SHIA-NEWS.COM شیعه نیوز:
به گزارش «شیعه نیوز»، احمدرضا بیضایی برادر شهید محمودرضا بیضایی شهید مدافع حرم حضرت زینب(علیها السلام)، خاطراتی از برادر خود را در وبلاگ اسکالپل آورده است: به بچههای بسیج خیلی اعتقاد داشت. یکبار در مورد عملکرد بچههای بسیج در فتنه 88 صحبت میکردیم، با هیجان تمام در مورد بسیجیهای اسلامشهری و اینکه سخت پای کار اسلام و انقلابند گفت.
خیلی این بچهها را دوست داشت؛ خودش هم یک بسیجی تمام عیار بود؛ بسیجی وسط معرکه بود و مثل من نبود که فقط توی پستوی خانه بسیجی باشد؛ در ایام آشوب خیابانهای تهران، گاهی تنهایی میرفت توی شلوغی.
چند بار بشدت خودش را به خطر انداخته بود برای همین آن روزها خیلی نگرانش میشدم؛ در یکی دو هفته اول بعد از اعلام نتایج انتخابات که آشوبگرها خیابان آزادی را شلوغ کرده بودند با او تماس گرفتم و گفتم کجایی؟
گفت: توی خیابان!
گفتم: چه خبر است آنجا؟
گفت: امن و امان.
گفتم: این کجایش امن و امان است؟ توی خبرگزاریها دارم اخبار را میخوانم و اوضاع خوب نیست اصلاً.
گفت: نگران نباش. گفتم: چرا؟ گفت: بسیجی زیاد است!
*نزدیک شهادتش، کاملا از دنیا صرفنظر کرده بود
از هم پول قرض میکردیم. هر وقت پول لازم بودم، اگر از هیچ طریقی جور نمیشد، به محمودرضا زنگ میزدم و جور میشد. اینطور نبود که همیشه پول داشته باشد؛ با این حال، هیچوقت نمیگفت ندارم. میگفت «جور میشه؛ شماره کارت بده!» و بعد از یکساعت پیامک میداد که: «واریز شد»؛ میدانستم که اینجور وقتها از کسی قرض میکند.
جودش یکی از خصوصیات بارزش بود؛ هیچوقت هم نشد که طلبش را بخواهد؛ یکی دو هفته قبل از آخرین رفتنش به سوریه، پیامک داده بود که کمی پول لازم دارد و گفت که زود پس میدهد.
من تابستان پارسال مقداری پول از او قرض کرده بودم و قرار بود تا خرداد امسال به او برگردانم؛ برایش نوشتم: «لازم نیست پس بدهی؛ من به تو بدهکارم بگذار اول بدهیم را صاف کنم، بعد.» در جوابم نوشت: «صافیم». نزدیک شهادتش، کاملا از دنیا صرفنظر کرده بود.
*اهل سنت را هم به خدمت گرفته بود
به زبان عربی مسلط بود و به دو لهجه عراقی و سوری آشنایی داشت؛ یکبار با جمع بسیجیهای اسلامشهری در کلاسش حاضر شده بودم. اسلحه m16 را تدریس میکرد؛ بعد از کلاس از من پرسید تدریسم چطور بود؟! گفتم خیلی تپق زدی؛ روان نبود.
گفت من تا حالا به فارسی تدریس نکرده بودم، خیلی سخت بود! با بسیجیهای نهضت جهانی اسلام مدتی طولانی کار کرده بود و نه تنها اصطلاحات نظامی را به عربی میدانست بلکه عربی محاورهای را بخوبی صحبت میکرد و میفهمید.
پارسال در ایام ماه مبارک رمضان قسمتهایی از یک سریال را از تلویزیون الشرقیه عراق ضبط کرده بودم که یکبار وقتی به تبریز آمده بود برایش باز کردم و از او خواستم برایم ترجمه کند.
دقایقی از فیلم را برایم ترجمه کرد و چند تا اصطلاح هم از عربی محلی عراقی یاد داد که آنها را به خاطر سپردهام. یکبار به او گفتم عربی محلی عراق را خیلی دوست دارم و کم و بیش میفهمم ولی عربی محلی لبنانیها را نمیفهمم و علاقهای هم به یاد گیریش ندارم.
گفت عربی لبنانیها و سوریها شیرین است و بعد تعریف کرد که یکبار با تقلید لهجه آنها از ایست بازرسیشان در یکی از مناطق در سوریه براحتی گذشته است!
مدتی را که در سوریه بود تسلطش به زبان عربی خیلی به کار او آمده بود؛ یکی از همرزمهایش برایم تعریف میکرد که محمودرضا بخاطر ارتباط گیری خوبش با مردم سوریه، اهل سنت را هم در یکی از مناطقی که کار میکرد به خدمت گرفته بود و در شناسایی استفاده میکرد.
یکبار کتابی را که برای آموزش عربی فصیح در مدارس سوریه بود، از آنجا با خودش آورده بود که با یکی از کتابهایم معاوضه کردیم! این اواخر هم قرار بود مرا به یکی از دوستانش برای یادگیری محاورات محلی عربی معرفی کند که شهادتش این باب را بست.
*جنگ در سوریه تمام شود میرویم عراق
معمولاً وقتی با هم بودیم، در مورد وضعیت سوریه از او زیاد سؤال میکردم؛ حدود دو سال پیش بود که یکبار آمده بود تبریز؛ در خانه پدر بودیم که بحثمان کشید به بشار اسد و من پرسیدم که بنظرت بشار میماند یا رفتنی است؟ گفت: اگر تا 2014 بماند، بعد از آن حتماً رأی میآورد.
در فضای رسانه زده آن روز اصلاً انتظار چنین جوابی را نداشتم. گفتم: از کجا معلوم تا 2014 بماند؟ گفت: اگر ارتش سوریه کاملاً از بین برود هم بشار اسد باز مقاومت میکند.
بیشتر تعجب کردم اما او این حرفها را با اطمینان و بدون تزلزل میزد؛ این روزها تحلیلهایش مدام یادم میافتد. بصیرت سیاسی خوبی داشت و در مورد اوضاع سیاسی آدم مطلعی بود. یادش بخیر.
میگفت جنگ در سوریه که تمام بشود میرویم عراق بجنگیم؛ جنگیدن در کربلا حال دیگری دارد…
منبع: وبلاگ اسکالپل
انتهای پیام/ ح . ا