بخشی از علاقه من به نگارش تاریخ به این بازمیگردد که هرکس دوست دارد درباره منطقه یا موضوعی که مرتبط با اوست بنویسد؛ مثلاً کسی که فرزند بغداد است، دوست دارد درباره تاریخ شهر خودش یعنی بغداد بنویسد، یا فرزند شهر بصره دوست دارد درباره تاریخ بصره بنویسد. وقتی این مجموعهها کنار هم بیاید، مجموعه بزرگتری از تاریخ عراق را تشکیل میدهد. یا مثلاً وقتی برخی در ایران درباره تاریخ اصفهان مینویسند و برخی دیگر درباره تاریخ قم و ….؛ وقتی تمام اینها کنار یکدیگر گردهمآوری میشوند، تاریخ جمهوری اسلامی ایران را تشکیل میدهند.
مسأله دیگری که باعث میشد من به این موضوع علاقهمند باشم – و ارتباطی به مسأله زندگی و اقامتم در نجف بهعنوان یک شهر همچون دیگر شهرهای نداشت – خصوصیت شهر نجف بود؛ شهر نجف یک پایتخت محسوب میشود؛ پایتخت امّت اسلامی و پایتخت شیعیان (هرچند بنده ضد فرقهگرایی هستم). در این شهر مرقد امام علی(ع) وجود دارد؛ در این شهر، کوفه هست که حرم امیرالمؤمنین(ع) محسوب میشود؛ این شهر تقدسی دارد که شهرهای دیگر ندارند.
اینگونه بود که من دانستم آنچه درباره تاریخ این شهر به نگارش درآمده است، کفایت نمیکند و لازم است کاری با زبان جدید و بر اساس اسناد و منابع تاریخی این شهر و رویکردهای تاریخی و سیاسی آن از قرون اولیه تا به امروز انجام شود. از همین رو نگارش تاریخ نجف را یک واجب شرعی و ملّی بر خود دانستم.
البته تاریخ شفاهی اهمیت دارد؛ ولی از نظر من مسأله مهمتر اسناد است که تخصص من نیز در تاریخ اسناد است. من در زمینه اسناد کار میکنم و به این مسایل میپردازم که این سند در چه زمانی صادر شده، چرا صادر شده و زمینههای صدور آن چیست؟ (برخی اسناد به دلایل مختلفی مانند اجبار و زور صادر شدهاند). همچنین در نگارش اعتدال را رعایت میکنم. من با هرگونه افراطیگری مخالفم؛ افراطیگری دینی، افراطیگری اقلیمی و… من در نگارشم به این نکته توجه دارم که روزی باید در برابر خداوند متعال حساب و کتاب هر کلمهای که گفتهام یا نوشتهام را پس بدهم؛ پس طوری مینویسم که بتوانم جوابگو باشم.
این نکاتی که گفتید در مکتوبات شما کاملاً قابل مشاهده است و من در اکثر کتابها شما دیدهام بیش از هر چیز به انتشار اسناد علاقهمندید؛ چرا بیشتر به مسأله اسناد توجه میکنید؟
هنگامی که ده سال داشتم، روزنامههای قدیمیای را که کسی بدانها توجه نداشت و کسبه از آنها استفاده میکردند با قیمت ناچیزی تهیه و عکسهایش را جدا میکردم. البته در آن زمان هدف خاصی نداشتم و فقط دوست داشتم اینها را گردآوری کنم. این کار را ادامه دادم تا زمانی که فهمیدم مردم برای تنظیم تاریخ خودشان نیاز به این اسناد دارند. بسیاری از اوراقی که بیفایده تلقی میشد را جمعآوری کردم (مثل اعلامیه هتل، حمام، محل تجاری، بیانیههایی برای یک حرکت و…) تعدادشان زیاد شد. این فکر با برپایی موزه «ثورة العشرین» (انقلاب ۱۹۲۰) تکامل یافت. من از شمال تا جنوب عراق، تقریبا در تمام روستاها، با بزرگانشان دیدار کردم؛ شخصیتهای دینی، ادبی، سیاسی، عشایری و… و به این واسطه توانستم به تصاویر بسیاری دست پیدا کنم که حاوی اسناد و مدارک مربوط به این انقلاب بود.
نکته دیگری که باید متذکر شوم این است که گاهی به سندی دست پیدا میکنم که امروز به آن نیازی ندارم؛ ولی بهنظرم میرسد که در آینده بدان احتیاج خواهم داشت؛ از همین رو آن را نگهداری میکنم. در حال حاضر به اسنادی دست یافتهام که بخش بزرگی از تاریخ سیاسی عراق را تشکیل میدهند و من در آینده از آنها استفاده خواهم کرد.
اجازه دهید به موضوع خاص مرجعیت دینی در آثار شما بپردازیم؛ چون دست کم چهار کتاب مهم از آثار شما مربوط به چهار مرجع دینی است و مخاطبان ما هم بیشتر از طلاب علوم دینی هستند. سید یزدی، شیخ الشریعه، میرزای شیرازی دوم و کتاب آخر شما که مربوط به سید ابوالحسن اصفهانی است.
نگارش دربارهی این چهار مرجع دینی، بخشی از پژوهش تخصصی من درباره انقلاب ۱۹۲۰ است. در این کتابها تلاش کردهام زمینهها و مسایل انقلاب ۱۹۲۰ را تبیین نمایم؛ واقعهای که از اوایل سال ۱۹۱۸ تا ۱۹۲۱ میلادی به وقوع پیوست. در این مرحله چهار مرجع دینی بودند که جایگاه مهمی داشتند: سید محمد کاظم یزدی، شیخ محمدتقی شیرازی، شیخالشریعه اصفهانی و آخرین این مراجع یعنی سید ابوالحسن اصفهانی. بنابراین نگارش دربارهی این چهار مرجع، بخشی از تخصص تاریخی من محسوب میشد. اینان رهبران و پیشگامان انقلاب ۱۹۲۰ بودند.
به همین دلیل در مورد مرحوم نایینی کتابی ننوشتید؟
بله؛ این را خیلیها به من گفتهاند؛ ولی همانطور که گفتم تمرکز من صرفاً و بهصورت تخصّصی بر موضوع «ثورة العشرین» است.
نگارش درمورد مراجع کار بسیار سخت و مهمی است؛ خصوصاً اسناد مرجعیت که اهمیت مضاعفی دارد.
همینطور است؛ مثلاً نگارش درمورد سید یزدی کار سادهای نیست؛ خصوصاً زمانی که تمام مصادر معتقدند اطراف سید پر است از شبهات مختلف. البته سید یزدی، مردی مظلوم است و این ظلم را مصالح زمانه خودش به او وارد آوردند. در حقیقت سید تحت تأثیر جریانات سیاسی مظلوم واقع شد و از دست سیاست باید به خدا پناه برد! سید یزدی فهمی عمیق داشت و کلامی را نمیگفت مگر آنکه میدانست چگونه تفسیر یا تأویل میشود و چطور اجرا میگردد. سید کاظم مسایل را پیش از وقوعشان درک میکرد و پایان کار و نتایج آن را میدید و از همین رو بسیار باهوش بود.
سید یزدی معتقد به ابقای وضعیت موجود و اصلاح آن بود؛ نه تغییر یکباره آن. برای سید بیش از همهچیز مسأله حفظ دماء مسلمین اهمیت داشت؛ از همین رو در انقلاب۱۹۲۰ هم فتوا نداد؛ چون نگران ریختن خون مردم بود و معتقد بود که نتیجه این کار نفعی برای شیعه نخواهد داشت
البته هر کدام از مراجع ما خصوصیتی دارند. سید ابوالحسن اصفهانی قدرت مدیریت بالایی داشت. او خودش کارهای خودش را مدیریت میکرد و در عین حال حتی با دشمنان خود با اخلاق نرم برخورد میکرد. مثلاً شخصی همیشه به سید فحش میداد؛ هنگامی که با سید دیدار کرد، سید با رویی کاملاً باز با او برخورد کرد و حتی او را اکرام نمود. البته با اشاره به او میفهماند که میداند چه خبر است. سید ابوالحسن در عین حال خیلی باهوش بود. گاهی یک نفر استفتائی را مطرح میکرد و پاسخ دلخواهش را از سید نمیگرفت؛ بعد از مدتی، دوباره همان سؤال را به شکل دیگری مطرح میکرد تا شاید به پاسخ دلخواهش برسد؛ اما سید متوجه این مسأله میشد و میدانست که این سؤال مربوط به همان فرد است.
البته بین این چهار مرجع اختلاف فکری وجود داشته است؛ ولی در عین حال در نوشتههایشان آثار حمایت از یکدیگر باقی است. ملاحظه کردهاید که شیخالشریعه در برخی از نوشتههایش از سید یزدی و برخی دیگر حمایت میکرده است؛ آن هم در زمانی که بین سید و آخوند خراسانی اختلاف وجود داشت. علما علیرغم اختلافات فکریشان همگی اهل یک گروه هستند و در مبدأ، هدف، آینده و … متحد هستند.
البته سید یزدی در مسأله مشروطیت ایران نظر خاصی داشت و با علما همراه نبود.
بله سید نظر خاص خودش را داشت؛ او معتقد به ابقای وضعیت موجود و اصلاح آن بود؛ نه تغییر یکباره آن. اما در مورد تغییر یکباره وضعیت اجتماعی سیاسی، برای سید بیش از همهچیز مسأله حفظ دماء مسلمین و جلوگیری از خونریزی اهمیت داشت؛ سید کاظم نمیخواست که خون کسی بر زمین برزید و از همین رو در انقلاب۱۹۲۰ هم فتوا نداد؛ چون نگران ریختن خون مردم بود و معتقد بود که نتیجه این کار نفعی برای شیعه نخواهد داشت.
به نکته مهمی اشاره کردید؛ مسألهای که تاریخ عراق را با تاریخ ایران پیوند میزند. البته به نظر میرسد هنوز آن اندازه که شاید و باید در ایران از این جهت به مسأله تاریخ عراق و بهویژه تاریخ نجف توجه نشده است. برخی مسایل درباره تاریخ نجف در منابع عربی ذکر شدهاند؛ ولی هنوز به عنوان یک معضل تاریخی در بین برخی محققان ایرانی مطرحاند و این نشان از کمتوجهی به منابع عربی دارد.
مسأله ارتباط تاریخ ایران و عراق تنها به مشروطه اختصاص نداشته است. من دو جلد کتاب درباره رویکردهای مشترک علمای عراق و ایران ضد تهاجمات بیگانگان دارم. این مواضع نیز در اصل، مواضعی دینی هستند؛ چون دین ضد هرگونه هجوم فکری یا نظامی است. هر کجا که دین در خطر بوده، علما با تمام تلاش وارد شدهاند تا این هجوم را از بین ببرند.
شما در کارهایتان در کنار توجه به مسأله سیاست در نجف و حوزه نجف، به مسأله ادبیات در هم توجه خاصی دارید. به لحاظ تاریخی جایگاه ادبیات در حوزه نجف را چگونه ارزیابی میکنید؟
جایگاه ادبیات در آن دوره، مانند جایگاه امروز شبکههای ماهوارهای است. در آن دوره چشم مردم پیوسته به دهان ادیب و شاعر بود و سخن آنها را تکرار میکردند؛ مثل همان وضعیتی که در قدیم در بازار عکاظ و… وجود داشت. البته امروزه ادبیات بهواسطه شبکههای ماهوارهای، اینترنت و کسانی که خود را ادیب جا زدهاند تحت تأثیر قرار گرفته است. در هر حال ادبیات حتی در سیاست نیز تأثیر بهسزایی داشت؛ مثلاً اطرافیان آخوند خراسانی در جریان مشروطیت، از بزرگان ادبیات عراق بودند: آل شبیبی، آل شرقی، سید هبةالدین شهرستانی و… . دیدگاه مردمی این بود که اطرافیان سید کاظم یزدی که مخالف مشروطیت بود، عوامالناس هستند و از همین رو حق را به آخوند میدادند. مثلاً وقتی گفته میشد شیخ محمدرضا شبیبی همراه آخوند است، این سخن به آن معنا بود که آخوند از قوه عقلانیتی برخوردار است که امکان مناقشه در نظراتش نیست. بهعلاوه ادبیات بخشی از تاریخ است و ادبیات و اسناد همراه یکدیگرند.
یکی از کارهای درخشان شما که برای محققان تاریخ نجف بسیار مفید است، اسناد و مقالاتی است که در مجله «آفاق النجفیّة» منتشر میکنید. چه شد که به فکر انتشار این مجله افتادید؟
مجلهای تخصصی در ریاض منتشر میشد بهنام «مجلة الدّارة» که برای من هم یک نسخه از آن به لبنان ارسال میشد. این مجله در مقرّ ملک عبدالعزیز انتشار مییافت و صرفاً به او اختصاص داشت و مسایل مختلفی را درباره ملک عبدالعزیز پوشش میداد؛ مثل سیره او، اسناد و مستندات مرتبط با او، مطالب منتشرشده دربارهی او و… . من با خودم فکر کردم که با این غنای محتوایی که نجف اشرف دارد – در اسناد، مستندات، تاریخ و… – چرا نباید در مجلهای تخصصی به این مسأله پرداخته شود؟ چرا نباید میراث گذشته و مطالعات جدید مربوط به نجف را بررسی کنیم؟ من مجموعه بزرگی بیش از ۱۲۰ هزار سند و تصویر مربوط به نجف را گردآوری نمودهام. اینگونه بود که انتشار این مجله را بهصورت فصلنامه آغاز نمودم و تا امروز ۳۹ شماره آن منتشر شده و تقریباً ده شماره آینده نیز آماده انتشار است. مسأله اینجاست که این کار نتیجه تلاش من به تنهایی است. البته غیر از این مجله، در کوفه نیز مجله مهمی را که اختصاصاً به تاریخ کوفه میپردازد به صورت سالیانه منتشر نمودهایم.
شمارههای جدید این مجله را در اختیار برخی کتابخانهها از جمله کتابخانه تخصصی تاریخ اسلام و ایران قرار میدهید؛ ولی چرا این مجله را در قم به فروش نمیرسانید؟ الان برخی از مجلات مثل مجله «الاصلاح الحسینی» یا برخی دیگر از نشریات به صورت همزمان در نجف و قم به فروش میرسند. دست کم چرا مطالب مجله را از طریق اینترنت منتشر نمیکنید که برای محققان در همه دنیا قابل دسترسی باشد؟
در حقیقت حمل مجله کار سختی است و وارد کردن کتاب و مجلات به ایران سخت است. برخی مجلات هم مثل مجله اصلاح الحسینی که تحت نظر آستان حرم حسینی(ع) منتشر میشود، از امکاناتی برخوردار است که من به تنهایی از آنها برخوردار نیستم؛ چون همانطور که گفتم این مجله با تلاش و هزینه شخصی من منتشر میشود. در مورد سایت هم باید بگویم که نه اطلاعی از فضای اینترنت دارم و نه علاقهای به انتشار نسخه الکترونیکی مجله.
آیا شما به حوزه نجف، بهعنوان یک مکتب فکری در مقابل مکتب قم اعتقاد دارید؟
شیخ محمدرضا مظفر سعی کرد روش تحصیلی حوزه نجف را بهصورت اکادمیک تنظیم کند. این حرکت از منتدیالنشر آغاز شد. بعدها پس از آمدن سید محمدباقر صدر و امام خمینی و تحت تأثیر نظمی که در حوزه علمیه در ایران پیدا شده بود، نظام درسی در حوزه نجف نیز متحوّل شد و امتحانات منظم آغاز گردید.
نجف از دوره شیخ طوسی و زمانی که ایشان از بغداد به نجف پاگذارد، بهصورت حوزه علمیه درآمد و از جهت سابقه زمانی، قدیمیتر از حوزه قم است. کسانی که حوزه نجف را تشکیل میدادند بخشی از ایرانیها و قمیها بودند و زمانی که از نجف به قم بازگشتند، حوزه قم را تشکیل دادند. از همین رو تقابل مکتب نجف و قم وجود نداشت و حوزه نجف و قم یک حوزه و یک مکتب فکری محسوب میشد. البته برخی معتقد به چنین تقابلی هستند و من با برخی از استادان بزرگی که چنین رأیی دارند در این موضوع به بحث نشستهام. ولی به نظر من در گذشته چنین چیزی وجود نداشته است و باید توجه داشته باشیم که دغدغهی هر دو حوزه، دین واحد و مذهب واحد است و هر دو در یک مسیر سیر میکنند.
اگر مایل هستید بحث را بر حوزه نجف متمرکز کنیم. حوزه نجف از اواخر قرن نوزده میلادی و اوایل قرن بیستم، با جریانات و افکار جدیدی آشنا شد که لازم بود پاسخ مناسبی را برای آنها ارایه نماید. نسبت به تکامل روش تدریس، این حوزه چه تغییراتی را برای مقابله با این مسائل در خود پدید آورد و این تغییرات در حوزه امروز نجف به چه شکل دیده میشوند؟
در آن روزگار طلبهها از سراسر کشورها به نجف میآمدند و هر گروه استادی داشتند که درسی را میداد و طلاب در هر دورهای که بودند، پای درس استاد خودشان حاضر میشدند. محل اسکان این طلاب نیز در یکی از مدارس دینی بود. در این دوره تحصیل نظم خاصی نداشت و ممکن بود امروز شاگرد پای درس یک استاد حاضر شود و روز بعد پای درس استاد دیگر. کتابها نیز چاپ سنگی بودند و طلبه برای یافتن یک مطلب باید وقت زیادی را صرف میکرد. اما خصوصا پس از دوره شیخ محمدرضا مظفر و منتدی النشر، علیرغم مشکلاتی که شیخ در این راه متحمّل شد، سعی کرد روش تحصیلی را بهصورت اکادمیک تنظیم کند. این حرکت از منتدیالنشر آغاز شد ولی به جاهای دیگر نیز کشیده شد. در دورههای بعدی یعنی پس از آمدن سید محمدباقر صدر و امام خمینی و تحت تأثیر نظمی که در حوزه علمیه در ایران پیدا شده بود، نظام درسی در حوزه نجف نیز متحوّل شد و امتحانات منظم آغاز گردید. در دوره حاضر نیز این وضعیت ادامه دارد؛ ولی نقطهضعف اینجاست که بهواسطه عدم وجود نظام متمرکز بر کل سیستم آموزشی حوزه، ممکن است طلبهای که در یک مدرسه موفق نیست و از آن اخراج میشود، به مدرسهای دیگر برود و در آن مدرسه که زیر نظر مرجع دیگری است، پذیرش شود. البته به لطف خدا امروز حوزه بهواسطه وجود مراجع بزرگی که توانستهاند اقتدار لازم را به طلبه بدهند، نظمی نسبی دارد. در گذشته طلبه حتی قوت روزانه خود را نداشت؛ اما امروز امکانات کافی برای طلبه وجود دارد؛ هم محل اسکان به اندازه کافی هست؛ هم استاد هست و هم در اماکن مختلف، دروس برگزار میشوند. درسها حدود ساعت ۱۱ ظهر تمام میشوند؛ در این زمان صدها طلبه را میبینید که از مدارسشان خارج میشوند. این نشانگر آن است که حوزه نجف، دروازه علم بوده است و خواهد بود و – همانطور که در حدیث نبوی آمده است: انا مدینة العلم و علیّ بابها – امام علی(ع) در شهر علم بوده و خواهد بود و در طول تاریخ بهواسطه فرزندان این مکتب یعنی علما این بزرگواری حفظ خواهد شد.
میشود گفت حوزه امروز نجف، توانست از وضعیت بحرانی دوره صدام عبور کند و جانی دوباره بگیرد.
زمانی که صدام و حزب بعث آمد، جریان رها کردن عراق از هر غیرعراقی آغاز شد. بهعلاوه درباره تکتک افراد خانوادههای عراقی اطلاعات کاملی تهیه شد؛ والدین، تعداد فرزندان، رویکرد سیاسی گذشته، وضعیت امروزی و… جالب اینجاست که مثلاً حزب بعث یکبار این کار اطلاعاتی را میکرد و نیروهای امنیتی هم یکبار دیگر این کار را میکردند تا ببینند آیا این دو با یکدیگر تطابق دارد یا نه! این اتفاق درباره طلاب نیز میافتاد و این اطلاعات بهصورت تفصیلی درباره ایشان گردآوری میشد. پس از سقوط صدام، من به برخی از این نوشتههای امنیتی که مکتوبات دقیقی هم بود دست یافتم. در آن روز شهریه طلاب خیلی کم بود؛ به اندازهای که طلبه حتی توان خرید میوه را نداشت. صدام در آن دوره اداره اوقاف را باز کرد و گروهی از مردم، خصوصاً از اعراب که از جاهای دیگر میآمدند، در اوقاف نامنویسی کردند. اهالی آنجا نمیتوانستند این کار را بکنند؛ چون از دو جهت بازخواست میشدند: یکی از جهت حوزه و دیگری از جهت جامعه و مردم. صدام بخشی از این افراد را که در اوقاف ثبتنام کرده بودند بهعنوان جاسوس در حوزه استخدام کرد و بهدنبال آن، گروههای حوزوی دستگیر و راهی زندان شدند، بخشی دیگر اعدام شدند و… . اینها باعث شد که حوزه رو به افول گذاشت و در اواخر دوره آیتالله خویی حوزه تقریباً به وضعیت نیمهجان درآمد. در این دوره بیشتر کتابها را به آتش کشیده بودند و امکان کپی برداری کتاب هم نبود. مردم هم کتب دینی را از بین میبردند؛ چون نگهداری آنها جرم بود. حوزه بهصورت مخفی به حیات خود ادامه داد تا اینکه خداوند این مصیبت را از سر مردم برداشت.
در دوره اخیر ما بحث ورود مرجعیت نجف به میدان دفاع از کشور را داریم. آیا این یک فعالیت سیاسی در جامعه عراق تلقی نمیشود؟
بر هر عراقی با هر مذهبی واجب است که از عراق دفاع کند. امروز این مسأله در عراق یک مسأله سیاسی قلمداد نمیشود؛ از همین رو بود که مرجعیت دینی – و خصوصاً مرجعیت علیا که در وجود آقای سیستانی متمثّل شده است – بهعنوان یک مسأله دینی تصمیم گرفت از کشور دفاع و دراینباره فتوا صادر کند. وضعیت پیش از فتوا بهگونهای بود که ارهابیون تا پشت درهای کربلا رسیده بودند؛ ولی پس از صدور فتوا، با حضور گسترده مردم، ارهابیون صدها کیلومتر عقب رانده شدند.
برای آقای سیستانی هیچ تفاوتی ندارد که طلبهای که وارد حوزه میشود، عراقی باشد یا پاکستانی یا ایرانی؛ حتی صریحاً میتوانم بگویم که تفاوتی ندارد این فرد شیعه باشد یا سنی؛ بلکه به مجرد اینکه وارد حوزه شد، از او همچون پسران خودش محمدرضا یا محمدباقر مراقبت میکند.
جایگاه آقای سیستانی را در هویت جدید حوزه نجف چگونه میبینید؟
من با مراجع نجف از زمان قدیم ارتباط داشتم و اکنون نیز از نزدیک با آنها مرتبط هستم؛ البته نه اینکه ارتباط قویای داشته باشم؛ ولی پیگیر کارهایشان هستم. تمام آنها در فکر حفظ حوزه هستند؛ ولی هرکدام روش خاص خود را دارند و هر کدام مدارس دینی مرتبط با خود را مدیریت میکنند.
نسبت به آقای سیستانی باید بگویم که برای ایشان هیچ تفاوتی ندارد که طلبهای که وارد حوزه میشود، عراقی باشد یا پاکستانی یا ایرانی؛ حتی صریحاً میتوانم بگویم که تفاوتی ندارد که این فرد شیعه باشد یا سنی؛ بلکه به مجرد اینکه وارد حوزه شد، از او همچون پسران خودش محمدرضا یا محمدباقر مراقبت میکند. این مسأله سادهای نیست؛ ولی من این مسأله را از نزدیک دیدهام و در مقابل خداوند مسئول هستم. به هر حال هر انسانی بهواسطه طبعش، به سمتی میل دارد؛ ولی آنچه که من دیدم این است که سید به سمتی میل ندارد و حتی گاهی بر عکس، به افراد غریبه بیش از فرزندانش مایل است. این روحیه باعث میشود که طلبه احساس کند پدری دارد که مراقب اوست.
آقای سیستانی به من گفت (و میدانم که راست میگفت): من در عراق حتی مالک یک وجب خاک هم نیستم و تنها آرزویم از خدای منّان این است که مدفنی در نجف داشته باشم. یکی از دوستان من که استاد دانشگاه است میگفت: در ماه رمضان همراه با گروهی از شخصیتها به مناسبتی به دیدار سید محمدرضا سیستانی رفتیم. موقع صرف افطار شد و سفره پهن کردند؛ اما سید محمدرضا چیزی جز نان و آبگوشت برنداشت. در حقیقت آقای سیستانی بر خود و خانوادهاش حرام کرده است که از مقداری که دولت بهعنوان یارانه توزیع میکند، بیشتر بخورند و این مسأله سادهای نیست؛ چون میلیاردها دلار اموال در دست سید سیستانی است. سید روزی به من گفت که ۲۰ سال پیش مرا در کوفه دیدی؛ آن سید علی با سید علی امروز چه فرقی کرده؟ گفتم آن سید علی همانی است که امروز میبینم؛ یعنی پوشش و ظاهر هیچ تفاوتی نکرده است. اما در زمینه افکار، باید بگویم با شناختی که من از ایشان دارم میتوانم بگویم سید سیستانی همه چیز را میخواند و به قول معروف خیلی به روز است. زمانی که اخضر ابراهیمی به دیدار آقای سیستانی آمد، ابتدا تصورش این بود که ایشان تنها به مسایل فقهی آگاهی دارد؛ ولی وقتی با ایشان از نزدیک دیدار کرد، احاطه ایشان به ادبیات عرب و مسایل جهان امروز را مشاهده کرد و به کلی تحت تأثیر شخصیت ایشان قرار گرفت و در کتاب خاطراتش با اعجاب از ایشان سخن گفته است.
ایشان از هر چیزی اطلاعات میگیرد. یکبار کتابی به دستم رسید که تنها دو نسخه از آن در عراق وجود داشت و من دو نسخه را خریدم که یکی برای من باشد و دیگری برای سید. وقتی سید محمدرضا را دیدم گفتم این نسخه برای شما و این نسخه برای من؛ او پاسخ داد: بله میدانیم این کتاب چاپ شده است و آن را دیدهایم. تعجب کردم که چطور به این کتاب دسترسی پیدا کردهاند؟! گفت: از طریق اینترنت به دستمان رسید. البته مرجعیت دینی باید اینگونه باشد و باید بداند چه اتفاقاتی در دنیا میافتد. حتی سید محمدرضا هم همینطور است و عقلش مافوق طبیعی است؛ او مدیر کارهای سید است.
در پایان اگر نکته دیگری دارید بفرمایید.
من برای تمام مراجع دینی در تمام دنیا – و نه فقط مراجع نجف – از خداوند تعالی موفقیت را خواستارم؛ چون امروز اسلام در خطر بزرگی است و متأسفانه برخی علمای دیگرمذاهب متوجه این مسأله نیستند.