سایر زبان ها

شهروند خبرنگار

صفحه نخست

سرویس خانواده شیعه

سرویس شیعه شناسی

دیده بان شیعیان

سرویس عکس

سرویس فیلم

صوت

سردبیر

صفحات داخلی

چگونگی ظهور و افول زیدیه در شمال ایران

ایران پیش از ورود اسلام دارای تمدن باشکوه و عظیمی بوده است که تا به امروز برخی از آثار آن پابرجاست. اکثر ایرانیان در آن زمان، پیرو دین زرتشت بودند. اما سه دهه پس از ظهور اسلام، مردم ایران به این دین گرویدند.
کد خبر: ۲۱۲۰۵۳
۱۰:۰۸ - ۱۹ دی ۱۳۹۸

به گزارش «شیعه نیوز»،عضو هیئت علمی دانشگاه ادیان و مذاهب گفت: زیدیه یک جریان و دولت قوی است که خیلی فراز و نشیب هم دارد و از قرن سوم تا قرن دهم یعنی تا زمان صفویه این هسته در مناطق مهمی از نوار جنوبی دریای خزر پابرجا بود؛ هرچند دامنه نفوذشان در شمال ایران کوچک یا بزرگ شده است.

ایران پیش از ورود اسلام دارای تمدن باشکوه و عظیمی بوده است که تا به امروز برخی از آثار آن پابرجاست. اکثر ایرانیان در آن زمان، پیرو دین زرتشت بودند. اما سه دهه پس از ظهور اسلام، مردم ایران به این دین گرویدند.

یکی از سؤالاتی که برای ایرانی ها و پژوهشگران پیش می آید "نحوه ورود اسلام به ایران است"؛ اینکه ایرانی ها چگونه مسلمان شدند؟ آیا مسلمان شدن مردم ایران با زور و اجبار بوده است یا با درک مفاهیم آن؟

از سوی دیگر چون اکثریت مردم ایران پیرو مکتب اهل بیت(علیهم السلام) هستند سؤال دیگر درباره "چرایی و چگونگی تشیع ایرانیان می باشد". از این رو در سال های اخیر نکات درست و غلط زیادی در پاسخ به این سؤال که "ایرانیان چرا شیعه شدند؟" در فضای مجازی منتشر گردیده است.

در قسمت چهارم این سلسله مصاحبه ها، میزبان دکتر «سید علی موسوی نژاد» دانش‌آموخته حوزه‌های علمیه مشهد و قم، پژوهشگر، نویسنده و استادیار دانشگاه ادیان و مذاهب هستیم. وی متخصص مباحث تاریخی و جریان شناسی فکری سیاسی مذهب زیدیه است.

با ایشان درباره روند ورود اسلام به ایران، تشیع ایرانیان در ادوار مختلف تاریخ ائمه( علیه السلام ) و تاریخچه ظهور و افول زیدیان در ایران به گفتگو نشستیم:

 ابتدا درباره نحوه ورود اسلام به ایران، توضیح بفرمایید تا سپس وارد سؤالات بعد درباره تشیع شویم.

ـــ بسم الله الرحمن الرحیم

بحث‌های مرتبط با تاریخ و نقاط عطف مهم تاریخی، نیازمند بررسی‌های همه جانبه و مطالعات فراگیر است. یعنی در بحث مهمی مثل "ورود اسلام به ایران" و "پذیرش اسلام به وسیله ایرانیان" باید عوامل و زمینه‌های مختلف مورد توجه قرار گیرد.

متأسفانه تحقیقات و مطالعاتی که احیاناً در این زمینه انجام شده یک‌جانبه نگر و یک سویه هستند. مثلاً بعضی‌ها فقط از منظر بحث‌های اجتماعی به قضیه نگاه می‌کنند. بعضی‌ها فقط مسائل اقتصادی یا سیاسی یا دینی را مد نظر قرار می‌دهند. به نظر می‌رسد که همه این عوامل باید در مجموعه‌ای از مطالعات کامل و جامع مد نظر قرار بگیرند. مثلاً خیلی‌ها شمشیر و قدرت نظامی را علت پذیرش اسلام در ایران مطرح کرده‌اند؛ بعضی‌ها هم نارضایتی‌های مردم از حکومت ناکارآمد ایران در آن زمان و شکست‌هایی که ایرانی‌ها از نظر نظامی، سیاسی، اجتماعی و اقتصادی خورده بودند را پررنگ نموده اند.

به نظر بنده همه این عوامل را باید مد نظر قرار داد؛ چرا که در آن حادثه بزرگ تاریخی، همه این اینها مؤثر بوده اند. یعنی قوت نظامی ارتش مسلمین در شکست امپراطوری بزرگ ایران بی‌تأثیر نبوده، و از آن طرف نارضایتی‌های داخلی ایرانیان از تبعیض‌ها، جامعه طبقاتی و سیاست‌هایی که حکومت ساسانی بر مناطق فارس اعمال می کرد هم تأثیرات زیادی داشته است. پس همه این‌ عوامل اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و نظامی دست به دست هم داد تا قدرت متمرکز امپراطوری ایران و ساسانیان در مقابل اسلام و مسلمین فرو بپاشد و راه برای نفوذ ایدئولوژی و اندیشه‌های جدیدی به نام اسلام در سرزمین‌های پهناور ایرانِ آن زمان باز شود.

پس به نظر شما هم ورود اسلام به ایران، آنچنانکه مستشرقان و باستانگرایان ادعا می کنند، فقط به مدد شمشیر نبود؟

ـــ به نظر من مردم ایران قطعاً با زور و شمشیر به اسلام نگرویدند و در پذیرش اسلام، آموزه‌های آن و نیز عملکرد مسلمانان مؤثر بود. یعنی ایرانیان از مسلمانان اخلاق و رفتاری دیدند و گفتاری شنیدند که به جان آن‌ها نشست.

مسلمانان برای آن‌ها از "برابری"، "برادری"، "عدالت" و همه شعارهایی که در اسلام مطرح است و در آموزه‌های اسلامی و قرآنی آمده حرف زدند. این ارزشها، ذهنیت‌ مشترک ایرانیان و مسلمانان بود و با اعتقادا‌ت‌، فرهنگ‌، آداب و رسوم‌ مردمایران مطابقت داشت. پس این امور معنوی قطعاً تأثیر داشته است و ما نباید آنها را نادیده بگیریم.

 به آموزه هایی مانند "عدالت" اشاره کردید؛ در حالی که می دانیم در همان زمان، برخی تبعیض ها در بین مسلمانان و دستگاه خلافت وجود داشت.

ـــ فتوحات در زمان خلیفه دوم و خلیفه سوم واقع شد و بخش مهمی از ایرانیان ساکن در مناطق ایران امروز در زمان خلیفه دوم و خیلی از آن‌ها هم زمان خلیفه سوم و قبل از دوران خلافت امیرالمؤمنین علی( علیه السلام ) به اسلام گرویدند. اما گرچه قرائت رسمی سپاه فاتح، قرائت شیعی نبود ولی اینجور هم نبود که صرفاً قرائت غیر شیعی در نفوذ اسلام در ایران تأثیر داشته است. زیرا خیلی از بدنه لشکریان فاتح ایران و نیز آن‌هایی که بعد از فتح، اندیشه‌های اسلامی را به ایران وارد کردند اتفاقاً جزو همان حلقه "شیعة علیٍ" بودند. اما اینکه بعضی‌ها گفته‌اند اصلاً فتوحات به دلیل این بود که آن حلقه "شیعة علیٍ" در ورود اسلام به ایران تأثیر داشته است، به نظرم یک تحلیل یک‌جانبه نگرانه است.

به هر حال می‌خواهم بگویم همه این‌ها قابل مطالعه است، ولی حتی قرائت غیر شیعی از اسلام هم خیلی فاصله زیادی از قرائات غیر شیعی در دهه های اول ندارد. کم‌کم این فاصله‌ها زیاد شد.

پس اگر می خواهیم "دلایل ورود اسلام به ایران" را پیدا کنیم قطعاً باید دنبال تجانس‌ها، هم‌خوانی‌ها، هماهنگی‌ها و ارتباط‌ها بین فرهنگ‌، عقاید، آداب و رسوم ایرانیان با اسلام بگردیم و روی آن‌ها کار و بحث کنیم؛ کما اینکه کار و بحث هم شده است. ایرانی‌ها پیام قرآن، اسلام و کلیاتش را دریافتند؛ خلأ‌هایی هم در جامعه ایران بود که برای پذیرش گسترده اسلام زمینه‌ساز شد.

همچنین این را هم باید بدانیم که هسته‌های مقاومتی در این سرزمین‌های پهناور ایران هم‌چنان باقی ماند که تسلیم اسلام و مسلمین نشدند. یکی از نمونه‌های این مقاومت که تا دو یا سه قرن ادامه پیدا کرد منطقه دیلم و آذربایجان بود. یعنی این که ترک و دیلم حتی تا قرن دوم و سوم هم به عنوان هسته‌های مقاومت با همان فرهنگ و آداب و رسوم و قدرت سیاسی ایرانی در برابر اسلام هم‌چنان باقی ماند. ولی به نحو کلی می‌دانیم که پیام اسلام پذیرش شد و خیلی از سرزمین‌های ایران تا نقاط دوردست خراسان و ماوراءالنهر پیش رفت. این چنین اسلام‌ پذیرش شد. اما همانطور که گفتم رگه‌هایی از آنچه که ما به عنوان "تشیع" یا "قرائت شیعی از اسلام" یاد می‌کنیم در همان فتوحات وجود داشت و در پذیرش اسلام مؤثر بود.

 معارف اهل‌بیت( علیه السلام ) از چه دوره یا دوره‌هایی وارد ایران شد و مکتب تشیع چگونه به مرور زمان در شهرهای مختلف ایران گسترش پیدا کرد؟

ـــ ما معتقدیم که تفکر شیعی در زمان خود پیامبر( صلی الله علیه و آله و سلم ) وجود داشته است. ولی تشیع به عنوان یک "جریان" یا اگر تعبیر درست باشد "مذهب" و "فرقه"، قطعاً متأخر است. یعنی فکر شیعی در زمان خود رسول الله( صلی الله علیه و آله و سلم ) بوده و عده ای هم "شیعة علیٍ" شناخته می شدند؛ ولی به عنوان یک هسته‌ای که متمایز باشد و هویت مستقلی از بقیه داشته باشد، حداقل تا زمان خلافت ظاهری امیرالمؤمنین علی( علیه السلام ) نبود. بعضی‌‌ها این را تا زمان شهادت امام حسین( علیه السلام ) و نهضت «مختار» به تأخیر انداخته و گفته‌اند از آن زمان به بعد تشیع شکل یک جریان متمایز به خود گرفت. بعضی‌ها هم تا زمان امام باقر و امام صادق علیهما السلام تا قرن دوم به تأخیر انداختند. یعنی گفته‌اند اصلاً از قرن اول باید بیرون بیاییم تا برسیم به تشیع به عنوان جریان، حزب یا مذهب.

بعضی اوقات‌ در گزارش‌ها اشتباه‌مان این است که بحث‌های فردی یا تأثیرگذاری‌های موردی را به جای جریان معرفی می‌کنیم. قطعاً ایرانی‌ها به صورت موردی با تفکر شیعی و این نوع از نگاه به وحی آشنا بودند؛ حتی بزرگترین شخصیت "شیعة علیٍ" به نظر ما «سلمان فارسی» است. نمی‌توانیم تأثیر سلمان را در دوره امیرالمؤمنین علیه السلام یا قبل از آن در دوره خلفا انکار کنیم. سلمان فارسی در زمان خلیفه دوم فرماندار "مدائن" بود و مدائن شهری ایرانی و پایتخت ساسانیان است و ایرانی‌ها با تیسفون و مدائن مرتبط بوده اند. این‌ها را نمی‌شود انکار کرد؛ ولی آیا واقعاً جریان و مذهب تشیع را هم می‌توانیم به آن دوره و زمان خلافت ابوبکر، عمر و عثمان و حتی دوره امیرالمؤمنین( علیه السلام ) برگردانیم؟ مقداری باید تأمل کنیم.

 با توجه به این اختلاف دیدگاه ها، به نظر خود شما نقطه آغاز آشنایی ایرانیان با مکتب تشیع به عنوان یک جریان، چه زمانی بود؟

ـــ به نظر می‌رسد که نقطه عطف بسیار مهم در آشنایی ایرانیان با تشیع، "حادثه عاشورا و پیامدهای آن" است.

 چگونه؟

ـــ بافت شهر "کوفه" بافت یمنی و در عین حال چهارراه برخورد فرهنگ‌ها و تمدن‌ها بود. یعنی ایرانی‌ها هم در کوفه بودند و مردمانی که از مناطق خراسان، فارس، دیلم، طبرستان و ... که مسلمان شده بودند در این شهر ساکن شدند. کوفه منبع اقتصاد و چهارراه به معنای واقعی بود؛ چه نسبت به شمال یعنی مناطق مسیحی‌نشین، چه به شرق یعنی مناطق ایران و چه نسبت به جنوب و حجاز. بافت ایرانی کوفه با اهل بیت( علیه السلام ) ارتباط و رفت و آمد داشتند. در این حال، حادثه عاشورا یک شوک بزرگ ایجاد کرد. یعنی فرزند پیامبر خدا( صلی الله علیه و آله و سلم ) با آن وضعیت بسیار تراژدیک و به صورت فجیعی به شهادت رسید. شوکی که به کوفه و عراق وارد شد، تأثیرات خود را حتماً در ایران نیز گذاشت. به صورت مشخص این را در قیام مختار به صورت خیلی جدی می‌بینیم. قیام "توابین" بیشتر یک قیام عربی بود؛ ولی قیام مختار بن ابی عبید ثقفی، قیامی دارای ابعاد مختلف است؛ از طرفی یک نوع قیام عربی است و ما نباید قیام مختار را یک قیام عجم یا ایرانی معرفی کنیم؛ ولی از سوی دیگر، بخش‌های مهمی از جریان نهضت مختار در سال‌های 66 ـ 67 هجری قمری بدنه ایرانی داشت.

مثلاً اگر واژه "خشبیه" را مطالعه کنید می بینید که هواداران ایرانی مختار بودند. یا "حمراء الدیلم" مسلمانانی بودند که از خراسان و دیلم آمده بودند. حادثه عاشورا آن‌ها را به حرکت وادار کرد و علیه امویان شوراند. البته همین هم می‌تواند پیش زمینه‌های دیگری هم داشته باشد؛ مثل نارضایتی ایرانیان از سیاست‌های امویان ونهضت‌های شعوبی که تا دوران خلفای عباسی هم ادامه داشت. اینها پیش زمینه‌ بود و زمینه‌های مساعدی به وجود آورد؛ ولی از نگاه شیعی و مذهبی که نگاه کنیم حادثه عاشورا و نهضت مختار در آشنایی ایرانیان با مذهب تشیع و تعلق خاطر به این دودمان و سلاله، نقطه عطف بود.

بعضی ها هم به مسأله "فرّه ایزدی در نزد ایرانیان" اشاره دارند.

ـــ بله؛ این از جمله همان "اشتراکات فرهنگی و عقیدتی بین ایران و تشیع" است که عرض کردم. ایرانیان به صورت خیلی عمیق از نظر فرهنگی و تاریخی به منتخب بودن شخصیت‌های کاریزماتیک معتقد هستند؛ ایرانیان معمولاً این را در قالب پادشاهان می‌دیدند و این در فرهنگ ایران جا افتاده بود. این را ضمیمه کنید به آنچه که در مکتب تشیع در مورد خاندان پیامبر( صلی الله علیه و آله و سلم ) و سفارش به این خاندان و اینکه این سلسله، بندگان منتخبی از طرف خداوند هستند.

هم‌سازی بین این دو تفکر را در نظر بگیرید و سپس ببینید که گروهی خارج از این جمعیت، که از نظر شیعیان "شجره خبیثه" هستند علیه این شجره مبارکه دست به دست هم دادند و به فجیع‌ترین وضعی آن افراد منتخب الهی را قتل عام کردند؛ پس باید از آنها انتقام گرفته شود. لذا به نظر من حادثه‌ای که مختار در قرن اول رقم زد در آشنایی ایرانیان با اهل بیت( علیه السلام ) خیلی مهم است.

ولی همچنان این ارتباط تقریباً از یک سو است؛ یعنی اتفاقاتی که در "حجاز" و "عراق" می‌افتد امواج و سینگال‌هایی ارسال می‌کند. به صورت مشخص بعد از حادثه مختار جریانی در خراسان شکل گرفت که عمدتاً تشیع از نوع "کیسانی" بود. ما تشیع اولیه را که در ایران یا سرزمین‌های فارس و خراسان داریم تشیع کیسانی است؛ یعنی با گرایش به نهضت مختار و حتی شاید امامت «محمد بن حنفیة» و دودمان او. ولی همچنان بحث سلاله و دودمان مطرح است.

پس در سال های اول بعد از شهادت امام حسین( علیه السلام ) هنوز سلاله ایشان مطرح و پررنگ نشده بود تا ایرانیان سراغ این‌ها بیایند، اما جلوه سیاسی کار یعنی انتقام‌گیری از قاتلان امام حسین( علیه السلام ) بسیار مهم بود. لذا این امر عجیبی نیست که چطور شد در ابتدا کیسانیه مطرح شد؛ چون صدای کیسانی‌ها بلندتر بود و تابلوی سیاسی و نهضت فعال سیاسی ــ اجتماعی برای انتقام داشتند.

بنابراین می‌بینیم که در روایات اولیه که از امام باقر و امام صادق علیهما السلام داریم به آنها می‌گوید در خراسان شیعه زیاد است، اما آنها می‌فرمایند "نه این‌ها شیعه نیستند" که درباره تشیع کیسانی است. یا مثلاً دعوت «ابومسلم خراسانی» و «ابو سلمه خلال» که پیش آمد، امام صادق( علیه السلام ) فرمودند "این پرچم ما نیست". یعنی این‌ها اجمالاً شیعه هستند و به نحو کلی محبّ علی و آل علی( علیه السلام ) هستند؛ ولی لزوماً امامت را حق ما نمی‌دانند و یا این معرفت را اصلاً به مقام ما به عنوان مبیّن دین ندارند.

یک نقطه عطف دیگر از وقتی مطرح می‌شود که پای‌ زیدی‌ها به ایران باز می‌شود. البته من جریان کیسانی و زیدیه را خیلی به هم نزدیک می‌بینم...

 این نقطه عطف، ادامه همان تأثیرات حماسه عاشورا نبود؟

ـــ بله، زیدیه به نوعی ادامه همان جریان کیسانی است؛ چون تابلوی اصلی زیدیه هم مانند کیسانیه "حرکت سیاسی" است. همزمان با دعوت عباسیان، نهضت «یحیی بن زید» در اوائل قرن دوم در منطقه کوفه آغاز شد. پیش از آن پدرش «زید بن علی بن الحسین( علیه السلام )» قیام کرده بود و دعوت‌نامه‌های او قطعاً به ایران هم آمد. اجمالاً‌ گزارش‌هایی داریم که در یاران زید، مردمانی از سرزمین فارس و خراسان حضور داشتند و در حرکت‌هایی که جناب زید بین شام و عراق و حجاز داشته، ارتباط‌گیری‌هایی با شخصیت‌هایی از ایران هم داشته است. البته به اندازه نهضت مختار حضور ایرانی‌ها در نهضت زید پررنگ نیست ولی بازتاب‌های آن خیلی جدی است. یعنی انعکاس خبر شهادت زید و آمادگی‌ای که مردم ایران برای استقبال از «یحیی» پسر زید پیدا کردند مهم است.

اولین حضور شخصی از خاندان پیامبر( علیه السلام ) با گرایش شیعی (طبعاً وقتی می‌گوییم تشیع یعنی هواداری از خاندان پیامبر و دودمان علی علیهما السلام) حضور یحیی در سفری از کوفه به کربلا و مدائن و سپس به ری و قومس و خراسان بزرگ آن روز است. او نهایتاً بعد از دو سه سال فعالیت، در عمق خراسان یعنی منطقه "بلخ" یا همان "جوزجان" به شهادت رسید. قطعاً این هم یک نقطه عطف بود؛ زیرا نهضت زید و یحیی بن زید به صورت مشخص‌تر، بیش از پیش مردمان سرزمین‌های پهناور ایران را با تشیع و خاندان پیامبر( صلی الله علیه و آله و سلم ) آشنا کرد.

پس اولین نسیم جریان تشیع در جغرافیای ایران و خراسان، به نهضت یحیی بن زید پیوند دارد. «زید بن حسن بن علی» و یحیی بن زید با هم پیوند دارند و به یک نوعی هر دو به کیسانیه که پرچمدار تشیع سیاسی است، پیوند می‌خورند‌؛ تشیعی که شعار اصلی آن نهضت و قیام و مبارزه است و هدفش سرنگونی امویان می‌باشد. این نهضت ها با دیدگاه‌های ضد اموی ایرانیان هم پیوند خورد که در واکنش به سیاست های ضد عجم و تبعیض‌های بنی امیه بود.

 این تشیع سیاسی، کِی با تشیع فکری و عقیدتی تلاقی پیدا کرد؟

ـــ آن در مرحله سوم بود؛ یعنی مرحله آشنایی با تشیع فکری و معارفی که قطعاً در عصر صادقین علیهما السلام اتفاق افتاد. ما معتقدیم حتی تشیع در حجاز و عراق و مرکز اصلی جهان اسلام هم تا دوره امام باقر( علیه السلام ) و امام صادق( علیه السلام ) شکل نهایی خود را پیدا نکرد. علیرغم همه فعالیت‌هایی که شد، علیرغم تلاش سی و چند ساله امام سجاد (صلوات الله علیه) بعد از حادثه عاشورا در قالب دعا که معارف را به صورت غیرمستقیم بیان می کردند، آن مدرسه وسیع و گسترده و تربیت نسل و بیان ابعاد مختلف معارف اسلامی توسط امام باقر( علیه السلام ) شروع شد و از سوی امام صادق( علیه السلام ) به حد کمال رسید. لذا می‌گوییم که "مذهب جعفری" شکل گرفت.

پس فعالیت فکری و علمی آن دو امام، سومین نقطه عطف برای تشیع در ایران محسوب می شود.

می دانیم که امام باقر و امام صادق (علیهما السلام) در مدینه بودند. گسترش معارف شیعی آنها در ایران به واسطه شاگردان بود؟

ـــ از طریق شاگردان و ارتباط‌ها و رفت و آمدهایی که می‌شد. اما همچنان سیستمی نبود؛ بلکه این ارتباط‌ها شخصی بود. در این مقطع یک اتفاق مهم دیگری که افتاد، حضور بخش‌هایی از جامعه شیعه کوفه، در ایران بود. برای نمونه، "خاندان اشعری" در زمان امام سجاد( علیه السلام ) و به دلیل سختگیری‌های «حجاج بن یوسف ثقفی» از کوفه به قم آمدند و این شهر را به عنوان مرکزی برای تشیع درآوردند . البته به نظر می‌رسد این حرکت بیشتر اجتماعی و سیاسی بود تا معارفی؛ ولی بالاخره هسته‌ای در قم به عنوان یکی از مراکز مهم تشیع در ایران پایه‌گذاری شد که از قدیمی‌ترین مراکز تشیع ایران است.

این ارتباط‌ها و رفت و آمدهای موردی با اهل بیت( علیه السلام ) حفظ شد و بعد از سه چهار دهه و یکی دو نسل که گذشت، در روایات دوران امام صادق‌( علیه السلام ) می‌بینیم که قم کاملاً به عنوان مرکز شیعه شناخته شده است؛ ولی همچنان آن بُعد سیاسی را نمی‌بینیم، تا زمان امام کاظم (صلوات الله علیه) که بحث سازمان وکالت و متشکل‌تر شدن شیعیان مطرح شد. هرچند که سازمان وکالت بیشتر به مصر، عراق و حجاز معطوف بود ولی می‌شود این را در مورد ایران هم ــ در عصر امام کاظم( علیه السلام ) و ارتباط شیعیان با ایشان چه قبل از زندان و چه بعد از آن، و نهایتاً با حضور امام رضا( علیه السلام ) در خراسان ــ مورد مطالعه قرار داد.

حضور امام رضا( علیه السلام ) چگونه نقطه عطف شد؟

ـــ "علویان" در طول قرن دوم در ایران فعال بودند. ما در طول قرن دوم، علویان را در قالب زیدیه بخصوص بعد از یحیی بن زید می‌بینیم. بعد از یحیی بن زید همچنان رفت و آمدها ادامه داشت. قبل از حضور امام رضا( علیه السلام ) در ایران، در زمان «هارون الرشید» حضور یکی دیگر از علویان را در خراسان و مناطق ایران امروزی می بینییم که او هم ظاهراً حضور مؤثری داشته است. طبق گزارش‌های تاریخی، یحیای دیگری به نام «یحیی بن عبدالله بن حسن بن حسن» برادر «محمد نفس زکیه»، که به او «یحیی صاحب دیلم» هم می‌گویند، حدود سال‌های 170 تا 172 هجری قمری، بعد از "حادثه فخ"، خراسان را طی کرده، دوری زده و سر از دیلم درآورده است. آنجا حاکمانی مستقل از خلافت عباسی داشته است و از او استقبال کردند. یحیی بن عبدالله در دیلم اردوگاه داشته و مردمانی را با اهل‌بیت( علیه السلام ) و تشیع آشنا کرده است. این هم یک مقطع است و این‌ها البته در همان کلیت بحث حضور علویان و زیدیان و کیسانیه باید مطالعه شود.

طبعاً حضور امام رضا( صلی الله علیه و آله و سلم ) نقطه عطف خاص است. ایشان اولین شخصیت از ائمه معصومین( علیه السلام ) در سرزمین ایران است و آن استقبالی که از حضرت شده و به اندازه‌ای که فرصت‌ها و شرایط اجازه می‌داده بیان معارفی که حضرت در آن مدت کوتاه حضورشان در خراسان ــ مرو و طوس و نیشابور ــ داشتند قطعاً نقطه عطف است. بعضی‌ها گفتند بعد از این حضور بود که «مأمون» ــ به هر دلیلی، به دلیل سیاستش یا واقعاً برنامه‌ای که داشت ــ از علویان استقبال کرد، آنها را محترم شمرد و سیلی از مهاجرت علویان به طرف سرزمین‌های ایران صورت گرفت.

لذا گفته شده که خیلی از مهاجرت‌های سادات، پیامد ولایتعهدی امام رضا( علیه السلام ) و استقبال مأمون از آنان بود. البته من خیلی نمی‌توانم این گزارش را تأیید کنم ولی شواهدی داریم. چون در تاریخ ثبت شده است که مأمون هر جا می‌رفت عده‌ زیادی از علویان را همراه خود می‌برد؛ حالا یا تکریماً یا خوفاً از اینکه حرکتی نکنند. مثلاً عموی امام رضا( علیه السلام ) «محمد بن جعفر الصادق( علیه السلام )» معروف به «محمد دیباج» را که او هم در همین دوره در میان ایرانیان شخصیت محترمی است و وقتی که از دنیا رفت نسل و اولاد او در منطقه گرگان یا جرجان آن زمان و استرآباد محترم بودند و الان هم قبرش آنجاست و حتی شهری هم به نام دیباج داریم.

پس قبل از اینکه در این مرحله تشیع مقداری گسترده‌تر می‌شود، آشنایی مردم با نسل پیامبر( صلی الله علیه و آله و سلم ) از طریق امام رضا( علیه السلام ) و دیگر علویان بود؛ تا می‌رسیم به حضور و دولت رسمی زیدیه در طبرستان، دیلم و گیلان.

ابـنا: سازمان وکالت که به آن اشاره کردید، تا زمان غیبت و حتی بعد از آن ادامه پیدا می‌کند. می‌توانیم بگوییم سازمان وکالت یک عنصر تعیین کننده بوده است؟

ـــ بله چون نقطه عطف است از این جهت که تشکّل و سازمان است. هرچند این سازمان به قوت یا گستردگی سازمان دعوت عباسیان یا سازمان اسماعیلیه نبود، ولی یک نوع سازماندهی داشت. من هنوز جلوتر نیامدم، وارد قرن سوم که بشویم از سال‌های 200 ق. به بعد، مثلاً در دوران امام جواد، امام هادی و امام عسکری (علیهم السلام) شما این را می‌بینید؛ یعنی ارتباط سیستماتیک شیعیان قم با امام هادی و امام عسکری (علیهما السلام) که مشخص است از طریق فلان شخصیت و واسطه‌ها است.

سنگ بنای اولیه‌ سازمان وکالت در زمان امام صادق( علیه السلام ) و بیشتر در زمان امام کاظم( علیه السلام ) گذاشته شد و این می‌تواند نقش تعیین کننده داشته باشد. یعنی اینکه ارتباطات صرفاً فردی نیست و شیعیان به صورت سیستمی با امام ارتباط برقرار می‌کنند.

 پس اگر صلاح می‌دانید تشیع ایرنیان را تا عصر امام حسن عسکری( علیه السلام ) به صورت خلاصه بیان کنید.

ـــ بسیار خوب؛ حالا بعد از این دوره اتفاق شاخص و نقطه عطفی که در تشیع ایرانیان رخ داد، "تأسیس دولت زیدیه" در ایران بود. تا قبل از این دوره، گزارش‌هایی درباره فعالیت‌های "اسماعیلیان" داریم اما آن قدر جدی نیست. مثلاً «محمد بن اسماعیل بن جعفر الصادق( علیه السلام )» و نسلش در ایران بودند و حرکت‌ها یا قیام‌های متفرقه ای احیاناً روی می‌داد، ولی جریان شیعی که به صورت منسجم و جدی و تأثیرگذار به تشکیل دولت به معنا و اصطلاح امروزی آن موفق می‌شود زیدیه است؛ یعنی یک قدرت متمرکز دارای مدیریت در بخشی از جغرافیا.

تشکیل دولت زیدی در وسط قرن سوم اتفاق افتاد؛ یعنی با شکل گرفتن دولت علویان طبرستان. گفته شده یک موج دوم مهاجرتی از سادات به ایران در زمان «متوکل عباسی» اتفاق افتاد. بعد از دوران امامت امام جواد( علیه السلام ) با روی کار آمدن متوکل عباسی و سخت‌گیری‌هایی که وی انجام داد و می توان آنها را با ظلم های «حجاج بن یوسف ثقفی» در قرن اول می‌توان مقایسه کرد، موج جدید مهاجرت ایجاد شد. خیلی‌ها گفته‌اند حضور حضرت عبدالعظیم حسنی( علیه السلام ) و پسر عموی ایشان «حسن بن زید علوی» در ایران و شهر "ری" و اقامت آنها در دهه سی از قرن سوم، تحت تأثیر این موج از مهاجرت بوده است.

یعنی فشارها باعث شد که مهاجرت شخصیت‌های علوی و یا گرایش‌های شیعی به داخل ایران جدی شود. در ایجاد این موج خود ایرانی‌ها هم قطعاً نقش داشتند و این امر اتفاقی نبود. طبعاً به دلیل پذیرشی که ایرانی‌ها داشتند و مهمان‌نوازی که می‌کردند بستر وجود داشته است.

 پس بر خلاف تبلیغات باستانگرایان و مخالفان اسلام، خود ایرانیان از این سادات، که عرب محسوب می شدند، استقبال کردند.

ـــ از نگاه ناسیونالیست‌های ایرانی اگر نگاه کنید؛ می‌گویند این استقبال از دشمنِ دشمن است نه از دوست! ولی این سخن درست نیست. می‌توانیم عناصر و دردهای مشترک ایرانیان با علویان را بررسی کنیم و حتی زمینه‌های مساعد فکری و‌ حتی مذهبی را. بعضی‌ها معتقدند "نگاه عدل‌گرایانه شیعه" نیز در این امر دخیل بوده است. البته "عدلیه" اعم از شیعه است و "معتزله" را هم در بر می گیرد. لذا حتی معتزله هم در ایران مورد پذیرش جدی قرار گرفتند.

اگر مطالعه کنید می بینید که حتی "خوارج" در قرن اول و دوم در ایران مورد پذیرش قرار گرفتند! چرا؟ به خاطر نگاه‌های ظلم‌ستیزانه آنها بود و اینکه مردم ایران زیر بار ظلم نمی‌رفتند و دیدگاه جبری را نمی‌پذیرفتند. لذا خوارج که به زعم خودشان، امر به معروف و نهی از منکر و مبارزه با ظلم و ظالمین را داشتند، در ایران مورد پذیرش قرار گرفتند؛ تفکر کیسانی که فکر انقلابی بود درایران مورد پذیرش قرار گرفت؛ و معتزله هم به نحو گسترده‌ای در خراسان، ماوراء النهر و حتی ری مورد پذیرش قرار گرفت.

البته اهل‌بیت( علیه السلام ) و شیعیان نسبت به آن گروهها، امتیاز مهم دیگری هم داشتند و آن انتساب‌شان به خاندان پیامبر( صلی الله علیه و آله و سلم ) بود؛ و عرض کردم بحث سلاله بودن و برگزیدگی ائمه( علیه السلام ) با فرهنگ ایرانی‌ها جور است. بهرحال، ین مقطع کاملاً با سخت‌گیری‌های دوران متوکل پیوند دارد.

 در قرن سوم "طاهریان" هم بودند که برخی، آنها را نزدیک به تشیع می دانند.

ـــ طاهریان با تعهد به دولت بنی عباسیان حکومت می‌کردند. بله؛ گفته شده که این‌ها هم گرایش شیعی داشتند ولی این گرایش خیلی پررنگ نیست. آنچه مسلم است آن‌ها از نظر سیاسی وابسته به خلفای غیر شیعه یعنی عباسیان بودند که خلافت اهل سنت را نمایندگی می‌کردند. حتی اگر ثابت هم شود که طاهریان گرایش شیعی داشتند ولی از نظر سیاسی به هیچ وجه شیعه نبودند. به حضرت علی( علیه السلام ) احترام می گذاشتند و سب و لعن ایشان را قبول نداشتند. یعنی "عثمانی" نبودند و مدح علی( علیه السلام ) و آل علی( علیه السلام ) را برمی‌تابیدند یا حتی تبلیغ می‌کردند؛ ولی به این معنا نبود که ولاء سیاسی داشته باشند. این‌ها وابسته به خلافت بودند و ظاهراً عملکرد خوبی هم نداشتند؛ بخصوص در طبرستان و جاهایی که تا مرز دیلم در کنترل مسلمانان بود. چون در دیلم حتی تا نیمه قرن سوم همچنان پادشاهانی از خاندان‌های ایرانی با گرایش به مجوسیت و زرتشتی‌گری در حد فاصل "البرز مرکزی" تا "البرز غربی" یعنی این منطقه‌ای که به آن "دیلم" گفته می‌شود (از چالوس امروزی تا سفیدرود و حتی مناطقی از آذربایجان و طارم) حضور داشتند.

غرض این که آل طاهر ظلم می‌کردند؛ بخصوص در طبرستان. مردم طبرستان و سرحدات دیلم و گیلان هم مردمان آزاده‌ای بودند و با هر نوع ظلمی سر ناسازگاری داشتند. تاریخ برای ما نقل کرده که آن‌ها از سادات و از علویانی که در همین کوهستان‌ها بودند، درخواست کمک کردند و نهایت امر، دعوت زیدی‌ها به ری رسید. «حسن بن زید» در رمضان سال 250 هجری قمری در زمان امامت امام هادی (صلوات الله علیه) از ری به شمال حرکت کرد و مورد استقبال مردم "کلار"، "کجور" و "چالوس" ــ حتی اهل سنت آنجا ــ قرار گرفت. چون آنجا منطقه فتوحات دوران خلفاء بود. ظاهراً پیروان مذهب اهل سنت هم خیلی زیاد بودند و گزارش شده که این‌ها هم به دلیل همان شعارهای عدالت‌خواهانه جذب علویان شدند.

از حسن بن زید حکمی باقی مانده که در آن "شعائر شیعی و عدلیه" و "نفی جبر و تشبیه" وجود دارد. این‌ها توسط بخش عمده و مهمی از مردم طبرستان مورد استقبال قرار گرفتند و ما هسته اولیه یک حکومت شیعی را برای اولین بار در تاریخ ایران در سال 250 هجری قمری توسط زیدیان حسنی می‌بینیم که حسن بن زید اولین آن‌ها و برادر او «محمد بن زید» دومی آن‌هاست. البته بعداً سادات حسینی هم وارد این قضیه شدند که شاخص‌ترین شخصیت، همان «حسن بن علی بن حسن بن علی بن عمر بن امام زین‌العابدین(علیه السلام)» معروف به «ناصر اطروش» یا «ناصر کبیر» است.

حاکمیت "شیعیان زیدی" در شمال ایران چقدر طول کشید؟

ـــ زیدیه یک جریان و دولت قوی بود که خیلی هم فراز و نشیب داشت. از قرن سوم تا قرن دهم یعنی ــ تا زمان "صفویه" ــ این هسته در مناطق مهمی از نوار جنوبی دریای خزر پابرجا بود؛ هرچند دامنه نفوذشان در شمال ایران کوچک یا بزرگ می شد.

حکومت زیدیان، ابتدا در طبرستان بود. بعداً اتفاق بسیار مهمی که در زمان ناصر اطروش یا ناصر کبیر افتاد این بود که با تبلیغ این شخصیت وابسته به خاندان پیغمبر( علیه السلام )، مردم دیلم ــ یعنی اهالی منطقه "دیلمستان" و "گیلان" ــ که تا آن زمان اغلب مسلمان نبودند در اواخر قرن سوم به اسلام شیعی گرویدند و تشیع یک جای پای محکم در شمال ایران پیدا کرد. فرق آن با "قـم" یا نقاط دیگراین بود که اینجا دولت شیعی داشت و این دولت منشأ خدماتی شد که حتی تشیع در قم این خدمات را نمی‌توانست ارائه کند، چون در قم دولت شیعی نبود.

 مثلاً چه خدماتی؟

ـــ مثلاً "کمک به شیعیان دیگر در سایر نقاط جهان". در گزارش های تاریخی آمده است که در زمان حسن بن زید و محمد بن زید، بخشی از درآمد این منطقه به حجاز و عراق به عنوان کمک به سادات یا مساعدت به بازسازی مرقدهای نجف و کربلا ارسال می‌شد.

بنابراین در تأثیرگذاری تشیع در ایران ما نباید از نقش همان دولت کوچک علویان شمال غافل باشیم. البته از نظر تاریخی در زمان خود بزرگ بود. آنها از خلافت عباسی مستقل بودند و در مناطق ساحلی دریای خزر در مقطع اول که حدود 66 سال به طول انجامید خیلی متمرکز حکومت کردند. اما بعد در قرن چهارم، از سال 316 ق. به بعد در منطقه غرب مازندران و شرق گیلان تا زمان صفویه به صورت پراکنده حاکم بودند. در اواخر کار هم حدود دویست سال "آل کیا" سلسله منسجمی از حاکمانزیدی بودند.

البته زیدیه شمال ایران، رقبای شیعه دیگری هم داشتند. مثلاً در کوهستان ها به مرکزیت "الموت" دولت اسماعیلیان حضور داشت؛ در "مازندران" سلسله "مرعشیان" به عنوان یک دولت مطرح بودند؛ یا "سربداران" را در قرن هشتم می بینیم که جریان خیلی مهمی است چون نهضتی شیعی بود و منجر به تأسیس یک دولت چند دهه‌ای شد. بعداً دولت "مشعشعیان" را داریم، تا منجر می‌شود به دولت صفویه که باز یک نقطه عطف است؛ به عنوان قدرت فراگیر که دیگر محلی و منطقه‌ای نیست و تشیع را به عنوان مذهب رسمی مطرح و برای آن شعائرسازی‌های محکم‌تری ایجاد کرد. در زمان آنها بود که تشیع در ایران علاوه بر هویت مذهبی، هویت ملی و قومی هم پیدا کرد؛ و به عبارتی "ایران، در زمان صفویه ایران شد".

 اکثر سؤالاتی که نوشته بودم را حضرتعالی در بین بیانات‌تان پاسخ دادید. بفرمایید چه شد که شیعیان زیدی شمال ایران تغییر مذهب دادند و اثنی عشری یا پیرو مذهب امامیه شدند؟

ـــ پاسخ این هم مثل همان سؤال ورود اسلام است؛ یعنی ابعاد مختلفی دارد و در یک جمله و دو جمله قابل بیان نیست، و اگر از یک زاویه و دو زاویه به آن نگاه کنیم ناقص است.

مذهب زیدی بر این پایه استوار است که فردی از خاندان پیامبر( صلی الله علیه و آله و سلم ) باید مسؤولیت اداره جامعه را به عهده بگیرد. حالا اسم این حاکم را زیدی‌ها "امام" می‌گذارند. این امام باید شمشیر دستش باشد و جامعه را مدیریت کند. از نظر علم سیاست، لازمه مدیریت جامعه، "قدرت" است. آن‌ها قدرت را به شمشیر تعبیر می‌کردند و الا خود شمشیر موضوعیت نداشت. ممکن است امام زیدی هیچ وقت شمشیرش را از نیام برنیاورد، "شَهَرَ سیفَه" معنایش این نیست که حتماً شمشیرش بیرون باشد. مهم این است که قدرت داشته و با قدرت در جامعه حضور مدیریتی داشته باشد. به نظر آنها امام نباید خود را از صحنه سیاست و قدرت کنار بکشد و باید در مدیریت جامعه حاضر باشد. اگر ظالمی وجود دارد، او باید ظالم را کنار بزند؛ و اگر هم حکومت در دستش است، و مردم پذیرفتند و هیچ ظالمی هم رقیب او نیست، باید مدیریت کند و امام و ولیّ شود. زیدی‌ها از این به "امامت" تعبیر می‌کنند؛ اما ما "امامیه" می‌گوییم امامت به آن معنای خاص، تنها متعلق به معصومین( علیه السلام ) است.

از سوی دیگر در عرصه سیاست و قدرت و تحولات اجتماعی، در طول زمان فرسایش‌هایی به وجود می آید. به قول «ابن خلدون» دولت‌ها و حکومت‌ها پیر می شوند. حکومت‌های زیدیه هم از این اتفاق و آسیب دور نماندند. به مرور زمان و با جمع شدن منابع مالی، ایجاد رفاه و مستقر شدن دولت، آسیب‌هایی ایجاد شد. وقتی دولتی تثبیت می‌شود به قول معروف وادادگی پیش می‌آید. به مرور آلوده شدن به دنیا در زیدی‌ها اتفاق افتاد. مثلاً بعد از دوره ناصر اطروش که دوره اوج حضور علویان و زیدیان است فرزندان و نوادگان ناصر توسط خود دیلمی‌ها متهم شدند؛ دیالمه‌ای که جنگجو و پرتأثیر بودند و نمونه‌اش "آل بویه" است. دیلمی‌ها سرداران بزرگی مثل «علی بن خورشید» و «ماکان بن کاکی» و «اسفار بن شیرویه» داشتند. این‌ها آدم‌های اهل فکر و در اوج شخصیت انسانی و سیاسی بودند؛ اما می‌دیدند نسل ناصر دنبال چپاول و سوء استفاده هستند. به قول امروزی‌ها ویلاهای دم دریا داشتند و زمین‌خوار بودند و...

این‌ها در تاریخ گزارش شده است. مثلاً در متونی که از دوره آ‌ل‌بویه بر جای مانده است ــ مثل کتاب "التاجی فی اخبار الدولة الدیلمیة" اثر «ابواسحاق ابراهیم بن هلال صابی» که بخش‌هایی از آن را پروفسور «ویلفرد مادلونگ» در "أخبار أئمة الزیدیة فی طبرستان ودیلمان وجیلان" چاپ کرده است ــ نامه‌ای از یکی از بزرگان گیلان داریم که خطاب به نوادگان ناصر می‌نویسد: "جدتان به ما فضائل اخلاقی یاد داد و ما را از رذائل اخلاقی برحذر داشت، اما شما برعکس او عمل می‌کنید؛ به رذائل اخلاقی چسبیدید و آن فضائل اخلاقی را فراموش کردید". در تعبیر عجیبی می‌گوید: "کأنّه ما همه بدی‌هایمان را به شما دادیم و همه خوبی‌های شما را گرفتیم!". یعنی خوبی‌هایی که جدّ شما می‌گفت گرفتیم و بدی‌هایمان را تحویل شما دادیم. این نامه را «سیاه گیل» از بزرگان یکی از اقوام گیلان نوشته و من خیلی آن را دوست دارم؛ از این جهت که واقعاً عبرت آموز است و به درد همه زمان‌ها می‌خورد و یاد می دهد که آدم نباید از ارزش‌ها فاصله بگیرد. ابن خلدون می‌گوید این سیر طبیعی است ولی باید با این سیر طبیعی مقابله شود و نسبت به آن هوشیار بود . البته بعداً در زیدیه تجدید نظرهایی شد. مثلاً برادران هارونی، «ابوطالب هارونی» و «مؤید بالله هارونی» جانی دوباره به کالبد زیدیه ایران دمیدند و به قول زیدی‌ها "مجدّد قرن پنجم" بودند.

یکی دیگر از مشکلات زیدی‌ها "منازعات داخلی آنها" بود. یک درگیری بسیار جدی بین دو جناح از زیدیه بعنی "زیدیان ناصری" و "زیدیان قاسمی یا هادوی" وجود داشته است. یعنی آن‌هایی که پیرو مکتب ناصر اطروش بودند با پیروان مکتب «قاسم بن ابراهیم بن اسماعیل بن ابراهیم بن حسن بن حسن( علیه السلام )» معروف به «قاسم رسّی» درگیر بودند. تا جایی که در گزارش‌ها می‌بینیم با همدیگر می‌جنگیدند. این اختلاف داخلی وجود داشته است. البته شخصیت‌های مصلحی بودند که این‌ها را آشتی بدهند ولی به نظر می‌رسد که رقابت‌های داخلی جدی بوده است.

همچنین ادعای همزمان چند نفر به عنوان امامت را داریم. ما این را در تاریخ زیدیان شمال ایران می‌بینیم. در یمن هم داشتیم. این هم یکی از اشکالات نظریه زیدیه است. در روایتی، یکی از ائمه اطهار( علیه السلام ) هم به راوی می‌گوید: "برو از این‌هایی که می‌گویند هر کسی شمشیر کشید او امام است، بپرس "إن قام فیکم السیفان" اگر دو نفر مدعی شدند و شمشیر کشیدند چه؟" یعنی حضرت به خلل نظریه‌ زیدیه اشاره می‌کنند. زیدیه این سوال را از نظر نظری جواب دادند و گفتند آنکه اول شمشیر کشید امام است نه دومی. ولی در عمل مشکل حل نمی‌شود، چون دومی می‌گوید درست است تو اول شمشیر کشیدی یا اول ادعای امامت کردی، اما صلاحیت این امر را نداری و من صلاحیتش را دارم. مرجع تشخیصی وجود ندارد که آقای الف امام است یا آقای ب! عملاً این اتفاق در شمال ایران افتاد. در یک منطقه جغرافیایی محدود، دو امام وجود داشت. زیدیه بعد از آن شصت و شش سال اول،‌ در بین منطقه چالوس تا لاهیجان و آستانه اشرفیه حضور داشت و کل طول این مسیر حدود 150 کیلومتر است. در یک جغرافیای ساحلی نسبتا ً کوچک، کوهستان صعب‌العبور و امتداد خیلی محدود، مثلاً در آستانه و لاهیجان یک نفر امام بود، در عباس‌آباد و کلاردشت یک نفر دیگر امام بود! به عبارت دیگر امامت را فرو کاسته بودند در حد یک بخشداری و فرمانداری امروزی! این پدیده، فاصله گرفتن از آرمان زیدیه بود.

ضمن اینکه بعداً بتدریج این ائمه‌ای که ادعای امامت می‌کردند احیاناً صلاحیت امامت مطابق شرایط خودشان را هم نداشتند. برای نمونه، در کتاب "تاریخ گیلان" اثر «ظهیرالدین مرعشی» درباره دوره آل کیا می‌خوانیم: "امامان زیدی مثل همه پادشاهانی که ما به عنوان سلطان می‌شناسیم دنبال شکارو خوشگذرانی‌هایشان بودند. اسم‌شان هم این بود که سید اولاد پیغمبر و امام هستند و فرقشان با ایلخانان مغول، تیموریان و سلجوقیان این است که این‌ها از نسل پیغمبر هستند و آن‌ها از نسل پیغمبر نیستند".

البته بنده نمی‌خواهم احیاناً اخلاقیات و خدماتی که داشتند را نادیده بگیرم و نمی‌خواهم کارهای امامان زیدی را با خشونت‌هایی که سلاطین دیگر داشتند مقایسه کنم؛ اما در چنین فضایی دولت صفویه شکل گرفت. به نظر من صفویه از این تجربه بسیار استفاده کرد. تقریباً از نظر تاریخی ثابت است که «شیخ صفی‌الدین اردبیلی» و شاهان اولیه صفویه ادعای سیادت نداشتند و مورخین هم ثابت کردند که اصلاً سنی بودند...

ابـنا: اما برخی نوشته اند که آنها هم ادعای سیادت داشتند...

ـــ نبودند؛ ولی بعداً ادعا کردند که ما سید و از نسل «امام موسی بن جعفر( علیه السلام )» هستیم. به نظرم می‌خواستند روی همین موج سوار شوند. ضمن اینکه آنها امپراتوری خیلی بزرگی تشکیل دادند؛ و به عبارتی اگر قرار است مثلاً «احمد خان آل کیا» سید و امام زیدیه باشد، خُب چرا «شاه طهماسب صفوی» نباشد؟!

به سؤال شما برگردیم؛ با آمدن دولت صفویه که نسخه و قالب بزرگتر همان چیزی بود که زیدیه در آن زمان داشتند، فلسفه وجودی‌ زیدیه یا قوام هویتی‌ آنها از دست رفت. صفویه سرزمین‌های بسیار زیادی را تصرف کردند امازیدیه پشت کوه‌های البرز محصور شده و در محاصره بودند. حال، دولتی پیدا شده بود که آن‌ها را از شرق تا مرزهای دور دست خراسان و از غرب با ترکان عثمانی همسایه کرد. طبیعی هم همین بوده که زیدیه مضمحل شود.

«شاه اسماعیل» ظاهرا متعرض زیدیه نشد. اصلاً خودش در کودکی و نوجوانی، میهمان زیدیه بوده است. وی از اردبیل به گیلان رفت و به عنوان آقازاده و قطب صوفیه مورد استقبال قرار گرفت. اما در زمان «شاه طهماسب» بود که آن اتفاق افتاد. او سیاست‌های مذهبی پررنگ تری داشت و قطعاً مشوق‌هایی گذاشته بودند برای این که اگر زیدی‌ها یا سنی‌ها، شیعه اثنی‌عشری شوند از آن امتیازات برخوردار گردند و اگر نشوند ممکن است مثلاً با مالیات‌های مضاعف یا محرومیت‌هایی مواجه شوید. یک فشار مختصری بوده است.

نکته دیگری که گفته می شود، "باز شدن جغرافیای گیلان و دیلم" است. تا زمان صفویه منطقه گیلان منطقه بسته‌ای بود؛ ولی بتدریج رفت و آمدها زیاد شد که اوج آن در زمان «شاه عباس» بود. مازندران و گیلانی که امروز ما می‌بینیم می‌شود براحتی داخل شهرها رفت و آمد کرد، قبلاً اینگونه نبود. رفت و آمد در آن مناطق جنگلی بسیار سخت بود؛ باید تبر در دست، شاخه درخت‌ها را می‌زدند تا راهی برای اسبان خود باز کنند. مثلاً «یعقوب لیث صفاری» در زمان دولت علویان به طبرستان حمله کرد و بیشتر از یک سال طبرستان را گرفت و حسن بن زید به کوه‌ها پناهنده شد، اما بر اثر شدت بارندگی و وضعیت آب و هوایی، یعقوب مجبور شد لشکرش را جمع کرده و به خراسان عقب‌نشینی کند. آب و هوا و جنگل و درّه، لشکریان بزرگ را از آنجا برمی‌گرداند و اجازه نمی‌داد بتوانند پیشروی کنند. معروف است که شاه عباس در جنگل انبوه، راهی درست کرد و آن را سنگ‌فرش کرد تا درشکه ها بتوانند رد شوند و در باتلاق‌ها و درخت‌ها گیر نکنند.

پس دلایل مختلف جغرافیایی، اقتصادی، سیاسی، مذهبی دست به دست هم داد تا تمرکز زیدیه در شمال ایران از هم باز شود. به همه اینها "فروپاشی درونی و فکری زیدیه" را هم اضافه کنید. این‌ها همه دست به دست هم دادند تا شیعیان زیدی شمال ایران به امامیه تغییر مذهب دهند.

البته فاصله بین زیدیه و اثنی عشریه هم چیز زیادی نیست. یعنی محوریت اهل‌بیت( علیه السلام ) و قرائت شیعی از اسلام بین زیدیه و امامیه مشترک است. لذا بعضی از مستبصرین زیدیه امروز هم می‌گویند ما در اصل تغییر مذهب ندادیم بلکه تکمیل مذهب کردیم. برخلاف اهل‌سنت که وقتی شیعه می‌شوند باید خیلی از مبانی‌ خود را تغییر دهند، ولی یک زیدی وقتی اثنی عشری می‌شود چنین نیست؛ او هم معتقد است علی و حسنین (علیهم السلام) امام هستند و نسل این‌ها امام‌اند.

 از زمانی که زیدیه در شمال ایران تغییر مذهب دادند، دیگر از آنان در کشور اثری باقی ماند؟

ـــ آن قدری که مطالعه داشتم، نه. معروف است که سال‌های دهه چهل قرن دهم مثلاً 940 ق.، اوائل دولت شاه طهماسب، «سلطان احمد خان» حاکم آل‌ کیا به قزوین آمد و اعلام تشیع اثنی‌عشری کرد، برگشت و در منطقه گیلان که مرکزش آن زمان لاهیجان و کوهستان‌های منطقه بود شروع به ترویج مذهب امامیه کرد. به تعبیر امروزی شهریه‌های طلبه‌های زیدی را قطع و کمک‌ها به مساجد و موقوفات زیدیه را متوقف کرد. نامه‌ها و اسنادش موجود است. آن مقداری که مطالعه داشتم، با عوض شدن یک یا دو نسل دیگردر قرن یازدهم از زیدیه اثری نیست.

به صورت موردی در اواخر قرن دهم افرادی از شمال ایران به عنوان زیدی به یمن رفته اند. شاید کسانی بودند که در شمال ایران مهجور مانده بودند. اینها در گزارش‌های یمنی‌ها آمده است که مثلاً فلان عالم زیدی از گیلان آمد. این بعد از تغییر مذهب است. ولی ظاهراً با گذشت یکی دو نسل، کاملاً مذهب زیدیه در شمال مضمحل شد و تا به امروز در ایران مذهب زیدی نداریم.

ولی به این معنا نیست که آثار زیدیه از بین رفته باشد. منظورم از آثار، فقط آثار فیزیکی نیست؛ حتی فرهنگ را هم شامل می‌شود. یک چیزهایی در شمال ایران باقی مانده که امروزه هم قابل مطالعه است. می‌شود چیزهایی از فرهنگ و آداب زیدی در مناطق شمال ایران دید. هنوز در اصطلاحات مردمان تنکابن، رودسر، لنگرود و لاهیجان چیزهایی از زیدیه دیده می‌شود که به همان چهارصد پانصد سال قبل برمی‌گردد. غیر از کتاب‌ها و نسخه‌های خطی زیدیه، در حوزه فقه‌، تفسیر قرآن و معارف هم آثار زیادی از آنان موجود است.

 آخرین سؤالم به صفویه ارتباط دارد؛ آیا صفویان با زور و اجبار مردم ایران را شیعه کردند؟ چون برخی معتقدند صفویان تا جایی که می‌توانستند مردم ایران را شیعه کردند ولی مرزها و جاهای دوردست که دسترسی‌شان کمتر بود را نتوانستند و آنان مخصوصا در مرزها به مذهب اهل سنت باقی ماندند.

ـــ نه؛ این به نظرم غلط است. اِعمال زور و قدرت را نفی کلی نمی کنم، ولی به نظر من، مقطع تا مقطع فرق می‌کند. در دوران شاه اسماعیل، شاه طهماسب و شاه عباس در سه مقطع مهم و در یک قرن اول از حضور صفویه، به نحو مطلق قطعاً اینطور نیست. البته من چیزی را که نگفتم و به نظرم خیلی مهم است و ان شاء الله در مباحثات با بقیه اساتید این را پی بگیرید، "تصوف" است که یکی از عناصر بسیار مهم در پذیرش و گسترش تشیع در ایران بود. تصوف به معنای نگاه عزلت‌نشینی و باطنی، ریشه در قبل از اسلام دارد. این نوع معنویت در خراسان رواج داشت و در فارس و مناطق مرکزی‌ هم دین زرتشت وجود داشت. این معنویت باطنی بعداً با اسلام ادامه پیدا کرد و یکی از اقطاب و مراکز مهم تصوف، خراسان بود.

تصوف یک ویژگی داشت که مردم را به سمت تشیع سوق داد. یعنی پله یا نردبانی برای رفتن به سمت تشیع شد؛ و آن "قطب و مرشد" است. این در اهل‌سنت دیده نمی‌شود و در مذهب آنها سلسله اشخاص فرهمند یا کاریزماتیک آنگونه که در تصوف مطرح است، وجود ندارد؛ اما در تشیع وجود دارد. این است که حتی سنی‌های اولیه یا حتی سنی‌های امروزی در سلاسل‌ خود به ائمه ما ارجاع می‌دهند؛ چون این‌ها در قرائت اسلامی از تصوف دنبال شخصیت‌های منتخب و دارای کاریزمایی هستند تا به پیامبر( صلی الله علیه و آله و سلم ) متصل شوند. در تاریخ، مثلاً‌ در «نجم‌الدین کبری» و بعد از آن «سید محمد نوربخش» در قرن هشتم و نهم این را می بینیم. همین الان هم همین طور است؛ و در میان صوفیان اهل سنت ائمه ما جایگاه ویژه‌ای دارند و ازامام رضا (صلوات الله علیه) به قبل را جزء سلسله‌شان می‌آورند. در صوفیان مناطق سنی‌نشین آفریقا هم همین طور است.

پس صفویه از زمینه‌ گسترده‌ای که قبل از آنها وجود داشت بهره گرفتند. یکی از این زمینه ها نهضت سید محمد نوربخش بود که آن هم یک نقطه عطف است؛ اساتید او گرایش شیعی جدی ندارند ولی سید محمد نوربخش گرایش به شیعه دارد. یا مثلاً «سید محمد مشعشع بن فلاح» در نهضت خوزستان و جنوب ایران. قبل از اینها در نهضت سربداران تلفیق گرایش صوفیانه و شیعی را با هم می‌بینیم. پس این زمینه‌ها وجود دارد تا به خانقاه اردبیل و نوادگان شیخ صفی و به صورت مشخص شاه اسماعیل می‌رسد. بتدریج تصوف، شیعی و سیاسی شد. تصوف غیرسیاسی و تصوف خانقاه داریم که کاری به کار سیاست و اجتماع ندارد ولی در یک بستر تاریخی که قابل مطالعه است در طی قرون تصوف، شیعی و سیاسی شد. غرضم این است که این‌ها زمینه‌سازی کردند و صوفیه نیاز به زور و اِعمال خشونت نداشت.

البته صفویان سیاست‌های تشویقی داشتند. «ظهیرالدین مرعشی» گزارش می‌کند که سیاست‌های صفویه بعضی وقت‌ها تشویقی بوده و می‌گفتند اگر شیعه شوید مالیات شما را کم می‌کنیم و اگر سنی بمانید باید همان مالیات را پرداخت کنید یا مالیات مضاعف بدهید. الان در "تالش" هم‌چنان اهل سنت داریم. چطور شد که رشت و فومن در عهد صفویه تشیع را پذیرفتند اما منطقه تالش نپذیرفت؟ پس آنها غیر شیعیان را قلع و قمع نکردند و آن‌ها را در دریای خزر نریختند. اتفاقاً تالش به دلیل اینکه آن طرف اردبیل ــ به عنوان مرکز صفویه ــ قرار داشته، یکی از جاهای خیلی مهم هم است؛ این طرف آن هم که گیلان است و شیعه است. این گواه بر این است که صفویه اجبار و اِعمال خشونت نمی‌کردند. اما سیاست‌های تشویقی‌شان مؤثر بود به گونه‌ای که تقریباً مناطق مرکزی ایران خالی از اهل سنت شد. یعنی نقطه‌های شیعه به هم وصل و گسترده شد؛ قـم به "آوه" وصل شد، آوه به "بیهق" و "سبزوار" و... و بقیه مناطق که هیچ وقت کامل شیعه‌نشین نبود هم کم‌کم شیعه‌نشین شدند.

 سمرقند و بخارا را هم گفته اند که شیعه بودند...

_ در مقاطعی، "بلخ" و "خراسان دور" و "ماوراء النهر" مناطق شیعه‌نشین بودند. ولی سمرقند و بخارا به صورت مشخص یادم نیست که شیعه بوده یا نه. ولی در "مزار شریف" که مرکز بلخ است در مقطعی تشیع غالب بود؛ اما امروزه اینگونه نیست. اما از این طرف "نیشابور"، "طوس" و خیلی از مناطق خراسان سنی‌نشین بودند و شیعه شدند. در نتیجه خیلی از مردم مناطق اهل‌سنت از زمان صفویه به بعد، به صورت کامل تغییر مذهب کردند.

منبع: ابنا
ارسال نظرات
نظرات حاوی عبارات توهین آمیز منتشر نخواهد شد
نام:
ایمیل:
* نظر: