالله خان در افغانستان و آتاتورک در ترکیه و رضاشاه در ایران به تبعیت از انگلیس میخواستند کشف حجاب راه بیندازند. امانالله خان به همراه همسرش که بیحجاب بود، به میان مردم میآید. مردم به او حمله میکنند و او فرار میکند و در ایران به گردش میپردازد. او در دهه عاشورا میخواهد به سبزوار بیاید و مراسم چراغانی و جشن و سرور برپا و کشف حجاب را اعلام کند. علامه بهلول میآید و محلی را که برای این کار آماده کرده بودند، میبیند و مشاهده میکند که رقاصههایی را آورده و وسایل لهو و لعب را آماده کردهاند. مأموران به شیخ بهلول میگویند: شما اینجا کاری ندارید و امانالله خانه میخواهد با خانمش بیاید و برنامهای هست و شما تشریف ببرید. شیخ بهلول میگوید: مگر اینجا ایستادن ممنوع است؟ میگویند: بله، برای شما ممنوع است. میگوید: من نمیگذارم اینها امشب در اینجا مراسمی را که میخواهند، اجرا کنند. میگویند: شیخ! برو دردسر درست نکن. میگوید: اگر به حرفم گوش کردید که هیچ، وگرنه شب مردم را جمع میکنم و میآورم که جلوی شما را بگیرند. مردم همان شب از مسجد سبزوار به سمت محل برگزاری جشن حرکت میکنند. اماناللهخان جرئت نمیکند وارد سبزوار شود و مأموران همگی فرار میکنند و شیخ بهلول جلوی این بدعت شوم را میگیرد. فطرتاً اینجور بوده که ترس در او وجود نداشته است. موقعی که از افغانستان آزاد میشود، به مصر و عراق میرود. موقعی که به ایران میآید، میگویند تو را میکشیم. گفته بود برایم فرقی نمیکند. اگر مرا بکشید، در آن دنیا قوم و خویشهایی دارم، اگر هم نکشید در اینجا دارم. به هر حال مبارزات ایشان با صوفیه به قدری حاد بوده که پدرشان از گناباد به سبزوار مهاجرت و شیخ بهلول را هم در گناباد ممنوعالمنبر میکند.»
اینهایی که صوفی میشوند، معمولاً مردم سادهلوحی هستند!
آیتالله مدنی روزی را به یاد میآورد که پس از بازگشت از سفر حج، با علامه بهلول گنابادی در فقره صوفیه همکلام شده است. او درباره گفتگوهای این محفل چنین میگوید:
«بنده به مکه مشرف شده بودم. در برگشت ایشان به منزل ما در روستای خیبری در چهار کیلومتری شهر آمد و گفت: داستانی را برایت نقل میکنم که به دردت میخورد. گفتم: بفرمایید. گفت: اینهایی که صوفی میشوند، معمولاً مردم سادهلوحی هستند و مرشد صوفیها از سادگی اینها استفاده میکند. میگفت باید مردم را آگاه کرد. مردم اگر از برخورد ائمه ما با تصوف و صوفیگری اطلاع پیدا کنند، هیچ وقت حرفهای امام صادق (ع) و امام رضا (ع) و پیشوایان دین را رها نمیکنند و دنبال مرشدی نمیروند که مرکز فسق و فجور و زراندوزی و انواع و اقسام خلافشرعهاست. نوعاً مردم از اینکه امام صادق (ع)، امام رضا (ع) و سایر ائمه درباره تصوف چه فرمودهاند، آگاه نیستند. وقتی امام رضا (ع) میفرمایند: من ذکر عندهالصوفیه و لم نکیر هم بلسانه و قلبه فلیس منا و من انکر هم فکانما جاهدالکفار بین یدی رسولالله: هرجا و نزد هر کسی از صوفیه نام برده میشود، باید هم به زبان و هم با قلبش اظهار برائت کنید و اگر این کار را نکنید، از ما نیستید..؛ و بعد هم میفرمایند: هرکس علیه آنها به زبان و قلب مخالفت کند، مانند مجاهدی است که در پیشگاه رسول خدا با کفار جهان جنگ میکند... وقتی به امام صادق (ع) عرض کردند: ظهر فی هذالزمان قوم یقال لهم الصوفیه ما تقولوا فیهم: جماعتی به نام صوفیه پیدا شدهاند، شما درباره آنها چه میفرمایید؟ ایشان فرمودند: انه اعدائنا: آنان دشمنان ما هستند... امام هادی (ع) در مسجد رسولالله (ص) در مدینه بودند و عدهای از صوفیه وارد مسجد شدند. اینها از زمان امام صادق (ع) پیدا شدند و در میان شیعیان و اهل تسنن نفوذ پیدا کردند و اقلیتی به نام صوفیان را برای خود تشکیل دادند. امام با چند نفر از اصحابشان نشسته بودند، این جماعت وارد شدند و به امام اعتنا نکردند و رفتند در کناری حلقه زدند و صدای هو و یاهویشان بلند شد و سر و صدایشان در مسجد پیچید. اصحاب امام که تا آن روز چنین حرکاتی را ندیده بودند، آنها را تماشا میکردند. امام هادی (ع) فرمودند: «لا تلتقتوا الی هولاء الخداعین: به این حقهبازها نگاه نکنید. فانهم خلفاءالشیاطین: اینها خلفای شیاطین هستند؛ و مخربوا قواعد الدین: جزو خرابکنندگان پایههای دین هستند...
روایت خیلی مفصل است و سرانجام به اینجا میرسد که: فمن ذهب اکی زیارته احد منهم حیا او میتا فکانما ذهب الی زیارت الشیطان: هر کس به دیدار یکی از اینها، چه زنده چه مرده، برود، گویی به دیدن شیطان یا یکی از بتپرستها برود؛ و عبدالوتان و من اعان احدا منهم فکانما اعان یزید و معاویه و اباسفیان: و هر کس به آنها یاری دهد، گویی به یزید و معاویه و ابوسفیان یاری رسانده است. یکی از اصحاب عرض کرد: شاید شما را قبول داشته باشند. امام فرمودند: وای بر تو، چه فکر میکنی؟ اگر کسی ما را قبول داشته باشد، به راهی نمیرود که عاق ما شود. مگر تو نمیدانی که اینها پستترین فرقههای صوفیه هستند و صوفیان، همهشان چه سنی، چه شیعه، چه مسیحی از ما فاصله دارند و همه فرقههای صوفیه از مخالفان ما هستند... اینها فرقه فرقه هم هستند و همدیگر را هم قبول ندارند. ما شیعیان در دوران غیبت امام زمان (عج) میگوییم تقلید از یک مجتهد واجب است. یک عده میگویند این آقا اعلم است و از او تقلید میکنند. عده دیگری هم میگویند آن آقا اعلم است و از او تقلید میکنند. ممکن است پنج شش مجتهد باشند که شیعهها از آنان تقلید کنند. من که از این مجتهد تقلید میکنم، حق ندارم به مرجعی که شما از او تقلید میکنید اهانت کنم، چون اینها همه نایبان امام زمان (عج) هستند، ولی اینها فرقههای زیادی هستند و همدیگر را هم قبول ندارند. یک بار خدمت مرحوم آیتالله نجفی مرعشی بودیم. فرمودند الان ۱۶ فرقه صوفیه در ایران داریم که هیچ کدام هم یکدیگر را قبول ندارند و هر کدام هم کلی مرید و مراد دارند و میگویند قطب ما بر حق است و آن یکی باطل است و آن یکی به این یکی همین حرف را میزند. این تفاوت بین تشیع و صوفیگری است. هر کدام دور یک کسی به اسم قطب جمع شدهاند و میگویند جبهای از مولا علی به قطب ما منتقل شده است و گروه دیگر هم اینها را تکذیب میکنند و میگویند جبه نزد ماست، ولی ما حق نداریم وقتی از مرجعی تقلید میکنیم، مرجع دیگر را تکذیب کنیم یا خدای ناکرده به آن اهانت کنیم، چون همه جانشینان امام زمان (عج) هستند.
غیر از لباس تنش، چیزی از مال دنیا نداشت!
خصال شخصیتی و اخلاقی علامه بهلول، فصل دیگری از خاطرات شنیدنی آیتالله مدنی است. او بخشی از توفیقات آن روحانی مبارز و خدوم را معلول این خصال و ویژگیها میداند:
«من زیاد پای منبر ایشان ننشستهام، ولی آدم خوشذوقی بود. به هر خانهای که وارد میشد، اگر کودکی در گهواره بود، او را در آغوش میگرفت و حتی اگر کودک گریه میکرد، همین که به او دست میزد، گریهاش ساکت میشد. در افغانستان هم که در حصر بوده، وقتی او را جایی مهمان میکردند و کودک کوچکی داشتند، به پدر و مادرش میگفت: شما بخوابید، پرستاری از این کودک امشب با من. دعایی میخواند و گریههای بیجای کودک به لبخند زدن تبدیل میشد. تخصص خاصی درباره بچهها داشت و به همین نسبت با جوانها هم گرم میگرفت و لطیفه هم خیلی بلد بود و منبرش کسلکننده نمیشد. اخلاص عجیبی هم داشت و همانی را میگفت که عمل میکرد. دائمالصوم و بسیار در اعتکاف بود. ایام ماه رمضان فقط با آب افطار میکرد. واقعاً زاهد بود و غیر از لباس تنش هم هیچ چیزی از مال دنیا نداشت. هر پولی را هم که به او میدادند، بین افراد بیبضاعت تقسیم میکرد و چیزی را برای خودش نگه نمیداشت. یک بار که به مکه میرفته، زنی را با سه چهار بچه میبیند که گرسنه بودند. زن پوست هندوانهای را که دیگران دور انداخته بودند، برداشته و ریز ریز کرده بود که بچههایش بخورند. بهلول که این منظره را میبیند. ۱۶۰ ریال سعودی را که همراهش بوده، به آن خانم میدهد و میگوید برو و برای فرزندانت نان بخر. منزل بعدی یک نفر ۱۶۰۰ ریال سعودی به او میدهد. اینجور ویژگیهایی داشت. اخلاص او هم کمنظیر بود و این بسیار مهم است که یک روحانی اخلاص خود را نشان بدهد و مردم باور کنند که او به آنچه میگوید عمل میکند. یکی از موفقیتهای حضرت رسول (ص) هم همین بوده که به هرچه میفرمودند، عمل میکردند و به آن ایمان داشتند و لذا حرفشان اثر داشت. روحانی هم اگر به آنچه میگوید ایمان داشته باشد و عمل کند، حرفش اثر میکند، ولی اگر خدای نکرده چیزی را به زبان بیاورد که به آن اعتقاد ندارد و عمل نمیکند، حرفش اثر نخواهد کرد که اثر عکس خواهد داشت. یکی از موفقیتهایی که حقیر در گناباد دارم این است که مردم معتقدند به آنچه میگویم اعتقاد دارم، لذا با اینکه در محیط ما هفت هشت سالی است که خشکسالی است، ولی حوزه گناباد بحمدالله به خوبی اداره میشود.»
رمز یک محبوبیت گسترده
معمولاً از خصال والای مردان حق، وجاهت گسترده است، در حیات و ممات. بهلول نیز از این قاعده مستثنی نبود و نیست. مصاحبهشونده ارجمند ما در واپسین فصل از گفتگو، علت این پدیده را اینگونه تحلیل کرده است:
«قبل از حادثه مسجد گوهرشاد، ایشان همه جا منبر میرفت و از همان جوانی با همه مردم محشور بود. بعد هم که حادثه مسجد گوهرشاد اتفاق افتاد و ایشان فراری شد و به افغانستان رفت، مردم میگفتند ایشان طیالارض داشته و فرشتهها نجاتش دادهاند و از همان زمان در همه محافل دعا میکردند که برگردد. بعد هم که بیش از ۳۰ سال در حبس و تبعید بود و طی این مدت هم که همواره صحبتش بود و در دل مردم ریشه پیدا کرده است. مرحوم امام الان بیش از ۳۰ سال است که رحلت فرمودهاند، اما میبینید که سال به سال بر عشق و محبت مردم نسبت به ایشان افزوده میشود، چون مبارزه با خاندان کثیف پهلوی و در واقع با امریکا و غرب باعث میشود که مردم بنشینند و ریشهیابی کنند، لذا سال به سال بر محبوبیت ایشان در کل جهان افزوده میشود، چون در زمانی که هیچ کس تصورش را هم نمیکرد که بتوان با شاه مبارزه کرد، ایشان این کار را کردند. مرحوم بهلول هم زمانی با رضاشاه درافتاد که در خانه، پدر نمیتوانست در مقابل پسرش از ترس خاندان کثیف پهلوی، اسم شاه را ببرد. مبارزه مسجد گوهرشاد باعث شد که مردم سالها در انتظارش بودند. شاه در کتابش هم نوشته بود که دو نفر روحانی من و پدرم را بسیار آزار دادند. بهلول پدرم را و آیتالله خمینی مرا.»
منبع : روزنامه جوان