به گزارش «شیعه نیوز»، جایگاه مصر در خاورمیانه بعد از تحولات 2011 و برکناری مبارک، سپس انتخاب مرسی به عنوان رییس جمهور و در نهایت کودتا علیه او و انتخاب ژنرال عبدالفتاح السیسی، مورد توجه قرار می گیرد. مصر دهه 60 و بعد از جمال عبدالناصر به عنوان هژمون جهان عرب مطرح بوده است. تحولات داخلی این کشور روی دیگر تحولات منطقه ای تاثیر می گذاشت. در مقطعی مصر و سوریه با یکدیگر متحد شدند، مساله فلسطین به شدت متاثر از سیاست های مصر بود، امنیت اسرائیل و مساله اردن نیز تحت تاثیر مسایل سیاسی مصر قرار می گرفت. از این رو می توان گفت نقش مصر در جهان عرب و به تعبیر دقیق تر در هسته عربی خاورمیانه، انکارناپذیر بود. اما بعد از 1979 و موضوع پیمان کمپ دیوید، مصر دچار ترامای روانی و پارادوکس شد. از یک طرف مصر خود را رهبر طبیعی جهان عرب از نظر سیاسی و فرهنگی می دانست و از طرف دیگر همین رهبر طبیعی جهان عرب به خاطر آسیب پذیری ها و ضعف های اقتصادی به پیمان تحقیرآمیز با اسرائیل تن داد. پس از آن سادات کشته شد و مبارک روی کار آمد. پارادوکس مصر حتی در دوران مبارک نیز حل نشد و هنوز ادامه دارد. در حالی که مصر تصور رهبری طبیعی جهان عرب و هسته عربی را دارد، اما امکان عملی تحقق این رهبری وجود ندارد. ضعف مفرط اقتصادی، جمعیت 80 میلیونی، جغرافیای خاص مصر که موجب شده بخش عمده ای از این کشور بیابان باشد و محصولات کشاورزی تولید نشود، تمرکز عمده جمعیت روی امتداد رودخانه نیل و آسیب پذیری نظامی و حتی ژئوپولتیکی، سبب شده این کشور بعد از 2011 به رهبر جهان عرب تبدیل نشود.
در حالی انتظار می رفت بعد از تونس، مصر رهبری تحولات بهار عربی را برعهده گیرد و تبدیل به الگوی جدیدی از گذار به دموکراسی در جهان عرب شود، این اتفاق نیفتاد، بلکه تنهاترین انتخابات آزاد و منصفانه که منجر به پیروزی محمد مرسی شد، در عمل راه را برای یک کودتا هموار کرد که این مساله موجب تقویت پارادوکس و ترامای قبلی شد. مصری ها انتظار دارند همواره به رهبر دموکراسی در جهان عرب _ رهبر موج چهارم دموکراسی در جهان عرب _ تبدیل شوند اما کودتای شبه نظامی مسیر را عوض کرد. افرادی مانند البرادعی که انتظار می رفت، پیام آور دموکراسی باشند، دوشادوش مخالفان دموکراسی و طرفداران ارتش حرکت کردند و در مقابل مرسی قرار گرفتند که این تاسف آور بود. انتظار می رفت، نخبگان مصر، پخته تر عمل کنند.
با این حال دو اتفاق در مصر روی داد: نخست تونس خلاف مصر مسیر دموکراسی را طی کرد و دوم آن که خلا ناشی از حضور نداشتن و نبود هژمونی مصر در هسته عربی زمینه را برای بلندپروازی عربستان در جهان عرب و حتی فراتر از آن در خاورمیانه فرآهم کرد. با این وجود میان رویکرد عربستان با رویکرد ناصر تفاوت وجود دارد. از این نظر رویکرد عربستان می تواند برای امنیت ملی مهم و خطرناک تر از رفتار ناصر در دهه 60 باشد. پان عربیسم ناصری متکی بر نوعی ایدئولوژی پان عربیسم و ناسیونالیسم عربی با به تعبیری دقیق تر ترکیب ناسیونالیسم عربی با سوسیالیسم بود. اما در عربستان عنصر جدیدی به نام سلفی گری به ناسیونالیسم عربی اضافه شد. ایدئولوژی ناصری، سکولار بود که چندان با گروه های سلفی میانه خوبی نداشت و حتی بسیاری از رهبران اخوان زندانی شدند. اما ایدئولوژی عربستان عمدتا سلفی گری بوده که مقداری ناسیونالیسم عربی به آن اضافه شده است. به همین دلیل است که می توان گفت تهدید عربستان جدی تر از تهدید ناصر برای ایران است.
موضوع مصر، مساله تبعات و پیامدهای خلا رهبری است. از این نظر که در سطح منطقه منجر به تلاش مجدد عربستان برای رهبری جهان عرب شده است. در گذشته مصر به عنوان رهبر سیاسی و عربستان به عنوان رهبر مالی و مذهبی جهان عرب معرفی می شد، اما اکنون عربستان این دو را با هم تلفیق کرده و به دنبال رهبری سیاسی، فرهنگی، مالی و مذهبی جهان عرب است. اتفاقی که می تواند فرصت ها و تهدیدهای زیادی برای ایران داشته باشد.
اتفاق دیگر پس از نبود هژمونی مصر بر جهان عرب، تغییر ناگزیر سیاست های آمریکا در خاورمیانه است. در گذشته مصر متحد اصلی محافظه کار آمریکا در جهان عرب نقش اصلی میانجی گری مذاکرات اسرائیل و فلسطین را برعهده داشت، اما با افول نقش مصر و ضعف مشروعیت السیسی، این نقش دچار ضعف شده است. آمریکا نیز نمی تواند این نقش را برعهده عربستان بگذارد. زیرا عربستان پتانسیل ایفای چنین نقشی را ندارد. عربستان نه دارای کادر قوی دیپلماتیک بوده و نه وجهه بین المللی خوبی دارد. از طرفی نزدیکی جغرافیایی نیز با فلسطین ندارد. بنابراین مشکل آمریکا، وجود نداشتن کسی است که بتواند به جای مصر نقش میانجی را میان اسرائیل و فلسطین و غرب ایفا کند. از این رو مساله فلسطین از کانون توجه بسیاری از رسانه ها خارج شده و شاهد اتفاق خاصی نیستیم.
مساله دیگر افزایش نقش آفرینی و به تعبیر برخی، ماجراجویی روسیه در خاورمیانه است. زمانی که مصر به عنوان هژمون جهان عرب وجود داشت، از جایگاه خاصی برای آمریکا برخوردار بود که آمریکایی ها می توانستند از طریق مصر در مسایل منطقه ای اعمال نفوذ و وارد شوند. اما اکنون چنین چیزی وجود نداشته و روسیه احساس می کند فضای بهتری برای پیگیری منافع خود در منطقه فراهم شده است. به دنبال روسیه، چین نیز احساس می کند می تواند جای پایی در خاورمیانه داشته باشد.
هم زمان با این تحولات مشاهده می شود در پی کاهش نقش آمریکا در خاورمیانه، اروپا نیز عملا از نقش آفرینی موثری برخوردار نیست. و در تحولات خاورمیانه ضعیف شده و همانند گذشته _ مانند طرح بارسلونا و گسترش همکاری اقتصادی با مدیترانه _ نقشی ندارد. بنابراین نقش دو بازیگر یعنی آمریکا و اروپا کمتر شده و در مقابل نقش دو بازیگر دیگر یعنی روسیه و چین فزایش یافته است.