گل، بر من و جواني من گريه ميكند
بلبل به خسته جاني من گريه ميكند
از بس كه هست غم به دلم، جاي آه نيست
مهمان به ميزباني من گريه ميكند
از پا فتاده پا و ز كار اوفتاده دست
بازو به ناتواني من گريه ميكند
گلهاي من هنوز شكوفا نگشتهاند
شبنم به باغباني من گريه ميكند
در هر قدم نشينم و خيزم ميان راه
پيري، بر اين جواني من گريه ميكند
گردون، كه خود كمان شده با چشم ابرها
بر قامت كماني من گريه ميكند
اين آبشار نيست كه ريزد كه چشم كوه
بر چهره خزاني من گريه ميكند
فردا مدينه نشنود آواي گريهام
بر مرگ ناگهاني من گريه ميكند