۰

اين غبار اسب حسين (ع) است

از شکاف اين خيمه ها نگاه کن! اين غبار اسب حسين (ع) است که بي تاب به سوي اين دو جنازه پيش مي تازد. اين شاهين که بي قرار از آسمان اسب فرود مي آيد و دو بالش را بستر اين دو سرو مي کند، حسين (ع) است.
کد خبر: ۲۳۲۸
۰۰:۰۰ - ۱۹ دی ۱۳۸۶

فردا اول ماه محرم و آغاز سال 1429 هجري قمري است. در دهه نخست اين ماه و ايام عزاداري سالار شهيدان حضرت اباعبدالله الحسين(ع) قطعاتي از سيدمهدي شجاعي که پيشتر توسط موسسه همشهري و با عنوان «ادب در کربلا» به چاپ رسيده، تقديم خوانندگان مي شود.

اگر نهايت زن بودن و اوج مقام زن نيل به مرتبه مردانگي بود، مي گفتيم زينب (س) اوج مردانگي است؛ اما چنين نيست. آسمان پرواز اين دو متفاوت است. تضاد نيست رقابت نيست، تفاوت است.

چنين نيست که عالم زن، عالمي باشد پايين تر از عالم مرد و اوجش تازه ابتداي مردانگي باشد. عالم زنان نيز چون عالم مردان، آسماني دارد، خورشيدي، ماهي و ستارگاني. خورشيد اين آسمان بي ترديد زهرا (س) است.

و ماه اين آسمان زينب (س) است که پس از به قتلگاه افتادن خورشيد، در آسمان تيره جهان درخشيد تا مسير، بي جهت و طريق، تاريک و راه، بي رهرو نماند.

بيان شخصيت او دفتري مي طلبد به وسعت گيتي و مرکبي به ميزان دريا. اما اينجا تنها يک «ادب» از آداب کربلاي او مورد اشارت است.

مادري اوج مقام زنانگي است و زينب، سدره نشين مرتبه مادري است.

زينب (س) دو فرزند داشته به نام «عون» و «محمد» که هر دو را به ميدان کربلا آورده است. اين اگرچه ايثار تمامي دارايي زينب (س) است اما همه مسئله اين نيست. زينب (س) در عاشورا مادر همه جوانان است و تيمارگر تمامي مجروحان و غمخوار همه کشتگان.

وقتي علي اکبر (ع) از اسب به زمين مي غلتد، اين زينب (س) است که جامه مي درد و روي مي خراشد و با فرياد «مادر ! مادر !» خود را بر جنازه او مي افکند و اشک مادرانه مي افشاند.

وقتي سر و روي قاسم دلاور - فرزند حسن (ع) - با خاک آشنا مي شود، اولين سايه مهري که بر بالاي خويش گسترده مي بيند، مهرباني زينب (س) است با نواي آرامش بخش: مادرم! عزيزم! فرزندم!

و اولين زلال کوثري که با گونه خويش مي چشد، اشک حيات آفرين زينب (س) است با ترانه و ترنم: پسرم! نازنينم! پاره جگرم!

و نه فقط علي اکبر و قاسم، که علي اصغر و عبدالله و هر جوان و نوجوان و کودکي که در خاک عاشورا به خون مي غلتد، زينب (س) را مادرانه بالاي سر خويش مي بيند. آخرين ره توشه مهر را براي سفر از او مي ستاند.

اکنون دو جوان، دو سرو، دو صنوبر، دو ماهي بر خاک مي تپند اما حضور هيچ دست مادرانه اي را حس نمي کنند که از اين سو به آن سويشان کند، غبار از چشمانشان بسترد و خون از چهره هايشان کنار بزند.

شگفتا! زينب (س) حاضر، زينب ناظر، زينب مادر کجاست؟ مگر نديده است فرو افتادن اين دو نخل را؟ چرا مادري نمي کند؟ چرا رخ نمي نمايد؟ چرا چهره نشان نمي دهد؟

مگر کيستند اين دو جوان؟ مگر صحابي نيستند؟ مگر هاشمي نيستند؟ پس کجايي زينب؟!

- اين هر دو جوان من اند؛ عون و محمد من اند؛ دو هديه ناقابل اند به پيشگاه برادر، به درگاه امام، امام برادر. آدم هديه را که به رخ نمي کشد؛ به دنبال قرباني ناقابلش که ضجه و مويه نمي کند. من مادر همه هستم.

شرط ادب نيست به دنبال اين دو پيشکش کوچک، دل برادر را سوزاندن و اندوه او را برانگيختن. نه، شرط ادب نيست حضور يافتن و از حال و روز قرباني خود پرسيدن.

عجبا! ادب هنوز با کلاس درس تو فاصله دارد. تو عالي ترين مربي ادبي و فرهنگ ادب، واژه هايش را زينب! از تو وام مي گيرد.

تو نيامدي اما ببين! از شکاف اين خيمه ها نگاه کن! اين غبار اسب حسين (ع) است که بي تاب به سوي اين دو جنازه پيش مي تازد. اين شاهين که بي قرار از آسمان اسب فرود مي آيد و دو بالش را بستر اين دو سرو مي کند، حسين (ع) است.

ببين! هديه هايت را چگونه در آغوش مي فشرد، ببين! چگونه با اشکهايش غبار از چهره جوانانت مي شويد.

اين ترنم لطيف و پدرانه حسين را حتما در گوش جوانانت مي شنوي که: «پسرم! عزيزم! دردانه ام! پاره جگرم!»

ارسال نظرات
نظرات حاوی عبارات توهین آمیز منتشر نخواهد شد
نام:
ایمیل:
* نظر: