SHIA-NEWS.COM شیعه نیوز:
«شیعه نیوز»: در جنگ صفین، ناگاه لشکر شام، میمنه لشکر عراق را فراری داد، مالک اشتر سردار لشکر حضرت امیر علیهالسّلام در تلاش برای جلوگیری از متلاشی شدن سپاه، سربازان را با فریاد به بازگشت و ادامه جنگ فرا میخواند.
در این میان مالک اشتر شنید که حضرت میفرمود: ای ابومسلم بگیر ایشان را! حضرت سه بار این جمله را تکرار نمود.
مالک که به منظور حضرت پی نبرده بود خیال کرد منظور حضرت ابومسلم خولانی از سپاهیان شام است، به همین جهت به حضرت عرض د کرد: آیا ابومسلم با لشکر شام نیست؟ حضرت فرمود: منظورم ابومسلم خولانی که در سپاه شام است نیست، بلکه مقصود من مردی است که از ناحیه مشرق ظهور کند و خداوند به وسیله او اهل شام را هلاک گرداند و حکومت را از ایشان بستاند.
و باز در طی نامهای که به معاویه فرستاده فرمود: از طرف خراسان پرچمهای سیاه ظاهر میشود و حکومت بنی امیه را برمیاندازد.
مختصری از جریان قیام ابومسلم خراسانی
حوادث همانگونه شد که حضرت خبر داده بود، زیرا ابومسلم خراسانی به طرفداری از ابراهیم بن محمد بن علی بن عبدالله بن عباس و امامت او پرداخت، در خراسان کار او بالا گرفت،
و لباس سیاه را شعار خود قرار داد و به سپاه خود دستور تا جامه سیاه بپوشند و پرچم سیاه بردارند و در رمضان سال129 هجری به عنوان سردار لشکر ابراهیم عباسی قیام کرد و سرانجام پس از پیروزیهای مکرر و آزادسازی مناطق بسیار سرانجام لشکر بنی امیه شکست خورده و آخرین آنها یعنی مروان حمار کشته شد،
گویند پس از کشته شدن، زبان او را قطع کردند و دور انداختند، گربهای پیدا شد و زبان مروان را خورد و از عجائب روزگار آنکه قبل از این به دستور مروان زبان یکی از خادمین خود را که سخن چینی کرده بود بریدند و همین گربه زبان او را خورده بود!!
ابراهیم مذکور قبلا به دستور مروان دستگیر شده بود و چندی در حران زندانی شد و چون از رهائی مأیوس گردید، و در وصیت نامهای خلافت را برای برادر خود عبدالله سفاح قرار داد و نزد شخصی امانت نهاد، و سرانجام به دستور مروان سر او را در کیسهای از آهک کردند، مدتی دست و پا زد و جان داد، و چون مروان به دست ابومسلم کشته شد برادر او عبدالله سفاح به خلافت رسید، و به این ترتیب در سال132 هجری حکومت بنی امیه منقرض و حکومت بنی عباس آغاز شد.
*سرانجام فجیع و عبرتآمیز ابومسلم خراسانی
اما ابومسلم خراسانی او مردی بسیار خونریز بود به گونهای که تعداد کشته شدههای به دست او را در جریان قیام که با شکنجه کشته بود تا صدها هزار نفر شمارش کردهاند.
ابومسلم با اینکه در زمان سفاح، اقدام به قتل ابوسلمة اولین وزیر بنی عباس کرده بود اما چون حقی عظیم بر دولت بنی عباس داشت، سفاح با او کاری نداشت، بلکه او را احترام میکرد، تا اینکه سرانجام در25 شعبان سال137 به دستور منصور عباسی کشته شد، زیرا میان آنها کدورتی پدید آمد، گویند ابومسلم مدعی خلافت بود و بعد از مکاتبات بسیاری که میان آن دو رد و بدل شد، سرانجام ابومسلم به دیدار منصور شتافت، منصور دست به حیله زد و دستور داد مردم به استقبال او روند، استقبال خوبی از او به عمل آمد، ابومسلم به نزد منصور آمد و دست او را بوسید.
منصور به او اجازه داد مرخص شود و سه روز استراحت کند و نظافت نماید، فردا مردی بنام عثمان بن نهیک و چهار نفر از نگهبانان را خواسته گفت: هرگاه من در کف دست خود را به هم زدم، خارج شوید و ابومسلم را بکشید.
وقتی ابومسلم به نزد منصور شتافت، منصور شروع کرد راجع به برخی کارهای گذشته وی اعتراض کردن و در هر مورد ابومسلم توضیح میداد، وقتی سرزنش منصور طولانی شد، ابومسلم گفت: اینگونه نباید با من صحبت شود بعد از آنهمه سختیها و کارهائی که من کردم و سوابقی که (برای حکومت بنی عباس) دارم. منصور در حالی که خشمگین بود گفت: ای پسر زن خبیث، اگر به جای تو کنیزی بود کافی بود،تو در سایه دولت ما فعالیت کردی، اگر کار دست تو بود، قدرت هیچ اقدامی نداشتی. ابومسلم به عنوان کرنش دست منصور را بوسید و عذرخواهی کرد، منصور گفت: همانند امروز ندیدم، به خدا که این کار تو فقط خشم مرا افزون کرد.
ابومسلم گفت: این سخن را رها کن من جز از خدا نمیترسم، منصور از این سخن برآشفت و او را بدگوئی کرد و دست بر هم زد، نگهبانان بر او حمله کردند، ابومسلم گفت: ای امیر مؤمنان مرا برای (دفاع در مقابل) دشمنت نگهدار، منصور گفت: خدا مرا در آن زمان نگه ندارد، آیا دشمنی دشمنتر از تو برای من هست؟ آنگاه نگهبانان در حالی که ابومسلم فریاد میزد، العفو، او را کشتند. منصور گفت: آیا الآن که شمشیرها تو را در برگرفته تقاضای عفو داری؟ .
گویند: ابومسلم میگفت: سرگذشت من با عباسیان همانند مردی صالح است که استخوان شیری دید، دعا کرد تا خداوند او را زنده کند، چون شیر زنده شد گفت:
تو بر من حق بزرگی داری ولی مصلحت آن است که تو را بکشم زیرا تو مردی مستجاب الدعوة هستی، شاید دوباره دعا کنی تا خداوند مرا بمیراند یا شیری قویتر بیافریند و سبب ضرر من شود.
اکنون که عباسیان به سبب من قوی شدند، مصلحت ایشان در کشتن من است. گویند: ابومسلم در سرزمین عرفات دعا میکرد و میگفت: خدایا از گناهی توبه میکنم که گمان ندارم مرا بیامرزی، به او گفتند: آیا بر خداوند سخت است آمرزش آن؟ گفت:من لباس ستمی را بافتهام که تا دولت بنی العباس برجاست ادامه دارد، چه بسیار فریاد مظلومی که چون زیر بار ستم قرار گیرد مرا لعنت خواهد کرد، آیا مردی که این همه دشمن دارد چگونه آمرزیده میشود؟ .
صاحب حدیقة الشیعة گوید: ابومسلم از هنگام قیام تا زمانی که کشته شد ششصد هزار نفر را کشته بود به جز آنها که در صحنه های جنگ کشته بود، در زمان سرداری او بسیاری از شیعیان به قتل رسیدند، به دستور او نبیره جعفر طیار را کشتند، ابوسلمه خلال را به خاطر نامهای که به امام صادق علیهمالسلام نوشته بود دستور داد تا کشتند.
سلیمان کثیر را به واسطه آنکه به اولاد امیرالمؤمین علیهمالسلام تمایل داشت به دست خود به قتل رسانید، نبیره امام سجاد را نیز کشت و اخبار در مذمت او بسیار است. سپس روایتی را از احمدبن محمدبن عیسی نقل میکند که گوید نزد حضرت رضا علیهالسلام با عدهای از اصحاب حضرت نشسته بودم که محمدبن ابیعمیر وارد شد، سلام کرد و نشست سپس گفت: ای پسر پیامبر، خداوند مرا فدای تو گرداند نظر شما در مورد ابومسلم مروزی که در زمان مروان قیام کرد چیست؟ حضرت فرمود: نام او در دفتری است که نام دشمنان ما، بنی امیه و دیگران در آن است. راوی پرسید: گروهی از مخالفین میگویند او از شیعیان شماست، حضرت فرمود: دروغ میگویند و گناه میکنند خداوند ایشان را لعنت کند، ابومسلم نسبت به ما و شیعیان ما به شدت عناد و دشمنی داشت، هر که او را دوست دارد ما را دشمن داشته و هر که از او قبول کند بر ما رد کرده است، هر که او را مدح کند ما را بدگوئی کرده است، ای پسر ابیعمیر هر که میخواهد از شیعیان ما باشد باید از او بیزاری جوید و هر که از او بیزاری نجوید از ما نیست و ما از او در دنیا و آخرت بیزاریم.
منبع: فارس
انتهای پیام/ ح . ا
ممنون از مطلب خوبتون
واقعا شرم آوره ک بعنوان یک مسلمان ب عقاید بقیه توهین میکنیم و ب اسم اسلام سعی داریم دیگران و لعنت کنیم و خودمون رو برتر نشون بدیم