SHIA-NEWS.COM شیعه نیوز:
«شیعه نیوز» به نقل از مشرق: معرفی هشت تن از دشمنان حضرت اباعبدالله الحسین(ع)
1- ابن حوزه
عبدالله بن حوزه تمیمی، از هتاکان لشگر عمربن سعد در کربلا که مورد نفرین امام علیه السلام قرار گرفت. وی از قبیله بنی تمیم بود که نامش «ابن جوزه» در برخی نقلها و «تیمی» هم آمده است.
روز عاشورا، آن زمان که لشگر بنی امیه به سپاه امام حسین علیه السلام حمله کرد، ابن حوزه، مقابل لشگر رفت و امام علیه السلام را چند بار با لحن بسیار تند و خشن صدا زد. حسین علیه السلام، در مرتبه آخر جلو آمد. و فرمود چه می خواهی؟ او گفت: ابشربالنار «بشارت باد ترا به آتش دوزخ»
امام( علیه السلام) فرمود: او کیست؟ گفتند: ابن حوزه تمیمی. آنحضرت گفت: دروغ گفتی من نزد پروردگارم می روم که مهربان است و شفاعتش پذیرفته آنگاه حضرت، او را نفرین کرد و فرمود: خدایا او را به آتش دوزخ ببر.
ابن حوزه خشمگین شد و خواست اسبش را به طرف حضرت بجهاند که اسبش چموشی کرد. و او را از پشت خود انداخت، بطوری که پای چپش در رکاب بود و پای دیگرش واژگون که مسلم بن عوسجه یکی از اصحاب امام علیه السلام، بر وی تاخت و شمشیر به پای او زد و پایش از تن جدا شد. اسب همچنان می دوید و سر او را به هر سنگ و کلوخ و درختی کوبید تا مرد. و روحش به آتش دوزخ رفت.سپس آن حیوان بر او بگردید و با سم آنقدر او را کوفت و پاره پاره کرد تا اینکه به جز دو پا چیزی از او نماند.
2 - ابوالجنوب کوفی
از عناصر خبیث و پلید لشگر عمربن سعد در کربلا که به امام حسین علیه السلام حمله کرد. نامش عبدالرحمن جعفی و القابش را، ابوالجنوب، ابوالخنوق و ابوالحتوف نیز گفته اند. او پهلوانی قوی و در شهر کوفه ساکن بود.
روز عاشورا سال 61 هـ.ق، جزو پیادگان لشگر عمر سعد و در کنار شمربن ذی الجوشن، صالح بن وهب یزنی، خولی و عده ای دیگر بود که با ترغیب و تحریص همدیگر، حسین بن علی علیه السلام را محاصره کردند. آنگاه که آنحضرت به میدان آمد و دشمن با تمام قوا به او حمله کرد. شمر به ابوالجنوب که کاملا به آلات جنگی مجهز بود گفت جلو برو به سراغش، گفت: «چرا خودت نمی روی؟ شمر به او گفت: با من اینگونه حرف می زنی و گستاخی می کنی؟ ابوالجنوب هم گفت: تو با من گستاخی می کنی؟ بعد به یکدیگر ناسزا گفتند و ابوالجنوب گفت: به خدا قسم؛ می خواهم اینک این نیزه را در چشم تو فرو کنم! شمر بازگشت و گفت: به خدا سوگند اگر بتوانم ترا به سزایت می رسانم. ابوالجنوب «لعنة الله علیه» با بقیه پیادگان نظام، به امام علیه السلام حمله کرده و محاصره اش نمودند و بعد به شهادت رساندند.
3 - ابوحرب سبیعی [سبیعی]
از مأموران و سواران لشگر عمر بن سعد.نامش در مقاتل، عبدالله بن شهر، عبدالله بن سمیر، عبیدالله بن شمیر و عبدالله بن سخیر آمده است. مردی فاسق، لوده و شوخ و دلاور بود.
سعید بن قیس چند بار او را به خاطر جنایاتی که مرتکب شده بود در زندان حبس کرد. نقش او را در کربلا در شب عاشورا، به عنوان یک پاسبان از لشگر دشمن می بینیم که در اطراف خیمه های امام حسین علیه السلام و یارانش تجسس می کرد و با بقیه لشگر از دور و نزدیک مواظب بودند.
ضحاک بن عبدالله مشرقی روایت می کند که:
در شب عاشورا، امام( علیه السلام) و اصحابش تمام شب را به نماز و استغفار و دعا و تضرع به درگاه الهی مشغول بودند، گروهی از سواره نظام عمربن سعد نگهبانی می دادند و از کنار خیمه ها می گذشتند و مراقب ما بودند، همینکه حسین علیه السلام آیه 172 (آل عمران) را تلاوت کرد که: «و لایحسبن الذین کفروا انما نملی لهم ...؛ کسانی که کافر شدند خیال نکنند که مهلتی که به آنها می دهیم برایشان خوبست بلکه ... ما کان الله لیذر المؤمنین علی ما انتم علیه... آیه 173؛ خداوند هرگز مؤمنان را به حال کنونی وانمی گذارد، بلکه می خواهد پاکان را از ناپاکان جدا کند»، یکی از سواران لشگر دشمن که پاسبانی می کرد آیه را شنید و گفت: قسم به پروردگار کعبه که ما همان پاکان هستیم که از شما جدا شده ایم. ضحاک می گوید من او را شناختم، به «بریر بن خضیر» گفتم او را می شناسی؟ گفت: نه! گفتم (ابوحرب سبیعی عبدالله بن شهر) مردی لوده و هم دلاور است و بریر به او گفت: ای فاسق تو فکر می کنی که خدا ترا جزو پاکیزگان قرار داده است؟ ابا حرب گفت: تو کیستی؟ گفت: «بریربن خضیر» گفت: ای «بریر»، بر من سخت است که تو هلاک شوی؟ والله که هلاک شوی»
بریر گفت: ای اباحرب، آیا می توانی از گناهان بزرگی که مرتکب شده ای توبه کنی و به سوی خدا بازگردی؟ به خدا سوگند که ما پاکان هستیم و شما همگی پلید می باشید. ابوحرب گفت: «من هم به درستی حرف تو شهادت و گواهی می دهم». من گفتم: آیا این معرفت به حال تو سودی ندارد؟ گفت: قربانت بروم پس چه کسی ندیم یزید بن عذره ی عنزی از عنز بن وائل باشد او اکنون با من است. بریر به او گفت: خدا رأی تو را زشت گرداند که تو مردی سفیه و نادانی، و بازگشت. او نیز برفت. پاسبان ما آن شب، عروة بن قیس احمسی بود و سواران وی را سپرده بودند.
4 - ابو مرهم ازدی
از لشگریان عمر بن سعد و قاتل محمد فرزند مسلم بن عقیل.
مادر محمد کنیزی بود و پدرش حضرت مسلم که قبل از نهضت کربلا قیام کرد و با بی وفایی کوفیان روبرو شد و سپس دستگیر و به شهادت رسید.
در روز دهم محرم سال 61 هـ.ق که حسین بن علی( علیه السلام) با یزیدیان به جنگ پرداخت پس از اینکه عده ای از یارانش شهید شدند، بنی هاشم به صحنه آمدند. امام محمدباقر( علیه السلام) و برخی از مورخین گفته اند که:
بعد از شهادت عبدالله بن مسلم، فرزندان ابوطالب دسته جمعی به لشگر دشمن حمله کردند. حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) که چنین دید، به ایشان فریاد زد: صبرا علی الموت یا بنی عمومتی ... ای عموزادگان من، صبر و مقاومت پیشه خود سازید و ...
هنوز از میدان برنگشته بود که در این حمله، محمد بن مسلم از بین آنها به زمین افتاد و به دست «ابومرهم ازدی» و «لقیط بن ایاس جهنی»، به شهادت رسید. ابن شهرآشوب، نام او را (ابومریم الازدی) و مجلسی در «جلاءالعیون» ابوجرهم اسدی گفته اند.
5 - اخنس بن مرثد حضرمی
از عناصر خبیث در لشکر عمر بن سعد در کربلا که عمامه امام حسین (علیه السلام) را ربود و جنایات دیگری نیز مرتکب شد.
نامش را (احبش بن مرثد بن علقمه حضرمی، احبش بن یزید، اخنس بن مرید)، هم گفته اند.
روز عاشورا سال 61 هـ.ق، بعد از شهادت حسین بن علی (علیه السلام)، لشگر کوفه به جهت غارت لباس های او، بر جسد مقدسش روی آوردند که «اخنس» ملعون عمامه آن حضرت را برداشت و به سرش بست. او بعدا به مرض «جذام» مبتلا شد اگرچه به روایتی، «جابربن یزید ازدی»، به این جنایت متهم است ولی اکثر مورخین، همین «اخنس» را سارق عمامه امام( علیه السلام) می دانند.
دیگر از جنایات او این که: چون امام حسین( علیه السلام) شهید شد، عمربن سعد (لعنه الله علیه) در بین لشگریانش ندا داد که: کیست که داوطلب شود تا بر بدن حسین با اسب بتازد؟ آن ملعون با چند نفر دیگر حاضر بر اینکار شدند.
اخنس آمد و با 9 نفر دیگر با اسب بر بدن آنحضرت تاختند و استخوان سینه و پشت و پهلوی مبارکش را شکستند. و بعدا نزد عبیدالله بن زیاد رفته و جایزه اندکی گرفتند. ابوعمرو زاهد می گوید: وقتی نسب آنها را دیدیم همگی حرامزاده بودند.
سرانجام شوم زندگی او:
به نقل از کتاب «نفس المهموم» و ناسخ التواریخ: مختار ثقفی در زمان قیام خودش به خونخواهی شهداء کربلا، نخست همین جماعت را آورد و دست ها و پاهایشان را با میخ های آهنین بر زمین بست و دستور داد تا با اسب های تازه نعل، آنقدر بر بدن پلیدشان تاختند تا گوشت و پوست و استخوانشان در هم کوبیده شده و هلاک گشتند.
در تاریخ طبری روایتی است که اخنس بعد از این جنایاتش، در جنگی ایستاده بود که تیری ناشناس به او خورد و قلبش شکافت و مرد. (لعنة الله علیه)
6- ارزق [ازرق] بن حارث
از فرماندهان و پیروان عمربن سعد در کربلا. نام او را "ازرق بن حرب الصیداوی" نیز گویند. جنایتکاری که مانع یاری رساندن قبیله «بنی اسد» برای حسین بن علی( علیه السلام) شد.
چند روز قبل از عاشورای سال 61 هـ.ق در حماسه حسینی، آن زمانی که عبیدالله بن زیاد گروه گروه لشگری از دشمن به جنگ با حسین بن علی (علیه السلام) میفرستاد، حبیب بن مظاهر اسدی یکی از یاران آنحضرت که از قبیله بنی اسد بود، اجازه گرفت تا مردم آن قبیله را که در آن نزدیکی بودند به یاری طلبد. امام (علیه السلام) موافقت نمود!
حبیب بن مظاهر در دل شب نزد آنها رفت و گفت: آمده ام تا شما را به یاری پسر دختر پیغمبر خدا دعوت کنم. او را تنها نگذارید و یاریش کنید، عمربن سعد با لشگر بسیاری او را محاصره کرده است. چون مردان بنی اسد او را شناختند، هر یک بر دیگری سبقت گرفتند و اعلام آمادگی کردند بطوریکه 90 مرد جنگی بپاخاستند و با حبیب به قصد یاری حسین علیه السلام خارج شدند در این میان یک نفر منافق و جاسوس، خبر را به عمربن سعد رسانده و او بلافاصله ازرق، فرمانده خودش را با 400 نفر سوار به مقابله با بنی اسد فرستاد.
ازرق با سوارانش، در کنار رود فرات به آنها رسیده و راه را بر آنها گرفتند. در حالی که با امام علیه اسلام فاصله بسیار کمی داشتند، لذا جنگ سختی درگرفت و با هم به شدت برخورد کردند.
حبیب بر سر او فریاد زد: ای ازرق، وای بر تو. با ما چه کار داری. برای تو و برای ما اینکار شایسته نیست؛ بگذار دیگری غیر از تو، این شقاوت را بر گردن گیرد. ولی ازرق هیچ توجه نکرد و همچنان لشگرش را به ضرب و جنگ، تحریص و تحریک کرد. و از این رو مانع شد، تا آنها به یاری حسین بن علی (علیه السلام) و یارانش نیایند. و چون عده بنی اسد کم بود، نتوانستند مقاومت کنند و منهزم شده و به قبیله خود بازگشتند؛ و همان شب از جای خود کوچ کردند تا مبادا ابن سعد بر آنان شبانه حمله کند. حبیب بن مظاهر با زحمت و سختی تمام نزد امام بازگشت و جریان را گفت:امام علیه السلام فرمود: لاحول و لا قوة الا بالله.
7 - اسحاق بن حیوه [حیاه] حضرمی
از جنایتکاران لشگر عمر بن سعد در کربلا که لباس امام حسین( علیه السلام) را سرقت و جنایات دیگری هم مرتکب شد. نام پدرش را حریه، یحیی و حویه، نیز گفته اند.
روز عاشورا، پس از شهادت حسین بن علی (علیه السلام)، لشگر عمربن سعد به جهت غارت لباس های او بر جسد مقدسش حمله کردند. اسحاق بن حیوه، پیراهن آنحضرت را ربود و به سرقت برد و پوشید، در حالی که در آن پیراهن بیشتر از 110 سوراخ از تیر و نیزه و شمشیر بود. اگرچه این عدد را به اختلاف ذکر کرده اند.
اسحاق بعد از این قضیه به مرض پیسی مبتلا شد و موی سر و رویش ریخت. دیگر از جنایت این ملعون، آنکه وقتی امام حسین علیه السلام شهید شد، عمر بن سعد (لعنة الله علیه) در بین یارانش فریاد زد که: چه کسی داوطلب می شود که بر بدن حسین (علیه السلام)با اسب بتازد؟ او، (اسحاق حضرمی) با چند نفر دیگر حاضر بر اینکار شدند. آمد و با اسب خویش بر بدن امام (علیه السلام) تاخت، چندان که پشت و سینه آنحضرت درهم شکست؛ و بعد هم به اتفاق دیگر جانیان، نزد عبیدالله بن زیاد رفتند و جایزه اندکی از او گرفتند. ابوعمر زاهد می گوید: در نسب آنها دیدیم که همگی حرامزاده بودند.
سرانجام شوم زندگی او:
به نقل از «نفس المهموم»، مختار ثقفی در زمان خونخواهی شهداء کربلا، او و دوستانش را گرفت و دست و پایشان را به بندهای آهنین بست و دستور داد آنقدر اسب بر بدن آنها تاختند تا هلاک شدند.
8 - اسد بن مالک
از عناصر خبیث و قاتلین در کربلا، و سرسپردگان بنی امیه
نام او به گونه های مختلفی چون اسید بن مالک، و اسید بن مالک حضرمی، ذکر شده است. بعضی از مورخین چون «ابن شهرآشوب در مناقب» و سیدمحسن امین در «اعیان الشیعه» و قاضی نعمان او را شریک در قتل حضرت عبدالله فرزند مسلم بن عقیل (علیه السلام) با همدستی عمروبن صبیح صیداوی می دانند و در زیارت شهداء از ناحیه مقدسه امام زمان (علیه السلام) چنین آمده است:
السلام علی القتیل بن القتیل «عبدالله بن مسلم بن عقیل» و لعن الله قاتله عامر بن صعصعه و قیل اسد بن مالک، و امام زمان (علیه السلام)، او را لعنت کرده است.
اسید [اسد]، از جمله 10 نفری بود که بعد از شهادت حسین بن علی (علیه السلام)، بر بدن مبارک او با اسب تاختند و استخوان ها و سینه آن حضرت را درهم شکستند و چون نزد ابن زیاد ملعون رفتند، خواست اظهار خوش خدمتی کند و جایزه بگیرد، شعری به این مضمون خواند:ما سینه حسین را درهم کوبیدیم بعد از آن که پشت او را لگدمال کردیم با اسبان قوی هیکل و تیزتاز!! (لعنة الله علیه)
ابن زیاد گفت: شما چه کسانی هستید؟ گفتند: ای امیر ما کسانی هستیم که نیکو خدمت کردیم. ابن زیاد وقعی بر ایشان نگذاشت و فرمان داد تا جایزه کمی به آنها دهند.چون نسب این ده نفر را بررسی کردند، دیدند که همه حرامزاده و از اولاد زنا بودند.
سرانجام کار او:
زمانی که مختار ثقفی به خونخواهی حسین بن علی علیه السلام در سال 66 هـ.ق، قیام کرد، دستور داد دست و پای آنها را به میخ های آهنین بر زمین بکوبند و حکم داد تا بر بدن ایشان اسب تاختند تا هلاک شده و در زیر سم اسبان نابود گشتند.
قولی است مبنی بر اینکه او، همان اسید حضرمی (شوهر طوعه) کسی که در کوفه، حضرت مسلم بن عقیل (علیه السلام) را در خانه اش پناه داد و او (اسید حضرمی و به نقلی پسرش بلال) این خبر را به دارالاماره و حکومت وقت داد و مسلم (علیه السلام) دستگیر شد. اما ممکن است فقط یک تشابه اسمی باشد. «بهر حال منبع موثقی بر این قول یافت نشد.» آنچه مسلم است اینکه از قتله کربلا بوده و دست ناپاکش به خون پاکان آلوده گشته است.
9 - اسماء خارجه
از اشراف و ثروتمندان کوفه و از بزرگان قبیله «قیس» بود.
منابع تاریخی او را به عنوان فردی بانفوذ و طرفدار بنی امیه نشان می دهد تا جائیکه او را صریحا (اموی الهوی) می گفتند.
جایگاه خاصی در دربار خلفاء عصر خودش داشت و جزو مقربان درگاه و مردان دلیر و سخاوتمند عرب به شمار می رفت و غالبا به عنوان عامل والی شهر، در حوادث مداخله می کرده است. پدرش خارجة بن حصن، از قبیله «بنی فزاره»، بعد از غزوه تبوک با بزرگان آن قبیله به خدمت پیامبر اسلام آمد.
عمویش عینیة بن حصن از بزرگان و دلیران عرب که در دشمنی با پیامبر اسلام مشهور بود، اما در فتح مکه نزد پیغمبر آمد و اسلام آورد. دخترش هند، همسر عبیدالله بن زیاد شد که بعدا با بشر بن مروان و سپس با حجاج بن یوسف ثقفی ازدواج کرد و این سبب شهرت او گردید.
خود او نیز از بستگان مادری «حسن مثنی» که فرزند امام مجتبی و داماد امام حسین (علیه السلام) است، بود. سال تولدش را می توان با توجه به قرائن، حدود سال دوم هـ.ق، گفت ولی از وقایع زندگیش تا سال 51 هجری قمری، یادی در تاریخ نشده است.
سال 51 هـ.ق در زمان معاویه، اسماء به درخواست «زیاد» و همراهی چند نفر از بزرگان کوفه به فتنه انگیزی و دشمنی «حجر بن عدی» (حجربن عدی از یاران باوفای علی بن ابیطالب (علیه السلام) بود که به دستور معاویه به همراه فرزند و یارانش به شهادت رسیدند) با خلیفه و حتی به کفر او گواهی داد و این موضوع در شهادت حجر و یارانش بدست معاویه دستاویز مؤثری داد.
زمانی که دخترش هند با «عبیدالله بن زیاد» که حاکم عراق بود ازدواج کرد، اسماء حکومت بصره را در دست داشت و این خود، جایگاه او و خانواده اش را در کوفه نشان می دهد. در شرح حوادث عراق در هنگام قیام حسین بن علی (علیه السلام)، کمتر به نام او برمی خوریم. هرچند که شیعه، او را در ردیف یاران عبیدالله بن زیاد و از عاملین حادثه کربلا و متهم به شرکت در قتل هانی بن عروه و مسلم بن عقیل می داند. اندکی از منابع، نامش را جزو دعوت کنندگان امام حسین (علیه السلام) به کوفه نیز ثبت کرده ولی بیشتر منابع تاریخ، حضورش را در کربلا تصریح نکرده اند.
به نقل تمام مورخین، سال 60 هـ.ق، در ماجرای دستگیری «هانی بن عروه مرادی»، او با همراهی «محمدبن اشعث» مأمور اینکار شد و بعد که به رفتار «ابن زیاد» با هانی اعتراض کرد، مورد تنبیه و مؤاخذه قرار گرفت. و این موضوع از حوادث نزدیک به واقعه کربلاست.
اسماء بن خارجه مدتها قبل از وقایع کربلا، مختار ثقفی را از مخالفت با «ابن زیاد» برحذر می داشت ولی مختار آنقدر از ابن زیاد بدگویی کرد تا بالاخره دستگیر و به دستور «ابن زیاد» زندانی شد.
بعد از شهادت حسین بن علی (علیه السلام) در روز عاشورا که اهل بیت و خانواده اش را اسیر کردند و حسن مثنی نیز دستگیر و اسیر شد. اسماء خارجه فزاری که از فامیل مادری اش بود، او را از میان اسیران بیرون آورد و گفت: به خدا قسم نمی گذارم که به فرزند «خوله» (خوله مادر حسن مثنی و هم قبیله اسماء بود) بدی و سختی برسد و عمربن سعد دستور داد که حسن را به او واگذارید.
بنابر نقل بعضی منابع، حسن جراحات بسیاری در بدنش بود که اسماء در کوفه آنها را مداوا کرد و بعد از بهبودی او را به شهر مدینه نزد خانواده اش برگرداند.
سال 67 هـ.ق که مختار ثقفی به خونخواهی امام حسین (علیه السلام) و شهداء کربلا قیام کرد و بر کوفه مسلط شد و عبدالله بن مطیع در «دارالاماره» شهر محاصره گردید. اسماء که جزو همراهانش بود، او را به امان خواهی از مختار برای خود و دیگر اشراف کوفه ترغیب کرد. در حمله از ارقه به شهر کوفه، او و شبث بن ربعی، ابراهیم بن اشتر را (ظاهرا در اثر حسادت)، از جنگ با خوارج بازداشتند.
مختار با توجه به این مسائل و روابط صمیمانه اسماء با عبیدالله بن زیاد، فرمان داد تا خانه او را خراب کنند و لذا او فرار کرد و به بادیه رفت و به بستگانش پیوست. در برخی نقل ها آمده که: او به شام رفت. به دستور مختار خانه او ویران شد.
بعد از پیروزی عبدالملک بن مروان (عبدالملک بن مروان بعد از مرگ یزید، حکومت شهر شام را در دست گرفت) بر مصعب بن زبیر (مصعب بن زبیر، برادر عبدالله زبیر و حاکم شهر بصره بود) و ورودش به شهر کوفه، اسماء خارجه به گماشتن «حمید بن حریث کلبی» بر اموال «بنی فزاره» اعتراض کرد و همین امر سبب جنگ میان «بنی قیس» و «بنی کلب» شد که به «یوم نبات قین» مشهور گشت. یکی از پسرانش بنام «عینیه» در این آشوبها شرکت داشت؛
برخی منابع، ملاقات هایی از اسماء با عبدالملک بن مروان را نقل کرده و در بعضی دیگر از منابع تاریخی، به حضور او در مجالس حجاج بن یوسف ثقفی اشاره شده است.نام اسماء گاهی در شمار تابعان آمده که از علی بن ابیطالب (علیه السلام) و عبدالله مسعود، حدیث نقل کرده اند.
بعضی از مورخین نیز سخنان حکیمانه ای به او نسبت داده و «ابن ندیم» از کتابی بنام «اسماء بن خارجه الفزاری» نام برده که نوع مطالب آن اینک بر ما پوشیده است. عده ای از شعرا همچون «فرزدق» او را به بزرگ منشی ستوده و گشاده دستی و بخشندگی اش در کوفه شهرت داشت، آنچنان که حجاج بن یوسف بعد از مرگش، او را به نیکی یاد می کرد. از فرزندانش یکی «مالک بن اسماء» از بزرگان قوم خود بود که در زمان حجاج ثقفی مدتی حاکم شهر اصفهان گشت ولی به سبب خیانت در اموال، دستگیر و زندانی شد. دیگر «حسان بن اسماء» که به نقل طبری، او در دستگیری «هانی بن عروه» شرکت داشت پسر دیگرش «عینیه»، که در زمان قیام مختار، جزو سپاه عبیدالله بن زیاد بود. دختر او «هند»، که در مطالب گذشته، وصف او را کردیم. برخی ماخذ، «افلح بن مالک» را از نوادگانش می دانند که از بزرگان خراسان بوده و با «ابومسلم خراسانی» دوستی داشته است.
در تاریخ زمان مرگش اختلاف است.
از سال 66 هـ.ق، که مصادف با 685 میلادی تا سال 82 هـ.ق = 701 میلادی به اقوال مختلف گفته شده است.
نکته قابل توجه: نکته ای که باید گفته شود اینکه: همزمان با دوران او، «اسماءبن حارثه سلمی» از اصحاب رسول اکرم (صلی الله علیه وآله)، متوفی سال 66 هـ.ق، و شخصیت دیگری بنام «اسماء بن حکم فزاری» که در جنگ صفین از یاران امام علی (علیه السلام) بوده و از آن حضرت روایت نقل کرده، زندگی می کردند، لذا بعید بنظر نمی آید که در پاره ای نکات که اشاره شد، نام این اسماء با دو نفر دیگر در منابع تاریخ، قبل و بعد از آن خلط شده باشد.
10 - اسود بن خالد اودی [ازدی]
از جنایتکاران لشگر کوفه و عمربن سعد در کربلا!
از قبیله «بنی اود» بود و نامش را «اسود اوسی» نیز گویند.
روز عاشورا سال 61 هـ.ق بعد از این که کوفیان، حسین بن علی (علیه السلام) را به شهادت رساندند. جهت غارت لباس های او، به جسد مقدسش رو آوردند، در آن موقع، «اسود بن خالد» ملعون نعلین آن حضرت را ربود.
11 - بحدل [بجدل] بن سلیم کلبی
از عناصر خبیث لشگر عمربن سعد در کربلا!!
در عاشورا سال 61 هـ.ق که لشگر عمر سعد، حسین بن علی (علیه السلام) را شهید کردند، برای غارت اموال و لباس های او، بر جسد مقدسش حمله ور شدند که «بجدل بن سلیم، لعنة الله علیه» انگشت آن حضرت را با انگشترش برید و به سرقت برد. و این انگشتر، غیر از انگشتری رسول خدا بود که از ذخایر نبوت است.
مختار ثقفی وقتی به خونخواهی شهداء کربلا قیام کرد، بجدل را دستگیر نمود و دستور داد تا هر دو دست و پایش را قطع کردند و آنقدر در خون خود غلطید تا هلاک شد و مرد.
نکته: روایتی از «محمد بن مسلم از امام صادق (علیه السلام)» نقل شده که می گوید:
از امام صادق (علیه السلام) از انگشتر (خاتم) حسین بن علی (علیه السلام) پرسیدم که به دست که افتاد؟ و یادآور شدم که «من شنیدم در ضمن اموال دیگر به غارت رفته است».حضرت فرمودند: «چنین نیست که گمان برده اند».
حسین (علیه السلام) به پسرش علی بن الحسین وصیت کرد و خاتم خود را در انگشت او کرد و کار امامت را به او سپرد. چنانچه رسول خدا (صلی الله علیه وآله) با علی بن ابیطالب کرد و او با حسن و او با حسین (علیه السلام)، سپس این خاتم بعدا به پدر من از پدرش رسید و اکنون در نزد من و به من رسیده است. و من هر جمعه در دست می کنم و با آن نماز می خوانم. محمد بن مسلم می گوید: روز جمعه نزد او رفتم نماز می خواند. چون از نماز فارغ شد دست به سوی من دراز کرد، در انگشتش خاتمی دیدم که نقش نگینش چنین بود لااله الا الله عدة للقاءالله. حضرت فرمود: این خاتم جدم ابی عبدالله الحسین (علیه السلام) است. (1- ص 200 در نفس المهموم به نقل (شیخ صدوق) و (روضة الواعظین) 2- موسوعة الامام الحسین به نقل از ترجمه امالی، کمره ای)
12 - بحر بن کعب تمیمی
از سرسپردگان و عناصر خبیث لشگر عمر بن سعد در کربلا!
نامش را: ابحر بن کعب، ابجر بن کعب، بحر بن کعب بن عبیدالله [عبدالله] گفته اند. از قبیله «تیم بن ثعلبه بن عکابه» بود.
بسیاری از مقاتل، یکی از جنایات او را، شرکت در قتل حضرت عبدالله فرزند امام حسن مجتبی (علیه السلام) می دانند. آن زمانی که در روز عاشورا، اصحاب و یاران امام حسین (علیه السلام) به شهادت رسیدند و لشگر دشمن، آن حضرت را محاصره کرد، عبدالله که پسری نابالغ بود، (مورخین در مورد سن او اختلاف نظر دارند. برخی او را کودک و نابالغ و بعضی او را جوان گفته اند) از خیمه اش بیرون دوید و در میان لشگر دشمن خودش را کنار عمویش رساند.
حضرت زینب(سلام الله علیها) که نگران او شده بود دنبالش دوید تا از رفتنش جلوگیری کند و از آن سوی امام (علیه السلام) هم ندا داد که خواهرم زینب(سلام الله علیها)! عبدالله را نگاهدار تا به میدان نیاید و هدف تیر و تیغ سپاه عمر سعد نشود. ولی زینب( سلام الله علیها)، نتوانست او را منصرف کند!! عبدالله گفت: به خدا قسم از عمویم حسین( علیه السلام)، جدا نمی شوم.
همین زمان بود که «بحر بن کعب» با شمشیر بر حسین( علیه السلام) حمله کرد و عبدالله دستش را سپر آن حضرت نمود و گفت: ای فرزند زن ناپاک! آیا عمویم را می کشی؟بحر شمشیرش ا فرود آورد و دست آن نوجوان را قطع نمود، به طوری که به پوست آویزان ماند. عبداله فریاد زد: یا ابتاه، یا عماه (ای پدر، ای عمو)، امام حسین (علیه السلام) او را گرفت و به سینه اش چسباند و برایش دعا و به دشمنانش نفرین کرد.لحظاتی بعد، او بدست ملعونی دیگر بنام (حرمله) به شهادت رسید. (بعضی مقاتل، قاتل او را خود بحربن کعب و برخی شخص دیگری گفته اند)
جنایت دیگر او در روز عاشورا، بعد از شهادت سالار شهیدان حسین بن علی (علیه السلام) بود که با عده ای غارتگر به تمام لباس و اموال او هجوم بردند و این ملعون، سراویل (شلوار و جامه زیر) و لباس آنحضرت را از بدن مبارکش بیرون آورد و به سرقت برد و امام علیه السلام را برهنه کرد. در حالی که آنحضرت قبل از پوشیدن، آن لباس را پاره پاره کرده بود تا هیچکس به آن رغبت نکند. تمام مورخین گفته اند که بعد از این واقعه، هر دو دست بحر بن کعب، مبتلا به مرض شد، بطوریکه در تابستان که گرمای هوا شدت می کرد، هر دو دست او مانند چوب خشک می شد و در زمستان که سرما زیاد می شد، از آنها آب و خون (خونابه) می ریخت تا زمانی که به هلاکت رسید.
به روایتی از «نفس المهموم»، پاهای او فلج شد و از حرکت افتاد و او زمین گیر شد. گویند که «بنی السراویل»، عده ای در شام (سوریه) هستند و از آن جهت به این نام مشهورند که اجدادشان، شلوار و لباس امام حسین (علیه السلام) را به غارت بردند. (لعنة الله علیه)
13 - بدیل بن صریم (حریم)
از قاتلان حضرت حبیب بن مظاهر اسدی و عناصر خبیث و جنایتکار تاریخ.او از قبیله بنی تمیم و از بنی عقفان بود.
واقعه شهادت حبیب بن مظاهر
ظهر روز عاشورا سال 61 هـ.ق که حسین بن علی (علیه السلام) در سرزمین کربلا می خواست با یارانش نماز را به جا آورند و از سپاه کوفه مهلتی می خواست.
یکی از مردان سپاه دشمن به نام حصین بن تمیم [نمیر] گفت: نماز شما پذیرفته نیست. حبیب که از اصحاب خاص حسین (علیه السلام) بود در جوابش گفت: ای احمق نادان! گمان می کنی که نماز از آل رسول (صلی الله علیه وآله) قبول نیست ولی از تو پذیرفته است. ناگهان حصین به حبیب حمله کرد و حبیب نیز به او حمله ور شد و ضربه ای بر صورت اسب آن ملعون زد که بر اثر آن، حصین بن تمیم از اسب به زمین افتاد عده ای از نیروهای سپاه کوفه با عجله آمدند و او را نجات دادند، حبیب جنگ سختی کرد و عده زیادی از دشمن را کشت و این بار، «بدیل بن صریم» بر حبیب بن مظاهر حمله نمود و شمشیر بر سر مبارکش زد که حبیب بر زمین افتاد. این واقعه از همین جا با کمی اختلاف نقل شده است برخی مورخین گویند که پس از ضربه شمشیر بدیل بن صریم، دیگر حبیب نتوانست از جا برخیزد و لذا یک مرد تمیمی دیگر سر مبارک او را از بدن جدا کرد.
بعضی مقاتل می نویسند که خود بدیل بن صریم، بعد از اینکه حبیب بن مظاهر بر زمین افتاد سرش را از بدن جدا نمود و آنرا بر گردن اسب خود آویزان کرد. (مجلسی، جلاء العیون)
و عده ای بر این باورند که: بعد از ضربت شمشیر بدیل بن صریم، یک مرد تمیمی دیگر با نیزه بر او حمله کرد و چون حبیب بن مظاهر خواست از زمین بلند شود بار دیگر حصین بن تمیم، با ضربه ای دیگر شمشیر به او زد و آن مرد تمیمی سر از بدن حبیب، جدا کرد. از این رو، همه متفق هستند که بدیل بن صریم، بدون شک از قاتلان حضرت حبیب بن مظاهر اسدی است.
پس از شهادت او، بین حصین بن تمیم و بدیل بن صریم، بحث زیادی درگرفت و هر کدام مدعی کشتن آن بزرگوار بودند و آخر الامر به این نتیجه رسیدند که حصین، سر او را گرفت و در لشگر بنی امیه جولان داد و بعد به بدیل بن صریم برگرداند تا او نزد ابن زیاد برد و جایزه بگیرد. و بدیل بعد از واقعه عاشورا، سر را به گردن اسب خود آویزان کرد و به کوفه آمد تا به قصر عبیدالله بن زیاد برد.
قاسم، فرزند حبیب بن مظاهر در کوفه، که هنوز به سن بلوغ نرسیده بود با این صحنه روبرو شد مدتی به دنبال آن مرد کثیف می رفت تا سر پدر را از او مطالبه کند. بدیل گفت: که چرا از من جدا نمی شوی؟ قاسم گفت: این سر پدر من است. آن را به من بده تا دفنش کنم! بدیل گفت: ولی امیر راضی نخواهد شد و من امیدوارم که جایزه و انعام خوبی بگیرم.
قاسم گفت: امیدوارم که خدا به خاطر این جنابت، بدترین پاداش را بدهد، او همیشه در انتظار روزی بود تا قاتل پدرش را از صفحه روزگار برچیند و این امر بعد از چند سال در زمان مصعب بن زبیر که به جنگ با جمیرا (خمیرا) لشگر کشیده بود و آن مرد تمیمی در آن لشگر بود، اتفاق افتاد. قاسم بن حبیب توانست داخل اردوگاه مصعب شود و آنجا قاتل پدرش را دید و در نیمروزی، موقعی که قاتل در خیمه ای در خواب بود، او را با شمشیر به قتل رساند و هلاکش کرد.
14 - بشر بن خوط الهمدانی قانصی
قاتل حضرت جعفر بن عقیل از شهداء کربلا
وی از سرسپردگان عمربن سعد بود که سال 61 هـ.ق، در سرزمین کربلا حاضر و دستش به خون شهداء دیگر آلوده شد نامش به گونه های مختلفی چون: ابی اسماء بشر بن سوط قانصی و بشر بن سوط الهمدانی، بشر بن حویطر قانصی (قایضی)، بشر بن حوط القایضی و.... در تاریخ آمده است.
جعفر بن عقیل برادر مسلم بن عقیل و مادرش خوصاء یا (ام الثغر) دختر عامر از طایفه بنی کلاب است.
وی در روز عاشورا بعد از یکی از برادرانش به میدان جنگ با دشمن رفت و جنگید و عده ای را کشت و در آخر به دست «بشر بن خوط» به شهادت رسید.
برخی مقاتل گویند که جعفر بن عقیل به دست شخص دیگری شهید شده است.
بشر بن خوط همچنین در قتل عبدالرحمن فرزند دیگر عقیل شرکت داشته و با همدستی عثمان بن خالد جهنی آن حضرت را به شهادت رسانده و لباس های او را غارت کردند.
روایتی است که عبیدالله بن جعفر طیار، یکی دیگر از شهداء کربلا به دست بشر بن خوط قانصی، به شهادت رسیده است.
پایان زندگی!!
زمانیکه مختار ثقفی قیام کرد و به خونخواهی حسین بن علی علیه السلام و شهداء کربلا در سال 66 هـ.ق بپا خاست. «عبدالله بن کامل» یکی از نیروهای تحت امرش را به دنبال «بشر و همدستش عثمان بن خالد» فرستاد. ابن کامل با عده ای هنگام نماز عصر، نزدیک مسجدی در قبیله «بنی دهمان» رفت و به افراد آن قبیله گفت:
این دو نفر را برای من بیاورید که اگر اینکار نشود گناه همه قبیله تان از روز خلقت تا قیامت برگردن من باشد که شما را نکشم.
آنها گفتند: به ما مهلت بده تا آنان را نزد تو آوریم. عده ای سوار رفتند و بشر بن خوط و عثمان بن خالد را، در جبانه کوفه (میدان یا قبرستان) دیدند. هر دو نفر می خواستند به طرف جزیره (شمار عراق) فرار کنند که دستگیر شده و نزد «ابن کامل» آوردند. او به دستور مختار، گردن آنها را زد و جسدشان را در آتش سوزاند. «لعنة الله علیهم».
حضرت مهدی صاحب الزمان (عج الله تعالی فرجه الشریف) در زیارت شهداء کربلا از ناحیه مقدسه، به جعفر بن عقیل سلام و درود فرستاده و قاتلش را لعنت می فرماید:
السلام علی جعفر بن عقیل لعن الله قاتله و (رامیه) بشر بن خوط الهمدانی
15 - بکر یا بکیر بن حمران احمری
قاتل حضرت مسلم بن عقیل (علیه السلام)
او از هواداران و طرفداران یزیدبن معاویه در زمان خلافت او بود. سال 60 هجری قمری در نهضت حسینی و قیام مسلم بن عقیل نماینده امام حسین( علیه السلام) در کوفه، وقتی می خواستند حضرت مسلم را دستگیر کنند، او در کوچه های شهر کوفه با مسلم برخورد و نبرد تن به تن کرد، شمشیر به دهان مسلم زد و لب او را ببرید، اگرچه حضرت مسلم نیز ضرباتی به او وارد و او را مجروح نمود. و زمانی که او خواست مأموریتش را از طرف عبیدالله بن زیاد برای کشتن مسلم انجام دهد، چون که قبلا مغلوب او شده و از مسلم ضربه کاری خورده بود، کینه مسلم را شدیدا به دل داشت. لذا به دستور ابن زیاد، مسلم بن عقیل را بالای دارالاماره برد و با 2 ضربت او را کشت و سر از بدنش جدا کرد و جسدش را به زمین انداخت.
بعد که عبیدالله از او پرسید، وقتی خواستی او را بکشی او چه می گفت: بکیر جواب داد: او تسبیح می گفت و استغفار می کرد و بر پیامبر و آل او درود می فرستاد و می گفت: خدایا میان ما و قومی که به ما دروغ گفتند و فریب دادند و نیرنگ زدند، داوری کن.
یک نقل در «روضة الشهداء» هست که روایت صحیح اینکه: پسر بکیربن عمران، مسلم را شهید کرده، سرش را نزد ابن زیاد برد و بدنش را از بالای قصر به زمین انداخت.
انتهای خبر/ خ.ن