پرسش
مبلّغانی که امام علی(علیه السلام ) به سرزمینهای اسلامی فرستاد، چه نام داشتند؟
پاسخ اجمالی
بیشترین مبلّغان امام علی(علیه السلام ) را خود زمامداران و کارگزارانی تشکیل میدادند که سرشناس، افراد متدیّن، مورد اعتماد، مدیر، مدبّر و داراى شخصیت اجتماعى ویژهاى بودند و به عنوان نماینده امام علی(علیه السلام ) به مناطق مختلف اسلامی فرستاده میشدند، و یکی از مسئولیتها و وظایفی که آنحضرت برعهده آنها میگذاشت، نشر معارف اسلامی بود.
همچنین حضرت علی(علیه السلام ) شاگردانی داشتند که هرچند منصب خاصی در حکومت نداشتند، اما بدون اینکه امام(علیه السلام ) به آنها مسئولیتی بدهند، وظیفه خود میدانستند که به گونههای مختلف؛ مانند نقل حدیث و شاعری به انتشار معارف الهی بپردازند.
برخی از این مبلّغان، عبارتاند از: مالک اشتر، قثم بن عباس، و ... .
پاسخ تفصیلی
نخست، توجه به چند نکته ضروری به نظر میرسد:
1. تبلیغ؛ یعنی رساندن پیام با استفاده از ابزار مناسب و مؤثر.[1]
2. سخن، مهمترین ابزار تبلیغ است که به مفهوم عام آن، در طول تاریخ در قالبهاى: موعظه، خطابه، مناظره، و نثر و نظم، پیام مبلّغ را به اندیشه و دل مردم منتقل میکند. اگر درباره شیوههای تبلیغی امام علی(علیه السلام ) در منابع حدیثی و تاریخی تحقیق و جستوجو شود؛ به دست میآید که آنحضرت، یاران و اصحابی داشت که از این شیوهها برای انتقال معارف اسلامی به مردم در زمینههای مختلف و حتی تبلیغ حقانیت خلافت و امامت حضرت علی(علیه السلام ) استفاده میکردند.
3. بیشترین مبلّغان امام علی(علیه السلام ) را خود زمامداران و کارگزارانی تشکیل میدادند که سرشناس، افراد متدیّن، مورد اعتماد، مدیر، مدبّر و داراى شخصیت اجتماعى ویژهاى بودند و به عنوان نماینده امام علی(علیه السلام ) به مناطق مختلف اسلامی فرستاده میشدند، و یکی از مسئولیتها و وظایفی که آنحضرت برعهده آنها میگذاشت، نشر معارف اسلامی بود.
4. حضرت علی(علیه السلام ) شاگردانی هم داشتند که هرچند منصب خاصی در حکومت نداشتند، اما بدون اینکه امام(علیه السلام ) به آنها مسئولیتی بدهند، وظیفه خود میدانستند که به گونههای مختلف؛ مانند نقل حدیث و شاعری به انتشار معارف الهی بپردازند.
مبلّغان امام علی(علیه السلام )
با توجه به نکات فوق؛ در اینجا نام برخی از این بزرگان ذکر میشود و برای آگاهی بیشتر لازم است به کتابهایی که تحت عنوان «اصحاب و یاران امام علی(علیه السلام )» نوشته شده است، مراجعه شود.[2]
1. مالک اشتر[3]
در نامه حضرت علی(علیه السلام ) به مالک اشتر به عنوان زمامدار و والی مردم مصر، با جملات مختلفی، وظیفه تبلیغ زبانی و عملی دیده میشود:
- «... وَ اسْتِصْلَاحَ أَهْلِهَا»؛[4] اصلاح امور مردم مصر؛ امام علی(علیه السلام ) پس از دستور به تأمین حیات مردم جامعه مصر بهوسیله تنظیم مسائل اقتصادى و دفع دشمن آنان، دستور به اصلاح مردم آن جامعه میدهد که مقصود ارشاد و راهنمایی آنها است.[5]
- «... أَنْ یَنْصُرَ اللَّهَ سُبْحَانَهُ بِقَلْبِهِ وَ یَدِهِ وَ لِسَانِه»؛[6] خداوند سبحان را به قلب و دست و زبانش یارى کند؛ یعنی به دل ایمان و باور داشته و به دست، از دشمن جلوگیری کند و به زبان امر به معروف و نهى از منکر نماید.[7]
- بازداشتن از برهم زدن سنّتهاى پسندیده: «و آیین پسندیدهاى را بر هم مزن که بزرگان این امّت، بدان رفتار نمودهاند و بدان وسیله، الفت و پیوستگى به هم آمده است و شهروندان، بر آن پایه، سازش کردهاند؛ و آیینى را مَنِه که به چیزى از سنّتهاى نیک گذشته، زیان رسانَد، تا پاداش، از آنِ سنّتگذار باشد و گناهش بر تو مانَد که آنرا شکستهاى ... بر تو واجب است که به یاد حکومتهاى عدل پیش از خود باشى، و نیز لازم است که به روشهاى خوب، یا اثرى که از پیامبرمان رسیده یا فریضهاى که در کتاب خداوند است توجه نمایى».[8]
2. قُثَم بن عباس
در نامه امام على(علیه السلام ) به قُثَم بن عباس که کارگزار آنحضرت در مکه بود، چنین آمده است: «پس از حمد خدا؛ حج را براى مردم بپا دار و به آنان روزهاى خداوند را یادآورى کن، و بامداد و شامگاه برایشان بنشین، به استفتاکنندگان فتوا ده، نادان را تعلیم کن، و با دانشمند، مذاکره نما».[9]
3. ابو ذر غفارى[10]
- ابوذر؛ اسراف، تبذیر و بخششهاى ناهنجار خلیفه سوم را برنتابید و علیه او خروشید و تحریفهایى را که میخواستند براى پشتوانهسازى این حاتم بخشیها درست کنند، تحمل نکرد و بر خلیفه و توجیهگرى کعب الأحبار، طعنه زد و خلیفه، او را به شام ـ که دیارى تازه مسلمان و ناآشنا به فرهنگ اسلام بود ـ تبعید کرد. معاویه نیز در شام، از فریادهاى ابوذر در امان نماند و بدینسان به عثمان نوشت که اگر ابوذر در شام بماند، آنجا را به آشوب خواهد کشید. عثمان نیز دستور داد که ابوذر را به مدینه بازگردانند. [11]
به ابوذر گفته شد: چه چیزى تو را به رَبَذه آورد؟ گفت: «نصیحت کردنم به عثمان و معاویه».[12]
به عثمان خبر رسید که ابوذر از او خُرده میگیرد و تغییر و تبدیلهاى او را در سنّت پیامبر خدا و سیره ابوبکر و عمر، بر زبان میآورد. از اینرو، او را به شام و به نزد معاویه تبعید کرد. ابوذر در شام نیز در مسجد مینشست و همان گفتهها را میگفت و مردم به گِرد او جمع میشدند.[13]
- امر به معروف و نهی از منکر و حقگویی؛ عبد اللّه بن حواش کعبى میگوید: ابوذر را در ربذه دیدم، نشسته در سایه سایبانى، تنهاى تنها. گفتم: هان، ابوذر! تنهایى؟ گفت: «هماره امر به معروف و نهى از منکر، شعارم بود و حقگویى شیوهام و این همه، همراهى برایم باقى نگذاشت».[14]
- مبارزه با بدعتها و سنتهای غلط: ابوذر میگفت: «به خدا سوگند، مسائلى (بدعتهایى) رخ داده است که سابقه ندارد و به خدا سوگند، نه بر اساس کتاب خداست و نه سنّت پیامبرش. به خدا سوگند، حقّى خاموش شده، و باطلى زنده شده، و راستگویى تکذیب شده، و انحصار طلبى بیپروا و شایستهاى کنار زده شده را میبینم».[15]
4. جاریة بن قُدامه سَعدى
- بیعت گرفتن برای حضرت على(علیه السلام ) در بصره؛[16]
- گفتگوها و سخنوری او در کاخ معاویه برای دفاع از حضرت علی(علیه السلام )؛[17]
- هنگامى که اهالى نَجرانْ مرتد شدند، على بن ابیطالب(علیه السلام ) او را به سوى آنان فرستاد.[18]
- على(علیه السلام ) جاریه را براى خاموش ساختن فتنهگریهاى بُسر بن اَرْطات، به سوى وى فرستاد.[19]
5. حُذَیفة بن یَمان
- بیعت گرفتن برای امام علی(علیه السلام ): او در زمان عمر و عثمان، حکومت مدائن را به عهده داشت[20] و در هنگام خلافت یافتن حضرت علی(علیه السلام )، در بستر بیمارى بود. با این همه، بیان نکردن فضایل على(علیه السلام ) را برنتابید و با تن رنجور، بر فراز منبر رفت و على(علیه السلام ) را با بیانى شکوهمند و از جمله با تعبیرهایى مانند «به خدا سوگند! او از آغاز تا انجام، بر حق است» و «او بهترین فرد در میان درگذشتگان و بازماندگان پس از پیامبرتان است» ستود و براى على(علیه السلام ) بیعت گرفت[21] و خود نیز با وى بیعت کرد[22] و به فرزندانش وصیّت کرد که همگامى با على(علیه السلام ) را فرو نگذارند. او در این وصیّت، سفارش کرد که: «به خدا سوگند! علی(علیه السلام ) بر حق است و مخالفانش بر باطلاند».[23]
- امام على(علیه السلام ) در بخشی از نامهاش به حُذَیفة بن یَمان میفرماید: «به نام خداوند بخشاینده مهربان! از بنده خدا، على، امیر مؤمنان، به حذیفة بن یمان. سلام بر تو! امّا بعد؛ من تو را بر همان کارهاى مدائن که پیش از من به عهده داشتى، میگمارم» سپس پس از بیان کارهای فرهنگی و اقتصادی که باید انجام دهد، به او فرمود: «برایت نامهاى فرستادم تا آنرا بر مردم منطقهات بخوانى تا نظر ما را درباره خود و همه مسلمانان بدانند. پس آنان را حاضر کن و آنرا براى آنان بخوان و براى ما از کوچک و بزرگشان بیعت بگیر».[24]
[1]. ر.ک: «شیوه تبلیغ»، سؤال 3882؛ «روشهای تبلیغ سنتی و مدرن»، سؤال 16967.
[2]. ر.ک: امینى، محمد هادى، أصحاب أمیر المؤمنین(علیه السلام ) و الرواة عنه، بیروت، دار الکتاب الإسلامى؛ ناظم زاده قمی، سید اصغر، اصحاب امام علی(علیه السلام )، قم، بوستان کتاب؛ محمدی ری شهری، محمد، طباطبایی، محمدکاظم؛ طباطبایی نژاد، محمود، دانشنامه امیرالمؤمنین(علیه السلام ) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، مترجم، مسعودی، عبدالهادی، ج 13، قم، سازمان چاپ و نشر دارالحدیث.
[3]. ر.ک: «شخصیت مالک اشتر از نگاه امام علی(علیه السلام )»، سؤال 33511؛ «ایمان اجداد و فرزندان مالک اشتر»، سؤال 6078.
[4]. سید رضی، محمد بن حسین، نهج البلاغة، محقق، صبحی صالح، نامه 53، ص 427، قم، هجرت، چاپ اول، 1414ق.
[5]. حسینی شیرازی، سید محمد، توضیح نهج البلاغة، ج 4، ص 142، تهران، دار تراث الشیعه، بیتا؛ موسوی، سید عباس علی، شرح نهج البلاغة، ج 5، ص 31، بیروت، دار الرسول الاکرم، دار المحجة البیضاء، چاپ اول، 1376ش.
[6]. نهج البلاغة، ص 427.
[7]. سید رضی، محمد بن حسین، نهج البلاغة، ترجمه و شرح فیض الاسلام اصفهانی، علی نقی، ج 5، ص 992، تهران، مؤسسه چاپ و نشر تألیفات فیض الإسلام، چاپ پنجم، 1379ش.
[8]. نهج البلاغة، نامه 53، ص 431 و 445.
[9]. همان، نامه 66، ص 457.
[10]. ر.ک: «زندگینامه ابوذر غفاری»، سؤال 38315.
[11]. ابن أبی الحدید، عبد الحمید بن هبه الله، شرح نهج البلاغة، ج 8، ص 256، قم، مکتبة آیة الله المرعشی النجفی، چاپ اول، 1404ق؛ دانشنامه امیرالمؤمنین(علیه السلام ) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج 13، ص 29.
[12]. بلاذری، احمد بن یحیی، أنساب الأشراف، ج 5، ص 545، بیروت، دار الفکر، چاپ اول، 1417ق.
[13]. یعقوبی، احمد بن أبی یعقوب، تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 171، بیروت، دار صادر، چاپ اول، بیتا.
[14]. احمدی میانجی، علی، مکاتیب الأئمة(علیه السلام )، ج 1، ص 41، قم، دار الحدیث، چاپ اوّل، 1426ق.
[15]. انساب الاشراف، ج 5، ص 542.
[16]. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک(تاریخ طبری)، ج 5، ص 112، بیروت، دار التراث، چاپ دوم، 1387ق.
[17]. مزی، یوسف بن عبد الرحمن، تهذیب الکمال فی أسماء الرجال، ج 4، ص 482، بیروت، مؤسسة الرسالة، چاپ اول، 1400ق.
[18]. کشى، محمد بن عمر، اختیار معرفة الرجال(رجال الکشی)، تصحیح، تعلیق، میرداماد استرآبادی، ج ۱، ص ۳۲۲، قم، مؤسسة آل البیت(علیه السلام )، چاپ اول، 1363ش.
[19]. ثقفی، ابراهیم بن محمد، الغارات، ج 2، ص 623، تهران، انجمن آثار ملی، چاپ اول، 1395ق؛ تاریخ الطبری، ج 5، ص 140؛ تاریخ الیعقوبى، ج 2، ص 199.
[20]. ابن عساکر، ابو القاسم علی بن حسن، تاریخ مدینة دمشق، ج 12، ص 261، دار الفکر، بیروت، 1415ق؛ ذهبی، محمد بن احمد، تاریخ الاسلام، تحقیق، تدمری، عمر عبد السلام، ج ۳، ص ۴۹۳، دار الکتاب العربی، بیروت، چاپ دوم، 1409ق.
[21]. دیلمی، حسن بن محمد، ارشاد القلوب إلی الصواب، ج 2، ص 322، قم، الشریف الرضی، چاپ اول، 1412ق؛ مسعودی، ابو الحسن علی بن الحسین، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج 2، ص 383 – 384، قم، دار الهجرة، چاپ دوم، 1409ق.
[22]. شیخ طوسی، الأمالی، ص 487، قم، دار الثقافة، چاپ اول، 1414ق.
[23]. مروج الذهب، ج 2، ص 384.
[24]. إرشاد القلوب إلى الصواب، ج 2، ص 321 – 322.
T