شیعه نیوز: امام موسی کاظم(علیه السلام) در روز 7 صفر سال 128ق به دنیا آمد و پس از شهادت پدر، حدود سیوپنج سال عهدهدار امامت شدند و نقش مؤثری در گسترش معارف اسلامی ایفا كردند كه درنتیجه چندین بار دستگیر و زندانی شدند و نهایتا در 25 رجب 183ق، در 55 سالگی، به دستور هارون به شهادت رسیدند. آنچه در پی میآید، متن گفتگو با آیتالله محمدهادی یوسفی غروی است:
امام موسی بن جعفر(علیه السلام) مدت 20 سال از زندگانی پدرش امام صادق(علیه السلام) را درک کرد و در آخرین بخش از زندگانی پدر، شاهد برخورد حکامی بود که تا دیروز نسبت به آنچه بر آل علی رفته و رنج و کشتارهایی که بر آنها روا شده بود، تظاهر به همدردی میکردند؛ اما برخوردشان با امام صادق(ع) که تنها به دفاع از اسلام و نشر تعالیم کمر همت بسته بود و نیز با علویانی که طاقت تحمل ستم و طغیانشان را نداشتند و تلخی، درد و رنج حوادث دردناکی را که جان بسیاری از ایشان را گرفته بود، احساس میکرد و پدرش را دیده بود که همواره در رویارویی با منصور و تهدیدهای وی قرار داشت.
این مراقبتها به حدی بود که امام ناگزیر شد تا در مورد امامت، جریان را حتی از شیعیان نیز پنهان دارد و جز گروه اندکی از یاران خاص خود که به رازداری و برحذر بودن از جاسوسان منصور و اطرافیانش سفارش شده بودند، کسی را در جریان آن قرار نداد. آن حضرت امامت خود را که به مدت 35 سال در این فضای سراپا کینه و دشمنی با اهل بیت(علیهم السلام) به درازا کشید، بدین گونه آغاز کرد و همواره مراقب بود و جز از نزدیکان انگشتشماری که دشواری اوضاع را درک میکردند و میدانستند که چگونه باید مردم را به وی فراخوانند، از دیگران پنهان میداشت.
دورانی که امام کاظم(علیه السلام) در آن زندگی میکرد، مصادف با نخستین مرحله ستمگری حکام عباسی بود. آنها تا چندی پس از آنکه زمام حکومت را به نام علویان در دست گرفتند، با مردم بهخصوص علویان برخورد نسبتا ملایمی داشتند؛ اما به محض اینکه در حکومت استقرار یافتند و پایههای سلطنت خود را مستحکم کردند و از طرف دیگر با بروز قیامهای پراکنده که به طرفداری از علویان پدید آمد و آنها را سخت نگران کرد، بنا را بر ستمگری گذاشتند و مخالفان خود را زیر شدیدترین فشارها قرار دادند.
آنها حتی نزدیکترین دوستان خود (همچون عبدالله بن علی عباسی) را به خاطر تلاشهای پنهانی برای به دست آوردن جانشینی سفاح کشتند. به همین ترتیب ابوسلمی خلال و ابومسلم خراسانی را نیز از سر راه برداشتند. منصور شمار فراوانی از علویان را به شهادت رساند و عده زیادی از آنها نیز در زندانهای او از دنیا رفتند. این اعمال فشار از زمان امام صادق(علیه السلام) آغاز شد و تا زمان امام رضا(علیه السلام) که دوره خلافت مأمون بود، با شدت هر چه بیشتر ادامه یافت. مردم در زمان مأمون اندکی احساس امنیت سیاسی کردند؛ ولی دیری نپایید که دستگاه خلافت بدرفتاری و اعمال فشار بر مردم را دوباره از سر گرفت.
فشار سیاسی عباسیان در دورهای آغاز شد که پیش از آن امام باقر(علیه السلام) و امام صادق(علیه السلام) با تربیت شاگردان فراوان، بنیه علمی و حدیثی شیعه را تقویت کرده و جنبشی عظیم در میان شیعه پدید آورده بودند و امام کاظم(ع) پس از این دوره، در مرکز این فشارها قرار گرفت. در عین حال رسالت حضرت این بود که در این حرکت علمی، توازن و تعادل فکری را میان شیعیان برقرار کند. طبعا عباسیان نمیتوانستند تشکلی به نام شیعه را به رهبری امام بپذیرند و این مهمترین عاملی بود که آنها را واداشت تا امام را تحت فشار قرار دهند. امام کاظم(ع) پس از شهادت پدرش در سال 148ق، امامت را عهدهدار شد و منصور عباسی در سال 158ق در مکه مرد و جانشینش در سال 169ق، فرزندش مهدی عباسی بود.
عباسیان حتی حدیث «لو لم یبق من الدنیا الا یوم واحد، لطوّل الله ذلك الیوم حتى یبعث رجلا صالحا من اهل بیتى، یملأ الارض قسطا وعدلا كما مُلئت جورا و ظلما» (اگر از دنیا جز یك روز نمانده باشد، خدا آن را چندان دراز میكند تا مرد شایستهای از خاندان من برانگیزد كه زمین را از عدل و داد پر كند، همچنان كه از ظلم و ستم پر شده بود) را تحریف کردند تا بر محمدبن عبدالله نفس زکیه تطبیق کند و گفتند که پیامبر(ص) فرموده است: «اسمه اسمی و اسم ابیه اسم ابی». این جمله را اضافه کردند که: «او هم نام من است و پدرش همنام پدرم است.» پس نام امام زمان، محمدبن عبدالله خواهد بود! این اولین تحریفی است که بر این حدیث نبوی که شیعه و سنی نقل کردهاند، انجام شد. منصور دوانیقی ـ خلیفه عباسی ـ به طمع اینکه چون خودش عبدالله است، نام فرزندش را محمد گذارد که البته بعدها به نام مهدی شناخته شد تا درواقع حدیث نبوی را در یک سعی و تلاش مذبوحانه بر فرزندش تطبیق کند! این تحریفها سوابق و اندیشههایی را در پی داشت تا سال 169 مهدی عباسی خلافت کرد و پس از آن یک سال هادی عباسی خلافت کرد و بعد هارونالرشید به خلافت رسید و امام در سال 183ق شهید شد و در تمام این سالها رهبری شیعیان امامی را عهدهدار بود.
سختگیری بر شیعیان
تلاشهای پنهانی امامان عامل استواری شیعه است. عصر امام کاظم(ع) دوران بسیار سختی بر شیعیان بود و در این دوران حرکتهای اعتراضآمیز متعددی از ناحیه شیعیان و علویان نسبت به خلفای عباسی صورت گرفت که از مهمترین آنها قیام حسین بن علی (مشهور به شهید فخ) در زمان حکومت هادی عباسی و نیز جنبش یحیی و ادریس ـ فرزندان عبدالله ـ در زمان هارون بود. مهمترین رقیب عباسیان، علویان بودند و طبیعی بود که حکومت، آنها را سخت تحت نظارت خود بگیرد.
کتب تاریخ و حدیث برخوردهای متعدد خلفای عباسی با امام كاظم(ع) را نقل کردند که عمدهترین آنها برخوردهای هارون است. در عین حال باید توجه داشت که امامان همگی بر لزوم رعایت تقیه پافشاری کرده و میکوشیدند تا تشکل شیعه و رهبری آنها را به طور پنهانی اداره کنند. طبعا این وضعیت سبب میشد تا تاریخ نتواند از حرکات سیاسی آنها ارزشیابی دقیقی داشته باشد؛ با این حال نتیجه این تلاشهای زیاد همان استوار ماندن شیعه است که نمیتوانست بدون چنین تلاشهایی پا بر جا بماند و رهبری این حرکت و ظرافتی که در هدایت آن به کار برده شده عامل مهم استواری شیعه در تاریخ است.
مقطع زمانی 35 ساله از سال 148 تا 183ق یعنی دوران امامت امام کاظم(ع) یکی از مهمترین مقاطع زندگینامه ائمه است که دو تن از مقتدرترین سلاطین بنیعباس (منصور و هارون) و دو تن از جبارترین آنها (مهدی و هادی) در آن حکومت میکردند. برخی از قیامها و شورشها در خراسان، عراق، دیلمان و شام و... سرکوب گردیده و در ناحیه شرق و غرب و شمال قلمرو وسیع اسلامی فتوحات تازه و اموال بسیار بر قدرت استحکام تخت عباسیان افزوده بود. جریانهای فکری و عقیدتی در این دوران برخی به اوج رسیده و برخی زاده شده و فضای ذهنی را از تعارضات انباشته و حربهای در دست قدرتمندان و آفتی در هوشیاری اسلامی و سیاسی مردم گشته و میدان را بر علمداران صحنه معارف اصیل اسلامی و صاحبان دعوت علوی تنگ و دشوار ساخته بود.
اینجا به یکی از بارزترین صحنههای سیاسی که امام کاظم(ع) در آن صحنه لازم دید تا مشت فریبکاری هارون را در برابر مردم مسلمان باز کند، اشاره میکنم که خلیفه همراه با اطرافیان، به حضرت رسول(ص) این گونه خطاب کرد: «السلام علیک یا ابن العم» (سلام بر تو ای پسرعمو)! درواقع قصد داشت به مردم بفهماند که خلفای بنیامیه و بنیمروان نسبتی با پیامبر نداشتند؛ اما ما عباسیان از نزدیکان پیامبر هستیم و درواقع مشروعیت خلافتی بنیعباس از جمله خود را حتی در برابر علویان فرزند امام علی(ع) یعنی فرزندان امام حسین(ع) از جمله امام کاظم(ع) با این جمله به رخ مردم بکشد که من پسرعموی پیامبرم، من نوه عباس هستم که عموی پیامبر(ص) بود و در مقابل، حضرت كاظم(ع) دید که اینجا از مواردی است که برای بازکردن مشت فریبکاری هارون لازم است اقدامی کند و لذا پیش آمد و خطاب به پیامبر(ص) كرد: «السلام علیک یا اب: سلام بر تو ای پدر!»
هارون اعتراض کرد که: «چگونه در جلوی من به پیامبر خطاب به پدر میکنی؟» و حضرت استدلال کرد که: «اگر هم اکنون پیامبر سر از خاک بردارد و از تو دخترت را خواستگاری کند، آیا قبول میکنی یا نه؟» هارون غافل از جنبه فقهی مسئله گفت: «با کمال افتخار قبول میکنم.» امام فرمود: «اما من نمیتوانم دخترم را به او بدهم؛ چرا که من نوه او هستم و دخترم نوة دختری پیامبر میشود و کسی نمیتواند با نوه خودش ازدواج کند.» البته مشروعیت جانشینی پیامبر بر این پایهها استوار نیست؛ اما اگر بنا باشد مشروعیت ادعای خلافت و جانشینی پیامبر(ص) بر غرابت و نزدیکی خویشاوندی استوار باشد، ما از تو نزدیکتر هستیم. حضرت با یک چنین مسئله فقهی سادهای، نزدیکتر بودن خودش را ثابت کرد.
زندان
سندی بن شاهک از عمال هارون و زندانبان حضرت بود که بر او سخت میگرفت؛ اما در همین دورانی که حضرت زندانی بود، موجب هدایت فرزندان او شد، به طوری که حسین بن سندی بن شاهک شاعر معروفی شد که شعرهای فراوانی در مدح اهل بیت سرود که نامش در کتب رجال آمده و از جمله ابن شهر آشوب در کتاب مناقب آل ابیطالب شعرهای متعددی به عربی از زبان حسین بن سندی در مدح ائمه نقل کرده است که این نتیجه زندان سه ساله امام کاظم در خانه هارون بود.
اگر شیعیان جمعیتی نبودند که دستگاه خلافت عباسی از آنها ترس داشته باشد، به هیچ وجه جنازه حضرت را در برابر 150 نفر از سرشناسان و نامداران بغداد قرار نمیدادند و آنها را شاهد بگیرند که حضرت به مرگ طبیعی از دنیا رفته است. این ناشی از خوف آنها بود و خوفشان دلالت بر کثرت پایة اجتماعی شیعیان در قلمرو تحت خلافت بنیعباس بهخصوص در بغداد داشت. آن حضرت با چند دانه خرما و در زیر بار سنگین غل و زنجیر که به دست و پایش بسته بودند، به شهادت رسید و زمانی که پیکرش را از زندان بیرون آوردند، شعار دادند: «وی امام رافضیان است» تا شخصیت امام را تحتالشعاع قرار دهند. امام را در کاظمین کنونی دفن کردند و حضرت زندگی سراپا جهاد خود را به این ترتیب به پایان رساند.