SHIA-NEWS.COM شیعه نیوز:
به گزارش «شیعه نیوز» به نقل از مهر، امام کاظم(علیه السلام) را می توان از نظر مکتب وارث زحمات جد و پدر بزرگوارشان امام باقر و امام صادق(علیه السلام) دانست؛ ایشان در نشر تشیع که جنبه سیاسی پیدا میکرد موفق شدند نمایندگانی را به اقصی نقاط عالم اسلام اعزام کنند و شیعه را در نقاط مختلف از جمله خراسان، ری، قم، یمن و... تبلیغ کنند.
ابوالحسن موسی کاظم(علیه السلام) در روز شنبه هفتم ماه صفر سال 128 ه. ق در سرزمین ابواء (بین مکه و مدینه) به دنیا آمد. پدرش حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) و مادرش «حمیده » (سلام الله علیها) بود. امام صادق(علیه السلام) از همان لحظه نخست تولد، شیعیان را نسبت به امامت فرزندش «موسی» آگاه ساخت و این گونه فرمود: «فعلقوا بابنی هذا المولود... فهو والله صاحبکم من بعدی »؛ به فرزندم، این مولود بچسبید.. او به خدا بعد از من صاحب شماست.
از حوادث مهم دوران جوانی آن امام، مرگ نابهنگام برادر بزرگترش،«اسماعیل» بود که از الطاف خفیّه الهیّه محسوب میشد و زمینهساز تثبیت امامت وی شد. تلاش امام جعفر صادق(علیه السلام) نیز در این راستا و به منظور جلوگیری از انحراف جریان امامت بود. هر چند بعدها نیز گروهی پیدا شدند و پس از امام صادق(علیه السلام) معتقد به امامت « اسماعیل» شدند و مرگ او را انکار نمودند.
دوران امامت
دوران سی و پنج ساله امامت موسی بن جعفر مصادف بود با اوج قدرت حکومت بنی عباس و همزمان با چهار تن از حاکمان عیّاش و خونآشام عباسی بهنامهای منصور دوانیقی ، مهدی عباسی ، هادی عباسی و هارون الرشید که حضرت نیز به فراخور شرایط زمانیِ حساسِ هر یک، وظیفه سنگین امامت و هدایت امّت را به بهترین شکل ممکن به دوش کشید. از مشکلات روزهای نخستین امامت موسی بن جعفر(علیه السلام)، ادّعای امامت دروغین برادر بزرگتر حضرت، «عبدالله افطح» بود که گروهی را به دنبال خود کشید و فرقه «فطحیه» به همین ترتیب شکل گرفت. هر چند با برخورد روشنگرانه امام، عبدالله با شکست روبرو گردید.
دوران امامت حضرت موسی بن جعفر(علیه السلام) از 25 شوال سال 148 ه.ق همزمان با شهادت پدر بزرگوارش امام صادق(علیه السلام) آغاز شد. در این زمان حضرت 20 سال داشت. در آغاز امامت، حضرت با قاتل پدرش، منصور دوانیقی رو در رو بود. وی که از سال 136 خلافت اسلامی را پس از «ابوالعباس سفاح» به دست گرفته بود، در پی از بین بردن جانشین امام صادق(علیه السلام) بود. اما امام صادق(علیه السلام) با کیاست تمام، کاری کرد که فشارها را از روی فرزندش امام موسی کاظم(علیه السلام) به حداقل برساند.
امام هفتم شیعیان به صالح، صابر، امین و کاظم ملقب بوده و عبد صالح شناخته مىشد. از این رو او را «کاظم» مىخواندند که خشم خود را فرو مىبرد و بر گرفتارىها شکیبایى مىورزید. در روزگار امام موسی کاظم(علیه السلام) عباسیان و دشمنان اهل بیت(علیه السلام) تا آنجا که در توان داشتند بر علویان سخت مىگرفتند تا جایى که شیعیان تن به آوارگى دادند و عدهاى نیز به جرم علوى بودن، کشته شدند.
امام کاظم جانب احتیاط را مىگرفت و تنها کسانى را که شایستگى تبلیغ امامت او را داشتند، به این امر مهم مىگمارد. آن گونه که از تاریخ برمىآید، او در تمام ایام حیات خود، از گزند عباسیان دورى مىجست و حتى به شیعیان اجازه نمىداد آن گونه که در زمان حیات پدر ارجمندش معمول بود، با وى دیدار کنند.
تدبیر امام موسی بن جعفر(علیه السلام) برای حفظ شیعیان
راویان روایات منقول از آن حضرت را کمتر با نام مبارکش ذکر مىکردند، بلکه به کنیه و اشاره اکتفا مىکردند. آنان چنین نقل روایت مىکردند: از ابو ابراهیم، ابوالحسن، عبد صالح، عالم، سید و رجل شنیدیم ... این امر نشاندهنده تحت نظر بودن آن حضرت است. آن حضرت نیز براى حفظ جان یاران، از آنان مىخواست که در امور دینى و عبادى تقیه کنند تا مبادا مورد تعرض و انتقام حاکمان جور قرار گیرند.
آنچه از تاریخ برمىآید این است که امام کاظم(علیه السلام) در 10 سال اول امامت خود، که با منصور معاصر بود، با او دیدارى نداشته و حتى منصور برخلاف محمد المهدى و هارون - فرزند و نوهاش - او را به بغداد فرا نخواند و نیز به بند نکشید. این در حالى است که منصور، از آن دو، خبیثتر بود و این از رفتار او با امام صادق(علیه السلام) و آل على آشکار مىشود.
زمانى که خبر شهادت امام صادق(علیه السلام) به منصور دوانیقی رسید، او طى نامهاى از محمد بن سلیمان، عامل خود در مدینه، خواست تا وصى امام صادق(علیه السلام) را بکشد. محمد در پاسخ نوشت: جعفر بن محمد 5 تن را به عنوان وصى معرفى کرده است که یکى از آنان شخص منصور است و منصور ناکام ماند. اما از آن پس در صدد برآمد با شیوه های سیاسی و... حضرت را در فشار قرار دهد. پس از مرگ منصور، نوبت به خلافت «مهدی بن عبدالله منصور» رسید. وی که در سال 158 به خلافت رسید، وقت خود را عموما به حل منازعات داخلی و کشورگشایی گذراند، لذا امام اندک فرصتی برای بیان حقایق شرع و مظلومیت اهل بیت (علیه السلام) یافت.
البته خلیفه نیز برای در امان ماندن از خطر احتمالی از سوی امام، حضرت را مدتی زندانی کرد و چون تضمین گرفت که بر علیه او نشورد، حضرت را آزاد کرد و به مدینه بازگرداند. البته این اعمال و فراخواندن مکرر حضرت موجبات نگرانی خاندان و شیعیان حضرت را فراهم می کرد.
هارون الرشید، نواده منصور دوانیقی بود و در 27 ذی حجه سال 145 ه به دنیا آمد همزمان با وفات برادرش موسی، هادی به خلافت رسید و آن زمان (چهاردهم ربیع الاول 170 ه . ق) 22 سال داشت. هارون در دوره اوج و عظمت خلافت بنی عباس به سلطنت رسید. در این دوره دانش و فلسفه و حکمت و ادب به رشدی شگفت انگیز رسید که البته تا حدود زیادی در حول فعالیت های علمی امام باقر و امام صادق علیهما السلام بود. حضرت موسی بن جعفر (علیه السلام) نیز تا زمانی که از شر هارون در امان بود در این نهضت فکری و علمی نقش پیشرو داشت و انبوه شاگردان فاضل او گواه این مدعاست.
دقیقا همین پیشروی امام و یارانش، هارون را به وحشت انداخت و با وجود فضای باز علمی، در صدد محصور کردن حضرت برآمد تا نفوذ معنوی و علمی ایشان را نابود سازد. هارون به این منظور در برابر حقایق دینی که از سوی امام بیان می شد، فلسفه یونان و کتب هند و افسانه ها را به عنوان ابزار فرهنگی و معنوی علم کرد و در برابر فقه و احکام پویا نیز، مانند جد خود منصور علمای مخالف اهل بیت را تشویق کرد تا در مقابل حضرت عرض اندام کنند حتی در مدینه منوره برای امور شرعی و احکام دینی اشخاصی را معین کرد و به«مالک بن انس» و کتاب «موطاء» او اهمیت فوق العاده داد و پسران خود را برای قرائت آن کتاب به مدینه فرستاد.
تمام این کارها برای کاستن از مراجعه مردم به حضرت موسی بن جعفر (علیه السلام) بود، اما غافل از این که هر چه می کرد بر جلال و عظمت حضرت می افزود. از این رو به مقابله فیزیکی با حضرت روی آورد. در این جبهه هارون علاوه بر خود حضرت، علویان را نیز تحت فشار قرار می داد.
نقش امام موسی کاظم(علیه السلام) در سیاسی کردن شیعه
امام کاظم (علیه السلام) بارها در روزگار مهدى و هادى به بغداد احضار شد و به بند و زندان درآمد و آزاد مىشد، اما روزگارى را که آن حضرت در دوران هارون به سر برد سختترین دوران حیات او بود. هارون در آغاز خلافتش بارها امام را به بغداد فراخواند و او را به زندان افکند و پس از مدتى او را آزاد ساخته و چنین وانمود مىکرد که او را محترم و گرامى مىدارد.
با همه تنگناهایى که براى امام به وجود آمده بود، شهرت او جهانگیر شد و دانشمندان به سوى او روانه شدند و آنان که تا دیروز از وى روگردان بودند، به امامت او معترف شدند و شیعیان از همه جا خمس و زکات خود را براى او مىآوردند و تمامى این امور از دید ماموران هارون پنهان نبود.
در عصر امام کاظم (علیه السلام) که دوران بسیار سختی برای شیعیان بود، حرکتهای اعتراضآمیز متعددی از ناحیه شیعیان و علویان نسبت به خلفای عباسی صورت گرفت که از مهمترین آنها قیام حسین بن علی، شهید فَخّ ـ در زمان حکومت هادی عباسی ـ و نیز جنبش یحیی و ادریس فرزندان عبدالله بود که در زمان هارون رخ داد. در واقع مهمترین رقیب عباسیان، علویان بودند و طبیعی بود که حکومت آنان را سخت تحت نظارت آنها بگیرد.
امام کاظم(علیه السلام) را می توان از نظر مکتب وارث زحمات جد و پدر بزرگوارشان امام باقر و امام جعفرصادق(علیه السلام) و دانست، چرا که زحمات این دو امام بزرگوار در تدوین و عرضه تشیع در قالب مکتب شیعه به ثمر رسیده بود و امام موسی کاظم(علیه السلام) در حقیقت این مکتب تدوین شده را به ارث برده بود. ایشان در نشر تشیع که جنبه سیاسی پیدا میکرد موفق شدند نمایندگانی را به اقصی نقاط عالم اسلام ارسال کنند و شیعه را در نقاط مختلف از جمله خراسان، ری، قم، یمن و... تبلیغ کنند.
از زمان امام کاظم(علیه السلام) به بعد ائمه اطهار(علیه السلام) بر خلاف ائمه دوران قبل وارد عرصه سیاست میشوند و به مردم نسبت به فساد دستگاه خلافت هشدار میدهند و تلاش می کردند با نفوذ دادن برخی از افراد برجسته در دستگاه خلافت بتوانند ضمن جلوگیری از برخی اشکالات و ضربات به اسلام، زمینه نشر فرهنگ اصیل اسلام که همان مکتب شیعه است را فراهم کنند.
نقش خلفای عباسی در ایجاد فرق چهارگانه فقهی
بعد از امام موسی کاظم (علیه السلام) موج شدید محافظت از امامان برای جلوگیری از تولد حضرت مهدی آخرین حجت الهی(عجل الله تعالی فرجه) در میان خلفای عباسی شکل گرفت، به گونه ای که امام علی بن موسی الرضا(علیه السلام) را به بهانه دادن خلافت و ولیعهدی به ایران آورده و آن حضرت را به گونهای با محذورات مواجه میکنند تا حضرت نتواند ارتباطات رایج را با پیروان خود ادامه دهد و همین طور امام جواد(علیه السلام) را در کاخی به نوعی محصور می کنند تا مردم در حالیکه به امامت و حقانیت شیعه پیبردهاند ارتباطی با این بزرگوران نداشته باشند و ایشان را در 25 سالگی به شهادت می رسانند و امام هادی(علیه السلام) و عسکری(علیه السلام) را در منطقه نظامی در حصر نگهداری کردند و حتی امام عسکری(علیه السلام)را کنترل می کردند که ازدواج نکند تا امام دوازدهم به دنیا نیایند.
خلفاى عباسى بنا به روش ستمگرانه و زیاده روى در عیش و عشرت، همیشه در صدد نابودى بنى هاشم بودند تا اولاد على (علیه السلام) را با داشتن علم و سیادت از صحنه سیاست و تعلیم و ارشاد کنار زنند، و دست آنها را از کارهاى کشور اسلامى کوتاه نمایند. اینان براى اجراء این مقصود پلید کارها کردند، از جمله: چند تن از شاگردان مکتب جعفرى را تشویق نمودند تا مکتبى در برابر «مکتب جعفرى» ایجاد کنند و به حمایتشان پرداختند. بدین طریق مذاهب حنفى، مالکى، حنبلى و شافعى هر کدام با راه و روش خاص فقهى پایه ریزى شد. حکومتهاى وقت و بعد از آن - براى دستیابى به قدرت - از این مذهبها پشتیبانى کرده و اختلاف آنها را بر وفق مراد و مقصود خود دانسته اند.
امام موسى بن جعفر (علیه السلام) بى آنکه - در مراقبت از دستگاه جبار هارونى - بیمى به دل راه دهد به خاندان و بازماندگان سادات رسیدگى مى کرد و از گردآورى و حفظ آنان و جهت دادن به بقایاى آنان غفلت نداشت. آن زمان که امام (علیه السلام) در مدینه بود، هارون کسانى را بر حضرت گماشته بود تا از آنچه در گوشه و کنار خانه امام (علیه السلام) مى گذرد، وى را آگاه کنند. هارون از محبوبیت بسیار و معنویت نافذ امام (علیه السلام) سخت بیمناک بود.
سرانجام بدگوئى هایى که اطرافیان از امام کاظم (علیه السلام) کردند در وجود هارون کارگر افتاد و در سفرى که در سال 179 ه به حج رفت، بیش از پیش به عظمت معنوى امام (علیه السلام) و احترام خاصى که مردم براى امام موسى کاظم (علیه السلام) قائل بودند، پى برد. هارون سخت از این جهت، نگران شد و وقتى به مدینه آمد و قبر منور پیامبر اکرم (صلی الله علیه واله ) را زیارت کرد، تصمیم بر جلب و دستگیرى امام (علیه السلام) یعنى فرزند پیامبر گرفت. در واقع امام موسى بن جعفر (علیه السلام) را به جرم فضیلت و اینکه از هارون الرشید در همه صفات و سجایا و فضایل معنوى برتر بود به زندان انداختند.
امتناع برخی از نزدیکان هارون از کشتن امام کاظم(علیه السلام)
هارون صاحب قصرهاى افسانه اى در سواحل دجله، و دارنده امپراطورى پهناور اسلامى آن چنان از امام (علیه السلام) هراس داشت که وقتى قرار شد آن حضرت را از مدینه به بصره آورند، دستور داد چند کجاوه با کجاوه امام (علیه السلام) بستند و بعضى را نابهنگام و از راههاى دیگر ببرند، تا مردم ندانند که امام (علیه السلام) را به کجا و با کدام کسان بردند، تا یأس بر مردمان چیره شود و به نبودن رهبر حقیقى خویش خو گیرند و سر به شورش و بلوا بر ندارند و از تبعیدگاه امام (علیه السلام) بى خبر بمانند.
هارون، ابتدا دستور داد امام هفتم (علیه السلام) را با غل و زنجیر به بصره ببرند و به «عیسى بن جعفر بن منصور» که حاکم بصره بود، نوشت که یک سال حضرت امام کاظم (علیه السلام) را زندانى کند، پس از یک سال والى بصره را به قتل امام (علیه السلام) مأمور کرد اما عیسى از انجام این قتل عذر خواست.
هارون امام را به بغداد منتقل کرد و به «فضل بن ربیع» سپرد. مدتى حضرت کاظم (علیه السلام) در زندان فضل بود. هارون ، فضل را مأمور قتل امام (علیه السلام) کرد ولى فضل هم از این کار سرباز زد. چندین سال امام (علیه السلام) از این زندان به آن زندان انتقال مى یافت و سرانجام امام کاظم(علیه السلام) پس از سالها - بین 7 تا 14 سال - که در زندانها به سر برد؛ در سال 183 یا 186ق و در 55 سالگى به دست مردى ستمکار و غیرمسلمان به نام (سندى بن شاهک) و به دستور هارون مسموم و پس از سه روز به شهادت رسید.
چون امام (علیه السلام) به شهادت رسید، سندى عدهاى از فقیهان و بزرگان بغداد را کنار پیکر امام حاضر کرد و به آنان گفت: آیا جاى شمشیر یا نیزه بر پیکر او مىبینید؟ گفتند: نه، سندى گفت: پس گواهى بدهید که او به مرگ طبیعى مرده و آنان چنین کردند. بعد از این اقدام، جنازه امام را بر روى پل بغداد قرار داد و منادى فریاد برآورد: موسى بن جعفر را ببینید که با مرگ طبیعى مرده است!
پیکر پاک امام موسی بن جعفر(علیه السلام) بهطور معجزهآسایی توسط فرزندش علی بن موسی الرضا (علیه السلام) غسل داده شد و در مقابر قریش در مدینه السلام ـ در حاشیه بغداد ـ مدفون گردید. مزار شریفش مورد توجه عموم قرار گرفت و سالها بعد نوه بزرگوارش حضرت امام جواد (علیه السلام) در کنارش دفن شد و شیعیان دلباخته آنها شهر کاظمین را در کنار تربت پاکشان تأسیس نمودند.
انتهای خبر/ ز.ح