امّا باز هم مسلمين دست از ايمان خود بر نداشتند تا آنكه دستور دعوت علنى صادر شد و پيامبر (صلی الله علیه واله) در كنار كعبه آشكارا به تبليغ توحيد پرداخت و مردم را با شعار (قولوا لا اله الّا اللَّه تفلحوا) به دين اسلام دعوت كرد، ليكن بت پرستان و ثروتمندان مكّه كه آيين يكتاپرستى را با منافع خود در ستيز مى ديدند به سراغ ابوطالب رفتند و از او خواستند، برادرزاده خود را از اين دعوت باز دارد و به او بگويد: اگر دست از اين سخنان بردارد او را سرور و امير خود قرار مى دهند و مال و ثروت فراوان به او مى بخشند، ليكن پيامبر (صلی الله علیه واله) با شنيدن اين وعده هاى تو خالى فرمود: اگر خورشيد را در دست راست من و ماه را در دست چپ من قرار دهيد، من از دعوت خود منصرف نمى شوم، خداوند مرا براى پيامبرى شما مبعوث كرده و كتابى بر من فرستاده كه خير دنيا و آخرت شما در عمل به دستورات آنست، ولى اگر آن را نپذيريد، من همچنان صبر مى كنم تا خداوند ميان ما داورى كند.
امّا كفّار عرب به جاى پذيرفتن دستورات حيات بخش اسلام، وقتى دعوت رسول خدا (صلی الله علیه واله) را جدّى ديدند، تصميم به قتل آن حضرت گرفتند و به ابو طالب گفتند:
اگر تو برادرزاده ات را تسليم ما كنى تا ما او را بكشيم، ما يكى از زيباترين و بهترين فرزندان خود را به تو مى بخشيم! ابو طالب فرمود: شما به انصاف معامله نمى كنيد، من فرزند شما را بگيرم و پرورش دهم و شما جگر گوشه مرا بگيريد و بكشيد؟
كفّار گفتند: به هر حال برادرزاده تو خدايان ما را دشنام مى دهد و ما را نادان و سفيه مى شمارد، يا تو او را از اين كارها مانع شو و يا دست از پشتيبانى او بردار تا ما او را از اين دعوت باز داريم، امّا ابو طالب نپذيرفت و خطاب به رسول خدا (صلی الله علیه واله) فرمود: تو مردم را به سوى پروردگار فراخوان و بدان من هرگز دست از يارى تو بر نمى دارم.
وقتى قريش ديدند ابو طالب دست از يارى و پشتيبانى محمّد بر نمى دارد، نقشه ديگرى كشيدند و اين بار مسلمانان را در درّه اى به نام (شعب ابو طالب) در نزديكى مكّه محاصره كردند و عهد نامه اى نوشتند و مردم را از داد و ستد با بنى هاشم و مسلمانان باز داشتند، در نتيجه پيامبر و مسلمانان مدّت سه سال در سخت ترين شرايط مادّى به سر بردند تا آنجا كه از گرسنگى سنگ بر شكم خود مى بستند و روزها را با روزه دارى به شب مى رساندند، در اين مدّت مسلمانان اوضاع بسيار نامطلوبى داشتند و هيچ گونه امنيّت مالى و جانى نداشتند.
وقتى كار گرسنگى و سختى بالا گرفت، خداوند به موريانهاى فرمان داد تا آن عهدنامه را بخورد و خطوط آن را محو كند و سپس جبرئيل اين خبر را به رسول خدا (صلی الله علیه واله) ابلاغ كرد، پيامبر اين مطلب را با ابو طالب در ميان نهاد و ابو طالب بسوى كفّار رفت و به آنها گفت: خداوند به محمّد (صلی الله علیه واله) خبر داده كه موريانه خطوط آن عهدنامه شما را جويده است، اكنون اين پيمان نامه داور ميان ما باشد، به سراغ آن برويد، اگر همان طور كه محمّد (صلی الله علیه واله) گفته پيمان نامه از بين رفته باشد، بايد مسلمانان را از محاصره بيرون آوريد و اگر چنان نبود، باز هم مسلمين را در آن درّه در محاصره نگاه داريد، كفّار قريش اين رأى را پسنديدند، و وقتى با تعجّب ديدند، خطوط آن عهد نامه توسط موريانه از بين رفته است، اجازه دادند مسلمانان از محاصره خارج شوند، ليكن در آخرين روزهاى محاصره در بين سال هفتم و هشتم بعثت، خديجه (س) پشتيبان و همسر رسول خدا و ابوطالب عمو و مددكار سر سخت پيامبر (صلی الله علیه واله) هر دو در اثر شدّت و رنج گرسنگى و بيمارى بدرود حيات گفتند و پيامبر را در سوگ خود نشاندند و به جهت اهميّتى كه اين دو شخصيّت در پشتيبانى و حمايت از اسلام داشتند، پيامبر آن سال را (عام الحزن) يعنى سال اندوه ناميد.
قصص الأنبياء ( قصص قرآن - ترجمه قصص الأنبياء جزائرى)، ص671تا673.