- علمی
- سلامت
- گوناگون
- اجتماعی
- احکام اسلامی
- دین و مذهب
- اخلاق اهل بیت
- مباحث زناشوئی
- کودک و خانواده
- آشپزی و آشپزخانه
- گردشگری و تفریحی
- روانشناسی و مشاوره
- الگو سازی و سبک زندگی
- تکنولوژی و فناوری اطلاعات
هر شب دعا می کنم دلار ارزان شود! قصدم مهاجرت به اروپاست
یک
کودک کار افغان که عمده درآمد ماهانه خود را برای کمک به خانواده خود به
افغانستان میفرستد میگوید: هر شب دعا میکنم دلار ارزان شود.
در
حال حاضر آمار دقیقی از وضعیت کودکان کار در کشور وجود ندارد. مشاهدات
میدانی نشان میدهد که جمعیت بالایی از کودکان کار را کودکان مهاجر افغانی
تشکیل میدهند. این کودکان که بیشتر عمر خود را در تهران بودند به صورت
قانونی و گاهی غیر قانونی در حال کار و زندگی هستند. به مناسبت روز کودک
پای صحبت دو کودک کار مهاجر نشستهایم.
افغانستان را ندیدم!
محمد
16 ساله در مورد داستان زندگی خود عنوان میکند: وقتی یک سالم بود همراه
خانواده از افغانستان به ایران آمدیم. من افغانستان را ندیدم هیچ خاطرهای
از آن ندارم. از 7 سالگی در کارگاه کیف دوزی که برادران بزرگترم بودند شروع
به کار کردم. سه سال درس خواندم و بعد چون مدرسههای ایرانی ما را راه
نمیدادند و مدرسه افغانیها هم به درد به خور نبودند و چیزی یاد نمیگرفتم
درس را رها کردم.
از 7 سالگی کار میکنم
این
کودک کار با اشاره به علاقهاش به درس میگوید: من سه سال است که دوباره
شروع کردم به درس خواندن. به انجمن کوشا میروم و آنجا درس میخوانم. معلم
خوبی داریم. یک سال را هم جهشی خواندم. اما هنوز هم کار میکنم. در یک
خیاطی کا رمیکنم. پیرهن و شلوار میدوزیم و عددی مزد میگیریم.
آیندهای ندارم
محمد
درباره برنامههایش برای آینده اظهار میکند: تا دو سه سال پیش دوست داشتم
به کشورم برگردم اما با چیزهایی که از افغانستان میشنوم؛ اینکه امنیت و
کار و آموزش نیست اینکه مردم خودشان با خودشان کنار نمیآیند دیگر چنینی
تصمیمی ندارم. من در ایران هم آیندهای ندارم، نهایت میتوانم دو سال دیگر
درس بخوانم، بعدش چی. اگر میتوانستم ادامه تحصیل بدهم و پیشرفت کنم شرایط
فرق میکرد. اگر خدا بخواهد تا سال دیگر میخواهم بروم اروپا، نروژ و سوئد
این کشورها، آنجا به ما اقامت میدهند.
همه کار میکنیم
وی
درباره اوضاع خانواده میگوید: خدا رو شکر خوب است ما همه کار میکنیم.
فقط این روزها مادرم هست که دیگر کار نمیکند. دو برادر و پدرم همه کار
میکنیم. یکی از برادرانم ازدواج هم کرده است. رفت به افغانستان و با دختر
داییمون ازدواج کردند و برگشتند. اما من مخالف ازدواج در سن پایین هستم.
جدای از مشکلات مالی، الان برادرم تا ازدواج کردند ظرف دو سال دو بچه
دارند. نمیتوانند به بچههایشان رسیدگی کنند. خودشان هم که وضع مشخصی
ندارند.
بزرگترین مشکل بچههای کار اعتیاد است
محمد
با تاکید بر مشکلات کودکان کار میگوید: بزرگترین مشکل این بچهها اعتیاد
است. من دوستان زیادی دارم بیشتر دوستان ایرانی هستند. خیلی اعتیاد زیاد
شده است. آنقدر مشکلات خانوادگی، مالی و دیگر چیزها روی ذهن ما فشار
میآورد که برای آرام شدن به سمت مواد میروند. من خودم اگر دوستان خوبی
نداشتم و منو راهنمایی و کمک نمیکردند حتما الان معتاد میشدم. خوشبختانه
چند دوست خوب دارم که من و از این قضایا دور کردند. ولی فشار روی این
بچهها خیلی زیاد است. من امروز در کارگاه کار میکنم و درس میخوانم و
دیگر 16 سال دارم و مشکلاتم کمتر است. اما فکر کنید وقتی در خیابان کار
میکنید سرما و گرما و اینکه خود خیابان از شما انرژی میگیرد. من میدانم
یک روز در خیابان کار کردن چقدر سخت است.
همه را به یک چشم نبینید
این
کودک افغان به مردم توصیهای هم دارد و میگوید: بیشتر افغانها میگویند
ایرانیها خودشان خوشبخت هستند و با ما خیلی بد هستند. وقتی یک بدی و
بیاحترامی از یک ایرانی میبینند از همه ایرانیها بیزار میشوند.
ایرانیها هم همینطو ر از یک افغانی کارهای خلاف میبینند به پای همه
افغانها میگذارند. من فقط میخواهم بگم. همه مثل هم نیستند. من خیلی
دوستان خوب ایرانی دارم که من را کمک کردند. امروز دارم به لطف دوستانم درس
میخوانم. به نظرم نباید به هم اینجور نگاه کنیم.
هرشب دعا میکنم دلار ارزان شود!
اما
رضا یکی دیگر از کودکان کار افغان بیشترین نارضایتی این روزهایش از دلار
است و میگوید: مشکل ما دلار است. بحران اقتصادی است. برای شما فرقی ندارد.
اما من اینجا دارم زندگی میکنم 800 هزار تومان در میآورم باید 600 تومان
بفرستم افغانستان. الان دیکر پولی نمیشود. هر چقدر بیشتر هم کار کنیم
فایده ندارد. دلار گران شده. هر شب دعا میکنم دلار بیارزش شود. خیلی
برایم سخت شده است. یک خانواده با پولی که من میفرستم در افغانستان زندگی
میکنند.
این کودک کار میافزاید: من 16 سالم است و از 2 سالگی با
خانواده به ایران آمدیم. الان سه سالی است که آنها به افغانستان برگشتند و
من اینجا ماندهام تا کار کنم. خیلی دوست دارم به کشورم برگردم اما
نمیتوانم. الان پولی در بساط ندارم. اگر با جیب خالی برگردم همه میپرسند
10 سال کار کردی و هیچی نداری، در ایران چکار میکردی ؟ اما با این اوضاع
دلار پس انداز ما م دیگر به درد نمیخورد.
تنها دلخوشی و سرگرمی ما سروکله زدن با همکاران است
رضا
از آرزوهایش تعریف میکند: بزرگترین آرزوم این است که کشورم آّباد باشه.
برگردم آنجا بتوانم کار کنم. زندگی کنم. الان اینجا با 6 نفر از بچهها
خانهای داریم. زندگی میچرخد. اما بعضی وقتها که به آینده فکر میکنم.
میبینم وضع در آینده فرقی نمیکند فقط باید کار کنیم و زنده بمانیم. برای
ما زندگی فقط کار است. تفریح و خوشیمان هم با همکاران و هم خانههایمان
است که سر به سر میگذاریم و زندگی میکنیم. در کارگاهی که من هستم 10 نفر
کا رمیکنند و همه افغانی هستند. بزرگترینمان 20 ساله است. اغلب هم سن و
ساله من هستند. الان هم استرس آخر سال و تعطیل شدن کاسبی مان را داریم. درس
هم دو سال بیشتر نخواندم. شرایطش نبود. الان هم کار اجازه نمیدهد. فقط به
این فکر میکنم که کار بهتری داشته باشم.