به گزارش«شیعه نیوز»، آسمان تکریت سحرگاه چهارشنبه با نور انواع سلاح های سنگین و سبک روشن شد.
اگرچه دروازه های جنوبی تکریت وضع عادی داشت و دروازه های شمالی هم آرام
بود، اما حال هوای بخش غربی شهر خبر از حادثه ای بزرگ می داد.
حوالی ساعت 8 صبح نیروهایی از بسیج مردمی (حشد الشعبی) و
نیروهای ویژه نخست وزیری عراق پشت دیوارهای سیمانی بلند به صف شده بودند.
هرکدام یک کوله پشتی از لوازم ضروری به اضافه مهمات و در یک دست اسلحه
داشتند و بعضی ها موشک های آرپی جی اضافی در دست دیگر گرفته بودند.
ظاهر این رزمنده ها آدم را کمی به دورترها می برد، به عملیات کربلای 5 و بچه هایی که سربندهای یا حسین بر پیشانی بسته بودند.
حالا
جند الامام و کتائب امام علی (علیه السلام) دو گروهی بودند که همراه نیروهای ویژه
نخست وزیری موسوم به نیروهای 'تیم طلایی'با چنین خصوصیاتی در قالب بسیج
مردمی باید در فاز اول خطوط دشمن را شکسته و وارد تکریت می شدند.
نفربرهای
زرهی آماده بودند تا نیروها را تا اولین ساختمان ها و کوچه های شهر منتقل
کنند. یک ساختمان دو طبقه مرتفع آن نزدیکی ها بود ، از پله های آن بالا
رفته و از آنجا منطقه عملیات را زیر نظر گرفتیم.
بالای آن ساختمان
با یک تک تیرانداز آشنا شدم؛ کاظم دقایق طولانی اسلحه اش را نشانه رفته بود
و چشم از دوربین تفنگ بر نمی داشت. او می گفت ، قناص های داعش را نشانه
گرفته و منتظر فرصت مناسب است. بعد هم با لبخندی گرم گفت این آخرین نفس های
داعش است.
کاظم به سمت قناصه چی های داعش نشانه رفته بود که یکباره
گلوله های قناصه چی های داعش از فراز ساختمان و محلی که در آن مستقر بودیم
عبور کرد و همه بر کف بام دراز کشیدیم و از جمله کاظم.
لحظات با شتاب می گذشت و همه حرکت نیروهای صف شکن را دنبال می کردند که به کندی پیش می رفت.
با
حیدر ابوجعفر یکی از نیروهای بسیج مردمی که در کارنامه اش جنگ با داعش در
سوریه را هم داشته، به سمت یک سنگر تیربار سنگین بر بلندای دیوار سیمانی
رفتیم که کاملا بر شهر اشراف داشت.
پیرمرد تیربارچی ذکر می گفت،
صلوات می فرستاد و با تانی و حوصله دست بر ماشه می برد. اجازه داد از سنگرش
به منطقه نگاه کنیم و در حالی که به دقت منطقه را زیر نظر داشت، موقعیت
داعش و نیروهای خودی را توضیح داد. بعد هم گفت که 'نبرد سختی در پیش است'!
در
همان ساختمان، احمد الاسدی سخنگوی بسیج مردمی را دیدم. گپی زدیم و یک
گزارش درباره آخرین وضعیت نیروها از وی گرفتیم که گفت از چهار محور تکریت
در محاصره است و اکنون نیروهای ما بطور عمده از بخش غربی در حال ورود به
شهر هستند. البته گویا در همان ساعات از بخش شمالی هم یگان هایی وارد تکریت
شده بودند، اما فشار و تمرکز اصلی بر منطقه غربی بود.
**نگران نباشیدآن
لحظات برهمه سخت می گذشت، بی تابی بود و بی قراری و دل نگرانی ، هر
خودرویی که از خط تماس بر می گشت دوره اش می کردند و درباره اوضاع خط تماس
پرس و جو می کردند و هر بار یکی از خودروها یک مجروح با خود داشت ، بعضی از
آنها حال خوبی نداشتند و برخی دیگر جراحت ها سطحی داشتند.
از یکی
از فرماندهان بسیج مردمی در منطقه از وجود دل نگرانی ها پرسیدم، گفت
متاسفانه بعضی ها فکر می کنند ، در جنگ مهم گرفتن است و نابود کردن است و
حتما هم باید بر دشمن پیروز شویم. این درحالی است که ما برای باورمان می
جنگیم، اعتقادی که از عمق آموزه های دین اسلام و اهل بیت داریم و مهم انجام
مسوولیت است. بنابراین نگران نباشید. انشاءالله پیروز می شویم.
**نبرد در کوچه پس کوچه های حیاکلخیلی
ها در آن لحظات اشتیاق رفتن به جلو را داشتند. از دور همه چیز خوب دیده می
شد، غافل از اینکه 500 تا 700 متر جلوتر اوضاع اینطورها هم نیست.
لحظاتی
بعد خبر رسید که یک نفربر خالی به سمت داخل شهر تکریت حرکت خواهد کرد. علی
جواد (ابوصادق) خبرنگار العراقیه و پای ثابت نبردهای تن به تن و نزدیک با
داعش و تصویربردارش به اضافه تصویربردار شبکه العالم و یک مسوول فنی این
شبکه به نام مصطفی(که بعدا جراحت سطحی برداشت) و همچنین حامد، از نیروهای
هماهنگ کننده به همراه حیدر (ابوجعفر) عکاس بسیج مردمی سوار نفربر زرهی شده
و به سمت شهر حرکت کردیم.
نفربر با سرعت در زمین رملی منطقه به جلو
می راند و دقایقی بعد به محله ای موسوم به 'حیاکل' رسیدیم که نامش را به
خاطر نیمه ساز بودن ساختمان های آن حیاکل گذاشته اند.
ساعت حدود 10
صبح بود. وقتی از نفربر پیاده شدیم، فرمانده ای از آن دور فریاد زد تا با
سرعت و به صورت خمیده از آن نقطه خود را به محل استقرار نیروهایش برسانیم.
یکی یکی حرکت کردیم و صدای زوزه گلوله ها را در حین حرکت می شنیدیم که
انگار از بغل گوش رد می شد.
اینجا دیگر صداها مربوط به سلاح سبک و
تیربار و قناصه هایی بود که دست تک تیراندازها قرار داشت و فریاد رزمنده
هایی که به هم علامت می دادند، هشدار می دادند و بسیاری از آنها مربوط به
نگرانی از حال همدیگر بود.
داعش با تمام توان اعم از تیربار آرپی جی و خمپاره به سمت نیروهایی که مصمم بودند، سدها را شکسته و به جلو حرکت کنند، آتش می گشود.
**نبرد در فاصله 50 متریمقابل
ما یک ساختمان فرو ریخته بود که چند نفری بچه ها در آن پناه گرفته بودند،
اما گویا به نوعی به تله افتاده و نمی توانستند از آن محل خارج شوند. شدت
تیراندازی نیروهای تکفیری به حدی بود که یکی از آنها چند بار تلاش کرد از
خط آتش عبور کند، اما هربار پشیمان شد و از این سو هم فریاد می زدند،
برگرد.
یکی از نیروهایی که لحظه ای بعد از پیاده شدن از یک نفربر
جنگی آمریکایی'همر' زخمی شده بود، غلطی روی زمین زد و چندتایی از نیروهایی
که این سو بودند، به سمتش دویدند، درحالی که گلوله هایی که به سمتشان شلیک
می شد، زیر پاهایشان فرود می آمد.
ازآن طرف فریاد زدند و وسایل
اولیه امدادی مانند باند و ... درخواست کردند و عده ای از این سو برایشان
بسته هایی را پرتاب کردند، اما از 5-6 وسیله ای که به سمتشان پرتاب شد،
بیشتر آن در وسط میدان درگیری ماند و کسی نتوانست سراغ آن برود، چرا که
نبرد در فاصله 50 متری جریان داشت.
سرانجام یک نفربر سراغ مجروح و
نیروهایی رفت که زیر آتش مانده بودند. مجروح را به داخل نفربر منتقل کردند و
بقیه در پناه آن نفربر زرهی خود را به محل امن رساندند.
یک خودرو
زرهی دیگر دقایقی بعد نیروهای تازه نفسی را پیاده کرد که باید به ما می
پیوستند. اما خودرو با فاصله بیشتری توقف کرد و آن نیروها یکی یکی به سمت
ما دویدند و درهمین حال یکی از آنان زمین خورد و زمانی که از جا بلند شد به
حدی آتش بر رویش گشودند که همه تجهیزات را مجبور شد رها کند که تا زمانی
که آنجا بودیم، آن تجهیزات هنوز در میدان نبرد مانده بود.
**پیشروی خانه به خانهحالا
نوبت حرکت به سمت خانه های جدید و عبور از کوچه ها بود. شدت تیراندازی
نیروهای داعش که راهی جز مرگ و یا تسلیم نداشتند، بسیار زیاد بود. با این
حال، بچه های جند الامام و تیم طلایی با خونسردی و اعتماد به نفس بالا یکی
یکی از خط آتش عبور کردند و خود را به پشت دیوار ساختمان جلویی رساندند.
بعد
برای اینکه خود را به مقابل نیروهای داعش از نمای جلوی ساختمان برسانند،
هیچ راهی نداشتند مگر آنکه با وسایلی که همراه داشتند، دیوار پشتی ساختمان
را شکافته و ازآنجا وارد ساختمان شوند.
اینگونه یکی از کوچه های
پشتی هم به کنترل نیروهای بسیج مردمی درآمد. ساختمان بعدی دست کم 8 تا 10
متر فاصله داشت. حالا دیگر نیروهایی که برای این یکی می رفتند، فاصله
بیشتری با فرماندهی شان می گرفتند. نیروهای بعدی هم یکی یکی از خط آتش اول و
بعد از خط آتش دوم عبور کردند و خود را به مقابل در ساختمان مورد نظر
رساندند.
همه خوشحال بودند. هر ساختمان به مثابه یک گام به جلو بود.
در امتداد همین خیابان نیروهای داعش سنگر داشتند و این موضوع کار را سخت
کرده بود.
بچه هایی که خود را به ساختمان های بعدی رسانده بودند، به
بام رفته و از آنجا پوشش مناسبی برای نیروهای برجا مانده در زمین درگیری
ایجاد می کردند. با اینحال، هربار گلوله های تیربارهای سنگین به نزدیکترین
نقاط به نیروها در دیوارهای ساختمان می نشست و در یک مورد بخشی از دیواری
که بچه های جند الامام از آنجا شلیک می کردند، فرو ریخت.
**کتائب حزب الله و عصائب اهل الحق هم در راهندمی
گفتند ، محور کناری دراختیار نیروهای کتائب امام علی (علیه السلام) از نیروهای بسیج
مردمی است. آنها هم غیرتمندانه می جنگیدند. تا ساعاتی که در این منطقه حضور
داشتیم، خبری از نیروهای کتائب حزب الله و عصائب اهل الحق و سرایا
الخراسانی نبود؛ نیروهایی که داعش تجربه جنگ آنان را در سوریه در سالهای
گذشته و درعراق طی 8 ماه اخیر دارد.
از یکی از فرماندهان شنیدم که
آنها به موقع وارد عمل خواهند شد. البته این احتمال وجود داشت که یگان هایی
از این نیروها آن روز در نقاط دیگر وارد عمل شده باشند و ما اطلاع نداشته
ایم.
**چه حالی دارد این نمازظهر
هنگام، بهترین سوژه عکس، پیرمردی بود که در محوطه و در پناه دیوار یک
ساختمان، یک آفتابه آب تهیه کرده بود و مشغول وضو شد و بعد بلند اذان گفت و
به نماز ایستاد. بقیه هم به نوبت در فواصل مختلف نماز ظهر و عصر را
خواندند.
عملیات در ساعات بعد از ظهر با حمایت واحدهای ادوات ادامه
یافت و هرازگاهی گلوله های خمپاره در کوچه های پشتی و به فاصله بسیار کمی
از نیروهای رزمنده فرود می آمد.
**تانک ها در کمین انتحاری هادر
آن لحظات دست کم سه دستگاه تانک در بیابان مقابل، آرایش گرفته بودند، بدون
آنکه شلیک کنند. از 'حسام ' یکی از رزمنده های گردان سوال کردم، چرا بی
تحرک در وسط معرکه مانده اند؟ او گفت آنها فقط برای مقابله با خودروهای بمب
گذاری شده ای اینجا حاضر هستند که هر لحظه امکان دارد یکی از آنها به سمت
ما به حرکت در آید.
این تجربه نبردهای مرحله اول بویژه در محور شیخ
محمد در شرق سامرا بود که نیروهای داعش یک خودرو سنگین را ابتدا با آهن کشی
و ... ضد زره کرده و بعد بمب گذاری کرده بودند و سپس به صحنه عملیات
بردند. آن خودرو با آرپی جی و موشک معمولی آسیب نمی دید و دست آخر نیروها
برای انهدام آن مجبور شدند حیله بزنند، بطوری که ابتدا یک بمب قوی در زمین
کاشته و خودرو یاد شده را با حیله به سمت خود کشیدند و سپس بمب را منفجر
کردند.
یادم می آید، فردای آن روز (دوشنبه هفته پیش) وقتی به همان
محل رفتیم، با گودال عظیمی روبه رو شدیم که مربوط به آن انفجار بود. وقتی
با دیدن صحنه سعی کردم آن حادثه را در ذهنم تصور کنم، وحشت تمام وجودم را
فرا گرفت.
بعد از لحظاتی که با صحبت حسام حواسم به ماجرای شیخ محمد
منحرف شده بود، یک خمپاره نیروهای داعش که پشت ساختمان اصابت کرد، مرا
دوباره به حیاکل برگرداند و تازه متوجه شدم که این تانک ها برای مقابله با
حملات احتمالی انتحاری ها در تکریت تدارک دیده شده اند که به گفته برخی
فرماندهان تعداد آنان احتمالا باید بیش از 600 نفر باشد.
البته یک
عامل انتحاری در همین منطقه خود را به ساختمانی رساند که فکر می کرد
نیروهای الحشد الشعبی و امنیتی در آن حضور دارند و خود را منفجر کرد.
به
ساعت 3 بعد از ظهر نزدیک می شویم و گرسنگی زنگ هایش را به صدا در آورده
است. اما از بیان آن به نیروهایی که احتمالا تا فردا صبح هم شاید چیزی
گیرشان نیاید، خجالت می کشیدم.
البته در همین لحظات یک محموله شامل
یک جعبه سیب، یک جعبه پرتقال و مقادیری بیسکویت و یکی دو باکس بطری آب
معدنی رسید. باورم نمی شد. چند نفری بیشتر سراغ آن محموله نرفتند و آنها هم
که می رفتند، میوه هایشان را با دوستانشان نصف می کردند.
**لبخند فرماندهاوضاع
در این خط گاهی هم عصبی می شد. بویژه زمانی که کار گره می خورد. اما
فرماندهان این محور را خیلی آرام و خونسرد دیدم. شرایط بسیار سخت بود و
شاید امکانات و پشتیبانی مورد انتظار صورت نمی گرفت، اما آن فرماندهان می
دانستند که جنگ با تروریست هایی مانند داعش که تفکرات افراط گرایانه و
تکفیری دارند، کار ساده ای نیست. هنوز لبخند آن فرمانده میان سال حدودا 50
ساله را فراموش نکرده ام که در برابر اعتراض بعضی از نیروهایش که می
پرسیدند چرا هواپیماها وارد عمل نمی شوند؟، می گفت، یقین داشته باشید
فرماندهان از ما بهتر می دانند که چه زمانی هواپیماها و بالگردها باید وارد
عمل شوند.
ساعت از 4 و نیم بعد از ظهر گذشته بود که شنیدیم،
نیروهای عمل کننده در محورهای حی الصناعی و بیمارستان هم خوب پیش رفته اند،
با اینحال، تا زمانی که این نیروها دست به دست بدهند، هنوز زمان زیادی
لازم بود و نیاز به نبردهایی خانه به خانه، محله به محله و تن به تن داشت.
در
همین اوضاع و احوال بود که مصطفی ، مهندس فنی شبکه العالم را که پایش زخمی
شده بود، به گوشه ای از ساختمان محل استقرار منتقل کرده و پایش را باند
پیچی کردند تا به عقب برگردد.
سرانجام حوالی ساعت 5 فرمانده یگانی
که در آن بودیم گفت که باید برگردید. چون تا ساعاتی دیگر احتمال زیادی وجود
دارد که خودرویی برای انتقال شما وجود نداشته باشد. درست هم می گفت، از
همان موقع جلوی هر نفربر زرهی را می گرفتند، نمی ایستاد چرا که یا زخمی
داشت یا نیرو حمل می کرد و ما به سختی توانستیم مصطفی را با یکی از آن
نفربرهای پر از نیرو راهی عقب کنیم.
سرانجام راننده یک ماک مدل
قدیمی بدون تریلر که کابین آن سه نفری جا دارد، پذیرفت ما را به عقب
برگرداند. اما حالا تعداد ما خیلی بیشتر شده بود و سرانجام هم 10 نفری به
عقب برگشتیم.