به گزارش «شیعه نیوز»، یکی بود یکی نبود.در دوران هارون الرشید،مردی بود به اسم بهلول.بهلول دانشمند وآدم بزرگی بود.اواز شاگردان امام صادق علیه السلام بود.اما به دستور امام صادق علیه السلام خودش رابه دیوانگی زده بودتا کاری به کارش نداشته باشند و بتواند با تظاهر به دیوانگی حرفهایش را بزند و از مجازات خلیفه هم در امان باشد…
یک روز هارون ارشید بامسخره کردن بهلول از او پرسید: وضع رسیدگی به کارهای خوب وبد مردم در آن جهان چگونه است.من فکر میکنم که وضعم دران جهان هم مانند این جهان خوب باشداما از قیامت توخبر ندارم.نمیدانم خدا به حساب دیوانه ها چطور رسیدگی میکند؟
بهلول دیوانه وار خندید و گفت: تا به حساب تو رسیدگی شود من مستقیم به بهشت رفته ام.هارون گفت:بگو که چرا این طور فکر میکنی.بهلول گفت: تنور نانوایی دربارت روشن است،به آن جا برویم تا بگویم.هارون که مهلت خوبی برای خندیدن ومسخره کردن پیدا کرده بود،همراه اطرافیانش راه افتاد
وهمگی با بهلول به کنار تنور نانوایی رفتند. بهلول سینی بزرگی را روی تنور داغ گذاشت وگفت: از تودر قیامت می پرسند که چه داشته اي وباانها چه کرده اي؟حالا با پای لخت روی این سینی برو ودارایی هایت را بشمار.هارون کفش هایش رادراوردورفت روی سینی و گفت:کاخ دارم،باغ وبستان زیادی دارم،خزانه ي پر پول دارم.یک کشور بزرگ دارم و….امادیگر نتوانست بقیه داراییهایش را بشمارد.
گرمای سینی پای وی را سوزاند و باعجله بیرون پرید.هارون که نمیخواست بهلول برنده ماجرا باشدبه او گفت:حالا توبرو روی سینی داغ ببینم چه میکنی.بهلول هم چنان که میخندید،به روی سینی پریدو گفت: بهلول وخرقه،نان جو وسرکه،بعد به ارامی از روی سینی پا به روی زمین گذاشت
و گفت : دیدی چه اسان بود.من جز لباس پاره و نان جو و سرکه که نان خورشتم است،چیزی ندارم.حالا فهمیدی که رسیدگی به حساب کارهای چه کسی در ان جهان آسان تر است.هارون ابرو درهم کشید وبدون خداحافظی از ان جا دور شد.از ان به بعدوقتی بخواهند به کسی یاداور شوند که هرچه آدم کمتر داشته باشد،گرفتاری اش کمتر است،این مانند وداستان بهلول را حکایت میکنند.
منبع : پارس ناز