«شیعه نیوز»: حرمتي که زهراي اطهر ( علیه السلام ) در نزد پيامبر( صلی الله علیه و آله و سلم ) داشت، برکسي پوشيده نبود تا جايي که نه پيامبر، چنان احترامي را برکسي روا داشت و نه فاطمه محبتي را که به پدر ميکرد ـ چه در زمان حيات و چه در زمان رحلت آن بزرگوار ـ بر کسي ابراز کرده بود؛ محبتي که بهقين، چيزي فراتر از عشق و علاقه پدر و فرزندي بود؛ محبتي که هم احساس و عاطفه پدرانه، هم درس اخلاق و تربيت، هم سياست و مديريت و هر آنچه از کمالات در اسلام نهفته بود، همه با دست و زبان و تمام وجود پيامبر بر زهراي اطهر جلوه مينمود.
اينکه پيامبر وي را پاره تن خود خواند، اينکه هرگاه به سفر ميرفت، نخست از او خداحافظي ميکرد و چون باز ميگشت، او نخستين کسي بود که به ديدارش ميشتافت، اينکه فاطمه را گل باغ بهشت خواند، اينکه فرمودند: خشنودي و ناخشنودي فاطمه، ميزاني است براي رضايت و نارضايتي خدا، اينکه او را سرور زنان بهشت خواند، اينکه او را شفيعه روز محشر ناميد، اينکه محبت او را بر همه پيروان خود واجب ساخت و آياتي را که در شأن او نازل شد و بر امتش خواند، از آيه تطهير و مودت تا سوره کوثر و... صدها که هزاران منقبت و فضيلتي است که در کتب معتبر شيعه و سني در جلالت و رفعت شأن وي از زبان پيامبر و ائمه به تواتر نقل شده است. هماکنون ما به دو نمونه از آنها از کتب اهل تسنن بسنده ميکنيم تا پس از آن به اصل موضوع و منظور خود از اين نوشتار بپردازيم:
1ـ زمخشري در بيان آيه «قل لا اسئلکم عليه اجرا الا الموده في القربي» (شوري آيه 23) ميگويد: انها لما نزلت، قيل يا رسول الله من قرابتک هولاء الذين وجبت علينا مودتهم؟ قال: علي و فاطمه و ابناهما.
وقتي اين آيه نازل شد، پرسيده شد: اي پيامبر، اين نزديکان تو که مودت آنها بر ما واجب شده است، چه کساني هستند؟ فرمود: علي، فاطمه و دو پسر ايشان. (کشاف، ج 3، ص 403).
2ـ بخاري در کتاب خود «صحيح» از پيامبر اکرم ( صلی الله علیه و آله و سلم ) چنين روايت ميکند: «فاطِمه بَضعة مني فمن اغضبها فقد اغضبني.»؛ يعني فاطمه پاره تن من است. پس هر کس او را به خشم آورد، من را به خشم آورده است.
اما با آن همه منزلتي که هيچ کس با مراجعه به وجدان خود، ياراي انکار آن را نداشت، پس از رحلت پيامبر، همه آن براهين و دلايل روشني که بر لزوم حرمتداري دردانه پيامبر ديده و شنيده بودند، به يکباره دود شد و از آنها چيزي جز خاطرهاي در اذهان بر جاي نماند.
* اما چرا چنان شد؟
حقيقت اين است که گروندگان به پيامبر در صدر اسلام، سه گروه بودند:
نخست: عدهاي با تمام وجود به او ايمان آوردند، تا جايي که ديگرهيچ حجابي ميان آنها و حقيقت مطلقي که پيامبر آورده بود، حايل نبود و «لو کشف الغطا ماازدت يقينا» را با همه وجود بر زبان جاري ميساختند. (بحار 40 ص 153).
دوم: عدهاي نيز به تقليد از ديگران و همرنگ شدن با جماعت، شهادتين ميگفتند و هيچگاه ايمان نياوردند، اما در ظاهر به ايمان اقرار کردند و در ميان اين گروه، عدهاي بودند که به تصريح قرآن کريم، وقتي اظهار ايمان کردند، مورد موأخذه خداوند واقع شدند؛ «قولوا اسلمنا و لما يدخل الايمان في قلوبکم» (حجرات 14).
اما اينان هرچند براي اسلام خطري بزرگ بودند، بدتر از آنان و سوم، کساني بودند که اظهار ايمان و اسلامشان کاملا حساب شده و هدفدار بود و به واقع، به پيامبر ( صلی الله علیه و آله و سلم ) ايمان نياوردند، اما براي آن که معاش و شخصيتشان در جامعه برقرار باشد، آگاهانه و به دروغ اظهار ايمان و اسلام کردند.
مصيبتهايي که ـ چه در زمان حيات پيامبر و چه پس از رحلتش ـ بر خاندان او روا داشته شد، نه به دست آنها که به خاطر فقر فرهنگي و اقتصادي، از اسلام به فراخور درک خود، چيزي آموخته و اسلام را جز به سجود و رکوعي خشک و بيروح نشناخته بودند، بلکه از سوي کساني روا داشته شد که با علم و آگاهي تمام، لباس اسلام بر تن کردند تا از اين راه در زمان حيات رسول خدا براي خود منفعت و وجههاي به دست آوردند و پس از او نيز در زماني مناسب، عقدههاي انباشته را از دل خود بيرون بريزند.
کساني که با بعثت ختمي مرتبت به يکباره عظمت و شکوه استکباري آنها فرو ريخت، کساني که بستگان فاسد و عياش و ظالم آنها در لشکرگاه کفر به دست شيرمردي چون علي به هلاکت رسيده بودند و بهترين فرصت براي عقدهگشايي را با مرگ پيامبر به کمين بودند.
پس از ارتحال پيامبر( صلی الله علیه و آله و سلم ) اين گروه و گروهي که به ظن خود با اجتهاد و تفسير به رأي خود از اسلام به بهانه دور کردن امت اسلام از اختلافات، در يک راه قرار گرفت؛ راهي که نتيجهاش به تضييع حق اهل بيت و تفرقه بين امت اسلامي و خانهنشين شدن علي( علیه السلام ) منجر شد.
کشتن بزرگان قريش و منافقين به دست شيرمرد تربيت شده در دامان پيامبر؛ يعني علي( علیه السلام ) و از طرفي، محبت ويژهاي که از پيامبر نسبت به او ديده بودند، محبت و عظمتي که علي در دل مومنين واقعي ايجاد کرده بود، و بغض و کينهاي که در دل آن منافقين ايجاد شده بود و اين اجتهاد به رأيها، همه و همه دلايلي بود تا اينک پس از رحلت پيامبر، دست به کار شوند. و حال چه کسي براي اين عقدهگشاييها و تشفي دل آنها، مظلومتر، دم دستتر و سزاوارتر از فاطمه، که نزديکترين فرد به پيامبر( صلی الله علیه و آله و سلم ) بود؟
با ضربه زدن به فاطمه ( سلام الله علیها ) هم شعله آتشي که از پيامبر در دوران حيات آن حضرت داشتند و هم آتش حسادت و کينهاي که از علي بر دل ايشان زبانه ميکشيد، بر جسم و جان او ميانداختند و به تعبير عاميانه با يک تير دو نشان ميزدند.
پس از رحلت پيامبر به يکباره اوضاع دگرگون شد؛ فاطمه و علي که تا ديروز مدافعان حريم نبوي بودند و صندوقچه اسرار نبوت و باب علم نبي و به فرموده پيامبر، مدار حق و باطل بودند، امروزه اسباب تفريق مسلمين خوانده شدند! خانهاي که تا ديروز مهبط فرشتگان بود، امروز با همان ديدگاه بايد به آتش کشيده ميشد؛ دست و بازو و صورتي که تا ديروز منزلگاه بوسه پيامبر بود، امروز محل نواخته شدن سيلي و افروختن آتش نفرت و کينه ديگران بود و سرانجام، آنچنان عرصه را بر دختر آخرين پيامبر مرسل ( صلی الله علیه و آله و سلم ) تنگ کردند که سينهاش ـ که به فرموده پيامبر ( صلی الله علیه و آله و سلم ) آنچه بر او نازل شده بود، پيامبر آنها را بر سينه زهرا نيز جاي داده بود ـ لبريز از غصه و اندوه شد و ديري نپاييد که به پدر مظلومش پيوست.
حادثهاي که به واسطه آن، حضرت سخت مريض شد و سرانجام از پاي درآمد، حادثهاي بس هولناک و دلخراش است؛ حادثهاي که منجر به شهادت آن حضرت شد و بزرگان شيعه اصرار دارند درباره زهرا ( سلام الله علیها ) واژه «شهادت» را به کار ببرند.
مقداد ميگويد: دختر رسول خدا از دنيا رفت، در حالي که خون از پشت و پهلوي او ميرفت؛ به سبب ضربت شمشير و تازيانه... .
* شرح آن ماجراي هولناک را عينا از زبان زهراي مرضيه نقل ميکنم:
براي آتش زدن خانه، آتش آوردند، تا اين که ما را بسوزانند، من در آستانه در بودم. به خدا و به پدرم قسمشان دادم که از ما دست برداريد و ياري مان کنيد... آنچنان بر بازويم زدند که کبود شد... در حالي که حامله بودم به شدت من را بر در کوبيدند و در به رويم افتاد و من به صورت بر خاک شدم.
در حالي که عرف معمول اقتضا ميکرد، پس از رحلت پيامبر( صلی الله علیه و آله و سلم ) دستکم براي تسلاي او هفتهها و ماهها او را دلجويي داده و باعث تسکين و آرامش قلب مجروحش شوند، اما از هر فرصتي براي نشان دادن نفرت خود از فاطمه بهره جستند.
بزرگان مدينه نزد علي آمدند و گفتند: ما از دست همسر تو شب و روز نداريم؛ نه شبها ميتوانيم آرام بخوابيم و نه روزها ميتوانيم به کسب و کار خود مشغول باشيم. به او بگو يا روز گريه کند يا شب و علي بر فاطمه وارد شد و گفت: فاطمه جان، پيرمردان مدينه از من چنين خواستهاند... پس علي خانهاي به نام بيت الاحزان به دور از مردم مدينه براي فاطمه ساخت تا او در خلوت خود به عزاي پدر مشغول شود (بحار 43، ص 174).
حتي نفرت از فاطمه را در زندگي خصوصي و خورد و خوراک خود نيز تسري دادند. در روايتي عجيب چنين وارد شده است:
ابا عبدالله ( علیه السلام ): «ليس علي وجه الارض بقلة اشرف و لا انفع من" الفرفخ "و هو بقلة فاطمه ( علیه السلام ) ثم قال: لعن الله بني امية، هم سموه بقلة الحمقاء بغضا و عداوةً لفاطمة». امام صادق ( علیه السلام ): گياهي بر زمين خوبتر و نافعتر از خرفه (پرپين) نيست و اين سبزهاي بود که فاطمه دوست داشت؛ خدا لعنت کند بنياميه را به جهت دشمني که با فاطمه داشتند، اين گياه را به نام بقله الحمقاء (سبزي نادانان) نام نهادند (وسايل الشيعه، ج 25، ص194 ).
اين کينه و بغض با شهادت فاطمه پايان نگرفت؛ کينهاي که شروعش با خوردن جگر حمزه سيدالشهدا توسط هند آغاز شد و پس از رحلت پيامبر( صلی الله علیه و آله و سلم ) به بدترين شکل بر دختر آن بزرگوار فرو ريخته شد و اوج آن در زشتترين و وحشيانهترين شکل قابل تصور بر جگرگوشه علي و فاطمه؛ يعني حسين ( علیه السلام ) در روز عاشورا به اوج رسيد.
وقتي امام حسين از لشکر مقابل ميپرسد: چه چيزي شما را وادار کرد تا به جنگ ما قيام کنيد؟ آنان به صراحت گفتند: «بغضا لابيک»؛ به خاطر بغض و کينهاي که از پدرت در دل داريم.
ناگفته پيداست که علي چه در زمان حيات پيامبر و چه پس از او بي اجازه يا رضايتش، حتي جرعه آبي هم نمينوشيد و اگر ميتوانستند، آشکارا ميگفتند: «بغضا لجدک»؛ يعني به خاطر بغضي که از پيامبر داريم با شما چنين ميکنيم.
هرچند عمر شريفِ زهراي اطهر ( سلام الله علیها ) جز اندکي پس از فراق پدر دوام نياورد، در همين مدت اندک، آنچنان ستمي بر او روا شد که از فرط آن، نتوانست بيش از 95 روز سنگيني آن را تحمل کند و کم کم خود را براي آنچه پدرش در بستر مريضي به او وعده داده بود (مرگ) و خنده بر لبان مبارکش نشانده بود، آماده ميکرد.
* راز آن وصيت عجيب!
فاطمه مظلومه خوب ميدانست که آتش حقد و کينه دشمنان به روزهاي حياتش پايان نمييابد و حتي پس از مرگ نيز از آزار و اذيت اين خاندان دست برنميدارند و جسد مطهر او را نيز آماج اين کينهتوزيها قرار خواهند داد، پس علي را به خلوت طلبيد و اينگونه وصيت کرد:
«يا علي انا بنت رسول الله زوجني الله منک لاکون لک في الدنيا و الاخره و انت اولي بي من غيري حنطني و غسلني و کفني بالليل و صل علي و ادفني بالليل و لا تعلم احدا و استودعک الله» (عوالم العلوم 11 ص، 514 )؛ اي علي، من دختر رسول خدايم. خدا من را به تزويج تو درآورد، تا در دنيا و آخرت با تو باشم و تو از ديگران به من سزاوارتري. من را شبانه حنوط بند غسل ده و کفن نما و هيچ کس نيز آگاه نشود... تو را به خدا سپردم.
(وصيتي که علماي بزرگ اهل تسنن نيز با همين مضامين نقل کردهاند).
* و علي نيز چنان کرد
جنازه را در تاريکي شب به جانب قبر بردند تا مبادا منافقان بفهمند و از دفن او مانع شوند. علي ( علیه السلام ) خود داخل قبر شد، جنازه را در قبر گذاشت و با عجله خاک بر آن ريخت و از ترس دشمنان، قبر را با خاک همسان کرد و بنا بر روايتي، هفت و روايتي ديگر، چهل صورت قبر تازه در نقاط مختلف بقيع و مدينه درست کرد تا جاي واقعي آن شناخته نشود (البدايه و النهايه 5 ص 285).
علي بنا بر وصيت فاطمه، او را شبانه غسل داد و کفن کرد و بر او نماز گزارد و در غريبي و سکوت محض و خلوت دل شب، وي را به خاک سپرد. در حالي که تا چند ماه پيش از اين، عالم و آدم در مرگ پدر همين دختر به سوگ نشسته بود، اينک بر جنازه او جز تعدادي که از انگشتان دو دست اندکي بيشتر بودند شرکت نداشتند.
«ابن ابي الحديد»، از بزرگان اهل تسنن چنين ميگويد: در تشييع فاطمه ( سلام الله علیها ) کسي جز علي ( علیه السلام ) عباس، مقداد و زبير حاضر نبود.
و در روايات شيعه از زنان، ام سلمه، ام يمين، اسما و فضه و از مردان نيز سلمان، ابوذر، مقداد، عمار، حسن و حسين و عبدالله ابن عباس يا عباس ابن عبدالمطلب ياحذيفها عبدالله ابن مسعود را نيز نام بدهاند (رياحين الشريعه 2 ص 72 ).
و با آن وصيت بود که قبر او براي هميشه از ديد خاکيان مخفي ماند.
هرچند علماي بزرگوار شيعه با استناد به برخي روايات و شواهد، احتمالاتي براي تعيين مدفن آن حضرت ( سلام الله علیها ) گفتهاند، هيچ کدام به صراحت و قطعيت محل دقيق آن بدن پاک را معين نکردهاند.
* محل دقيق قبر زهرا ( سلام الله علیها )کجاست؟
عدهاي قبر او را بين قبر و منبر رسول الله، عدهاي بقيع، و عدهاي هم خانه خودش را که هماکنون در مسجد واقع شده است، قويترين احتمال براي مدفن پاکش دانستهاند.
کساني هم که احتمال قوي به دفن آن بي بي دو عالم ( سلام الله علیها ) در بقيع دادهاند، گفتهاند: اينکه در کجاي بقيع دفن شده باشد، معلوم نيست.
مرحوم مجلسي ميگويد: آنچه ارباب تاريخ نقل ميکنند، به ظاهر آن است که زهراي اطهر ( سلام الله علیها ) در بقيع مدفون باشد، اما اين که در کجاي بقيع باشد، بر کسي معلوم نيست و خود مرحوم مجلسي ميگويد: درستترين گفته آن است که آن حضرت در مسجد پيامبر دفن شده باشد (بحار 43 ص 187).
در دلايل مخفي بودن قبر مطهرش، علماي بزرگوار شيعه، مطالب ارزشمندي بيان کردهاند، معمايي که روح هر انسان آزادهاي را براي کنکاش در گشودن رمز آن معماي عجيب، در نهايت به عظمت و رفعت شخصيت والاي قدسي و عرشي حضرتش و ظلمهايي که بر او وارد شد، بيشتر آشنا ميکند به پرواز درميآورد.
* اگر قبر زهرا آشکار ميشد...؟
اما با ملاحظه آنچه بر آن حضرت روا شد و پيماني که منافقان براي بيرون کشيدن جسد مطهرش از قبر با هم بسته بودند و آنچه با اوضاع سياسي جهان اسلام امروز به عينه شاهد هستيم، به نکتهاي ژرف و عميق در آن معماي سربسته برميخوريم که نشان از آيندهنگري فاطمه در آن چنان وصيتي به علي ( علیه السلام ) و درايت علي ( علیه السلام ) در اجراي دقيق آن وصيت دارد.
قبر ديگر اماماني همچون علي ـ عليه السلام ـ نيز تا ساليان بسياري مخفي بود، اما اينک آن قبور آشکار شده و بر آن، گنبد و بارگاه زدهاند، هرچند بيحرمتيها و حملهها به قبور ائمه بسيار صورت گرفت، اما قبر زهراي مرضيه براي هميشه و تا رسيدن روز موعود مخفي خواهد بود.
آتشي که آن روز برافروخته شد، اينک نيز با گذشت چهارده قرن از آن ماجرا، به دست عدهاي متحجر و مدعي مسلماني، و به دست پيروان ايشان با نام «سلفي و تکفيري و وهابي» با کشتن شيعيان و انفجار حرم امامان معصوم و يکسان کردن قبور ائمه در بقيع با خاک، هنوز شعلههايش به آسمان زبانه ميکشد.
اگر امروز قبر زهراي مرضيه از ديد اينان مخفي است، اين گونه آتش بغض و کينه خود از آموزههاي جهان شمول مکتب علوي و فاطمي را که در يک کلام، ارزشهاي اسلام ناب محمدي است، با همکاري با جبهه کفر؛ يعني آمريکا، در انفجار گنبد و بارگاه امامان شيعه فرو مينشانند، بارگاههاي مقدسي که در آنجا جز شهادت به رسالت پيامبر و وحدانيت خدا و نفي سلطه کفار از سر مسلمين، صدايي شنيده نميشود.
اگر قبر زهراي مظلوم آشکار بود، اين گرگهاي بيچشم و رو با قبر و گنبد و بارگاه و جسد مطهر و افلاکي که معلوم نيست همانند بدن انسانهاي خاکي با خاک آميخته شده باشد، چه ميکردند؟
تأسفبارتر از همه آن که کوتهفکران بيحياي مدعي مسلماني، به فتواي برخي از عالم نمايان وهابي در جواز يا وجوب قتل شيعه و هدم قبر فرزندان رسول خدا، اينگونه دست به شيعهکشي و انفجار حرم ميزنند و آن را ويران ميکنند و در همان روز، بوش براي نمکپاشي بر قلوب مجروح شيعه براي بازسازي حرم عسکريين اعلام آمادگي ميکند.
و برخي از همين عالمان آن انفجار را به هم تبريک ميگويند. هرچند بوش پس از آن واقعه با تسليتگويي ظاهري و اظهار همدردي خود مصلحتسنجي ميکند، اما اين عالم نمايان به قدري کودن و احمقند که دستکم به خاطر مصلحت خود نيز تقيه نميکنند و پس از انفجار حرم عسکريين آن را آشکارا، تبريک ميگويند.
راستي، اگر قبر امالائمه فاطمه زهرا ( سلام الله علیها ) آشکار بود و به دست اين کرکسهاي خبيث منهدم ميشد و به دست ناپاک کساني چون بوش و رايس بازسازي ميشد، آيا آن روز، مرگ امت اسلام از حياتش اوليتر نبود؟ شيعيان راستين آن مخدومه ( سلام الله علیها ) چه ميکردند؟
در چنين وضعيتي است که فلسفه مخفي بودن قبر زهراي مرضيه و آن وصيت معماگونه که آن حضرت به يادگار گذاشت و هنوز هيچ عالمي از بزرگان شيعه نتوانسته به قطع محل دقيق قبر او را مستندا اثبات کند، با توطئههايي که همواره در تخريب قبور معصومين و به آب بستن آنها بوده است و اکنون به شکل ديگري در حال زنده شدن است، گره ميخورد.
شايد بتوان ادعا کرد آن وصيت اکنون نيز به قوت خود باقي است و حتي اگر علماي بزرگوار شيعه، اطلاع دقيقي نيز از قبر داشته باشند، بايد هنوز بر آن وصيت زهراي مظلوم عمل کنند و اين راز همچنان مهر و موم خواهد ماند.
هر که را اسرار حق آموختند/ مهر کردند و دهانش دوختند.
گويي، فاطمه ( سلام الله علیها ) نه تنها آن شب ظلماني فراق خود و علي و نه شبهاي تاريکي و غربت فرزندان خود از امام حسن مجتبي ( علیه السلام ) تا امام حسن عسکري ( علیه السلام ) بلکه اکنون را به خوبي ميديد و ترجيح داد اين اختفا تا ظهور فرزند موعودالسرورش پاي بر جاي باشد، اما آنچه مهم است اين که شيعه، همواره با تأسي به مظلوميت فاطمه ( سلام الله علیها )، نه به خاطر مصلحتسنجي خود بلکه به خاطر مصلحتانديشي جهان اسلام، مظلوم تاريخ بوده است.
امروزه نيز وقتي منارههاي حرم عسکري به يکباره با همان انفجار حقد و کينهاي که علي و فاطمه را به شهادت رساند، فرو ميريزد، باز اين رهبر عزيز انقلاب و آيتالله سيستانياند که شيعيان و پيروان آن امامان همام را به صبر دعوت ميکنند. امروز براي شيعه آنچه خطر است، سيطره آمريکا بر منافع و منابع همه مسلمين است، حتي اگر اين دعوت به وحدت، مانع احقاق حق شيعه باشد و باعث شود ظلمهايي را که بر جگرگوشه پيامبر روا داشته شد، بر زبان نياورد و با بغضي آتشين سر در گريبان چاه تنهايي و غربت خود کرده و همه آنها را براي مصلحت اسلام در دل نگه دارد؛ همان گونه که علي، شبانگاهان در کوفه راه ميافتاد و غم مظلوميت و تنهايي خود را با چاه زمزمه ميکرد، اينک شيعه نيز بايد آن غربت علي را در چاه تنهايي و غربت دل مالامال از غم و اندوه خود براي خود به نجوا نشيند: «ان موعدهم الصبح اليس الصبح بقريب»
حرمتي که زهراي اطهر ( علیه السلام ) در نزد پيامبر( صلی الله علیه و آله و سلم ) داشت، برکسي پوشيده نبود تا جايي که نه پيامبر، چنان احترامي را برکسي روا داشت و نه فاطمه محبتي را که به پدر ميکرد ـ چه در زمان حيات و چه در زمان رحلت آن بزرگوار ـ بر کسي ابراز کرده بود؛ محبتي که بهقين، چيزي فراتر از عشق و علاقه پدر و فرزندي بود؛ محبتي که هم احساس و عاطفه پدرانه، هم درس اخلاق و تربيت، هم سياست و مديريت و هر آنچه از کمالات در اسلام نهفته بود، همه با دست و زبان و تمام وجود پيامبر بر زهراي اطهر جلوه مينمود.
اينکه پيامبر وي را پاره تن خود خواند، اينکه هرگاه به سفر ميرفت، نخست از او خداحافظي ميکرد و چون باز ميگشت، او نخستين کسي بود که به ديدارش ميشتافت، اينکه فاطمه را گل باغ بهشت خواند، اينکه فرمودند: خشنودي و ناخشنودي فاطمه، ميزاني است براي رضايت و نارضايتي خدا، اينکه او را سرور زنان بهشت خواند، اينکه او را شفيعه روز محشر ناميد، اينکه محبت او را بر همه پيروان خود واجب ساخت و آياتي را که در شأن او نازل شد و بر امتش خواند، از آيه تطهير و مودت تا سوره کوثر و... صدها که هزاران منقبت و فضيلتي است که در کتب معتبر شيعه و سني در جلالت و رفعت شأن وي از زبان پيامبر و ائمه به تواتر نقل شده است. هماکنون ما به دو نمونه از آنها از کتب اهل تسنن بسنده ميکنيم تا پس از آن به اصل موضوع و منظور خود از اين نوشتار بپردازيم:
1ـ زمخشري در بيان آيه «قل لا اسئلکم عليه اجرا الا الموده في القربي» (شوري آيه 23) ميگويد: انها لما نزلت، قيل يا رسول الله من قرابتک هولاء الذين وجبت علينا مودتهم؟ قال: علي و فاطمه و ابناهما.
وقتي اين آيه نازل شد، پرسيده شد: اي پيامبر، اين نزديکان تو که مودت آنها بر ما واجب شده است، چه کساني هستند؟ فرمود: علي، فاطمه و دو پسر ايشان. (کشاف، ج 3، ص 403).
2ـ بخاري در کتاب خود «صحيح» از پيامبر اکرم ( صلی الله علیه و آله و سلم ) چنين روايت ميکند: «فاطِمه بَضعة مني فمن اغضبها فقد اغضبني.»؛ يعني فاطمه پاره تن من است. پس هر کس او را به خشم آورد، من را به خشم آورده است.
اما با آن همه منزلتي که هيچ کس با مراجعه به وجدان خود، ياراي انکار آن را نداشت، پس از رحلت پيامبر، همه آن براهين و دلايل روشني که بر لزوم حرمتداري دردانه پيامبر ديده و شنيده بودند، به يکباره دود شد و از آنها چيزي جز خاطرهاي در اذهان بر جاي نماند.
* اما چرا چنان شد؟
حقيقت اين است که گروندگان به پيامبر در صدر اسلام، سه گروه بودند:
نخست: عدهاي با تمام وجود به او ايمان آوردند، تا جايي که ديگرهيچ حجابي ميان آنها و حقيقت مطلقي که پيامبر آورده بود، حايل نبود و «لو کشف الغطا ماازدت يقينا» را با همه وجود بر زبان جاري ميساختند. (بحار 40 ص 153).
دوم: عدهاي نيز به تقليد از ديگران و همرنگ شدن با جماعت، شهادتين ميگفتند و هيچگاه ايمان نياوردند، اما در ظاهر به ايمان اقرار کردند و در ميان اين گروه، عدهاي بودند که به تصريح قرآن کريم، وقتي اظهار ايمان کردند، مورد موأخذه خداوند واقع شدند؛ «قولوا اسلمنا و لما يدخل الايمان في قلوبکم» (حجرات 14).
اما اينان هرچند براي اسلام خطري بزرگ بودند، بدتر از آنان و سوم، کساني بودند که اظهار ايمان و اسلامشان کاملا حساب شده و هدفدار بود و به واقع، به پيامبر ( صلی الله علیه و آله و سلم ) ايمان نياوردند، اما براي آن که معاش و شخصيتشان در جامعه برقرار باشد، آگاهانه و به دروغ اظهار ايمان و اسلام کردند.
مصيبتهايي که ـ چه در زمان حيات پيامبر و چه پس از رحلتش ـ بر خاندان او روا داشته شد، نه به دست آنها که به خاطر فقر فرهنگي و اقتصادي، از اسلام به فراخور درک خود، چيزي آموخته و اسلام را جز به سجود و رکوعي خشک و بيروح نشناخته بودند، بلکه از سوي کساني روا داشته شد که با علم و آگاهي تمام، لباس اسلام بر تن کردند تا از اين راه در زمان حيات رسول خدا براي خود منفعت و وجههاي به دست آوردند و پس از او نيز در زماني مناسب، عقدههاي انباشته را از دل خود بيرون بريزند.
کساني که با بعثت ختمي مرتبت به يکباره عظمت و شکوه استکباري آنها فرو ريخت، کساني که بستگان فاسد و عياش و ظالم آنها در لشکرگاه کفر به دست شيرمردي چون علي به هلاکت رسيده بودند و بهترين فرصت براي عقدهگشايي را با مرگ پيامبر به کمين بودند.
پس از ارتحال پيامبر( صلی الله علیه و آله و سلم ) اين گروه و گروهي که به ظن خود با اجتهاد و تفسير به رأي خود از اسلام به بهانه دور کردن امت اسلام از اختلافات، در يک راه قرار گرفت؛ راهي که نتيجهاش به تضييع حق اهل بيت و تفرقه بين امت اسلامي و خانهنشين شدن علي( علیه السلام ) منجر شد.
کشتن بزرگان قريش و منافقين به دست شيرمرد تربيت شده در دامان پيامبر؛ يعني علي( علیه السلام ) و از طرفي، محبت ويژهاي که از پيامبر نسبت به او ديده بودند، محبت و عظمتي که علي در دل مومنين واقعي ايجاد کرده بود، و بغض و کينهاي که در دل آن منافقين ايجاد شده بود و اين اجتهاد به رأيها، همه و همه دلايلي بود تا اينک پس از رحلت پيامبر، دست به کار شوند. و حال چه کسي براي اين عقدهگشاييها و تشفي دل آنها، مظلومتر، دم دستتر و سزاوارتر از فاطمه، که نزديکترين فرد به پيامبر( صلی الله علیه و آله و سلم ) بود؟
با ضربه زدن به فاطمه ( سلام الله علیها ) هم شعله آتشي که از پيامبر در دوران حيات آن حضرت داشتند و هم آتش حسادت و کينهاي که از علي بر دل ايشان زبانه ميکشيد، بر جسم و جان او ميانداختند و به تعبير عاميانه با يک تير دو نشان ميزدند.
پس از رحلت پيامبر به يکباره اوضاع دگرگون شد؛ فاطمه و علي که تا ديروز مدافعان حريم نبوي بودند و صندوقچه اسرار نبوت و باب علم نبي و به فرموده پيامبر، مدار حق و باطل بودند، امروزه اسباب تفريق مسلمين خوانده شدند! خانهاي که تا ديروز مهبط فرشتگان بود، امروز با همان ديدگاه بايد به آتش کشيده ميشد؛ دست و بازو و صورتي که تا ديروز منزلگاه بوسه پيامبر بود، امروز محل نواخته شدن سيلي و افروختن آتش نفرت و کينه ديگران بود و سرانجام، آنچنان عرصه را بر دختر آخرين پيامبر مرسل ( صلی الله علیه و آله و سلم ) تنگ کردند که سينهاش ـ که به فرموده پيامبر ( صلی الله علیه و آله و سلم ) آنچه بر او نازل شده بود، پيامبر آنها را بر سينه زهرا نيز جاي داده بود ـ لبريز از غصه و اندوه شد و ديري نپاييد که به پدر مظلومش پيوست.
حادثهاي که به واسطه آن، حضرت سخت مريض شد و سرانجام از پاي درآمد، حادثهاي بس هولناک و دلخراش است؛ حادثهاي که منجر به شهادت آن حضرت شد و بزرگان شيعه اصرار دارند درباره زهرا ( سلام الله علیها ) واژه «شهادت» را به کار ببرند.
مقداد ميگويد: دختر رسول خدا از دنيا رفت، در حالي که خون از پشت و پهلوي او ميرفت؛ به سبب ضربت شمشير و تازيانه... .
* شرح آن ماجراي هولناک را عينا از زبان زهراي مرضيه نقل ميکنم:
براي آتش زدن خانه، آتش آوردند، تا اين که ما را بسوزانند، من در آستانه در بودم. به خدا و به پدرم قسمشان دادم که از ما دست برداريد و ياري مان کنيد... آنچنان بر بازويم زدند که کبود شد... در حالي که حامله بودم به شدت من را بر در کوبيدند و در به رويم افتاد و من به صورت بر خاک شدم.
در حالي که عرف معمول اقتضا ميکرد، پس از رحلت پيامبر( صلی الله علیه و آله و سلم ) دستکم براي تسلاي او هفتهها و ماهها او را دلجويي داده و باعث تسکين و آرامش قلب مجروحش شوند، اما از هر فرصتي براي نشان دادن نفرت خود از فاطمه بهره جستند.
بزرگان مدينه نزد علي آمدند و گفتند: ما از دست همسر تو شب و روز نداريم؛ نه شبها ميتوانيم آرام بخوابيم و نه روزها ميتوانيم به کسب و کار خود مشغول باشيم. به او بگو يا روز گريه کند يا شب و علي بر فاطمه وارد شد و گفت: فاطمه جان، پيرمردان مدينه از من چنين خواستهاند... پس علي خانهاي به نام بيت الاحزان به دور از مردم مدينه براي فاطمه ساخت تا او در خلوت خود به عزاي پدر مشغول شود (بحار 43، ص 174).
حتي نفرت از فاطمه را در زندگي خصوصي و خورد و خوراک خود نيز تسري دادند. در روايتي عجيب چنين وارد شده است:
ابا عبدالله ( علیه السلام ): «ليس علي وجه الارض بقلة اشرف و لا انفع من" الفرفخ "و هو بقلة فاطمه ( علیه السلام ) ثم قال: لعن الله بني امية، هم سموه بقلة الحمقاء بغضا و عداوةً لفاطمة». امام صادق ( علیه السلام ): گياهي بر زمين خوبتر و نافعتر از خرفه (پرپين) نيست و اين سبزهاي بود که فاطمه دوست داشت؛ خدا لعنت کند بنياميه را به جهت دشمني که با فاطمه داشتند، اين گياه را به نام بقله الحمقاء (سبزي نادانان) نام نهادند (وسايل الشيعه، ج 25، ص194 ).
اين کينه و بغض با شهادت فاطمه پايان نگرفت؛ کينهاي که شروعش با خوردن جگر حمزه سيدالشهدا توسط هند آغاز شد و پس از رحلت پيامبر( صلی الله علیه و آله و سلم ) به بدترين شکل بر دختر آن بزرگوار فرو ريخته شد و اوج آن در زشتترين و وحشيانهترين شکل قابل تصور بر جگرگوشه علي و فاطمه؛ يعني حسين ( علیه السلام ) در روز عاشورا به اوج رسيد.
وقتي امام حسين از لشکر مقابل ميپرسد: چه چيزي شما را وادار کرد تا به جنگ ما قيام کنيد؟ آنان به صراحت گفتند: «بغضا لابيک»؛ به خاطر بغض و کينهاي که از پدرت در دل داريم.
ناگفته پيداست که علي چه در زمان حيات پيامبر و چه پس از او بي اجازه يا رضايتش، حتي جرعه آبي هم نمينوشيد و اگر ميتوانستند، آشکارا ميگفتند: «بغضا لجدک»؛ يعني به خاطر بغضي که از پيامبر داريم با شما چنين ميکنيم.
هرچند عمر شريفِ زهراي اطهر ( سلام الله علیها ) جز اندکي پس از فراق پدر دوام نياورد، در همين مدت اندک، آنچنان ستمي بر او روا شد که از فرط آن، نتوانست بيش از 95 روز سنگيني آن را تحمل کند و کم کم خود را براي آنچه پدرش در بستر مريضي به او وعده داده بود (مرگ) و خنده بر لبان مبارکش نشانده بود، آماده ميکرد.
* راز آن وصيت عجيب!
فاطمه مظلومه خوب ميدانست که آتش حقد و کينه دشمنان به روزهاي حياتش پايان نمييابد و حتي پس از مرگ نيز از آزار و اذيت اين خاندان دست برنميدارند و جسد مطهر او را نيز آماج اين کينهتوزيها قرار خواهند داد، پس علي را به خلوت طلبيد و اينگونه وصيت کرد:
«يا علي انا بنت رسول الله زوجني الله منک لاکون لک في الدنيا و الاخره و انت اولي بي من غيري حنطني و غسلني و کفني بالليل و صل علي و ادفني بالليل و لا تعلم احدا و استودعک الله» (عوالم العلوم 11 ص، 514 )؛ اي علي، من دختر رسول خدايم. خدا من را به تزويج تو درآورد، تا در دنيا و آخرت با تو باشم و تو از ديگران به من سزاوارتري. من را شبانه حنوط بند غسل ده و کفن نما و هيچ کس نيز آگاه نشود... تو را به خدا سپردم.
(وصيتي که علماي بزرگ اهل تسنن نيز با همين مضامين نقل کردهاند).
* و علي نيز چنان کرد
جنازه را در تاريکي شب به جانب قبر بردند تا مبادا منافقان بفهمند و از دفن او مانع شوند. علي ( علیه السلام ) خود داخل قبر شد، جنازه را در قبر گذاشت و با عجله خاک بر آن ريخت و از ترس دشمنان، قبر را با خاک همسان کرد و بنا بر روايتي، هفت و روايتي ديگر، چهل صورت قبر تازه در نقاط مختلف بقيع و مدينه درست کرد تا جاي واقعي آن شناخته نشود (البدايه و النهايه 5 ص 285).
علي بنا بر وصيت فاطمه، او را شبانه غسل داد و کفن کرد و بر او نماز گزارد و در غريبي و سکوت محض و خلوت دل شب، وي را به خاک سپرد. در حالي که تا چند ماه پيش از اين، عالم و آدم در مرگ پدر همين دختر به سوگ نشسته بود، اينک بر جنازه او جز تعدادي که از انگشتان دو دست اندکي بيشتر بودند شرکت نداشتند.
«ابن ابي الحديد»، از بزرگان اهل تسنن چنين ميگويد: در تشييع فاطمه ( سلام الله علیها ) کسي جز علي ( علیه السلام ) عباس، مقداد و زبير حاضر نبود.
و در روايات شيعه از زنان، ام سلمه، ام يمين، اسما و فضه و از مردان نيز سلمان، ابوذر، مقداد، عمار، حسن و حسين و عبدالله ابن عباس يا عباس ابن عبدالمطلب ياحذيفها عبدالله ابن مسعود را نيز نام بدهاند (رياحين الشريعه 2 ص 72 ).
و با آن وصيت بود که قبر او براي هميشه از ديد خاکيان مخفي ماند.
هرچند علماي بزرگوار شيعه با استناد به برخي روايات و شواهد، احتمالاتي براي تعيين مدفن آن حضرت ( سلام الله علیها ) گفتهاند، هيچ کدام به صراحت و قطعيت محل دقيق آن بدن پاک را معين نکردهاند.
* محل دقيق قبر زهرا ( سلام الله علیها )کجاست؟
عدهاي قبر او را بين قبر و منبر رسول الله، عدهاي بقيع، و عدهاي هم خانه خودش را که هماکنون در مسجد واقع شده است، قويترين احتمال براي مدفن پاکش دانستهاند.
کساني هم که احتمال قوي به دفن آن بي بي دو عالم ( سلام الله علیها ) در بقيع دادهاند، گفتهاند: اينکه در کجاي بقيع دفن شده باشد، معلوم نيست.
مرحوم مجلسي ميگويد: آنچه ارباب تاريخ نقل ميکنند، به ظاهر آن است که زهراي اطهر ( سلام الله علیها ) در بقيع مدفون باشد، اما اين که در کجاي بقيع باشد، بر کسي معلوم نيست و خود مرحوم مجلسي ميگويد: درستترين گفته آن است که آن حضرت در مسجد پيامبر دفن شده باشد (بحار 43 ص 187).
در دلايل مخفي بودن قبر مطهرش، علماي بزرگوار شيعه، مطالب ارزشمندي بيان کردهاند، معمايي که روح هر انسان آزادهاي را براي کنکاش در گشودن رمز آن معماي عجيب، در نهايت به عظمت و رفعت شخصيت والاي قدسي و عرشي حضرتش و ظلمهايي که بر او وارد شد، بيشتر آشنا ميکند به پرواز درميآورد.
* اگر قبر زهرا آشکار ميشد...؟
اما با ملاحظه آنچه بر آن حضرت روا شد و پيماني که منافقان براي بيرون کشيدن جسد مطهرش از قبر با هم بسته بودند و آنچه با اوضاع سياسي جهان اسلام امروز به عينه شاهد هستيم، به نکتهاي ژرف و عميق در آن معماي سربسته برميخوريم که نشان از آيندهنگري فاطمه در آن چنان وصيتي به علي ( علیه السلام ) و درايت علي ( علیه السلام ) در اجراي دقيق آن وصيت دارد.
قبر ديگر اماماني همچون علي ـ عليه السلام ـ نيز تا ساليان بسياري مخفي بود، اما اينک آن قبور آشکار شده و بر آن، گنبد و بارگاه زدهاند، هرچند بيحرمتيها و حملهها به قبور ائمه بسيار صورت گرفت، اما قبر زهراي مرضيه براي هميشه و تا رسيدن روز موعود مخفي خواهد بود.
آتشي که آن روز برافروخته شد، اينک نيز با گذشت چهارده قرن از آن ماجرا، به دست عدهاي متحجر و مدعي مسلماني، و به دست پيروان ايشان با نام «سلفي و تکفيري و وهابي» با کشتن شيعيان و انفجار حرم امامان معصوم و يکسان کردن قبور ائمه در بقيع با خاک، هنوز شعلههايش به آسمان زبانه ميکشد.
اگر امروز قبر زهراي مرضيه از ديد اينان مخفي است، اين گونه آتش بغض و کينه خود از آموزههاي جهان شمول مکتب علوي و فاطمي را که در يک کلام، ارزشهاي اسلام ناب محمدي است، با همکاري با جبهه کفر؛ يعني آمريکا، در انفجار گنبد و بارگاه امامان شيعه فرو مينشانند، بارگاههاي مقدسي که در آنجا جز شهادت به رسالت پيامبر و وحدانيت خدا و نفي سلطه کفار از سر مسلمين، صدايي شنيده نميشود.
اگر قبر زهراي مظلوم آشکار بود، اين گرگهاي بيچشم و رو با قبر و گنبد و بارگاه و جسد مطهر و افلاکي که معلوم نيست همانند بدن انسانهاي خاکي با خاک آميخته شده باشد، چه ميکردند؟
تأسفبارتر از همه آن که کوتهفکران بيحياي مدعي مسلماني، به فتواي برخي از عالم نمايان وهابي در جواز يا وجوب قتل شيعه و هدم قبر فرزندان رسول خدا، اينگونه دست به شيعهکشي و انفجار حرم ميزنند و آن را ويران ميکنند و در همان روز، بوش براي نمکپاشي بر قلوب مجروح شيعه براي بازسازي حرم عسکريين اعلام آمادگي ميکند.
و برخي از همين عالمان آن انفجار را به هم تبريک ميگويند. هرچند بوش پس از آن واقعه با تسليتگويي ظاهري و اظهار همدردي خود مصلحتسنجي ميکند، اما اين عالم نمايان به قدري کودن و احمقند که دستکم به خاطر مصلحت خود نيز تقيه نميکنند و پس از انفجار حرم عسکريين آن را آشکارا، تبريک ميگويند.
راستي، اگر قبر امالائمه فاطمه زهرا ( سلام الله علیها ) آشکار بود و به دست اين کرکسهاي خبيث منهدم ميشد و به دست ناپاک کساني چون بوش و رايس بازسازي ميشد، آيا آن روز، مرگ امت اسلام از حياتش اوليتر نبود؟ شيعيان راستين آن مخدومه ( سلام الله علیها ) چه ميکردند؟
در چنين وضعيتي است که فلسفه مخفي بودن قبر زهراي مرضيه و آن وصيت معماگونه که آن حضرت به يادگار گذاشت و هنوز هيچ عالمي از بزرگان شيعه نتوانسته به قطع محل دقيق قبر او را مستندا اثبات کند، با توطئههايي که همواره در تخريب قبور معصومين و به آب بستن آنها بوده است و اکنون به شکل ديگري در حال زنده شدن است، گره ميخورد.
شايد بتوان ادعا کرد آن وصيت اکنون نيز به قوت خود باقي است و حتي اگر علماي بزرگوار شيعه، اطلاع دقيقي نيز از قبر داشته باشند، بايد هنوز بر آن وصيت زهراي مظلوم عمل کنند و اين راز همچنان مهر و موم خواهد ماند.
هر که را اسرار حق آموختند/ مهر کردند و دهانش دوختند.
گويي، فاطمه ( سلام الله علیها ) نه تنها آن شب ظلماني فراق خود و علي و نه شبهاي تاريکي و غربت فرزندان خود از امام حسن مجتبي ( علیه السلام ) تا امام حسن عسکري ( علیه السلام ) بلکه اکنون را به خوبي ميديد و ترجيح داد اين اختفا تا ظهور فرزند موعودالسرورش پاي بر جاي باشد، اما آنچه مهم است اين که شيعه، همواره با تأسي به مظلوميت فاطمه ( سلام الله علیها )، نه به خاطر مصلحتسنجي خود بلکه به خاطر مصلحتانديشي جهان اسلام، مظلوم تاريخ بوده است.
امروزه نيز وقتي منارههاي حرم عسکري به يکباره با همان انفجار حقد و کينهاي که علي و فاطمه را به شهادت رساند، فرو ميريزد، باز اين رهبر عزيز انقلاب و آيتالله سيستانياند که شيعيان و پيروان آن امامان همام را به صبر دعوت ميکنند. امروز براي شيعه آنچه خطر است، سيطره آمريکا بر منافع و منابع همه مسلمين است، حتي اگر اين دعوت به وحدت، مانع احقاق حق شيعه باشد و باعث شود ظلمهايي را که بر جگرگوشه پيامبر روا داشته شد، بر زبان نياورد و با بغضي آتشين سر در گريبان چاه تنهايي و غربت خود کرده و همه آنها را براي مصلحت اسلام در دل نگه دارد؛ همان گونه که علي، شبانگاهان در کوفه راه ميافتاد و غم مظلوميت و تنهايي خود را با چاه زمزمه ميکرد، اينک شيعه نيز بايد آن غربت علي را در چاه تنهايي و غربت دل مالامال از غم و اندوه خود براي خود به نجوا نشيند: «ان موعدهم الصبح اليس الصبح بقريب»