شیعه نیوز: شیعه و سنی دو فرقه ای اسلامی هستند که مشترکات فراوانی در اصول و فروع دین دارند اما نقطه افتراق اساسی شیعه و سنی مساله امامت است که منشاء خیلی از اختلافات دیگر شده است. در مساله امامت اختلاف هم در اصل قضیه است که اهل سنت آن را از فروع دین و شیعه از اصول دین می شمارند و هم در امور متفرع بر آن اختلاف وجود دارد از قبیل ضرورت وجود امام، عصمت امام و تنصیصی بودن مقام امامت و انحصار ائمه (علیهمالسلام) در دوازده نفر.(۱) در این مقاله به اثبات امامت امامان شیعه پرداخته شده است.
مقام امامت به اعتقاد شیعه مقام جانشینی پیغمبر (صلیالله علیه و آله) در توضیح، تبیین، بیان، حفظ، اجرای قوانین الهی و تربیت نفوس می باشد. زیرا امام به اعتقاد شیعه به جز وحی همه مقامات پیغمبر (صلیالله علیه و آله) را دارا است و همان ادله ای که بعثت انبیاء را الزامی می کند اصل امامت را نیز مستدل می نماید. و به عقیده ای شیعه جز مقام عصمت به آن نائل نمی شود زیرا قرآن از امامت به عهد الهی یاد می کند که ابراهیم خلیل (علیهالسلام) بعد از امتحانات و بعد از طی مقام نبوت، رسالت و خلّت به آن منصب می رسد.(۲) و لذا خداوند چون که معصومین را می شناسد آنان را برای امت معرفی نموده است.
اما اهل سنت امامت بعد از پیغمبر را صرف یک مسئولیت ظاهری در حد ریاست حکومت دینی از فروع دین می دانند و معتقدند مساله جانشینی پیغمبر (صلیالله علیه و آله) یک امر انتخابی و واگذار شده به مردم است.(۳)
آیاتی از قرآن که دلیل حقانیت دعوای تشیع یعنی اثبات امامت است فراوان است که به برخی از آنها اشاره می شود،
الف) آیه اطاعت:
«یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُواْ أَطِیعُواْ اللّهَ وَأَطِیعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِی الأَمْرِ مِنکُمْ فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِی شَیءٍ فَرُدُّوهُ إِلَی اللّهِ وَالرَّسُولِ إِن کُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْیوْمِ الآخِرِ ذَلِکَ خَیرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِیلاً. ای کسانی که ایمان آورده اید! اطاعت کنید خدا را، و اطاعت کنید پیامبر و اولی الامر از خودتان را….»(۴)
به طور اطلاق در این آیه خدا به اطاعت از خود و رسول و اولی الامر دستور داده و اطاعت از اولی الامر و اطاعت از خدا و رسول بدون قید و شرطی در کنار هم قرار گرفته و معلوم می شود اطاعت از اولی الامر با اطاعت از خدا و رسول خدا تفاوت ندارد و لازمه موافقت اوامر و نواهی اولی الامر با اوامر و نواهی خدا و رسول، آن است که آنها از خطا و گناه باید معصوم باشند. و گرنه لازم می آید خدا به اطاعت از کسانی امر کرده باشد که مصون از گناه نیستند و چنین فرمان مطلق از خدای حکیم عقلاً قبیح و منکر است. زیرا مستلزم عصیان خالق و اطاعت مخلوق است و چنین اطاعتی مطابق احادیث رسیده از پیغمبر (صلیالله علیه و آله) جایز نیست.(۵)
و لذا کسانی دیگری که اطاعت آنها لازم است مثل والدین با این که اطاعت آنها در حدّ اهمیت اطاعت از اولی الامر نیست همواره محدود به حدودی و مقید به این است که معصیت خدا لازم نیاید.(۶)
از آن چه گفته شد نتیجه می گیریم که اولی الامر باید افراد معصوم و معینی باشند و خدا باید آنان را معرفی کرده باشد زیرا درک عصمت از حیطه عقل خارج است و معقول نیست خدا از یک طرف امر به اطاعت بدون چون و چرا از اولی الامر بکند و از طرفی تعریف آنها را به مردمی واگذار کرده باشد که معصوم را نمی شناسند چون چنین فرمانی تکلیف به امر غیر مقدور است.
فخر رازی از علمای برجسته اهل سنت با اذعان به این که لازمه امر به اطاعت مطلقه از اولی الامر عصمت آنها است. ضرورت عصمت آنان را پذیرفته و می گوید، اگر معصوم نباشند تضاد در حکم الهی لازم می آید زیرا از یک طرف اطاعت آنها را واجب کرده و از طرفی دیگر آن جا که آنان به خطا فرمان می دهند ارتکاب آن عمل ممنوع است. لکن فخر رازی به بهانه این که شخص معصوم در میان امت قابل تشخیص نمی باشد و نیز به دلیل این که پیامبر (صلیالله علیه و آله) فرموده است، «امت من هرگز به خطا اتفاق نمی کند» اهل حل و عقد را مصداق اولی الامر قرار داده و رأی آنها را معصوم پنداشته است.(۷)
به فخر رازی و کسانی دیگری که به این مطلب قائلند باید گفت اولاً هیچ گاه اجماع امت به عنوان اهل حل و عقد در میان مسلمانان تحقق پیدا نکرده است. ثانیاً با فرض تحقق، به علت عدم معصوم بودن افراد حل و عقد ممکن نیست، با جمع شدن آنان وصف عصمت برای این جمع به وجود آید. ثالثاً امت اسلامی در مساله امامت و حکومت از شخص خلیفه پیروی می کند نه از شورای حل و عقد زیرا در خارج اولی الامر فقط یک نفر بوده است و شورای حل و عقد هیچ گاه خلافت را به عهده نداشته است.
رابعاً مضمون کلام پیغمبر (صلیالله علیه و آله) این نیست که رأی هیأت حاکمه به خطا نمی رود زیرا گذشته و حال، شهادت به خطای رأی نمایندگان امت می دهد بلکه معنای حدیث این است که امت بر خطا اجماع نمی کند و هیچ گاه وضعیت به حدی نمی رسد که حتی یک نفر هم از حق پیروی نکند، هر چند آن یک نفر معصوم باشد و هیچ دلیلی بر این وجود ندارد که کلمه «امت» به اهل حل و عقد معنی شود.(۸)
خامساً راه شناخت فرمانروایان مفترض الطاعه، قرآن و روایاتی است که در منابع معتبر اهل سنت نیز آمده است. آیات ولایت، مودت، تطهیر، مباهله و آیه تبلیغ و روایات وارده در تفسیر آنها و نیز روایات ثقلین، منزلت، غدیر، سفینه و اولی الامر را معرفی نموده است و روایاتی مربوط به آیه اطاعت به این مضمون که اولی الامر کیانند زیاد است در اینجا به سه نمونه اکتفا می کنیم،
۱. سلیمان حنفی نقل نموده از امام علی (علیهالسلام) سئوال شد که کوچک ترین امری که موجب گمراهی انسان می شود چیست؟ حضرت فرمود، «نشناختن ولی الله مفترض الطاعه که حجت خدا و شاهد بر خلق است و خدا به اطاعت او دستور داده است». وقتی سائل از حضرت درخواست توضیح بیشتری می کند می فرماید، «منظور کسانی است که خدا در قرآن آنها را قرین خود و رسولش قرار داده و فرموده است، (ای مؤمنان، خدا و رسول و اولی الامر را اطاعت کنید)». و سپس ادامه می دهد، منظور از اولی الامر کسانی است که پیغمبر (صلیالله علیه و آله) در مواضع متعدد و حتی در خطبه ای که هنگام رحلت خود آنها را معرفی نموده و فرموده است، دو چیز نفیس را میان شما می گذارم یکی کتاب الله و دیگری عترت و اهل بیتم (علیهمالسلام) ».(۹)
۲. و نیز در تفسیر همین آیه از پیغمبر (صلیالله علیه و آله) نقل شده که حضرت اسامی دوازده امام را به ترتیب برده و آنها را معرفی کرده است.(۱۰)
۳. جابر بن عبدالله انصاری می گوید، وقتی آیه «اولوالامر» نازل شد از پیغمبر (صلیالله علیه و آله) پرسیدم مراد چه کسانی هستند؟ فرمود، «آنهایی که خدا اطاعت شان را قرین اطاعت خود و رسولش قرار داده و آنها خلفاء من و ائمه مسلمین بعد از من هستند، اول آنها علی (علیهالسلام) است بعد امام حسن (علیهالسلام) و بعد…».(۱۱)
ب) آیه تطهیر:
«إِنَّمَا یرِیدُ اللَّهُ لِیذْهِبَ عَنکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیتِ وَیطَهِّرَکُمْ تَطْهِیرًا. همانا خدا می خواهد که هر گونه رجس و پلیدی را از شما اهل بیت دور کند و شما را پاک و طاهر قرار دهد».(۱۲)
آیه دلالت بر عصمت اهل بیت (علیهمالسلام) دارد زیرا زدودن هر نوع رجس و پلیدی شامل گناهان صغیره و کبیره می شود به خصوص که تطهیر به اراده تکوینی خداست.
به بهانه این که جملات قبل و بعد آیه تطهیر مربوط زنان پیغمبر (صلیالله علیه و آله) است نمی توان گفت مراد از «اهل بیت» زن های حضرت است. زیرا اولاً برگرداندن ضمیر مردان (عنکم) به زنان صحیح نیست.
ثانیاً روایات فراوانی از طریق فریقین وارد شده که این آیه اختصاص به پیغمبر (صلیالله علیه و آله) و علی (علیهالسلام) و فاطمه (علیهاالسلام) و حسن و حسین(علیهماالسلام) دارد و احدی در این فضیلت با آنان شرکت ندارد. در بعضی از این روایات آمده که پیغمبر (صلیالله علیه و آله) فاطمه و علی و حسن و حسین (علیهمالسلام) را زیر عبا جمع کرد و فرمود، «خدایا اینها خاندان من هستند رجس و پلیدی را از آنها دور کن». در این هنگام آیه تطهیر نازل شد. فخر رازی می گوید در صحت این روایت جای مناقشه نیست زیرا مورد اتفاق علمای تفسیر و حدیث است.(۱۳)
سیوطی در حدود ۱۸ روایت ذکر نموده است که دلالت بر نزول آیه تطهیر در شأن پنج تن دارند و در دسته ای از آنها خود زنان پیغمبر (صلیالله علیه و آله) و پیشاپیش آنها ام سلمه و عایشه اعتراف نموده اند به این که آیه ویژه پنج تن است و خودشان از جمله اهل بیت (علیهمالسلام) نیستند.(۱۴)
ثالثاً پیغمبر (صلیالله علیه و آله) پیشاپیش زمینه هر گونه شبهه را از بین برده زیرا می دانسته که ممکن است مسلمان ها قرآن را بخوانند و «اهل بیت» را بر طبق آیات ما قبل و ما بعد این آیه حمل کنند همان آیاتی که به بانوان پیغمبر (صلیالله علیه و آله) هشدار می دهد و لذا پیامبر (صلیالله علیه و آله) برای آموزش مردم طبق برخی از روایات تا نه ماه پس از نزول آیه تطهیر پیش از اقامه نماز صبح همواره از در خانه علی (علیهالسلام) و فاطمه (علیهاالسلام) و حسنین (علیهمالسلام) ردّ می شد و صدا می زد که، «الصلوه یا اهل البیت» و آن گاه آیه تطهیر را تلاوت می نمود.(۱۵)
ج) آیه ولایت،
«إِنَّمَا وَلِیکُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُواْ الَّذِینَ یقِیمُونَ الصَّلاَهَ وَیؤْتُونَ الزَّکَاهَ وَهُمْ رَاکِعُونَ.» «کلمه «إنّما» دلالت می کند که ولایت در این آیه منحصراً برای خدا و رسول و آن کسانی است که ایمان آوردند آنان که به پای می دارند نماز را و می دهند زکات را و حال آن که در رکوع باشند».(۱۶)
فخر رازی نقل می کند که ابوذر گفت، نماز ظهر را با رسول خدا (صلیالله علیه و آله) در مسجد خواندم، سائلی سئوالی کرد و کسی به او چیزی نداد و علی (علیهالسلام) در حال رکوع بود اشاره کرد به سائل که انگشتر حضرت را بگیرد…
آن گاه پیغمبر (صلیالله علیه و آله) دعا کرد و گفت «خدایا برادرم موسی از تو شرح صدر خواست… اجابت کردی بارالها به من هم شرح صدر بده و کارم را آسان کن و برای من وزیری از اهلم قرار بده». کلمه حضرت تمام نشده بود که خدا این آیه را نازل کرد.(۱۷)
نزول آیه بعد از دعای حضرت پیغمبر (صلیالله علیه و آله) اجابت آن است به این که هر مقامی که هارون نسبت به موسی داشت، همان مقام را نسبت به خدا به علی (علیهالسلام) نسبت به پیامبر (صلیالله علیه و آله) عطا کرده است. همان طوری که هارون خلیفه بلافصل موسی (علیهالسلام) بود علی (علیهالسلام) نیز خلیفه پیغمبر (صلیالله علیه و آله) است و حدیث منزلت نیز شاهد بر این مطلب است.
از سنت احادیث فراوانی را شیعه و سنی نقل کرده اند که جایگاه اهل بیت (علیهمالسلام) را در مساله خلافت پیغمبر (صلیالله علیه و آله) مشخص می نماید. به بعضی از آنها اشاره می کنیم،
الف) حدیث ثقلین:
این حدیث که به مناسبت های مختلف و در جاهای مختلف از وجود مبارک پیغمبر (صلیالله علیه و آله) صادر شده یک حدیث نیست که راویان متعدد داشته باشد بلکه چندین روایت است و در هر مناسبتی که بیان شد ناقلان متعدد آن را به طور مستقیم از پیغمبر (صلیالله علیه و آله) نقل کرده اند به طوری که جای تردید در صدور هر یک از آن بیانات از پیغمبر (صلیالله علیه و آله) باقی نمی گذارد.(۱۸)
بعلاوه منابع معتبر شیعه، منابع معتبر سنی این احادیث را ضبط کرده(۱۹) ما این حدیث را از مستدرک حاکم نیشابوری می آوریم ایشان می گوید که این حدیث طبق شرط بخاری و مسلم صحیح و سند متصل به پیغمبر (صلیالله علیه و آله) دارد و راویان آن معتبر و بیش از بیست نفر آن را به طور مستقیم از رسول خدا (صلیالله علیه و آله) روایت کرده است و بنابر نقل زید بن ارقم پیامبر (صلیالله علیه و آله) اینگونه می فرماید، «کأنی قد دعیت فاجبت إنی قد ترکت فیکم الثقلین احدهما اکبر من الآخر کتاب الله تعالی و عترتی فانظروا کیف تخلفونی فیهما فانهما لن یتفرقاً حتی یردا علی الحوض. من به زودی از میان شما می روم و دعوت حق را لبیک می گویم. دو چیز گرانبها که یکی بزرگتر از دیگری است در میان شما می گذارم کتاب خدای بزرگ و عترتم پس بنگرید چگونه پس از من با این دو رفتار می کنید همانا آن دو از همدیگر جدا نمی شود تا بر من در حوض کوثر وارد شوند».(۲۰)
بین قرآن و عترت چنان همراهی و هم سنخی است که دست زدن به دامان هر یک سر نهادن به دامان دیگری و انکار یکی کفر به دیگری است و حدیث ثقلین بهترین بیان و حجت بر این همتایی می باشد و در این کلام حضرت چنان پیوند میان قرآن و خاندان عصمت ترسیم می کند که گسستی در آن تصور نمی شود و هر دو در کنار هم چراغ هدایتند.
اولین نکته ای که این حدیث بر آن دلالت دارد عصمت عترت است چون توصیف قرآن و عترت به یک وصف و عدل بودن قرآن و عترت برای همدیگر و توصیه پیغمبر (صلیالله علیه و آله) به لزوم تمسک و إتّباع و اعتصام به آن دو بدون چون و چرا و عاری از هر قیدی دلیل روشنی است بر معصوم بودن اهل بیت (علیهمالسلام) و چنان که قرآن کتاب هدایت و نور مقدس از ظلمات است به قاعده تناسب، معلم آن نیز باید معصوم از خطا و گناه باشد تا با تمسک به این هدایت و هادی معصوم (علیهالسلام) ، بشر از ضلالت های فکری، اخلاقی، و عملی بیمه شود و گرنه قرآن بدون چنین مفسر و معلمی ناقص است و نقض غرض از نزول آن لازم می آید و هدایت بشر را نتیجه نمی دهد.
در حدیث ثقلین پیغمبر (صلیالله علیه و آله) در بیانات خویش که از نظر الفاظ متفاوت است روی جدایی ناپذیر بودن قرآن و عترت تأکید می نماید و آن را با کلمه «لن یعنی هرگز» که دلالت بر ابدیت دارد بیان می نماید و نیز با همین کلمه «لن» هدایت امت را در فرض پیروی از عترت و قرآن تضمین می نماید زیرا می فرماید، «... لن تضلوا إن اتبعتموهما، هرگز گمراه نمی شوید اگر از آن دو پیروی کنید»(۲۱) و معنای آن این است که اگر از یکی پیروی شود و دیگری رها گردد قطعاً گمراهی را به دنبال خواهد داشت.
درباره تمسک به عترت پیغمبر (صلیالله علیه و آله) یکی از متعصب ترین علماء اهل سنت می گوید، آنانی که به کتاب خدا و سنت رسول خدا (صلیالله علیه و آله) علم دارند عترت رسول خدا هستند که از بقیه علما به خاطر زیادی علم شان و به خاطر آن که خدا آنها را از هر رجسی تطهیر کرده است، ممتازند و کسی که به او تمسک باید بشود علی بن ابی طالب است به جهت استنباطات دقیقه اش لذا ابوبکر گفت علی از عترت رسول خدا (صلیالله علیه و آله) یعنی از همان کسانی است که پیغمبر (صلیالله علیه و آله) بر تمسک به آنان تأکید کرده است.(۲۲)
ب) حدیث دوازده خلیفه، امیر نقیب و دوازده امام:
«انا سید النبیین و علی سید الوصیین و إنّ اوصیائی بعدی اثنی عشر اولهم علی و آخرهم القائم المهدی. پیغمبر (صلیالله علیه و آله) می فرماید، اوصیاء بعد از من دوازده نفرند که اول آنها علی (علیهالسلام) و آخر آنها مهدی(عج) است».(۲۳)
در بعضی از روایات کلمه «نُقبا» دوازده خلیفه و دوازده امیر آمده است که همگی اشاره به مساله ولایت امر دارد و نیز در این احادیث بیان شده که این دوازده جانشین پیغمبر (صلیالله علیه و آله) از قریش اند. تفسیر شیعه از این حدیث بسیار روشن و منظور از آنها دوازده امام معصوم (علیهمالسلام) است ولی این حدیث برای سایر مذاهب به صورت یک مساله پیچیده درآمده است و تفسیر روشنی نتوانسته اند ارائه کنند زیرا بر هیچ یک از خلفاء نخستین و بنی امیه و بنی عباس تطبیق نمی کند.
سلیمان قندوزی می گوید بعضی از اهل تحقیق گفته احادیثی که دلالت می کند خلفاء بعد از پیغمبر (صلیالله علیه و آله) دوازده نفرند. از طرق مشهور نقل شده و با گذشت زمان دانسته می شود که مقصود رسول خدا (صلیالله علیه و آله) از دین حدیث امامان دوازده گانه از اهل بیت و عترت او هستند زیرا این حدیث بر خلفاء نخستین بعد از او تطبیق نمی کند چون عددشان کمتر از ۱۲ است و نیز نمی توان آن را بر ملوک بنی امیه منطبق دانست زیرا از یک سو بیش از ۱۲ نفرند و از سوی دیگر همه آنها به جز عمر بن عبدالعزیز مرتکب ستم های آشکاری شدند و از سوی سوم آنها از بنی هاشم نیستند. در حالی که در بعضی از طرق این حدیث آمده که همه آنها از بنی هاشم اند. و نیز نمی توان آنها را بر ملوک بنی عباس تطبیق کرد چرا که تعدادشان بیش از ۱۲ نفر نفرند و نیز آنها رعایت حدیث کساء و آیه مودت (سوره شوری آیه ۲۳) را نسبت به عترت پیغمبر (صلیالله علیه و آله) آن طوری که باید نکردند. بنابراین راهی جز این نمی ماند که حدیث را منطبق بر امامان دوازده گانه اهل بیت پیغمبر (صلیالله علیه و آله) بدانیم زیرا آنها آگاه ترین، با تقواترین و بزرگوارترین مردم زمان خود بودند و حسب و نسب آنها از همه برتر بودند و علوم آنها از طریق آباءشان به جدّشان متصل بوده است.
بعد می گوید آنها را اهل کشف و تحقیق و توفیق همین گونه شناخته اند و مؤید گفتار این بعض حدیث ثقلین و احادیث دیگری است.(۲۴)
ج) حدیث غدیر:
«من کنت مولاه فعلی مولا» از احادیث متواتری است که علاوه بر شیعه، اهل سنت نیز آن را نقل کرده است و این همان بیان پیغمبر (صلیالله علیه و آله) است در غدیر خم که فرمود هر کس من مولای او هستم علی (علیهالسلام) مولای او است.(۲۵)
محمد بن جریر طبری صاحب تاریخ در کتاب «الولایه» آن را از ۷۵ طریق روایت کرده و متواتر دانسته و نیز ابوالعباس احمد بن محمد بن سعید بن عقده در کتاب «الموالاه» طرق این خبر را از ۱۰۵ طریق ذکر کرده است.(۲۶)
دلالت روایت بر ولایت بلافصل علی (علیهالسلام) روشن است زیرا لفظ «مولی و ولی» گرچه در معانی مختلف و از جمله به معنی دوست، یاور و سرپرست و اولای به تصرف استعمال شده ولی با وجود قرائنی معین می شود که مراد از آن در این حدیث ولایت امر است، زیرا، اولاً قبل از این بیان رسول خدا (صلیالله علیه و آله) از رحلت خود خبر داده و سفارش به کتاب خدا و عترت خویش کرده و بعد از آن علی (علیهالسلام) را به عنوان «مولی» معرفی نموده است و این مبین آن است که مقصود شناساندن کسی است که بعد از پیغمبر (صلیالله علیه و آله) مرجع است و امت با تمسک به او و قرآن از گمراهی خود را باید نجات دهد.
ثانیاً حضرت خاتم (صلیالله علیه و آله) از حاضرین اقرار به این معنی گرفته است که نبی نسبت به مؤمنین سزاوارتر از خود آنهاست یعنی همان اولویتی که در قرآن برای پیغمبر (صلیالله علیه و آله) ثابت است (سوره احزاب آیه ۶) بعد فرموده «من کنت مولاه فعلی مولاه» و با تقدیم جمله (آیا من نسبت به شما سزاوارتر نیستم؟!) هر گونه شبهه را در معنی مولا دفع فرموده و همان اولویت ثابت برای خود را برای علی (علیهالسلام) اثبات نموده است.
ثالثاً اعلان این که علی (علیهالسلام) دوست و یاور اهل ایمان است نیاز به این همه مقدمات و خطبه خوانی و معطل کردن آن جمعیت عظیم از حج برگشته در آن هوای گرم و گرفتن اعترافات پی در پی نداشت و چنین کاری برای چنان هدفی با مقام خاتمیت نمی سازد و از سوی دیگر دوستی مسلمانان نسبت به همدیگر از بدیهی ترین مسائل اسلامی است. زیرا پیغمبر (صلیالله علیه و آله) وقتی وارد مدینه شد بین اصحاب اخوت برقرار کرد.
رابعاً یک دوستی ساده جای آن را نداشت که مردم و شخص عمر با جمله (بخٍ بخٍ یابن ابیطالب… مبارک باد ترا که مولای من و مولای مرد و زن مؤمن گردیدی).(۲۷) به علی (علیهالسلام) تبریک بگویند و آن را موفقیت تازه بشمرند و آیه اکمال دین (سوره مائده آیه ۳) نازل شود بلکه این تهنیت به خاطر یک امر اختصاصی و آن ولایت امر بوده است.
خامساً پیغمبر (صلیالله علیه و آله) بعد از توصیه به قرآن و عترت با بلند کردن دست علی (علیهالسلام) خواسته است جلو هر گونه شبهه را بگیرد و بفرماید این همان ثقل اصغری است که از قرآن جدا شدنی نیست و عصمت او ضامن هدایت امت است و هم چنان که پیغمبر (صلیالله علیه و آله) مولای جمیع مؤمنین است همان مولویت برای علی (علیهالسلام) ثابت است.
پی نوشت،
شیخ مفید، محمد بن محمد بن نعمان، اوائل المقالات، دارالمفید، بی تا، ص۷۱.
بقره ، ۱۲۴.
ابن خلدون، تاریخ ابن خلدون، دارالاحیاء التراث العربی، چاپ چهارم، بی تا، ج۱، ص۱۹۱.
نساء ، ۵۹.
طباطبایی، سید محمد حسین، المیزان، قم، دفتر نشر اسلامی، بی تا، ج۴، ص۶۲۰.
عنکبوت ، ۸.
فخر رازی، محمد، تفسیر کبیر، بیروت، دارالفکر، ۱۴۱۵ق، ج۱، ص۱۴۴.
طباطبایی، سید محمد حسین، المیزان، قم، دفتر نشر اسلامی، بی تا، ج۴، ص۶۲۶.
سلیمان بن ابراهیم حنفی قندوزی، ینابیع الموده، دارالاسوه، چاپ اول، ۱۴۱۶ق، ج۱، ص۳۵۱.
سلیمان بن ابراهیم حنفی قندوزی، ینابیع الموده، دارالاسوه، چاپ اول، ۱۴۱۶ق، ج۱، ص۳۵۱.
المیرزا محمد المشهدی، تفسیبر کنز الدقائق، قم، مؤسسه النشر الاسلامی، چاپ اول، ۱۴۰۷ق، ج۲، ص۴۹۲.
احزاب ، ۳۳.
فخر رازی، محمد، تفسیر کبیر، بیروت، دارالفکر، ۱۴۱۵ق، ج۸، ص۹۰.
سیوطی، الدرالمنثور، دارالمعرفه، چاپ اول، ۱۳۶۵، ج۵، ص۱۹۶. سنن ترمذی، ج۵، ص۳۱.
محمد بن عیسی الترمذی، سنن الترمذی، بیروت، دارالفکر، چاپ دوم، ۱۴۰۳ق، ج۵، ص۳۱.
مائده ، ۵۵.
فخر رازی، محمد، تفسیر کبیر، بیروت، دارالفکر، ۱۴۱۵ق، ج۱۲، ص۲۸.
مکارم شیرازی، ناصر، پیام قرآن، دارالکتاب الاسلامیه، چاپ پنجم، ۱۳۸۱ش، ج۹، ص۶۴.
تعدادی از منابع معتبر اهل سنت که این حدیث را نقل کرده است عبارتنداز، سنن دارمی، ص۴۳۲. مسند احمد، ج۵، ص۱۸۲. ینابیع الموده قندوزی، ج۱، ص۱۱۴. السنن الکبری بیهقی، ص۳۰.
حاکم نیشابوری، محمد، المستدرک علی الصحیحین، بیروت، دارالمعرفه، ۱۴۰۶ق، ج۳، ص۱۰۹.
حاکم نیشابوری، محمد، المستدرک علی الصحیحین، بیروت، دارالمعرفه، ۱۴۰۶ق، ج۳، ص۱۱۰.
ابن حجر، الصواعق المحرقه، بی تا، بی نا، ص۱۵۱.
سلیمان بن ابراهیم حنفی قندوزی، ینابیع الموده، دارالاسوه، چاپ اول، ۱۴۱۶ق، ج۳، ص۲۹۱.
سلیمان بن ابراهیم حنفی قندوزی، ینابیع الموده، دارالاسوه، چاپ اول، ۱۴۱۶ق، ج۱، ص۲۹۲.
حاکم نیشابوری، محمد، المستدرک علی الصحیحین، بیروت، دارالمعرفه، ۱۴۰۶ق، ج۳، ص۱۱۰. شهاب الدین احمد بن حجر الهیثمی، الصواعق، بی تا، بی ناشر، ص۷۳.
سلیمان بن ابراهیم حنفی قندوزی، ینابیع الموده، دارالاسوه، چاپ اول، ۱۴۱۶ق، ج۳، ص۳۶۳ و ص۱۵۵.
خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، بیروت، دارالکتب العلمیه، چاپ اول، ۱۴۱۷ق، ج۸، ص۲۸۴.
نویسنده، عبدالله لطفی