SHIA-NEWS.COM شیعه نیوز:
به گزارش سرویس «شیعه نیوز»؛ از کجای این مدینه سراغ تو را نگیرم که هر کوچه، شمیم نفس تو را گرفته؟
از کدام کوچه بگذرم که هوای غربت تو، هواییاش نکرده باشد؟!
به کدام حادثه بگریزم که از مرثیه مظلومی تو، زمزمه آشفته و داغدار نداشته باشد؟!
با اینکه هُرِم کرامت دستهای تو هنوز در این کوچهها، دل آدم را گرم میکند، اما باز حکایت تو برای این مردم پر از نشانه و آیاست؛ پر از انگاره های تردید و دو دلی است. این را هم به حتم، مثل خیلی چیزهای دیگر از پدرت ـ ابوتراب ـ به ارث بردهای.
انگار در این بیغوله های تاریک تاریخ نشینْ، کسی حرفی از آفتاب برای این جماعت نزده است.
انگار کسی برای اوج، بالی به آسمان نگشوده و جرعهای برای رفعِ عطشِ دیرینه اش، سراغ سرچشمه ها را نگرفته است. انگار اینجا جواب سؤال هر اقاقی، چیدن است.
چگونه است اینجا که هر که باشکوه تر است، خانه خاکی تری دارد و نام باشکوهش را نمیشود با صدای بلند، آواز داد و نمیشود از او بی واهمه حرف زد و گفته های نابش را میان دایره حقیقت، به رخِ دروغ های ابن ابی سفیانی کشید؟!
و چرا نمیشود اینجا، میان حق و باطل را ـ که چه قدر دست بر گردن هم، به هم شبیه شدهاند ـ فاصله انداخت، تا کسی صَلاح را برای اِصلاح، ننگ نداند و مبارزه مغلوبه و بی ثمر را، نشانه ترس؛ که صلح و جنگ در مرام آفتاب، جز برای اعتلای رسم خورشید، معنای دیگری ندارد. حالا هر که، هر چه میخواهد درشت بگوید و بیپایه ببافد.
حالا من ماندهام و این مدینه، با این کوچه های فاصله گرفته از آسمان، با این غربتی که زل زده در چشمان این حرم بی گنبد و مناره؛ با نالههای سوزناکی که از خاطره خانه های بنی هاشم می وزد.
دوباره داغی دیگر بر پیشانی پینه بسته این شهر و ننگی بر دامن آلوده نفاق و این پیکر فرزند ریحانه رسول است که بیجان و مسموم، میان حجره دربسته خیانت جعده، بر زمین نقش بسته و این پاره های جگر آسمان است که در میان این تشت، به بازگویی واقعه نشسته است.
باید بروم... باید بروم دوباره در بقیع دل. انگار کسی دارد مرثیه غربت مجتبی را میخواند... باید بروم...
خورشید خسته
پاره هاى جگر از گلوى جگرپاره هستى فرو ریخت و کربلا، همان لحظه در خویش آغاز شد؛
همان جایى که مهربانى بى همتاى حسن بن على علیه السلام رو به روى یک جفت چشم خیانت کار، پرپر مى زد و سینه اش در اقیانوس زهر، غوطه ور بود؛
همان جایى که ذره ذره هاى روح امامت، چون تل خاکستر در تشت فرو مى ریخت و زنى دست در دست ابلیس، پشیمانى گاه و بى گاهش را دست به سر مى کرد.
دریغا که سفره اطعام شبانه روزى مدینه، اینک برچیده مى شود و کریم اهل بیت چون خورشیدى خسته از خاک، به معراج ابدى مى رود.
آه از بیعت هاى سست!
کفر زمانه، دست از شرارت برنمى داشت و با نقابى از ریا، دست به کار فتنه هاى تازه بود.
تفرقه، چنگ به گریبان امت افکند و آن گاه که بیعت هاى سست، به فریب ستمگر زمانه، شکسته شدند، او چاره اى جز این نداشت که لواى صلح را پیش روى جفاى زمانه برافرازد؛ صلحى که زخم هاى بى شمارش، همه بر دل مجتبى علیه السلام فرود آمد.
سلام بر تو ای غریب بقیع!
سلام بر تو که با عصمت و طهارت فاطمى، در خاک غریبانه بقیع آرمیده ای و آفتاب و ماهتاب، تنها سنگ مزار تواند و سایبان خستگى هاى تربتت، تنها، بال کبوترانى است که روز و شب بر آن خاک بوسه مى زنند!
تو را در همان سال هاى سکوت و مصلحت، ذره ذره شهید کردند؛ در همان روزهاى خفقان، روزهاى ناامن که قامت حق، با زرهى پنهان در میان رداى امامت، به نماز جماعت مى رفت و پاى منبرها، طعنه هاى پلیدى را مى شنید که انگشت اتهام و دروغ، به سمت امیرالمؤمنین داشتند. همان سکوت هاى کبود، تو را خون جگر کردند. قفس دنیا، روز به روز برایت تنگ تر شد. تو از آن سال هاى تلخ و سیاه، به زهر راضى تر بودى که شوکرانى این چنین، رهایت کند از غم هاى نافرجام زمانه... .
و شما ای ناسپاسان!
شک نکنید به پستى خود؛ این سان که نمى دانید در پى چه هستید... نه دردانه «لولاک» را خواستید، نه عدل ذوالفقار را تاب آوردید و نه ریحانه خلقت را چشم دیدن داشتید! اینک که دیگر بار، عطر گل محمدى را بر خود حرام کردید، کور باد چشم هاى دریده و تنگتان!
منبع: جام نیوز
انتهای پیام/ ز.غ