به گزارش «شیعه نیوز»، به مناسبت ایام شهادت امام سجاد(علیه السلام)
به بازخوانی مطالبی درباره نقش و جایگاه امام سجاد در زنده نگه داشتن قیام سید الشهدا(علیه
السلام) به نقل از کتاب «حماسه و عرفان» آیت الله جوادی آملی می پردازیم.
یکی از رنج آورترین مصائب حادثه عاشورا، جریان اسارت اهل بیت امام
حسین(علیه السلام) و نحوه ی ورود کاروان اسرا به شام بود. در آن مدتي که اسيران در
شام اقامت داشتند، رويدادهاي گوناگوني براي آنان به وقوع پيوست که از همه مهمتر
درگذشت دختر خردسال امام حسين(علیه السلام) در خرابه شام، مناظره حضرت زينب(سلام
الله علیها) و ديگر افراد خانواده امام حسين(علیه السلام) با يزيد و خطبه به
يادماندني امام سجاد(علیه السلام) در حضور يزيد، درباريان و اهالي دمشق در مسجد
اموي بود.
اينگونه افشاگريها و مبارزههاي پنهان و آشکار اهلبيت(علیهم
السلام) در حالت اسيري در شام، يزيد را در نزد مسلمانان، بيمقدار و بياعتبار کرد
و پس از مدتي، وضعيت شام را بر ضد يزيد و به هواداري از امام حسين(علیه السلام)
تغييرداد.
افشاگری امام سجاد(علیه السلام) علیه جنایات امویان در شام
لذا به مناسبت ایام آغازین ماه صفر و سالروز ورود کاروان اسراء کربلا
به شام و همچنین بزرگداشت بیانات و سخنرانی های افشاگرانه امام سجاد(علیه السلام)
بر علیه دستگاه ظلم و جور اموی به بازخوانی مطالبی درباره نقش و جایگاه امام سجاد در
زنده نگه داشتن قیام سید الشهدا علیه السلام به نقل از کتاب «حماسه و عرفان»
آیت الله جوادی آملی می پردازیم.
افشای جنايات امويان توسط امام سجاد(علیه السلام) در شام [۱]
اوضاع شام بسيار آشفته تر از اوضاع کوفه بود؛ چون کوفه روزي مرکز
حکومت اميرالمؤمنين(عليه السلام) بود، بسياري از شيعيان و دوستان آن حضرت در آنجا بودند،
عدالت علي(علیه السلام) را ديده بودند، با فضايل و مناقب اهل بيت(عليهم السلام)
آشنايي داشتند و... و. امّا شام حدود چهل سال زير بار تبليغات خصمانهٴ معاويه و
همدستان اموي او قرار داشت. نه علي(علیه السلام) را ديده بودند و نه حکومت علوي
را، نه رسول گرامي اسلام(ص) را ديده بودند و نه اصحاب و ياران آن حضرت توانسته
بودند در آنجا آزادانه به تبليغ اسلام بپردازند. از اين جهت تلقّي و برداشت آنها
از اسلام و حکومت اسلامي چيزي شبيه امپراطوري و سلطنتي بود که نمونه اش را در روم
و ايران ديده و يا شنيده بودند و معاويه مشابه آن را در آن ديار بر پا کرده بود.
از اين رو در شام شوم اموي بيش از هر جاي ديگر بر آن بزرگواران سخت گذشت و حوادثي
در آنجا پيش آمد که مشابه آن را در جاهاي ديگر کمتر مي توان پيدا کرد.
مثلا وقتي وارد شهر شام شدند پيرمردي غافل و فريب خورده، به امام
سجّاد(علیه السلام) نزديک شد و به آن حضرت گفت: خدا را شکر که شما را هلاک کرد و
امير را بر شما مسلّط نمود. امام(علیه السلام) از روي
عطوفت و مهرباني بر جهل و غفلت او اشک اندوه و حسرت ريخت و آن گاه به ارشاد و
راهنمايي او پرداخت و خود را به او معرفي کرد. پيرمرد وقتي که به اشتباه خود پي
برد به دست و پاي آن حضرت افتاد و با بوسيدن پاهاي مبارکش اظهار ندامت و توبه کرد
و از دشمنانشان تبرّي جست. البته اين اظهار تولّي و تبرّي به کشته شدن وي به دستور
يزيد منجر شد [۲].
با اين حال وقتي که امام سجّاد(علیه السلام) در آن ديار وحشت زا يعني
در دهان گرگ و زير چنگال خونريز او شروع به سخن گفتن کرد، چنان حرف زد که گويا
پيامبر اکرم(ص) در مدينه يا علي بن ابي طالب(علیه السلام) در مرکز خلافت
خويش(کوفه) سخن مي گويد يا حسين بن علي(عليهماالسلام) در مدينه بر سر مروان فرياد
مي کشد. هيچ چيز او را نترساند.
حضور اهل بيت پيامبر(علیه السلام) در بزم طاغوت
نحوهٴ ورود اسرا به حضور يزيد به شکلي بود که گويا حاکم طاغي شام مي
خواست از آنها و ديگران زهر چشم بگيرد و آنان را مقهور جاه و جلال خويش کند. چون
در حالي که خودش مغرور و مست از پيروزي بر تخت سلطنت تکيه زده و حَشَم و خَدَم او
دور و برش را گرفته بودند و حتي به سختي و با ترس و لرز به خود جرأت مي دادند که
«اميرالمؤمنين» خطابش کنند، اهل بيت(عليهم السلام) را به يک طناب سراسري بستند
طوري که يک سر طناب به گردن سيد الساجدين(علیه السلام) بسته شده بود و سر ديگر آن
به زينب کبري(س) و بقيهٴ بچه ها در وسط هاي آن و هر کس که عقب مي ماند با تازيانه
او را مي زدند و بدين صورت آنها را در حضور يزيد حاضر کردند. امام
سجّاد(علیه السلام) وقتي چشمش به يزيد افتاد، فرمود: اگر پيامبر خدا (صلي الله عليه
و آله و سلم) ما را به اين حال ببيند چه خواهي کرد؟ حاضران گريه کردند و لذا يزيد
دستور داد طناب را درآورند... .
آنگاه يزيد رو به امام سجّاد(علیه السلام) کرد و گفت: کار خدا با پدرت
را چگونه ديده اي؟ امام(علیه السلام) فرمود: آن چه که واقع شد قضاي الهي بود که
قبل از خلقت آسمان و زمين مقدّر شده بود. پس از آن
يزيد با اطرافيانش مشاوره کرد که با او چه کنم؟ اطرافيان به آساني گفتند: او را
نيز بکش.
امام سجّاد(علیه السلام) فرمود: اطرافيان تو بر خلاف اطرافيان فرعون
نظر دادند. وقتي که فرعون با اطرافيانش مشورت کرد که با موسي و برادرش چه کنم؟
گفتند: به آنها مهلت بده، در حالي که اطرافيان تو نظر به قتل ما داده اند. و اين
علّت دارد. يزيد پرسيد: علّت آن چيست؟ امام سجاد(علیه السلام) فرمود: علتش اين است
که اطرافيان فرعون، بر خلاف اطرافيان تو، عدّه اي رشيد بودند و انبيا و اولادشان
را نمي کشند مگر بچه هاي نامشروع و حرام زادگان. يزيد با شنيدن اين سخن مقداري
تأمّل و تفکر کرد و از کشتن آن حضرت منصرف شد. [۳]سپس بين امام سجّاد(علیه السلام) و
يزيد(لعنه الله) کلماتي ردّ و بدل شد و امام(علیه السلام) با شدّت و قدرت تمامْ
جواب او را داد و هيچ کوتاه نيامد.
وقتي که نوبت به زينب کبري(س) رسيد او هم برخاست و سخناني سرشار از
حماسه و عرفان ايراد کرد. اينها نشان مي دهد زنان اهل معرفت نيز همانند مردان اهل معرفت،
اهل حماسه اند.
در مجلس جشن عمومي که در مسجد جامع دمشق برگزار شده بود، يزيد ملعون
سخنرانِ مزدوري را مأمور کرد تا منبر برود و از اميرالمؤمنين و امام
حسين(عليهماالسلام) بدگويي کند. خطيب مزدور و جيره خوار اموي، بعد از حمد و ثناي
الهي از يزيد و معاويه مدح و ثناي فراواني کرد و آن گاه از اميرالمؤمنين و امام
حسين(عليهماالسلام) بدگويي نمود. روح حماسه سرا و بي قرار امام سجّاد(عليه السلام)
او را آرام نگذاشت لذا غرّيد و بر سر خطيب مزدور اموي فرياد کشيد و فرمود: واي بر
تو اي خطيب که رضاي مخلوق را بر رضاي خالق ترجيح دادي و بد جايگاهي در جهنّم براي
خود ساختي. فرياد زدن در آن شرايط براي کسي که مانند امام سجّاد(عليه السلام) آن
همه مشکلات و مصايب(اعم از غم از دست دادن عزيزان، تشنگي، اسارت، بستن دست و پا با
زنجير، گرداندن در شهرها و ارائه دادن به تماشاچيان و...) را تحمل کرد و آن عواقب
خطرناک که احتمالش مي رفت، آن هم بر سر يزيد که آن همه قدرت و شوکت ظاهري براي خود
درست کرده بود [۴] کار ساده
اي نبود.
خطابه پرشور امام(علیه السلام) در مجلس يزيد و دگرگونی اوضاع شام
حضرت سجّاد(علیه السلام) بعد از فرياد بر سر سخنگوي مزدور اموي فرمود:
به من اجازه دهيد که بالاي اين چوبها! بروم [۵] و کلماتي بگويم که در آن رضاي خدا و اجر و ثواب
براي شنوندگان است. ابتدا يزيد اجازه نداد ولي چون افکار عمومي مردم تحريک شده
بود، يزيد مجبور شد با منبررفتن امام(علیه السلام) موافقت کند. وقتي امام سجّاد(علیه
السلام) بر فراز آن چوبها قرار گرفت، پس از حمد و ثناي الهي به ايراد خطبهٴ حماسي
و مُهَيّج پرداخت.
ابتدا خود را به صورت اجمالي معرفي کرد و فرمود: ما داراي علم، حلم،
سماحت، فصاحت، شجاعت و محبّت در قلبهاي مؤمنان هستيم. و فضيلت ما اين است که نبيّ
مختار ازماست، صديق اکبر از ماست، طيّار از ماست، شير خدا و شير رسول خدا از ماست،
دو دسته گل پيامبر اين امت از ماست. پس از آن فرمود: با اين معرفي اجمالي، هر کس
مرا شناخت که شناخت. و اگر کسي نشناخت و از فضايل و کمالات ما آگاه نشد، تفصيلا
خود را معرفي مي کنم.
آن گاه به ذکر فضايل و کمالات خود و خاندان عصمت و طهارت پرداخت و در
ضمن آن فرمود: «أناابن مکة ومني، أنا ابن زمزم والصفا... »[۶]؛
من فرزند مکه و منا هستم، من فرزند زمزم و صفا هستم... م. در اين جمله اشاره به
اين معنا دارد که: گرچه ما امسال به منا نرفتيم، در آنجا بيتوته نکرديم و گوسفند
نکشتيم، ولي منا از ماست. چون منا همانند مکّه و مدينه و حتّي همانند خود کعبه
موات بود و ما با کربلا رفتن خود آن سرزمين مرده را زنده کرديم. و هر کس که زمين
مرده اي را زنده کند، آن زمين از آنِ اوست: «من أحيي ارضاً مواتاً فهي له» [۷]. کسي با
گوسفند و شتر قرباني کردن مالک منا نمي گردد. چون منا با اين چيزها زنده نمي گردد.
منا با قرباني کردن پدر، برادر، عمو و اصحاب و تقديم اسير و جانباز در راه خدا
زنده مي شود. چون چنين کسي است که مي تواند به ديگران درس شهادت دهد. از اين جهت
ما صاحب منا و وارث آن هستيم. چنان که وارث صفا و مروه و زمزم و کعبه نيز هستيم.
چون ما با قيام خود کعبه را زنده کرده ايم، به حج بها داده ايم و
آبروي حج را حفظ کرده ايم. وگرنه گوسفند کشتن، طواف کردن دور خانهٴ خدا و سعي کردن
بين صفا و مروه کار بسيار سهلي است که از عهدهٴ هر کسي بر مي آيد. همان طور که
سابقه اي بس کهن در تاريخ جاهليتِ قبل از اسلام دارد...
آنگاه فرمود: «أنا ابْن من حمل علي البُراق في الهواء، أنا ابن من
أُسري به من المسجدالحرام إلي المسجدالأقصي فسبحان من أسري، أنا ابن من بلغ به
جبرئيل إلي سدرة المنتهي، أنا ابن من دني فتدلّي فکان قاب قوسين أو أدني أنا ابن
من صلّي بملائکة السّماء، أنا ابن من أوحي إليه الجليل ما أوحي» [۸]؛ من
فرزند کسي هستم که سوار بر بُراقش کردند و در آسمان بردند، من فرزند کسي هستم که شبانه
او را از مسجد الحرام تا مسجد الاقصي بردند، من فرزند کسي هستم که جبرئيل تا سدرة
المنتهي او را پيش برد، من فرزند کسي هستم که آن قدر نزديک شد و نزديک شد که گويا
به اندازهٴ دو کمان يا کمتر از آن به مقام قرب الهي رسيد، من فرزند کسي هستم که با
ملائکه آسمان نماز گذارد، من فرزند کسي هستم که پروردگار جليل آنچه را که خود مي
خواست، بر او وحي کرد.
غالب اين جملات برگرفته از قرآ ن کريم است. مردم شام هر چند تحت تأثير
تبليغات معاويه و خاندان و وابستگان اموي او بودند، ولي قرآن کريمْ چيزي نبود که
از آن بي اطلاع باشند. بلکه به لحاظ عربي بودن زبانشان با آيات و کلمات آن مأنوس
بودند. از اين رو با شنيدن اين فضايل و کمالات که امام سجّاد(عليه السلام) آنها را
به خود نسبت مي داد، تعجب مي کردند و از يکديگر مي پرسيدند اين اسيري که با غل و
زنجير او را بسته اند کيست که اين ادعاهاي بلند را دارد؟ لذا آن حضرت خود را معرفي
کرد و فرمود: آيا مي دانيد من فرزند چه کسي هستم؟ «أناابن محمّدالمصطفي، أناابن
عليّ المرتضي»؛ من فرزند رسول الله هستم، من فرزند علي مرتضي هستم.
آن گاه آن چون جوّ شام که با تبليغات خصمانه و کينه
توزانهٴ هيئت حاکمهْ تيره و تار شده بود بر ضدّ علي بن ابي طالب(عليه السلام) بود،
به ذکر فضايل و مناقب اميرالمؤمنين(علیه السلام) پرداختند و فضايل و کمالاتي
فراواني از آن حضرت نقل فرمودند. سپس فرمود: «أناابن فاطمةالزهراء، أناابن
سيدةالنساء» [۹]؛ من فرزند
فاطمه زهرا هستم، من فرزند سرورزنان هستم.
اين سخنان حماسي و شورانگيز که به تعبير مورخين با «أنا، أنا» گفتن
امام سجّاد(عليه السلام) ادامه
داشت و چون رگباري آتشين تار و پود حکومت اموي را نشانه گرفته بود، اوضاع سياسي
شام را دگرگون کرد و مردمي را که به خاطر پيروزي يزيد و حکومت ننگين اموي جشن
گرفته بودند، از خواب غفلت بيدار نمود و جشن و شاديشان را به مجلس گريه، ضجّه و
عزا تبديل کرد. يزيد که احتمال شورش و فتنه مي داد، از مؤذّن خواست تا با اذان
گفتن خود، کلام آن حضرت را قطع کند. امّا امام(عليه السلام) با درايت امامت از
همان اذان نيز به نفع خود و خاندان عصمت و طهارت و بر ضدّ يزيد و شجرهٴ خبيثهٴ
اموي استفاده کرد [۱۰].
هدف اهل بيت(علیه السلام) زنده نگه داشتن نام رسول الله (ص)
از امام صادق(علیه السلام) نقل شده است: هنگامي که اسراي اهل بيت(علیه
السلام) از سفر غم بار کربلا به مدينه باز گشتند ابراهيم بن طلحة بن عبيدالله، که
در ميان استقبال کنندگان بود، از امام سجّاد(علیه السلام) سؤال کرد: در اين جنگ چه
کسي پيروز شد؟ آن حضرت فرمود: اگر خواستي بفهمي پيروز واقعي کيست، وقت نمازْ اذان
و اقامه بگو و ببين نام چه کسي را بر زبان مي آوري؟ [۱۱].
به عبارت ديگر به او فهماند که ما رفته بوديم تا نام نبي اکرم(صلي
الله عليه و آله و سلم) را زنده کنيم و به اين هدف نيز رسيديم؛ چون عده اي مي
خواستند نام امويان را به جاي نام انبيا و اوليا بنشانند، ما همه چيزمان را در راه
خدا داده و با اهداي خون خود جلوي اين فاجعه را گرفتيم. در مقابل نام و ياد ما تا
ابد زنده و پاينده خواهد بود و انتقام ما را نيز از دشمنانمان خواهد گرفت و لذا هيچ
نگراني نداريم.
چون خودي را در رهم کردي رها ٭٭٭٭ تو مرا خون من ترايم خون بها
هر چه بودت داده اي اندر رهم ٭٭٭٭ در رهت من هر چه دارم مي دهم
کشگانت را دهم من زندگي ٭٭٭٭ دولتت را تا ابد پايندگي [۱۲]
ابراهيم بن طلحه گويا فرزند همان طلحهٴ معروف صدر اسلام است که همراه
هم فکرش (زبير) در جنگ جمل کشته شد. او احتمالاً مي خواست با اين سؤال همان
کلام يزيد ملعون را تکرار کند که گفته بود: «ليت أشياخي ببدر شهدوا... » و بدين طريق
زخم زباني به امام سجّاد(عليه السلام) زده باشد. اين که از محمل خارج نشد و اصرار
داشت خود را پوشيده نگه دارد ظاهراً بدين جهت بود که چون آدم شناخته شده اي بود،
نمي خواست کسي بفهمد که زخم زبان زننده کيست.
البته پيروزي امويان منفعتي براي او نداشت و فقط شکست بني هاشم برايش
مسرّت بخش بود. ليکن جواب محکم و کوبندهٴ امام سجّاد(عليه السلام) زبان او را در دهانش
خشک کرد: ﴿فبُهت الّذي کفر﴾[۱۳].
پی نوشت ها:
[۱]
ـ برگرفته از شعر دعبل خزاعي، بحار، ج ۴۵، ص ۲۸۶.
[۲]
ـ مقتل مقرم، ص ۳۴۹.
[۳]
ـ اثبات الوصيه، ص ۱۴۶ و ۱۴۵، باب
ماجري في ايّام عليّ بن الحسين(عليه السلام).
[۴]
ـ بر خلاف امروز که کشورهاي اسلامي، قطعه قطعه و به چندين کشور تقسيم
شده است، آن روز همهٴ اين کشورهاي اسلامي در اختيار دولت مرکزي شام بود. بدين ترتيب
از قلب فرانسه تا بخش هاي مهم آسيا زير نظر حکومت يزيد و تحت سلطه و قدرت او بود و
فرياد کشيدن بر سر يزيد کار بسيار مشکلي بود و شجاعت فوق العاده اي مي طلبيد.
[۵]
ـ نفرمود: بالاي منبر بروم. بلکه فرمود: بالاي اين چوبها بروم. چون
آنچه که در راه توحيد و ولايت به کار نمي آيد، ارزشي ندارد هرچند که مسمّي به منبر
و منسوب به پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) باشد. چنان که کعبه نيز اين چنين
است. عبدالله بن زبير امام حسين و امام سجاد(علیه السلام) را ياري نکرد و به درون
کعبه پناهنده شد. حکومت مروانيان بالاي کوه ابوقبيس منجنيقي نصب کرده و با پرتاب
سنگ و پاره هاي آتش همراه با ويراني کعبه، ابن زبير را کشتند. خدايي که با فرستادن
ابابيل ابرهه و لشکر فيل سوار او را به خاطر ارادهٴ ويراني کعبه نابود کرد، در
اينجا عذابي نفرستاد و از تخريب کعبه جلوگيري نفرمود. معلوم مي شود کعبهٴ بي ولايت
اهل بيت(عليهم السلام) مشتي سنگ است.
[۶]
. بحار ج ۴۵، ص ۱۳۷ باب ۳۹
[۷]
ـ وسائل الشيعه، ج ۲۵، ص ۴۱۲، مسلسل ۳۲۲۴۰.
[۸]
. بحار ج ۴۵، ص ۱۳۷ باب ۳۹
[۹]
. همان
[۱۰]
ـ مقتل خوارزمي، ج ۲، ص ۶۹.
[۱۱]
ـ بحار، ج ۴۵، ص ۱۷۷.
[۱۲]
ـ گنجينة الاسرار، ص ۱۶۵.
[۱۳]
ـ سورهٴ بقره، آيهٴ ۲۵۸.