سایر زبان ها

شهروند خبرنگار

صفحه نخست

سرویس خانواده شیعه

سرویس شیعه شناسی

دیده بان شیعیان

سرویس عکس

سرویس فیلم

صوت

سردبیر

صفحات داخلی

پاسخ حضرت زینب (س) به طمع کننده به دختر امام حسین (ع)

کد خبر: ۱۰۷۲۳۲
۱۱:۴۲ - ۱۱ آذر ۱۳۹۴
به گزارش «شیعه نیوز»، از جمله حوادث دردناک برای دختر امیرمؤمنان علیه السلام در آن بارگاه ومجلس شوم که از هرجهت آراسته بود و تماشاچیان و سرکردگان بنی امیه و افسران و صاحب منصبان و حتی نمایندگان کشورهای بیگانه در آن حضور داشتند، داستانی است که در گفتار ابن حجر بدان اشاره شد و شیخ مفید رحمه الله و دیگران آن را نقل کرده اند. شیخ در کتاب «ارشاد» از فاطمه دختر امام حسین علیه السلام این ماجرا را چنین نقل می کند:

هنگامی که ما را در آن مجلس وارد کردند و پیش روی یزید نشستیم مردی سرخ رو از اهالی شام چشمش به من افتاد و چون بهره ای از زیبایی داشتم رو به یزید کرد و گفت:

ای امیرمؤمنان! این دخترک را به من ببخش من که این سخن را از آن مرد شنیدم به خود لرزیدم و خیال کردم چنین چیزی ممکن است ومی توانند ما را به صورت کنیزی ببرند، از این رو به جامه عمه ام در آویختم و به او چسبیدم ولی عمه ام می دانست که این کار نشدنی است. رو به آن مرد کرد و گفت:

نه به خدا سوگند دروغ گفتی و خود را پست و زبون کردی که چنین درخواستی نمودی، به خدا سوگند نه تو چنین کاری می توانی انجام بدهی و نه یزید!

یزید از این سخن زینب بسختی خشمگین شد و گفت:
تو دروغ گفتی؛ من چنین کاری می توانم بکنم و اگر بخواهم انجام می دهم!
زینب فرمود: نه به خدا سوگند، هرگز چنین کاری نمی توانی بکنی مگرآنکه از دین ما بیرون بروی و دین و آیین دیگری اختیارکنی

یزید از فرط خشم به جوش آمد و با کمال بی شرمی و وقاحت گفت: آیا با من این گونه گستاخانه سخن می گویی؟
آن کس که از دین بیرون رفت پدر و برادرت بودند!

زینب در پاسخش فرمود: اگر تو مسلمانی هم خودت و هم جدّ و پدرت جز به دین و آیین خدا و برادر من هدایت نیافته اید.

یزید که سخت خشمناک و درمانده و مفتضح شده بود دیگر نمی فهمید چه می گوید و زبان به دشنام بازکرد و به زینب گفت: دروغ گفتی ای دشمن خدا!

زینب فرمود: اکنون که قدرت در دست توست، به ستم برما دشنام می دهی و به سلطنت خود برما مغرور هستی

یزید سرافکنده و شرمنده، خاموش شد و سخنی نگفت، اما مردشامی دوباره سخن خود را تکرارکرد و گفت: این دخترک را به من ببخش!

یزید که ریشه تمام رسوایی و شرمندگی خود را از همان درخواست می دید با تندی و ناراحتی به آن مرد گفت:
دورشو! خدا به تو مرگ دهد

بر اساس کتاب «ملهوف» این ما جرا چنین نقل شده است که مردشامی پس از این سؤال از یزید پرسید: مگر این دخترک کیست؟ پاسخ شنید: دختر حسین است.

آن مرد پرسید: حسین پسر فاطمه و علی بن ابی طالب؟
گفت: آری.
مرد گفت: خدا تو را لعنت کند آیا عترت پیغمبر را می کشی و خاندان و بچه های او را اسیر می کنی؟ به خدا سوگند من خیال کردم اینها اسیران روم هستند.

یزید که با رسوایی تازه ای روبه رو شده بود بدو گفت:
به خدا سوگند هم اکنون تو را هم به آن کشتگان ملحق
خواهم کرد و سپس دستورداد گردنش را بزنند.

انتهای پیام/ 852
منبع: شفقنا
ارسال نظرات
نظرات حاوی عبارات توهین آمیز منتشر نخواهد شد
نام:
ایمیل:
* نظر: