۰

چند خاطره خواندنی از امام خمینی(ره)

کد خبر: ۱۱۷۴۴
۱۴:۱۱ - ۰۸ دی ۱۳۸۷
یکی از تفاوت‌‏های رهبران بزرگ با مدیران معمولی نفوذ آنان بر قلب‌‏های پیروان خود است. رهبران بزرگ دستور نمی‌‏دهند اما پیروان کلام آنان را به منزله تکلیفی برای عمل قلمداد می‌‏کنند و ناخودآگاه در مسیر اجرای آن از کوچکترین تلاشی، حتی نثار جان خود دریغ نمی‌‏کنند. بی‌‏شک یکی از دلایل این نفوذ اعجاب‌‏آور، صداقت درگفتار و عمل رهبران بزرگ است و به قولی «آنچه از دل برآید لاجرم بر دل نشیند».

امام خمینی(ره) نیز از این قاعده مستثنی نبودند. یکی از نقدهای اساسی بنیانگذار انقلاب به رژیم شاهنشاهی پهلوی، اشرافیت‌‏گرایی و کاخ نشینی این خاندان درمقابل زندگی فقیرانه و کوخ نشینی عامه مردم بود. زندگی ساده و بی پیرایه امام خمینی (ره) ودوری ایشان از قدرت طلبی وخودنمایی های معمول ، پیش از پیروزی انقلاب شعارمبارزه با اشرافیت‌‏گرایی خاندان پهلوی را برای مردم باورپذیر کرد. این مشی امام(ره) پس از پیروزی انقلاب نیز ادامه پیدا کرد. ذکرخاطراتی از زندگی بی پیرایه امام (ره) برای نسل امروز از یک سو باعث آشنایی این نسل با یکی از تاثیرگذارترین افراد تاریخ جامعه ایران می‌‏شود واز سویی سنگ محکی برای سنجش عملکرد سیاستمداران و مسوولان امروز جامعه ایران است. خاطرات نقل شده برگرفته از کتاب برداشتهایی از سیره امام خمینی به قلم غلامعلی رجایی است.

«فشار نیاورید به مردم، و ما را كنار می‏زدند كه مردم آزاد باشند، و به مردم بی احترامی نشود»

راضی نیستم برای من صلوات بفرستید- خاطره ای از حجت‌‏الاسلام سروش محلاتی

امام در بعضی از سال‌‏ها، تابستان به محلات تشریف می‏آوردند. تابستان سال 1325 كه به محلات آمدند، علمای شهر كه به امام اخلاص داشتند از ایشان درخواست كردند كه مسجدی در اختیارشان بگذارند تا مردم از وجودشان بهره ببرند. فرمودند مرا به حال خود بگذارید و به كار خودتان مشغول باشید و نپذیرفتند. پس از چند روزی كه از ماه رمضان گذشت، عده‏ای گفتند حالا كه شما جماعت را نپذیرفتید حداقل یك جلسه‏ای باشد كه بعضی‌‏ها از محضرتان استفاده بكنند. بالاخره بعد از صحبت‌‏ها امام آن جلسه را پذیرفتند و این جلسه در روزهای ماه رمضان ساعت پنج بعدازظهر در مسجدی كه در مركز شهر بود برپا می‏شد و امام پای یك ستونی روی زمین می‏نشستند و جمعیت دور ایشان می‏نشست. در این جلسه دو نكته قابل توجه دیده‏ام كه از خاطرم محو نمی‏شود. یكی اینكه روز اول علما و روحانیون آمدند شركت كردند و امام بعد از جلسه به آنها فرمودند كه اگر چنانچه شما بخواهید شركت بكنید من این جلسه را تعطیل می‏كنم، شما باید مقامتان در اجتماع محفوظ باشد. نكته دوم این بود كه مرسوم بود اگر كسی از روحانیون داخل می‏شد به احترامش كسی می‏گفت صلوات بفرستید و در اینجا هم شخصی بود كه وقتی امام وارد مسجد می‏شدند جمعیت را به ذكر صلوات دعوت می‏كرد. روز اول كه این صلوات را فرستادند، پس از اتمام جلسه امام آن شخص را خواستند و فرمودند: «شما این صلواتی را كه می‏فرستید منظورتان ورود من است یا آنكه این صلوات برای رسول بزرگوار اسلام است؟ اگر برای رسول اكرم(ص) صلوات می‏فرستید، این صلوات را یك وقت دیگری بفرستید و اگر چنانچه برای من است كه وارد مسجد می‏شوم من راضی نیستم!» از آن جلسه یك نكته‏ای در نظرم هست كه امام با زبان بسیار ساده فرمودند: «برادران مسلمان و عزیز، شما كه یك كت و شلوار فاستونی پیدا كرده‏اید و می‏پوشید و با یك كت و شلوار حالتان تغییر می‏كند، یك غروری پیدا می‏كنید، فكر نكرده‏اید كه این فاستونی پشمی از كجا تهیه شده؟ آیا مواد این پشم همان پشم نیست كه كمر گوسفندی را پوشانده بود؟ قبل از این گوسفند همین پشم را داشت و غروری هم نداشت و حالا كه همان پشم رشته شد و رنگ شد، آمد كت و شلوار شد، یك مرتبه حال شما را تغییر داده است.این چه بدبختی است كه ما به چنین چیزهای بی اساس دل خود را خوش بكنیم؟»
امام خمینی

امام اجازه نمی‏دادند کسی پشت‏سرشان راه بروند- خاطره‌‏ای از حجت‌‏الاسلام غیوری

در سال‌‏های 1327 و 1328 وقتی كه امام در مسجد «سلماسی‏» قم تدریس می‏كردند، مسیر حركت ایشان از خانه به طرف محل درس‏شان با بنده یكی بود. چون منزل ما هم در نزدیكی منزل امام بود لذا بیشتر روزها میان راه، با هم برخورد می‏كردیم. امام وقتی صدای پای ما را می‏شنیدند با ما احوالپرسی می‏كردند و به ما تكلیف می‏كردند كه پیشاپیش ایشان حركت كنیم و اجازه نمی‏دادند پشت سرشان حركت كنیم و همیشه هم به تنهایی از منزل به طرف مسجد سلماسی حركت می‏كردند.

«شما این صلواتی را كه می‏فرستید منظورتان ورود من است یا آنكه این صلوات برای رسول بزرگوار اسلام است؟ اگر برای رسول اكرم(ص) صلوات می‏فرستید، این صلوات را یك وقت دیگری بفرستید و اگر چنانچه برای من است كه وارد مسجد می‏شوم من راضی نیستم!»

به مردم فشار نیاورید- خاطره‌‏ای از حجت‌‏الاسلام محتشمی

در نجف یك وقت خبر رسید كه گروهی از ایران به دستور شاه آمده‏اند تا امام را ترور كنند -اواخر سال 46 و اوایل سال 47- ما احساس وظیفه شرعی كردیم كه باید امام محافظت بشوند و بر این اساس حدود هفت - هشت نفر از برادران تصمیم گرفتیم هر شب همراه امام به حرم برویم، همین طور موقعی كه می‏روند درس حاضر باشیم. شب اول امام كه آمدند به طرف حرم، ما هم به دنبال ایشان حركت كردیم، چند قدمی كه راه رفتیم، سر كوچه رسیدیم. امام برگشتند و فرمودند كه برگردید. البته آن شب ما یك مقدار خودمان را عقب كشیدیم، و امام رفتند، اما بعد پیغام دادیم به امام كه ما احساس وظیفه شرعی می‏كنیم، شما چه مایل باشید چه مایل نباشید ما چون واجب می‏دانیم بر خودمان، دنبال شما خواهیم آمد و این مساله را ادامه دادیم.

در شب‌‏هایی كه حرم بسیار شلوغ می‏شد، ایرانی‌‏هایی كه می‏آمدند برای زیارت هجوم می‏آوردند دست امام را ببوسند و احیاناً امام در فشار جمعیت قرار می‏گرفتند، در آنجا ما می‏آمدیم كه یك مقداری راه را باز كنیم. بارها شد كه امام در همان میان جمعیت می‏فرمودند: «فشار نیاورید به مردم، و ما را كنار می‏زدند كه مردم آزاد باشند، و به مردم بی احترامی نشود».
 
تبیان
ارسال نظرات
نظرات حاوی عبارات توهین آمیز منتشر نخواهد شد
نام:
ایمیل:
* نظر: