SHIA-NEWS.COM شیعه نیوز:
«شیعه نیوز»: امام علی(علیه السلام) در خطبه صد و یکم نهج البلاغه از قسمتى از حوادث آينده پرده برمي دارد و می فرمایند: «ستايش مخصوص خداوندى است كه نخستين هستى است قبل از همه نخستينها و آخرين هستى است بعد از همه آخرها[1] به خاطر نخستين بودنش آغازى ندارد و به خاطر آخرين بودنش پايانى براى او متصور نيست. شهادت مى دهم كه معبودى جز ذات پاك او نيست؛ شهادتى كه درون و برون در آن هماهنگ و دل با زبان هم صدا باشد. اى مردم! دشمنى و مخالفت با من شما را تا مرز گناه پيش نبرد و نافرمانى من شما را به پيروى از هواى نفس نكشاند.[2] به هنگام شنيدن سخنانم با چشم به يكديگر نگاه نكنيد (و قيافه انكار به خود نگيريد).»
ایشان می افزایند: «سوگند به آن كس كه دانه را (در اعماق زمين)شكافت و بشر را آفريد، آنچه به شما خبر مي دهم از پيغمبرانى است، نه آن كس كه به من گفته دروغ گفته و نه شنونده بى خبر بوده است، گويا مى بينم شخص بسيار گمراهى بر مردم شام همچون حيوانات بانگ زند(و آنان را گرد آورد) و پرچمهاى خويش را در اطراف «كوفه» نصب كند .[3] هنگامى كه دهن باز كند و طغيان او به ارج رسد و جاى پايش در زمين محكم گردد، (ستم او همه جا را بگيرد) و فتنه فرزندان خويش را بگزد و آتش جنك زبانه كشد، روزها چهره گرفته و عبوس خود را ظاهر سازند و شبها رنج و مشكلات خويش را آشكار نمايند، هنگامى كه كشت او ه بمرحله درو برسد و براى چيدنش بپا خيزد و به هيجان درآيد و برق شمشيرش بدرخشد، در آن هنگام پرچمهاى فتنه ها و شورشهاى پيچيده به اهتزاز درآيد و همچون شب تار و درياى متلاطم رو آورند. علاوه بر اين چه طوفانهاى سختى كه شهر كوفه را بشكافد و چه تند بادهایى كه بر آن وزيدن گيرد و به زودى دسته هاى مختلف به جان هم افتند آنان كه سر پا هستند درو شوند و آنهاكه از پا افتاده اند لگدمال گردند!»
توضيحها:
[1]منظور از«اول» در اينجا «اول زمانى» نيست، بلكه آغاز سلسله عليت و علت نخستين است، زيرا واجب الوجود علت نخستين همه موجودات و حافظ آنهاست، قبل از همه بوده و بعد از همه خواهد بود.
[2]ايها الناس لا يجرمنكم شقاقى...: ای مردم! دشمنى با من شما را به گناه وا ندارد.»
اين جمله ها مربوط به جمعى از منافقان است كه با امام علی(علیه السلام) سر سازش نداشتند و لذا سعى مى كردند به امام (علیه السلام) اعتراض كنند و به هنگام سخنرانى آن حضرت به يكديگر نگاه مى كردند و با اشاره هاى چشم، ايرادات و حرفهاى خود را به يكديگر مى فهماندند!
[3]ابن ابى الحديد مى گويد: مصداق روشن اين سخن عبدالملك مروان است چه اينكه آنچه امام(علیه السلام) فرموده است او به هنگام حكومت خود، اين كارها را انجام داد، مردم فراوانى را كشت، اموال بسيارى را غارت نمود و ستمهایى روا داشت و ممكن است درباره عده اى از حكام بنى اميه باشد. (شرح ابن ابى الحديد، جلد7 ، صفحه 99)
عبدالملک بن مروان، پنجمین خلیفه اموی (بنی امیه) سال 26 هـ ق در مدینه بدنیا آمد. پدرش مروان بن حکم بود که مدتی خلیفه اموی و زمام حکومت آنها را در دست داشت. عبدالملک در مدینه بزرگ شد و بعد از اینکه پدرش از دنیا رفت، سال 65 ق در سن 40 سالگی خلیفه امویان در دمشق شد. قبل از اینکه خلیفه شود، پیوسته در مسجد بود و قرآن می خواند و خودش را با زهد و عبادت در نظر مردم موجه جلوه می داد به طوری که او را "حمامة المسجد" یعنی کبوتر مسجد می گفتند ولی به محض رسیدن به خلافت، با همه ارزش های اسلامی و اخلاقی، خداحافظی کرد و چون قرآن تلاوت کرد، آنرا برهم نهاد و گفت: «هذا فراق بینی و بینک و هذا آخرالعهدبک: این آغاز جدایی میان من و توست و این آخرین دیدار با توست».
در اوایل خلافتش، حجاز، شام و عراق، آشفته بود. در مکه، عبدالله بن زبیر خلیفه بود. مختار ثقفی در کوفه به خونخواهی امام حسین علیه السلام خروج کرد اما عبدالله بن زبیر، برادرش مصعب را به جنگ مختار و تصرف کوفه فرستاد که در این جنگ مختار مغلوب و کوفه بدست "مصعب بن زبیر" افتاد. او لشگری جمع کرد تا به جنگ عبدالملک بن مروان رفت، ولی عبدالملک برای اینکه بتواند با فراغت بال، کار عراق را سامان دهد، پیمان ترک مخاصمه با امپراطوری روم بست و بلافاصله از دمشق به عراق و به جنگ مصعب رفت که در این جنگ، مصعب کشته شد و عبدالملک وارد کوفه شد و همه را به بیعت با خودش دعوت کرد و مردم با او بیعت کردند و او بر تخت خلافت نشست.
از بزرگترین کارهای خبیث عبدالملک این بود که بلافاصله شخص خونریز و پلیدی بنام "حجاج بن یوسف بن عقیل ثقفی" که بسیار بی باک و دشمن آل علی(علیه السلام) بود بر جان و ناموس مردم مسلط کرد. حجاج خیلی زود به جنگ عبدالله بن زبیر، در مکه فرستاده شد، او را کشت و مکه را تصرف کرد و از آن به بعد، در نزد خلیفه عبدالملک، عزیزتر شد و حکومت حجاز را به دست گرفت و بعدا حاکم عراق و خراسان نیز شد. حدود بیست سال برکوفه که مرکز انقلاب های شیعه بود، حکومت کرد دهها هزار شیعه را کشت یا به زندان انداخت. از دقایع دیگر زمان عبدالملک، جنگ با دولت روم بود که به سبب امتناع امپراطور روم از قبول سکه طلای جدیدی که به امر عبدالملک، ضرب شده بود تجدید شد. اگر چه در اوائل خلافتش فتوحاتی نصیب او توسط برادرش محمدبن عبدالملک، در آسیای صغیر و ارمنستان شده بود، ولی این فتوحات از جنبه های ارضی، اهمیتی نداشت و زمینه را برای لشکرکشی های جانشین عبدالملک فراهم کرد.
امام زین العابدین(علیه السلام) در زمان عبدالملک
امام زین العابدین(علیه السلام) که دوران زندگیش با حکومت عبدالملک مقارن بود تأثیر زیادی در نگرش مثبت عبدالملک بن مروان نسبت به خودش داشت و امام نیز از همین موضوع، حداکثر استفاده را در پیشبرد برنامه خود، انجام داد و این نگرش در اثر کرامت و بزرگواری امام نسبت به مروانیان، به خصوص پدر عبدالملک در جریان انقلاب مدینه بود آنجا که در اوضاع بحرانی مدینه، همه افراد بنی امیه را از شهر بیرون کردند، امام(ع) به درخواست مروان بن حکم، همسر او را که دختر "عثمان بن عفان" بود در کنار خانواده اش جای داد و از او پذیرائی کرد.
برخورد عبدالملک با امام زین العابدین(علیه السلام)
از آنجا که ریاست ناحق، باعث نابودی تمام ارزشها و خوبیها می شود و شیوه های پسندیده همه فراموش می گردد عبدالملک بعد از مدتی، رفتارش را با امام سجاد(علیه السلام) تغییر داد تا جایی که دستور داد آن حضرت را دستگیر و به غل و زنجیر بکشند و او را به مرکز حکومت بیاورند. اگر چه امام با اعجاز الهی خود را از زنجیر آزاد کرد و با «طی الارض» نزد او ظاهر شد و بعد به مدینه برگشت.
صفات و اخلاق عبدالملک
خلیفه ای با هیبت و کاردان بود و از شعر و ادب، اطلاع زیادی داشت. او مردی بخیل و خونریز و فتاک بود. عمال و اطرافیانش هم شبیه به او بودند که چند نفر از آنها عبارتند از: حجاج بن یوسف، عامل او در عراق، مهلب بن ابی صفره در خراسان، هشام بن اسماعیل در مدینه، عبدالله فرزندش، در مصر، محمدبن یوسف، برادر حجاج در یمن و محمدبن مروان در جزیره، تمام اینها بسیار ظالم و کثیف و خبیث بودند که حجاج از همه بیشتر. نقل شده که عبدالملک به "ابوذباب" معروف بود، کسی که دهانش گند زیادی داشت و به او «رشح الحجر» هم می گفتند از شدت بخل زیاد، و او قسم می خورد که شراب می خورد و در خطبه ای تصریح کرد که هر کس مرا به تقوا دعوت کند گردن او را می زنم و گفت که من با شمشیر دهان این امت را درمان می کنم. عبدالملک دستگاه اداری کار آمدی برای تنظیم امور حکومتی تشکیل داد و اصلاحات موثری انجام داد. در زمان او دیوان های مالیاتی از زبان های یونانی و فارسی به عربی، منتقل شد. از کارهای او، بنای «قبة الصخره» در بیت المقدس است. وی در روز شنبه 14 شوال سال 86 هـ ق، در سن 66 سالگی در دمشق از دنیا رفت. مدت خلافتش بیست و یکسال و اندکی بود. 17 پسر داشت که چهار نفر از آنها خلیفه شدند.
منبع: مهر
انتهای پیام/ ح . ا