«شیعه نیوز»: ساعت چهار صبح 29 مرداد دوشنبه، با هواپيمايي ماهان ـ البته به نمايندگي از هواپيمايي سعودي ـ پرواز کرده و مستقيم به مدينه منوّره مشرف شديم. اين نمايندگي؛ يعني اين که سعوديها، اين هواپيما را از شرکت ماهان اجاره کردهاند. دو ساعت و سي و پنج دقيقه پرواز کرد. البته در راه اعلام نمود که اندکي باد ميآيد و ممکن است پنج دقيقه بيشتر طول بکشد. از هواپيما پياده شديم. امسال به جز همسرم، فرزندم، محمد باقر نيز همراهم بود. قرار شد وي لبتاب را از سالن فرودگاه و بازرسي بيرون ببرد تا حساسيتي ايجاد نشود. بازرسان کامپيوتر را روشن کرده و اندکي با آن کار کرده و پس از ده دقيقه پس دادند. در اين فاصله دلهره داشتم.
سرانجام سوار اتوبوس شده به هتل ماريوت آمديم. اين هتل در ضلع جنوب غربي مسجدالنبي با فاصله تقريبي سيصد متري است. کاروان ما درجه دو بود و ميان ما و مسجدالنبي ( صلی الله علیه و آله و سلم ) مسجد «غمامه» و مسجد امام علي (علیه السلام ) قرار دارد. شب را تا صبح نخوابيده بوديم. البته من در هواپيما اندکي خوابيده بودم. ساعت 9 صبح بود که خوابيديم. ظهر برخاسته ناهار خورده باز خوابيديم. عصر ساعت 5 راهي حرم شديم.
هتل ما براي حرم ماشين داشت و تا انتهاي اسواق الحرم در کنار بقيع ميرود. از آنجا به سمت حرم رفتيم. متوجه شديم که بقيع باز است. از پلهها بالا رفته وارد بقيع شده زيارت کرديم. جالب است که حتي زنها تا بالاي بقيع ميآمدند؛ چيزي که در اين اواخر به کلي برافتاده بود. سابقا مردم از همان دري که داخل ميشدند، بيرون ميآمدند، اما اکنون از در اصلي وارد شده از در ديگري خارج ميشدند و به اين ترتيب، مزاحمتي براي زنان نيست. البته از آنجايي که خانمها سخت به پنجرهها ميچسبند، مأموراني که لباس انتظامي دارند، فاصله بين آنان و پنجرهها هستند، اما از مأموران امر به معروف به ندرت ديده ميشد. پس از زيارت، راهي حرم پيامبر ( صلی الله علیه و آله و سلم ) شديم.
در زيارتنامه مفصل ائمه (علیه السلام ) تعبير و «مفاتيح جنانه» را ديدم و احتمال زياد دادم که مرحوم شيخ عباس قمي، تعبير مفاتيح الجنان را از اين تعبير گرفته باشد. هرچند ميدانيم که پيش از اين، کتاب دعايي به نام «مفتاح الجنه» بوده و شيخ عباس به اقتفاي آن عنوان مفاتيح الجنان را برگزيده است. عنوان «مفاتيح الجنان» نام کتابي هم هست که نسخهاي از آن در فهرست نسخههاي خطي کتابخانه مسجدالنبي( صلی الله علیه و آله و سلم ) بود؛ اين تکرارها طبيعي است.
مسجدالنبي خلوت بود، اما ما مجبور بوديم در مکاني بنشينيم که جاي سجده سنگ باشد. در آنجا بسياري از شيعيان قطيف و احساء هم بودند. پيرمردي در ويلچر نشسته بود که از من پرسيد: از تهران هستيده پاسخ مثبت دادم. گفت: من از احساء هستم. بعد از شيعه سعودي ديگري نشسته بود. باز همين پرسش را کرد. او ملک عبدالله را کلب خطاب کرد و از مصيبت شيعيان در عراق ياد کرد و ادامه داد که همه شيعيان، اعتمادشان به ايران است؛ اين جمله را دو بار تکرار کرد.
يک سعودي ديگر هم با صداي بلند زيارتنامه ميخواند. کساني هم به او مينگريستند، اما او تا به آخر هر آنچه خواست خواند. من هم به همراه محمد باقر در آنجا زيارت نامه پيامبر( صلی الله علیه و آله و سلم ) و حضرت فاطمه (علیه السلام ) و نماز زيارت خوانديم و نزديک به يک صد آيه بقره را هم تلاوت کرديم. نماز مغرب را به جماعت خوانده نماز عشا را خودمان خوانديم و راه افتاديم. در راه قدري خرماي عجوه خريديم. مقداري هم پول در صرافي تبديل کرده به آرامي و قدم زنان، راهي هتل شديم.
امسال کاروان ما دو بخش بود؛ بخشي در هتل الانوار و برخي هم در ماريوت. فاصله اين هم تقريبا زياد بود. در آغاز گفته بودم که ماريوت ماشيني داشت که ما را تا نزديک بقيع ميبرد و برميگرداند.
امروز سه شنبه 30 مرداد است. صبح پس از صبحانه، قدري سفرنامه هدايهالحجاج را مقابله کرديم و سپس راهي کتابفروشي مکتبهالعلوم شديم. آنجا يکي از محلهاي اصلي خريدهاي ماست و صاحبش دکتر ابودجانه ـ که در سفرنامه سال گذشته، اطلاعاتي درباره او نوشتهام ـ است. در آنجا به اضافه کتابهاي قديم، کتابهاي تازه ديگري هم خريدارديم؛ از جمله اثري در دوازده مجلد درباره روايات فضائل الصحابه از کتب تسعه و معجم طبراني که البته هنوز فرصتي براي ارزيابي آن به دست نيامده است.
پس از آن به سمت حرم آمده و در راه به هتل الانوار رفته به ديدن آقاي شهرستاني رفتيم. سپس به مسجد مشرف شده، نماز و زيارت خوانده و به هتل بازگشتيم. غذاي امروز درست مثل ديروز هيچ کيفيتي نداشت. عصر پس از استراحت، به ديدن آقاي ري شهري به هتل مونبيک رفتيم که در سمت قبله مسجدالنبي ( صلی الله علیه و آله و سلم ) وراي اسواق الحرم بود. آقايان ديگري هم آمده بودند. ساعتي در آنجا بوديم و ضمن صحبتها از کتابهاي توزيعي سعوديها سخن به ميان آمد و اين که هدف اصلي آنان، دانشجويان و دانشآموزان است. نقل شد که امروز صبح، دانشآموزي، در وقتي که کتابي به او داده شده، آن را گرفته و پاره کرده است. براي همين او را چند ساعتي نگه داشتهاند.
در ميان منشورات فارسي آنان، يک جزوه تازه چند برگي درباره حديث غدير منتشر شده بود. قرار شد آقاي سيدعلي ميلاني که امسال در عمره آمده، پاسخ کوتاهي بنويسد تا در همين جا ميان دانشجويان و دانشآموزان توزيع شود. با اين که وضع اطراف بقيع در برخورد با زايران بهتر شده، همچنان بحث و جدل ديني در آنجا و يا اطراف احد ادامه دارد. آقاي قاضي عسکر گفتند: ديروز در احد در حال خواندن زيارت، يک افغاني مرتب آمده و درباره شفاعت و «لذت بقبرک» اشکال و مجادله ميکرد. خوب اين بسيار راحت است که اجازه ورود هيچ کتابي به حجاج داده نميشود، اما در اينجا با آزادي آنچه ميخواهند ميان زايران توزيع ميکنند. اين شرايط نابرابر است. بايد به فکر چاپ برخي از جزوات و توزيع آنها در اينجا بود. در ميان سخنان گفته شد که در هتل مريدين در مکه، به دليل برگزاري مراسم شهادت حضرت فاطمه ( سلام الله علیها )، اختلاف پيش آمده و صاحب هتل به رغم آن که قرارداد داشته، زايران ايراني را از آنجا بيرون کرده و شکايت زايران هم به جايي نرسيده است.
ساختمانسازي در اطراف مسجدالنبي به عنوان هتل بسيار گسترده ادامه دارد. اين روزها زميني که در شرق مسجد قرار دارد و بازارها و بناهاي کهنهاي آن که در اين چند سال در حال تخريب تدريجي بود، به طول کامل خراب شده و در حال ساخت است. همچنين اطراف آن را بستهاند و امکان ديدن داخل آن نيست، اما عليالقاعده باز هم بحث محاصره مسجدالنبي ( صلی الله علیه و آله و سلم ) با هتلهاي بزرگ است. در سمت قبله هم مساحت وسيعي از سطح زمين را تخريب کرده و گويا در حال تعويض سنگفرشها يا چيزي شبيه به آن هستند. پس از آن عازم مسجد شده نماز مغرب را به جماعت و عشا را فرادا خوانده به هتل برگشتيم. پيش از ورود به مسجد، برابر بقيع ايستاده زيارت کرديم. نيروهاي انتظامي فراواني در فضاي جلوي بقيع پراکنده هستند. مردم هم گوشه و کنار مشغول خواندن زيارتند. امروز آقاي حسون ميگفت: ديروز که با لباس روحاني به حرم رفتم در بيرون، توهين ميکردند. امروز ملاحظه کرده بيلباس بيرون آمدم.
شب پس از نماز عشا همراه دکتر ابودجانه به کتابفروشي او در دانشگاه مدينه رفتيم. جامعهالاسلاميه، دانشگاه بينالمللي است و هدف آن در اصل رشته تبليغ و دعوت است که البته در گرايشهاي گوناگون تا دکترا دارد. در مدينه دانشگاه ديگري هم با نام جامعه طيبه هست که بيشتر يک دانشگاه با علوم متعارف؛ يعني رياضي و طبيعي است. در آنجا هم البته بخش دراسات اسلاميه مختصري دارد. هماکنون دانشگاه مدينه تعطيل است و تنها چهار روز پيش از ماه رمضان باز ميشود.
حدود يک ساعت در کتابفروشي بوديم و چندين کتاب خريديم؛ از جمله کتابي با نام «الخلافات السياسيه بين الصحابه» از نويسندهاي با نام محمدبن المختار شنقيطي که اثر جالب توجهي بود و بايد گزارش آن را بنويسم. اين کتاب که با گرايش انتقاد از صحابه نوشته شده، مورد انتقاد برخي از نويسندگان افراطي اهل سنت است؛ از آن جمله نقدي بود که همانجا درباره اين کتاب بود و آن را هم خريدم. نام آن نقد اين بود: «جولات نقديه في کتاب الخلافات السياسيه بين الصحابه» از منير غضبان. جالب آن که اثر نخست با مقدمه راشد الغنوشي منتشر و در شهر جده چاپ شده است. شنقيطي ازغلوي که سنيان در قالب دفاع از صحابه کرام کردهاند ياد کرده و پيش از آن غلو شيعيان را مفروض گرفته است (ص 30). طبيعي است که هدف وي بخش مربوط به سنيان است. وي با زيرکي مبناي خود را بر پايه روش ابنتيميه قرار داده که درباره بررسي اختلافات سياسي صحابه، بيش از ديگران نوشته است (ص 40 – 42) وي براي اين کار دلايل ديگري را هم بيان ميکند.
به عقيده شنقيطي، «وعي تاريخي» است که ميتواند در شناخت درست اصول سياست شرعي به ما کمک کند و به واقع، بدون آن نميتوان کاري انجام داد. قصص قرآني هم نشان از آن دارد که بايد مناقب و مثالب را با هم بيان کرد. نمونه روشن وي در داشتن انصاف، انتقاد عمار ياسر از عايشه در سخنرانياش در کوفه است. او سياست علي (علیه السلام ) را بر عايشه ترجيح ميدهد، اما همزمان عايشه را امالمؤمنين ميخواند (ص 36-38). بايد عرض کنم در اين باره ترديدهايي است.
نويسنده جز آن که در اين زمينه خود را پيرو ابن تيميه ميداند، آن را روش اهل حديث هم برميشمرد و دلايلي را در اين باره بيان ميکند، از جمله دقت اهل حديث در جرح و تعديل و ديگر آن که برخي از بزرگان اهل حديث، مانند ذهبي و ابنکثير، اهل تاريخ هم بودهاند (ص 43). به نظر ميرسد در اين باره بيش از آن که واقعا پايبند روش اهل حديث باشد، در ظاهر خود را وفادار به يک گروه افراطي نشان ميدهد تا متهم نشود. خارج از اين بحث ميدانيم که اهل حديث تا چه اندازه در اين زمينه، متعصبتر از ديگران هستند. به هر روي، وي تأکيد مي کند که هدفش از تمسک به ابنتيميه ارايه ديدگاههاي او در زمينه اختلافات سياسي صحابه نيست، بلکه به دست دادن روشي است که بتوان بنا بر آن با عدل و انصاف به مسائل مورد بحث پرداخت. بحث با اين روال آغاز شده و ادامه مييابد.
بدون تأمل زياد، ميتوان تصور کرد سرنوشت اين کتاب چه شده است. کتاب سخت به کساني که از يزيد و مروان حکم دفاع ميکنند و از جبهه شام ستايش کرده، آنان را در خط درست و مستقيم ميدانند حمله کرده است. وي حتي ابنتيميه را هم در اينجا هدف قرار داده و با اشاره به حريت او در انتقاد همزمان از عثمان و علي، از اين که او درباره معاويه و عمرو بن عاص جمود به خرج داده و حاضر نيست بپذيرد که اين دو نفر هم در طرح قصاص خون عثمان، صرفا انگيزه ديني نداشته و شهوت ملک و حکومت هم مؤثر در مواضعشان بود، به ابن تيميه که به دفاع کورکورانه از آنان پرداخته، انتقاد کرده و آن را نوعي دوگانگي در مواضع ابن تيميه ميداند (ص 206). اين نشان ميدهد که هدف مؤلف، استفاده از برخي از روشهاي ابن تيميه، و شايد نام ابن تيميه و بيشتر ايجاد نوعي تعديل در جمودي است که اهل سنت در تحليل اختلافات سياسي ميان صحابه گرفتار آن هستند. وي تا آنجا به ابن تيميه وفادار است که ميپذيرد صرف تمسک به اصل تأويل در رفتارهاي صحابه مشکلي را رفع نکرده و بايد بپذيريم که در ميان آنان هم مذنب و مسيء وجود دارد (ص 207).
چهارشنبه 31 مرداد ماه، ساعت پنج صبح نماز را در اتاق خواندم و به همراه محمد باقر، به بقيع مشرف شده بعد از زيارت گشتي در بقيع زده تا انتهاي آن رفتيم؛ جايي که قبر منسوب به حليمه سعديه است. به محل قبر عثمان هم سرزديم. آنجا بسيار خلوت بود و چند نفري هم روي صندلي به عنوان مراقب نشسته بودند. يک گروه از ايرانيها به اشتباه به آن طرف آمدند. نزديک آنجا که رسيدند روحاني آنان متوجه شده دستور داد سريعا از سمت چپ حرکت کرده در آن جا توقف نکنند. قبر عثمان بنا به نوشته منابع متقن تاريخي، در بيرون بقيع بوده و در زمان معاويه، آن زمين را که به نام «حش کوکب» خوانده ميشد، داخل بقيع کردند. براي همين در انتهاي بقيع قرار گرفت. بلاذري پس از نقل اين مطلب مينويسد که آنجا مقبره بني اميه شد (انساب الاشراف: 5/577) البته در سالهاي اخير باز هم بقيع را گسترش دادند.
کاروانهاي دانشجويي در دستههاي بسيار بزرگ با روحاني خود در حال حرکت و ايستادن کنار مزارهاي شناخته شده بودند. بچههاي دانشجو و دانشآموز خيلي استقبال ميکنند. ساعت هفت به هتل برگشته صبحانه خورده به اتاق آمدم و به مقابله سفرنامه مشغول شدم.
نماز ظهر و عصر را در مسجدالنبي ( صلی الله علیه و آله و سلم ) به جاي آورده براي ناهار به هتل الانوار رفتيم. در آنجا مهمان آقاي شهرستاني بوديم. برخي از دوستان را ملاقات کرديم و ساعت 3 بعد از ظهر بود که به هتل برگشتيم. عصر را استراحت کرده ساعتي به مطالعه و مقابله گذشت. براي نماز مغرب و عشا راهي حرم شديم. جزيره ايرانيها که اين روزها از جوانان دانشجو انباشته است، جايي است برابر درهاي ورودي از سمت قبله در کنار باب جبرئيل يا باب الرحمه که زمين بدون فرش است. فضاي ايراني در آنجا حاکم است و حرف زدنهاي بلند با يکديگر نمونه بارز آن است. بعد از نماز به هتل آمديم.
ساعت 9 بود که براي خريد کتاب عازم کتابفروشي عُبيکان شديم؛ يک انتشاراتي به روز که کتابفروشي بسيار بزرگي دارد و بخشهاي گوناگون آن، انواع و اقسام کتابها را دارد. کتابهاي تازهاش در جايي معيّن و در ابتداي ورود مشتريان بود. برخي از عناوين را برگزيديم. تنوع آنها جالب است.
صبح پنجشنبه اول شهريور زيارت دوره بود؛ بنابراين، همراه کاروان عازم احد شديم. به محض ورود دريافتم که اوضاع اطراف مزار حمزه را درهم ريختهاند تا شکل جديدي به آن بدهند. ديوار تازهاي در اطراف مزار حمزه کشيدهاند که دقيقا شبيه ديوار اطراف قبرستان بقيع اما قدري کوچکتر است. نردههاي آهني آن تا نزديک زمين است و براي همين، ديد داخل مزار کافي و وافي است. در ضمن از طرف جنوب بيش از 5-6 متر به مساحت مزار و از ديگر طرفها هم از يک تا چند متر افزوده شده است. زمين بيرون مزار را نيز سنگفرش مخصوص کرده و در حال تکميل آن بودند.
اگر گمان کنيم که اين طرح کامل شود، ميتوانيم دريابيم که اصلاح وضعيت مزار حمزه هم در مجموعه طرح حرم نبوي ( صلی الله علیه و آله و سلم ) در مجراي خوبي پيش رفته و از اين بابت بايد متشکر بود. با اين حال به قدري تابلوي بزرگ به همين نردههاي کنوني براي آداب زيارت از ديد وهابي زدهاند که هنوز درست نشده، چهره آن کريه شده است. مزاحمت خاصي هم براي خواندن زيارت نبود و تنها يک بار که شخصي که پنج شش نفر اطرافش بودند و با بلندگو در حال خواندن زيارت نامه بود، به آرامي مورد تذکر واقع شد و او هم صداي بلندگو را قطع کرد. بدون ترديد اگر بخواهند زيبايي آنجا را در طرح جديد حفظ کرده و به رخ بکشند، بايد کار دستفروشان را هم که شمارشان از صدها ميگذرد جمع کنند. از آنجا عازم مسجد قبليتين و سپس قبا شديم.
در مسجد قبا بودم که دوستان تلفن زدند که ميبايد براي حساب و کتاب کتابهاي خريداري شده از مکتبه عبيکان به آنجا برويم. من پس از توقف ربع ساعت در مسجد قبا، ماشين گرفته به هتل برگشته و از آنجا با دوستان عازم عبيکان شديم. حساب کتابهاي قبلي تمام شده و کتابهاي ديگري هم خريداري کرديم. جمعا کتابهاي من دو کارتن شد. باز هم از ديدن چنين کتابفروشي بزرگي در حسرت وجود مشابه آن در تهران و قم افتادم. بعيد ميدانم چنين همتي باشد. بسياري از کارگزاران ما ديگر فرهنگي نيستند يا اگر هستند با کتاب سروکاري ندارند. برخي از آنها اصلا حتي يک بار در عمر خود اين قبيل کتابفروشيها را در جايي نميبينند.
امروز خانواده گفتند به رغم آن که قرار است بعد از نماز ظهر، بخش روضه را براي زنان باز کنند، تا ساعت 2 زنان را معطل ميکنند. شيوه جديد آن است که زنان هر کشوري را جدا کرده، زناني از خودشان با بلندگو براي آنان سخنراني کرده، سپس دسته دسته آنان داخل روضه ميکنند. حدود يک ربع ساعت بعد آنان را روضه دور کرده دسته ديگري را داخل ميکنند. در داخل مسجد هم نظارت روي آنها شديد بوده و مرتب براي نشستن و برخاستن اينجا و آنجا امر و نهيشان ميکنند. اين را هم بگويم از سالهايي که من يادم ميآيد در مسجدالحرام هم سال به سال نظارت بر جداسازي زن و مرد زيادتر شده و امسال تقريبا اين طرح کامل شده بود، جز آن که در ساعاتي که خلوت است، عملا چنين کاري ناممکن است.
عصر پس از استراحتي مختصر و مقابله تعدادي از صفحات سفرنامه، براي نماز راهي مسجدالنبي ( صلی الله علیه و آله و سلم ) شدم. محمد باقر هم همراهم بود. چند تصوير از مسجد غمامه گرفتم. توجه به آثار تاريخي تا حدودي بهتر از گذشته شده است.
از آنجا به مسجدالنبي ( صلی الله علیه و آله و سلم ) رفته نماز مغرب و عشا را خواندم. همراه دوستان به مکتبه العلوم و الحکم رفتيم. کتابهاي من را کارتن کرده بود. چند کتاب ديگر از جمله «بيان تلبيس الجهميه» ابن تيميه را که در هشت جلد به صورت بسيار شيک چاپ شده خريدم. قيمت آن 500 ريال سعودي بود که واقعا کتابي گران است. کتاب «الفضائل الوارده في الصحابه» را هم همانجا مرور کردم. اين کتاب پانزده جلد و 450 ريال است که 150 ريال هم تخفيف داد. بخشي از مجلد پنجم و بخش مهمتري از مجلد ششم درباره فضائل امام علي ـ عليه السلام ـ است. احساس کردم ميشود اين دو بخش را ترجمه و چاپ کرد. از آنجا بيرون آمده به سمت خيابان اباذر رفتيم. وقت عشا بود، و مسجد اباذر باز، اما ما نمازمان را خوانده بوديم. راه خيابان اباذر را ادامه داديم تا به مکتبه الرشد رسيديم.
اين هم کتابفروشي بزرگي است. در آنجا هم کتابهاي خود دارالرشد را عرضه ميکند و هم آثار ديگر ناشران را که البته بيشتر آنها به ويژه در بخش تاريخ کهنه بود. با اين حال، کتابهاي زيادي جدا کردم. متأسفانه پول کافي نيست. قرار شد فردا عصر براي حساب و کتاب برويم. در ميان اين آثار، چندين کتاب ضد شيعه هم بود. کتاب توحيد و عبادت شريعت سنگلجي را هم به عربي ترجمه کرده بودند. دو نسخه برداشتم. معمولا اين کتابها را در بخش عقايد ميگذارند. سال ده و نيم شب بدون آن که شام خورده باشيم به هتل الانوار رفتيم. در اتاق عمومي آقاي شهرستاني که دعاي کميل تازه آغاز شده بود شرکت کرده پس از آن نيم ساعتي هم در اتاق ديگري با شماري از دوستان با آقاي شهرستاني بوديم. يکي از دوستان گفت: سه نفر از يک خانواده شيعه نزديک مدينه تصادف کرده آنان را در بقيع دفن کردند. محلي پايينتر از جايي که حليمه سعديه مدفون است اختصاص به شيعيان دارد. او گفت که از گفتن لااله الا الله و تلقين و... جلوگيري کردند.
ساعت يک بود که از آنجا درآمده با يک وانت بار و در حالي که پانزده نفر سوارش بوديم به هتل ماريوت آمديم. حالا هم ساعت نزديک يک و نيم بعد از نيمه شب است که اين يادداشت را مينويسم.
صبح روز جمعه 2 شهريور، محمد باقر براي نماز و زيارت تنها رفت و من از خستگي نتوانستم بروم. امروز دو ساعتي به مقابله سفرنامه هدايت الحجاج گذشت. صبح دوست قديمي ما سيد انس کتبي به هتل آمد. فکر ميکنم از سال 76 با ايشان آشنا هستيم. در اين سالها، تقريبا در همه سفرها ايشان را ديدهايم. بارها به خانهاش رفتهام. نخستين بار آقاي روضاتي ايشان را در يک کتابفروشي ديده بود. بعد از آن قرار شد کتابي براي وي بياورم و از طريق يک پزشک افغاني که در داروخانهاي نزديک آن کتابفروشي بود، ايشان را پيدا کردم.
به هر حال، ساعتي درباره کارهاي گوناگون گفتوگو شد. به تازگي، دکترايش را در اقتصاد از قاهره گرفته و سه شنبه گذشته برگشته است. خوشحال به نظر ميرسيد. به مباحث حديثي علاقهمند است. کتابهايي که آقاي معراجي براي ايشان آورده بود، در فرودگاه گرفتند. امروز سيد انس گفت که فردا خودش به فرودگاه رفته و تلاش ميکند آنها را بازپس گيرد. اين نکته قابل توجه بود. يکي از دوستان که بخشي از خطبههاي نماز جمعه مکه را شنيده بود گفت: خطيب همهاش از فضائل اهل بيت (علیه السلام ) گفت. بعدا معلوم شد که اصل ماجرا اين بوده است که آغاز سخنش با اشاره به اين که کساني که داراي مطامع سياسي و دنيوي هستند و مدعي ولاي اهل بيت، طعنههاي زيادي به دولت سعودي زدهاند که گويي، محبت اهل بيت را ندارد، روي محبت اهل بيت به عنوان يک اصل تکيه زده و شروع به نقل فضائل اهل بيت (علیه السلام ) کرده است.
گويا خطيب در وسط خطبه حالش بد شده و بخشي از متن را نخوانده که روز بعد در روزنامه الحيات چاپ شده است. در متني که از سخنان وي در روزنامه الاقتصاديه روز شنبه 12 شعبان نقل شده، آمده است که البته در برخي از ادوار تاريخ نسبت به اهل بيت کوتاهي صورت گرفته است. با اين حال، «ان الطابع العام للامه هو معرفه قدرهم و بذل الموده لهم و محبتهم و موالاتهم، شهدت بذلک عقائدهم المدونه و تفاسيرهم المبسوطه و شروحات السنن و کتب الفقه، کيف لا و هم وصيه نبينا محمد ( صلی الله علیه و آله و سلم ) و هم بقيته اذ يقول: أذکرکم الله في أهل بيتي أذکرکم الله في أهل بيتي». خطيب اين هفته شيخ صالح آل طالب بود. وي در پايان صحبت باز هم از اين که کساني زير لواي محبت اهل البيت دنبال هدم دين و اساس آن هستند سخن گفت. وي گفت: کساني از آل البيت که اکنون در سعودي زندگي ميکنند، کاملا از عقايد آنان دور هستند. به نظر ميرسد اين روش تازهاي براي برخورد با مسأله پيشرفت تشيع است.
ديدار از شهر بدر و زيارت شهداي غزوه بدر
امروز صبح، ضمن صحبت با شريف انس، بنده با احتياط گفتم که قصد رفتن به شهر بدر را داريم. ايشان با کمال ميل پذيرفت. وي که به تازگي از مصر برگشته اظهار کرد که ماشين خود را با کشتي برگردانده و هنوز نرسيده، اما يک ماشين ديگر دارد که با آن خواهيم رفت. قرار شد پس از نماز عصر راهي شويم. ما ساعتي پيش از آن به حرم نبوي مشرّف شده نماز ظهر و عصر را خوانده و پيامبر و فاطمه زهرا و ائمه بقيع ـ عليهم السلام ـ را زيارت کنيم. پس از آن بازگشته ساعت چهار و نيم در هتل بوديم و به سوي بدر حرکت کرديم. پنج نفر شامل آقايان مهدوي راد، معراجي، عابدي، مهريزي و بنده به سختي سوار ماشين ايشان که اندکي کوچک بود، شديم. قرار آن بود تا از راه قديم مدينه به مکه که از بدر ميگذرد راهي شويم. پس از گذشت سي کيلومتر به پليس برخورد کرديم. ما هيچ کدام گذرنامه همراه نداشتيم. ايشان پايين رفت و پس از دقايقي آمده و اظهار کرد که اجازه رفتن از اين راه را نميدهند؛ بنابراين دوباره اين سي کيلومتر را تا مدينه بازگشتيم. ما تقريبا نااميد بوديم، اما شريف انس جدي بود و ما را از راه ينبع که اتوبان تازهاي است و به سمت ينبع کشيده و از نزديک بدر ميگذرد، به سوي بدر برد.
اين راه تا سر جادهاي که به بدر ميرود 154 کيلومتر بود که با توجه به 4 تا 6 کيلومتري که از آنجا تا بدر بود، جمعا بايد گفت: در اين مسير فاصله بدر تا مدينه 160 کيلومتر است. ظاهرا جاده قديم مدينه ـ مکه، فاصلهاش کمتر است. بيشتر راه کوههاي سنگي بود، اما در نزديکي بدر ما به منطقه رملي رسيديم. رملها واقعا وحشتناک بودند و برخي از کوهها را کاملا پوشانده بودند. در بخشي از جاده هم رملها آمده بود و پيدا بود که تا چه براي پوشاندن جاده آمادگي دارند. در اين راه روستاهاي کوچکي بود که برخي هم آباد بودند، اما در مجموع چندان زياد نبود. مسير هم هيچ استراحتگاه و پمپ بنزين نداشت. دليلش آن بود که بسيار تازه و نو بود.
من گمان نميکردم بدر شهر بزرگي باشد، ولي چنين بود. امارت مدينه منوره نه محافظه دارد که يکي هم بدر است و جمعيت آن در حدود 250 هزار نفر است؛ شهري در ميان چند رشته کوه، و تا حدودي روي تپه ماهور. به نسبت مدرن شده و در ميانه آن قبرستان شهداي بدر است و ديواري به دور آن کشيدهاند. در بلندترين نقطهاي که امکان ديدن درون آن بود، دفتر نظارت و ارشاد هست. همانجا مأموري ايستاده بود. سيد انس پياده شده صحبت کرد. حتي اجازه پياده شدن هم به ما ندادند. گويا، دو سال پيش فرمان خاصي از ملک عبدالله صادر شده است که هيچ کس حق رفتن به آنجا را ندارد. واقعا خشمگين شديم. زمان نزديک غروب بود و هنوز امکان گرفتن تصوير بود، اما هيچ امکاني به ما داده نشد. همراه سيد دور زده از جايي ديگر وارد يک کوچه شده پشت ديوار قبرستان درآمديم. اما ديوار بلند بود و امکان ديدن درون آن نبود. کنار ديوار کوهکهايي بود که حتي با رفتن روي آنها هم امکان نداشت داخل قبرستان ديده شود. خانههايي هم بود و وقت مغرب بود. مردي از خانهاي درآمد و شروع به انتقاد از ما کرد که سيد انس پاسخش را داد. او ميگفت که اين کارها در و ديوارپرستي است!
از شهر فيلم مختصري گرفتم. از همين ديوارها نيز چند تصوير برداشتم، اما کاري جز خواندن فاتحه نميشد کرد. فرصت ما چندان نبود و ما به راه افتاديم. خوشحال از اين که سرانجام بعد از سالها بدر را ديديم و سخت متأثر از اين که نتوانسته بوديم مزار شهدا را از نزديک زيارت کنيم. همچنين که نتوانستيم نشاني از «عدوه الدنيا» و «عدوه القصوي» پيدا کنيم. دست کم در دو نقطه شهر، اسامي شهداي بدر را روي تابلو يا ديوار نوشته بودند. در مورد دوم، تصويري هم از صحنه جنگ بدر کشيده بودند. ما اين سفر را مديون زحمت شريف انس بوديم. انصافا آنچه در ظاهر ميبينيم، کرامت و شرافتي است که در چهره ايشان مشهود و ويژگي سادات است. واقعا اگر رفت و آمد را به اين شهر آزاد ميگذاشتند چه اندازه ميتوانست براي شهر بدر سودمند باشد، اما گمان اين جماعت پر از تبليغات منفي عليه اين قيبل اماکن است. اين تحکم عجيبي است که سعوديها و وهابيها اصرار دارند همه مثل آنها فکر کنند. به چه دليل آنان اجازه نميدهند مسلمانان حس ديني خود را در ارتباط با جنگ بدر و شهداي آن ابراز کنند.
صبح روز شنبه 3 شهريور براي نماز صبح حرم مشرّف شده، زيارت حضرت رسول ( صلی الله علیه و آله و سلم ) و فاطمه زهرا ( سلام الله علیها ) را خوانده و پس از آن به بقيع رفتم و زيارت کردم. برخوردهاي مأموران امر به معروف و نهي از منکر با ايرانيان اين روزها، به حداقل رسيده و به نظر ميرسد گفتوگوهاي سياسي براي کاهش مزاحمتها نتيجه بخش بوده است.
امروز روز آخر اقامت ما در مدينه منوّره است. ديشب ساکها را تحويل داده و خودمان هم بايد عصر ساعت چهار به سمت مسجد شجره برويم. ساعت 5/2 براي وداع به حرم نبوي رفتيم. زيارت کرده نماز خوانده به جلوي بقيع آمده آنجا هم زيارت وداع را خوانده به هتل برگشتيم. ساعت 5 از هتل حرکت کرده نيم ساعت بعد در مسجد شجره بوديم. بعد از غسل به داخل مسجد رفته نماز مغرب و عشا را خوانده راهي شديم. نيمه راه توقف کوتاهي شد و پس از آن ساعت 5/1 بعد از نيمه شب بود که به مکه رسيده در هتل الرواسي اقامت کرديم. نيم ساعت بعد عازم مسجد الحرام شده تا ساعت 5/3 اعمال عمره را تمام کرديم. سپس به هتل برگشته، ساعتي بعد نماز صبح را خوانده و به استراحت پرداختيم.
هنوز هم در مطاف و در مسعي، گروههاي ايراني با صداي بلند به خواندن اذکار مشغولند. گاهي گروههاي دانشجويي هستند که صداي نهيبي از آنان ايجاد ميشود که البته يک بار هم در مطاف، مأموري به آنان تذکر داد. آنا ابتدا ساکت شدند اما دوباره شروع کردند. با اين که خود من زماني اين کار را ميکردم، اکنون کاملا احساس ميکنم مزاحمت براي ديگران است و به هيچ روي، روش پسنديدهاي نيست. اصلا تصور ميکنم ما يک ملت پرسروصدا هستيم. دعاها که همه بايد با متانت خوانده شود، همراه با صداي بلند و گاه نعره کشي ميخوانيم.
ديشب دريافتم که سعوديها در حال ايجاد بخش تازهاي در کنار مسعي هستند تا آن را دو برابر کنند؛ يعني درست به موازات آن يک مسعاي ديگر هم ايجاد کنند تا اين دو مجموع فضاي رفت و برگشت حجاج را تأمين کنند. کارگران در نيمه شب که رفتيم مشغول کار بودند و به نظر ميرسد مصمم هستند تا پيش از حج آينده اين طرح را تمام کنند. البته طرح بزرگي است. از نظر شرعي نميدانم در اين باره چه اظهار نظري شده است.
بعد از ظهر روز دوشنبه 5 شهريور به استراحت و بخشي هم به مقابله سفرنامه گذشت. نماز مغرب و عشا را در حرم خوانديم. هوا بسيار گرم بود و عرق از سر و رويمان ميريخت. پس از آن، شام را نزد آقاي شهرستاني بوديم. ميهمانان امسال ايشان هم با سال گذشته تفاوت چنداني ندارد. آقايان سيد جعفر کريمي، مقتدايي، طاهري خرم آبادي، غيوري، عابدي، علامي، شيخ حسن جواهري، با شيخ محمد و شيخ کاظم و شماري ديگر. امسال آقاي سيدان نيامده است. آخر شب ساعت يازدهم بود که حرم مشرّف شديم. اينجا امشب شب نيمه شعبان است و به همين دليل مسجد الحرام اندکي شلوغتر از حد معمول است. زيارت کميل براي شب نيمه شعبان وارد شده که خواندم. مناجات شعبانيه را هم خواندم. رکعاتي نماز و ساعت دوازده و اندي بود که به هتل برگشتم. محمد باقر تا نماز صبح در حرم مانده بود. در زيج حاسبي که از قرن پنجم برجاي مانده ديدم که شب نيمه شعبان را شب چک ناميده بود. عليالقاعده بايد به معناي شب قدر باشد.
صبح روز سه شنبه 6 شهريور، ساعاتي را به خواندن سفرنامه گذرانده، سپس براي شرکت در جشن نيمه شعبان عازم دفتر آقاي شهرستاني شديم. اصحاب ايشان و ميهمانان ديگر همه جمع بودند. چند مداح خواندند. هوا بسيار گرم است و سوزان. من براي ادامه خواندن سفرنامه به هتل رفتم. ظهر ناهار را به هتل شرايتون نزد دوستان برگشتم. بعد از ظهر ساعتي خوابيده دوباره پس از مطالعه ساعت 5 به دانشگاه امالقري رفتيم. همه دوستان اهل کتاب بودند. در جمع اين کاروان ما پنج نفر را با هم ميشناسند. مهدويراد، معراجي، مهريزي، عابدي و من که کلمه «مجمع» از آنها ساخته شده است. قرار بود نمايشگاه دايمي کتابهاي چاپ دانشگاه را ببينيم. نيم ساعتي معطل شديم تا عبدالغفور که مسئول نمايشگاه بود آمد.
يک شماره مجله الحسبه را از آنجا گرفتم که بسيار شيک و در قطع تبليغاتي چاپ ميشود. اين شماره از سال 14 و شماره مسلسل آن 77 در 42 صفحه است. اين مجله از سوي «هيأت امر به معروف و نهي از منکر» منتشر ميشود؛ از جمله مقالات اين شماره، اساسنامه هيأت امر به معروف و نهي از منکر در 37 ماده است. به نظر آمد که اين اساسنامه بخش اجرايي امر به معروف و نهي از منکر و درباره دستگيري اشخاص، کيفيت ثبت گزارش مربوطه و ديگر قواعد و قوانيني است که به امر تحقيق و تفحص بر ميگردد. در بخش نظارت بر بازار و اماکن عمومي، رعايت بر چند مورد تصريح شده و به عبارتي موارد خلاف شرع، شرح داده شده است:
اختلاط زنان و مردان، تشبه مرد به زن يا به عکس، تعرض مردان به زنان با قول يا فعل. به زبان آوردن کلمات زشت و مخل به حيا، بلند کردن صداي نوار يا تلويزيون نزديک مسجد به طوري که مشکل براي نمازگزاران ايجاد کند، نامسلمان عقايدش را اظهار کند يا شعائر دينش را آشکار سازد، عرضه و فروش تصاوير مستهجن، عرضه تصاوير و مجسمههاي ملل غير مسلمان، ساخت مسکرات و فروش آنها، زنان و لواط و خانههاي فساد، بدعتهاي آشکار مربوط به بزرگداشت روزهايي که جنبه شرعي ندارد يا مکانهايي که بزرگداشت آنها شرعيت ندارد، کارهاي سحر و شعبده بازي، کم فروشي، نظارت بر مسلخها براي ذبح شرعي، نظارت بر اماکن فروش لباس زنان.
رنگ و روي مقالات نشان ميدهد که مخالفت با اين هيأت در سعودي وجود دارد و برخي از مقالات آشکارا براي پاسخگويي به شبهاتي است که درباره رفتارهاي اين هيأت مطرح ميشود. از جمله نمازهاي اجباري جماعت که هميشه مورد انتقاد بوده است. درگيري ميان مأموران امر به معروف و نهي از منکر با جوانان، گاه به ضرب و شتم مأموران ميانجاميد که در همين مجله، يک خبر در اين باره در ص 29 آمده است. خبر ديگر که در همان صفحه آمده است اين که در يکي از فروشگاههاي لباس زنانه در جده، لباسهايي عرضه شده که کلمات زشتي روي آنها درباره حضرت محمد ـ صلي الله عليه و آله ـ بوده است. اصل خبر در روزنامه المدينه بوده است. بحث دفاع از آبرو هم مطرح شده و اين که جواني، دختري را تهديد کرده است که عکس او را در اينترنت خواهد گذاشت.
امروز اخباري از کربلا رسيده که دو روز است درگيري در اطراف حرم ادامه دارد. هنوز روشن نيست چه کساني به حرم يورش آوردهاند، اما آنچه هست اين که آقاي شيخ عبدالمهدي داخل حرم و در واقع محاصره است. دشمن تک تيراندازهاي فراواني را در اطراف گذاشته است. عصري خبر رسيد که نيروهاي کمکي رسيده و محاصره تا حدودي شکسته شده است.
پس از شام عازم حرم شده طواف کردم. سالهاي اخير عادت کردهام در طواف مناجات شعبانيه را ميخوانم. بعد از طواف قدري نشسته عازم هتل شدم. اکنون که اين سطور را مينويسم، ساعت يک بعد از نيمه شب است.
امروز چهارشنبه هفتم شهريور صبح، قدري استراحت کرده بعد از آن با خانم به مقابله سفرنامه مشغول شديم. ظهر نماز را در حرم خوانده و براي ناهار به هتل شرايتون رفتيم. بعد از ناهار در جمع دوستانهاي شرکت کرديم که براي روز عيد برگزار شده بود. پس از آن به هتل خودمان برگشته باز مشغول خواندن شديم. طبق قراري که با دوستان داشتيم، ساعت 5/5 به کتابفروشي دارالمنهاج رفتيم که نزديک حرم است.
دارالمنهاج يکي از ناشران سلفي است که آثار بسيار فراواني چاپ کرده است. البته کتابهاي ناشران ديگر را هم داشت. من نزديک به يک کارتن بزرگ با يک بسته اضافي کتاب خريدم. قيمتها به نسبت متعادل بود. جمع آنچه من خريداري کردم نزديک 1400 ريال سعودي بود. آثار اين ناشر عمدتا افکار وهابي و سلفي است. يک جوان روسي هم مشغول خريد بود و وقتي فهميد من از ايران هستم، يک کتاب ضد شيعه را نشان داد و گفت: کتاب خوبي است! هم او و هم دو کتابفروش ابتدا گمان ميکردند ما سني هستيم. وقتي در اين باره پرسيد، به او گفتم: جعفري هستيم. گفت: خدا شما را به مذهب سنت هدايت کنم. گفتم: ان شاء الله خداوند شما را به مذهب اهل بيت هدايت کند. بعد هم گفتم که ما همه را مسلمان و برادر ميدانيم. مجموعا خيلي دمغ شده بود.
اينجا مشخصه وهابي بودن، ريش فوقالعاده بلند و پيراهن سفيد کوتاه است. اين جوان روسي که بايد اجدادش از ترکان مغولي ميبود و موهاي کمي در صورت مثل همان تيره و طايفه داشت، همان چند مو را به اميد آن که يک سلفي معتقد شناخته شود، بلند گذاشته بود تا وفاداريش را به مذهب سلفي ثابت نشان دهد.
در اين کتابفروشي بيش از پانزده اثر ضد شيعه وجود داشت که عنوانش به روشني ضد شيعه بود. بايد گفت در بيشتر کتابهاي سلفي، قافيهاش نعرهکشي بر ضد شيعه است. مغرب به حرم رفته نماز خوانديم و باز به کتابفروشي برگشته، حساب کتابهايمان را کرديم. از برخي از دوستان براي بعد از عشا ماند. حوالي ساعت يازده شب بود که به حرم مشرف شده طواف کرده و نماز خواندم. ساعتي بعد براي استراحت به هتل برگشتم.
جمعه نهم شهريور آخرين صفحات کتاب سفرنامه طباطبايي را مقابله کرديم. ظهر نماز را در مسجدالحرام خوانده براي ناهار نزد دوستان در هتل شرايتون رفتيم. عصري خريدهاي جزيي بود. سري هم به کتابخانه مکبته مکه المکرّمه زدم. همچنان به مانند سالهاي پيش، زايران ترک به آنجا ميآيند، اما حتي اجازه ورود را هم به آنان نميدهند. نماز مغرب و عشا را در مسجدالحرام خوانده به هتل برگشتم. بازهم قدري کارهاي نوشتني داشتم. مقرر شده بود ساکها را به هتل رواسي ببريم. ساعت يازده بود که آنها را تحويل داديم. حوالي ساعت يازده و نيم يک شب نشيني مختصر با دوستان بود و انتهايش هم مجلس روضهاي برقرار شد. شب وداع بود. ساعت يک بود که عازم حرم شديم. طواف و نماز و قدري هم قرآن خواندم. محمد باقر هم بود و بعد از من هم در مسجد ماند. کنار من چند نفر از اسماعيليهاي نجران بودند.
از يکي از آنها خواستم تا به چند پرسش من پاسخ دهد. قبول کرد. گفتم: آيا شما مانند ديگر مسلمانان نماز و روزه و حج داريد؟ گفت: آري. گفتم: رمضان چند روز است. گفت: همه سالها سي روز حساب ميشود. از اذان پرسيدم. گفت: ما حي علي خير العمل الصالح ميگوييم. و گفت که شهادت به ولايت امام علي هم ميدهيم. از روز غدير پرسيدم. گفت: نماز و دعا ميخوانيم، اما معلوم بود که خيلي مهم گرفته نميشود. همين اظهار نظر را درباره عاشورا هم کرد. از مولد النبي ( صلی الله علیه و آله و سلم ) پرسيدم. گفت: جشن زياد در يمن برگزار ميکنيم. از نماز ميت پرسيدم که چند تکبير است، گفت: پنج تکبير. گفتم: چرا روي فرش سجده ميکنيد؟ گفت: براي ما فرقي ندارد، اما روي فرشهاي مسجدالحرام سجده نميکنيم، چون پاکيزه نيست.
در واقع همه آنها سجاده مخصوص ميآوردند. او پرسيد: صحيفه سجاديه داريد. گفتم: در ايران زياد چاپ ميشود. گفت: مقصودم اين است که الان داريد به من بدهيد؟ گفتم: نه. از امامشان پرسيدم. گفت: نامش شيخ عبدالله است. گفت: فکر ميکنم امام پنجاه و يکمي يا همين حدود باشد. گفتم: او از نسل رسول الله است؟ گفت: آري، نسل اندر نسل از نسل پيامبر ( صلی الله علیه و آله و سلم ) است. باز هم درباره نماز تأکيد کردم. گفت: مثل بقيه مسلمانها نماز ميخوانيم. پرسيدم: چرا شماها بيشتر در نيمه شعبان ميآييد؟ جواب درستي نداد، شايد هم نفهميد، اما گفت: براي شب نيمه شعبان احترام قايل هستند.
حالا که اين مطالب را مينويسم، از حرم برگشتهام و ساعت دو و نيم بعد از نيمه شب است. امشب آخرين شب اقامت ما در اين سفر است. مکه همچنان شلوغ است و به نظر ميرسد تنها شهري در دنيا باشد که اينچنين تا صبح يکسره رفت و آمد جريان دارد.
صبح ساعت هفت و نيم صبحانه را خوردم و سر کارهاي مطالعاتي نشسته تا ساعت ده مشغول بودم. ساعت ده همراه آقاي معراجي به قبرستان معلات رفته اهل قبور را زيارت کرده، از همان راه به سمت حرم آمدم. در راه از مسجد «جن»، مسجد «شجره» و «مسجد الرايه» که به تازگي اسمش را «جامع خادم الحرمين الشريفين»! گذاشتهاند، تصوير گرفتم. در اين باره چند اشکال هست. يکي اين که اين مسجد قديمي است و نام مخصوص به خود را دارد؛ بنابراين، چرا بايد عوض شود؟ ديگر آن که اساسا اينها براي مساجد نامگذاري نميکنند، چطور شده است که اين مسجد را به نام «خادم الحرمين الشريفين» نامگذاري کردهاند! سه ديگر آن که مقصود از خادم الحرمين الشريفين، فهد است که اکنون مرده يا ملک عبدالله که زنده است يا مصداق کلي پادشاه عربستان است.
مسجدي هم روبهروي مسجد شجره، کنار پل سليمانيه بود که به تازگي آن را بازسازي کردهاند. چنين ياد دارم که ترديدي هست که آن مسجد، شجره اين است يا مسجدي که در اين سوي قرار دارد! از آنجا به بازار «جودريه» يا به اصطلاح ايرانيها ابوسفيان آمدم. سقف اين بازار را امسال برداشتهاند. وضعيت نظافت مطلوب نيست و به نظرم خيلي کوتاهي ميشود. از آنجا برخي از اشياي کوچک ميخواستم خريدم. سري به کتابخانه مکه مکرمه زدم و دو جلد کتاب به آن اهدا کردم. سپس راهي هتل شدم. آفتاب واقعا سوزان است و حتي وقتي ابر هم ميشود، گرماي شديد براي ما آزار دهنده است.
ناهار را در هتل خودمان صرف کردم و براي طواف وداع عازم حرم شدم. معمولا در اين وقت؛ يعني ميان نماز ظهر و عصر، مسجد الحرام خلوت است. ايراني به ندرت ديده ميشود. همراه محمدباقر طواف کرده و رکعاتي نماز در حجر اسماعيل خوانديم. ساعت چهار و نيم بعد از ظهر بود که خبر رسيد پرواز دو ساعتي تأخير دارد. ما بنا بر برنامه به جده رفته و ساعت 12 شب بود که به سمت ايران پرواز کرديم. ساعت سه و نيم در فرودگاه با استقبال سجاد و جعفر روبهرو شده و به خانه آمديم. اين هم يک سفر عمره ديگر، و هشداري از سوي خداوند متعال که ما تو را دعوت کرديم، اما اين که تو آدم شدي يا نه به خودت مربوط ميشود.
T