- فرهنگی و اجتماعی
- حوزه و مرجعیت
- دین و اندیشه
- سياسی
- اقتصادی
- بیوگرافی
- فناوری
- تاریخی
- حوادث
- عکس
- رپورتاژ
- صوت
- طنز
- روانشناسی و مشاوره
- بهداشت و سلامت
- آشپزی و آشپزخانه
- تکنولوژی و فناوری
- مباحث زناشوئی
- کودک و خانواده
- اخلاق اهل بیت
- احکام اسلامی
- سبک زندگی
- دین و مذهب
- گردشگری
- اجتماعی
- گوناگون
- علمی
- سیستان و بلوچستان
- خوزستان
- تهران
- کردستان
- آذربایجان غربی
- فارس
- گیلان
- مازندران
- البرز
- همدان
- ایلام
- کرمانشاه
- خراسان
- هرمزگان
- کرمان
- گلستان
خودش گفت مرا رها کنید در حالی که بهتر از من در میانتان است.
لااقل کتاب های خودتان را درست بخوان بعد نظر بده.البته اگر تعصب بگذارد!
"پیامبران از خود میراث به جای نمیگذارند"
الان من رفتم یه دور کهکشان راه شیری رو دور زدم.
منم الان صدیق فوق اکبر هستم.
داداش با چنتا حدیث جعلی دلتو خوش نکن.با عمل ثابت میشه کی حقه کی باطل.
"ابوبکر و عمر دو سرور پیران بهشتند "
ابوبکر در بهشت این است و فلان است و بهمان است و ...
اینارو آدمای جاهل قبول میکنن.
خود طرف چی بوده و چیکارا کرده.
اینطوری بررسی بشه معلومه که وضعیت چطوریاس.
برو حالشو ببر
من به پیامبری که فکر جانشین بعد از خودش نبوده اعتقاد ندارم!
ای آدم ساده لوح، چطور ممکنه پیغمبری که در غیاب یک روزه اش در مدینه جانشین برای خود تعیین میکرد، برای پس از وفات خود کسی را تعیین نکند؟ آنهم پیامبری که رحمه للعلمین است.
خدا باعث و بانی اینهمه انحراف خلق الله را ،هر لحظه بر عذابشان بیافزاید.
ابوبکر میگه:بارخلافت راازگردن من بردارید من بهترین افراد شما نیستم(الصواعق المحرقه ص 30)
ابوبکر پس ازبیعت در سقیفه ؛روز دیگر بر منبر رسول خدا در مسجدپیامبر بالا رفت وضمن خطبه گفت::
ای مردم من سرپرستی وصاحب اختیاری شما را به دست گرفته ام ؛وبهترین شمانیستم؛....(سیره ابن هشام ج4ص1075)
وطبری در کتابش مینویسد که ابوبکر در خطبه ایی گفت::
...به تحقیق که برای من شیطانی است که مرا فرومیگیردوهروقت که آن شیطان به سراغ من آمد شما از من اجتناب کنید(تاریخ طبری ج2ص460)
حالا که خود ابوبکر قبول ندارن بهترین فرد امت هستن شما چگونه به این مطلب پی بردید
آیا ابوبکر اولین شخصی بود که به اسلام ایمان آورد؟؟؟
آیا در جنگی توانست بینی کافری را خون کند؟؟
وصدها سوال دیگر....
جالب است در صحیح بخاری در دو مورد عبارت: (هذا الحی من قریش) آمده، یکی حضرت فرمودند مردم یا امت را هلاک میکنند این طائفه از قریش!(۲) و دیگری در همین روایت سقیفه که خلیفه دوم نقل میکند خلیفه اول وقتی میخواست از سه نفری قریش که در آنجا بودند (ابوبکر عمر ابوعبیده) تعریف کند تعبیر کرد که شناخته نشده است این امر مگر برای این طائفه از قریش!(۳).
(۱) صحیح بخاری ج۸ ص۱۶۸ حدیث ۶۸۳۰
(۲) صحیح بخاری ج۴ ص۱۹۹ حدیث ۳۶۰۴
(۳) صحیح بخاری ج۸ ص۱۶۸ حدیث ۶۸۳۰
البته این مطلب در دیگر کتب اهل سنت هم ذکر شده به عنوان مثال:
1-السنة ، ج 1 ، ص 219، ح371 ،
المنتظم في تاريخ الملوك والأمم، ج 8 ، ص 133، ناشر: دار صادر - بيروت، الطبعة: الأولى، 1358.
کسی هم که خلفای سه گانه را دوست داشته باشد خداوند او را با همان ها محشور می سازد ..
منافقان به نام خدا سوگند ياد ميكنند كه چيز بدى نگفتند (چنان نيست) آنان سخنان كفرآميز بر زبان آوردند و بعد از اسلام آوردن، كافر شدند و تصميماتى اتخاذ كردند كه موفق به انجام آنها نشدند (سوء قصد بجان رسول خدا) آن ها به جاى آن كه در برابر نعمت و ثروتى كه به فضل و بخشش خدا و پيامبرش نصيب آنها شده، سپاسگزار باشند، در مقام كينه و دشمنى بر آمدند، با اينحال اگر توبه كنند براى آنها بسيار بهتر است و اگر نافرمانى كنند، خدا آنها را در دنيا و آخرت به عذابى بس دردناك مجازات خواهند كرد و در روى زمين هيچ دوست و ياورى براى آنان نخواهد بود.
پيغمبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) از اين تصميم خائنانه مطلع شد و فرمود: هر كس ميل دارد از راه بيابان برود ؛ زيرا كه آن راه وسيع است و جمعيت به آسانى از آن مي گذرد، حضرت رسول (صلي الله عليه وآله وسلم) هم از راه عقبه كه منطقه كوهستانى بود به راه خود ادامه داد، اما آن چند نفر كه اراده قتل پيغمبر را داشتند براى اين كار مهيا شدند، و صورت هاى خود را پوشانيدند و جلو راه را گرفتند. حضرت رسول امر فرمود، حذيفة بن يمان و عمار بن ياسر در خدمتش باشند، و به عمار فرمود: مهار شتر را بگيرد و حذيفه هم او را سوق دهد، در اين هنگام كه راه ميرفتند ناگهان صداى دويدن آن جماعت را شنيدند، كه از پشت سر حركت ميكنند و آنان حضرت رسول را در ميان گرفتند و در نظر داشتند قصد شوم خود را عملى كنند.
پيغمبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) از اين جهت به غضب آمد، و به حذيفه امر كرد كه آن جماعت منافق را از آن جناب دور كند، حذيفه به طرف آن ها حمله كرد و با عصائى كه در دست داشت، بر صورت مركبهاى آنها زد و خود آنها را هم مضروب كرد، و آنها را شناخت، پس از اين جريان خداوند آنها را مرعوب نمود و آنها فهميدند كه حذيفه آنان را شناخته و مكرشان آشكار شده است، و با شتاب و عجله خودشان را به مسلمين رسانيدند و در ميان آنها داخل شدند.
بعد از رفتن آنها حذيفه خدمت حضرت رسول رسيد، و پيغمبر فرمود: حركت كنيد، و با شتاب از عقبه خارج شدند، و منتظر بودند تا مردم برسند، پيغمبر اكرم فرمود: اى حذيفه شما اين افراد را شناختيد ؟ عرض كرد: مركب فلان و فلان را شناختم، و چون شب تاريك بود، و آنها هم صورتهاى خود را پوشيده بودند، از تشخيص آنها عاجز شدم.
حضرت فرمود: فهميديد كه اينها چه قصدى داشتند و در نظر داشتند چه عملى انجام دهند ؟ گفتند: مقصود آنان را ندانستيم، گفت: اين جماعت در نظر گرفته بودند از تاريكى شب استفاده كنند و مرا از كوه بزير اندازند، عرض كردند:
يا رسول اللَّه ! امر كنيد تا مردم گردن آنها را بزنند، فرمود: من دوست ندارم مردم بگويند كه محمد اصحاب خود را متهم ميكند و آنها را ميكشد، سپس رسول خدا آنها را معرفي كرد و فرمود: شما اين موضوع را نديده بگيريد و ابراز نكنيد.
البيهقي، أبي بكر أحمد بن الحسين بن علي (متوفاي458هـ)، دلائل النبوة، دلائل النبوة ج 5، ص256، باب رجوع النبي من تبوك وأمره بهدم مسجد الضرار ومكر المنافقين به في الطريق وعصمة الله تعالى إياه وإطلاعه عليه وما ظهر في ذلك من آثار النبوة، طبق برنامه الجامع الكبير؛((السيوطي، جلال الدين عبد الرحمن بن أبي بكر (متوفاي911هـ)، الدر المنثور، ج 4، ص 243، ناشر: دار الفكر - بيروت – 1993.))
أَنَّ أَبَا بَكْرٍ وَعُمَرَ وَعُثْمَانَ وَطَلْحَةَ وَسَعْدَ بن أبي وَقَّاصٍ رضي الله عنهم أَرَادُوا قَتْلَ النبي صلى الله عليه وسلم وَإِلْقَاءَهُ من الْعَقَبَةِ في تَبُوكَ.
ابوبكر، عمر، عثمان، طلحه، سعد بن أبي وقاص ؛ قصد كشتن پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم ) را داشتند و ميخواستند آن حضرت را از گردنهاي در تبوك به پايين پرتاب كنند.
إبن حزم الأندلسي الظاهري، ابومحمد علي بن أحمد بن سعيد (متوفاي456هـ)، المحلي، ج 11، ص 224، تحقيق: لجنة إحياء التراث العربي، ناشر: دار الآفاق الجديدة – بيروت؛
و دار الفكر، توضيحات: طبعة مصححة ومقابلة على عدة مخطوطات ونسخ معتمدة كما قوبلت على النسخة التي حققها الأستاذ الشيخ أحمد محمد شاكر.
خوب ما که کاسه ی داغتر از آش نیستیم
با کمال رضایت دعا می کنیم جونت فداشون بشه
ما به محبان علی و عمر
هیچ نگوییم ز خیر و زشر
اجر محبان علی با علی
حشر محبان عمر با عمر
ما زمحبان علی و عمر
هیچ نگوییم ز خیر ز شر
حشر محبان علی با علی
حشر محبان عمر با عمر
بر اولی لعنت
ضمناً برید همه کتاب های تاریخی که خودتون هم قبول دارید را مطالعه کنید و ببینید پدر ابوبکر بهش نامه نوشت :
پسرم تو چرا داری خلیفه میشی؟
در جواب نامه پدرش اینجوری نوشت:
من بزرگ و پیر هستم!!!!
پدر بهش جواب داد:
اگر به سن باشه که من از تو پیر تر هستم!!!!!!!!!!
خدا لعنت کنه اون کسانی را که روزی در اینجا رسول خدا و خدا را غضب آلود کردند که روایت در تمام کتاب صحاح سته شما روایت با سند محکم و غیر قابل رد از رسول خدا ذکر شد که هرکس فاطمه را بی آزارد مرا آزرده و هرکس مرا بی آزارد خدا را آزرده است
و خدا لعنت کند کسی را که پس از رحلت رسول الله احادیث رسول خدا را آتش زد و وقتی عایشه بهش گفت چرا آتش میزنی گفت اینا تفرقه می آره
سقیفه جایی بوده که اموال دزدی رو تقسیم میکردنند.
برای انتخاب خلیفه خوب جایی رو انتخاب کردن
انشالله به زودی جونت رو فدای ابوبکر کنی
اول کرم میخوره بعد امام زمان (عج) جسدشونو برمیگردونه وآتش میزنه
خودشو نشون بدین
خدا لعنت کنه دزدان خلافت رو
یکی از اهداف این است که بعد غربی ها در تاریخ اسلام بتوانند شک ایجاد کنند و بگویند مسلمین هم اثبات تاریخی ندارند.
این تابلو در فرقه ی شما شرک نیست برای یک قطعه زمین گذاشتید احترام می گذارید آقایان وهابی؟؟! چرا کتابخانه ای، دستشویی چیزی اینجا نمی سازید؟؟!!!
شاخ شیطان از جانب نجد آمده!
الحق و الانصاف که وهابیت شاگرد خوبی برای ابلیس است.
انشا الله کم مونده بچه شیعه ها انتقامشونو بگیرن
اندکی صبر سحر نزدیک است به خدا به هیچ کدومتون رحم نمیکنیم
یا لثارات الحسین........
خـدایـا لـعنـت کن آن دو (جبت و طاغوت"لعنة الله علیهما") را درپنهان نهان و آشکار ظاهر
لَعـناً کَثـیـراً أبَـداً دائـماً دآئِـباً سَرمَـداً لا إنقِـطاعَ لِأمَـدِهِ وَ
لعنتی زیاد، پیوسته، مدام، بی ابتدا و بی انتها، لعنتی که زمانـش پایانی ندارد و
لا نَـفـادَ لـِعَـدَدِهِ لَعــناً یَغـدُو أوَّلُهُ وَ لایـَرُوحُ آخِـرُهُ لَهُم وَ
عددش را انتـهـایی نیست، لـعـنـتی که آغـازش را صـبحی باشد ولی پايانش راشبی نباشد، لعنت تو بر آنان و
لِأعـوانِهِم وَ أنصارِهِم وَ مُحِبّیهُم وَ مُوالیهِم وَ المُسَّلَمینَ
یارانـشان و مـدد کـارانشـان و دوسـتـانـشان و مـرتـبطین با آنان و کسانی که خودرا در اختیار آنان گذاشته اند
لَهُـم وَ المـآئِلـینَ إلَـیهِـم وَ النَّـاهِـضـیـنَ بِـاحـتِجـاجِهِـم وَ
و به آنان مـایـلنـد، و کـسـانی که ادعــاهـای بی اسـاس آنــان را عَــلَــم کـردنـد، و
الـمُــقـتـَدیـنَ بِکَـلامـِهـِـم وَ الـمُــصــَدِّقـیـنَ بِـأحکـامِـهِـم.
پـیـروی کـردنـد از سخـنـان آنان، و قــضـاوت هــای بـاطـل آنـان را تـصـدیق نـمـودند.
اگر ابوبكر و عمر و عثمان و علي يكي نبودن پس چرا علي دخترش را به نكاح عمر درآورد؟
چرا علي سه تن از پسرانش را به نام هاي ابوبكر و عمر و عثمان گذاشت كه بعدا در كربلا با حسين شهيد شدند؟
چرا نامي از اين سه فرزند علي در مذهب شما نيست؟
آنها برادران ديني هم بودند.نه دشمن يكديگر.
مگر نه اينكه پيغمبر ميفرمايد مسلمانان برادر يكديگرند؟ آيا علي خلاف فرمايش پيغمبر عمل مينمود؟
فقط اندكي تامل!!!!!
دانش در هر كجا باشد مرداني از سرزمين پارس به آن دست ميابند!!!!محمد (ص)
1- رجوع کنیم به تاریخ؛ آیا این اسامی که عنوان فرمودید قبل از اینها نیز رواج داشته است در آن زمان یا نه؟
این سه اسم، از جمله اسامی بودند که در آن دوره رواج داشتند، و قبل از این سه شخصیت نیز اکثر مردم از این اسامی استفاده میکردند. پس دلیلی ندارد که امام علی (علیه السلام) از این اسامی پرکاربرد آن روزگار استفاده نکند.
2- اگر منظور شما از برادر بودن عادل بودن صحابه است، مگر حضرت علی (علیه السلام) و طلحه و زبیر از صحابه حضرت پیامبر (ص) و عادل نبودند؟ پس چرا آن دو - طلحه و زبیر - بر خلیفه وقتشان - امام علی (علیه السلام) - جنگ به پا نمودند؟!
"قَالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنَّا قُل لَّمْ تُؤْمِنُوا وَلَـٰكِن قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمَانُ فِي قُلُوبِكُمْ وَإِن تُطِيعُوا اللَّـهَ وَرَسُولَهُ لَا يَلِتْكُم مِّنْ أَعْمَالِكُمْ شَيْئًا إِنَّ اللَّـهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ ﴿الحجرات: ١٤﴾"
عربهای بادیهنشین گفتند: «ايمان آورديم.» بگو: «ايمان نياوردهايد، ليكن بگوييد: اسلام آورديم. و هنوز در دلهاى شما ايمان داخل نشده است. و اگر خدا و پيامبر او را فرمان بريد از [ارزش] كردههايتان چيزى كم نمىكند. خدا آمرزنده مهربان است.» (۱۴)
ایمان با اسلام تفاوت دارد. به صرف گفتن شهادتین انسان مسلمان میشود و برادر.
3- اما سوال آخر
سؤال: آیا ازدواج ام کلثوم دختر امام علی (ع) با عمر نشانه دوستی و روابط حسنه میان امام علی (ع) و عمر نیست؟
جواب: موضوع ازدواج ام کلثوم با عمر از دو دیدگاه قابل بحث و بررسی است:
الف. از منظر منابع اهل سنّت؛
ب. از منظر منابع شیعه.
منابع اهل سنت:
در بین اهل سنت، مشهور است که امیرالمؤمنین علی (ع) دختر خود امّ کلثوم را به ازدواج خلیفه دوم، عمر بن خطاّب، در آوردند. آنها این ازدواج را نشانگر دوستی و روابط حسنه میان علی (ع) و خلیفه دوم قلمداد می کنند.
در نقد و بررسی این موضوع به چند نکته اشاره می شود:
1. هیچ یک از صحاح ششگانه(1) اهل سنّت ازدواج امّ کلثوم را با عمر ذکر نکرده اند.
مهمترین آنها دو کتاب صحیح بخاری و صحیح مسلم است که در نزد اهل سنت معتبرترین کتابها بعد از قرآن شمرده می شوند. برخی از دانشمندان سنّی، بسیاری از حقایق تاریخی را صرفاً به دلیل اینکه در صحیح بخاری و مسلم بیان نشده، مورد انکار و تردید قرار می دهند.
2. برخی از مسانید معتبر نزد اهل سنت، مانند: مُسند احمد بن حنبل نیز این رویداد را بیان ننموده اند.
3. برخی از منابع تاریخی و روایی اهل سنّت، مانند: "طبقات" ابن سعد(2) و "المستدرک" حاکم نیشابوری(3)، ازدواج ام کلثوم با خلیفه دوم را مطرح نموده اند که روایات آن کتابها از حیث سند و دلالت قابل نقد است :
نقد سندی: براساس مبانی رجالی اهل سنّت، تمام راویان این روایت، متّهم به صفات "کذّاب"، "وضّاع"، و "ضعیف" و "مدلَّس" می باشند؛ لذا براساس منابع اهل سنت، موضوع ازدواج امّ کلثوم با عمر بن خطّاب به لحاظ سندی فاقد اعتبار و ارزش می باشد.(4)
نقد دلالتی: صرف نظر از ضعف سندی، این روایت به لحاظ دلالت و معنی نیز دچار تعارض، چندگانگی و تشویش در نقل می باشد؛ به گونه ای که برخی از نقلها برخی دیگر را تکذیب می نمایند. به عنوان مثال، در برخی نقلها این گونه آمده است که وقتی عمر به خواستگاری امّ کلثوم آمد، علی (ع) مسئله کوچکی سنّ ام کلثوم را مطرح نمودند و در برخی نقلها آمده است که حضرت فرمودند: "من او را برای فرزندان برادرم جعفر بن ابی طالب نگه داشته ام." در نقل دیگری بیان شده است که علی (ع) بدون درنگ ام کلثوم را نزد عمر فرستاد تا او را نگاه کند.
دیدگاه شیعه:
در مورد ازدواج امّ کلثوم با خلیفه دوم، در میان دانشمندان شیعه دیدگاه های متفاوتی مطرح است که در ذیل به برخی از آنها اشاره می شود:
1. برخی از دانشمندان شیعه از جمله شیخ مفید، این تزویج را به شدّت انکار نموده و بر این باورند که چنین ازدواجی اساساً رخ نداده است.(5)
2. دیدگاه دیگر این است که اُمّ کلثوم دختر واقعی علی (ع) نیست؛ بلکه ربیبه - دختر خوانده - علی (ع) بوده است. بر اساس این دیدگاه، امّ کلثوم دختر واقعی ابوبکر بوده، مادرش أسماء بنت عمیس است. پس از مرگ ابوبکر، اَسماء به همسری علی (ع) در آمد و امّ کلثوم همراه مادرش به خانه علی (ع) آمدند.
این دیدگاه متعلّق به آیت اللَّه العظمی مرعشی نجفی رحمه الله است. ایشان در این باره می فرمایند: "امّ کلثوم که با عمر ازدواج کرد، ربیبه علی (ع) و دختر اسماء بنت عمیس از ابوبکر بود. او کودک بود و با ازدواج اسماء با علی (ع) پس از مرگ ابوبکر به خانه علی (ع) آمد و بزرگ شد و با عمر ازدواج کرد. او را همه جا امّ کلثوم بنت علی (ع) می گفتند. او با پسرش زید بن عمر در زمان امام مجتبی (ع) فوت کردند. امام (ع) بر او و پسرش یک نماز میّت خواند و همین دلیل بر جواز نماز بر دو میّت در یک نماز شد.
امّ کلثوم دختر فاطمه علیها السلام در کربلا با خواهرش زینب علیها السلام بود و در شب یازدهم تا صبح مواظب اطفال امام حسین (ع) بود که خود دلیل دیگری بر نفی ازدواج او با عمر است؛ زیرا اگر زن عمر بود و فرزندی داشت، در جریان کربلا منعکس می شد، در اسارت کوفه و شام مطرح می گشت. اصولاً برای او حرمتی قائل می شدند.(6)
3. دیدگاه دیگر این است که این ازدواج صورت گرفت؛ ولی از روی تهدید و اکراه و اجبار. در منابع حدیثی شیعه روایاتی وجود دارد که نشانگر وقوع این ازدواج از روی تهدید و ارعاب می باشد.
برای نمونه: محمد بن ابی عمیر از هشام بن سالم از امام صادق (ع) نقل می کند که فرمود: "هنگامی که عمر ( از اُم کلثوم )نزد علی (ع) خواستگاری نمود، حضرت در پاسخ او فرمودند: او کم سنّ و سال است. عمر با عباس - عموی علی (ع) - ملاقات کرد و گفت: آیا در من عیبی هست؟
عباس گفت: چه شده؟ عمر گفت: به خواستگاری دختر برادرزاده ات رفتم؛ (ولی او پاسخ منفی به من داد و ) من را ردّ نمود. به خداوند سوگند! چاه زمزم را پُر می کنم و هیچ نشانه بزرگی و کرامت برای شما نیست، مگر آنکه آن را از بین خواهم برد و هر آینه دو شاهد برای او اقامه کرده، به اتّهام سرقت دست راست او را قطع خواهم نمود. پس عباس نزد علی (ع) آمد و او را (از تهدیدهای عمر) آگاه ساخت و از ایشان درخواست نمود تا امر (این ازدواج) را به او واگذار نماید. علی (ع) نیز مسئله ازدواج ام کلثوم را به عموی خود عباس سپرد"(7).(8)
در صورتی هم که چنین روایاتی را بپذیریم نه تنها نشانه ای از دوستی و روابط حسنه میان امام علی (ع) و عمر نمی بینم بلکه سندی دیگر بر رفتار خشن و ظالمانه عمر با اهل بیت پیامبر(ص) را پذیرفته ایم .
خدا بر سقیفیان تا ابد لعنت کند.
چند وقت پیش بود
استاد ما گفتند ابوسفیان فقط یکجا به نفع علی علیه السلام رأی داد
اونهم روز سقیفه، وقتی از ماجرا با خبر شد گفت بروید علی علیه السلام را بیاورید تا با او بیعت کنم
خود ابوسفیان هم میدانست که قرار است چه بر سر اسلام بیاید.
و این بر باطل بودن مذهب شیعه دلالت میکند؛ چون شما شیعهها میگویید که علی از سوی خدا به خلافت و امامت منصوب گردیده است و خلیفه شدن او فریضهای بوده است که به گفته شما ابوبکر به خاطر غصب این حق او مورد بازخواست قرار میگیرد پس اگر چنین است چگونه از پذیرفتن آن اباء میورزد در حالیکه اگر از سوی خدا منصوب به این امر منصوب می شد و قبول نمی کرد این خود نافرمانی در برابر خداست که و علی هیچگاه نافرمانی خدا را نمی کرد . ؟!
- نهج البلاغة (ص 136) ونگا: (ص 366-367) و (ص 322).
سپس با صراحت جمله اى را بیان مى کند که جان مطلب در آن است، مى فرماید: «وَاعْلَمُوا اَنّى اِنْ اَجَبْتُکُمْ رَکِبْتُ بِکُمْ ما اَعْلَمُ وَلَمْ اُصْغَ اِلى قَوْلِ الْقائِلِ وَعَتْبِ الْعاتِبِ»؛ (بدانید اگر من دعوت شما را بپذیرم طبق آنچه مى دانم با شما رفتار مى کنم و به سخن این و آن و سرزنش سرزنش کنندگان گوش فرا نخواهم داد) (بنابراین، بیعت با من براى شما بسیار سنگین است اگر آمادگى ندارید به سراغ دیگرى بروید).
مرحوم سید رضی رحمة الله علیه گفته که حضرت امیر علیه السلام فرمودند که مرا از امر به این مهمی معذور بدارید یعنی نخواستن مسئولیت قبول کنن یعنی رفیقاشون رو جمع نکردن که مثل خلافت ندیده ها سقیفه بگیرن و بعد به زور خلیفه بشن
در ضمن مورد امامت رو از کجا آوردی؟
یعنی امیرالمومنین از امامت هم ابا فرمودن؟
صراحت امام علي عليه السلام بر غصب شدن حقش
در بسيارى از خطبه هاى نهج البلاغه مىبينيم كه امام عليه السلام با صراحت امامت را حق خود مىداند و ديگران را براى آن شايسته نمىداند كه به يك مورد از آنها در اينجا آورده مىشود:
1. در خطبه سوم (شقشقيّه) مي فرمايند:
أَمَا وَاللَّهِ لَقَدْ تَقَمَّصَهَا فُلَانٌ وَإِنَّهُ لَيَعْلَمُ أَنَّ مَحَلِّي مِنْهَا مَحَلُّ الْقُطْبِ مِنَ الرَّحَى يَنْحَدِرُ عَنِّي السَّيْلُ وَلَا يَرْقَى إِلَيَّ الطَّيْر...»
«آگاه باشيد به خدا سوگند ابا بكر، جامه خلافت را به زور بر تن كرد، در حالى كه مىدانست جايگاه من نسبت به حكومت اسلامى، چون محور آسياب است به آسياب كه دور آن حركت مىكند. او مىدانست كه سيل علوم از دامن كوهسار من جارى است، و مرغان دور پرواز انديشهها به بلنداى ارزش من نتوانند پرواز كرد.»
نهج البلاغه صبحي صالح، ص 48، خطبه3
در ضمن این جوابی بوده بریا انانی که از سران برخوردار در زمان خلافت سه نفر خلفای قبلی که به حضرت فرض می کردند که مثلا بر سنت خلفای قبلی در زمان خلافت حضرتش هم همچنان از موقعیت مالی و مکنتی بر خوردار باشند ولو به ناحق .
وقتي بعد از کشتن خليفه سوم، عموم مردم با اصرار از ايشان خواستند خلافت را بپذيرد، فرمود:
«أما والذي فلق الحبة وبرأ النسمة لولا حضور الحاضر وقيام الحجة بوجود الناصر وما أخذ الله على العلماء أن لا يقاروا على كظة ظالم ولا سغب مظلوم لألقيت حبلها على غاربها ولسقيت آخرها بكأس أولها ولألفيتم دنياكم هذه أزهد عندي من عفطة عنز ؛ قسم به خدايي که دانه را شکافت و موجودات را خلق کرد، اگر حضور شما نبود و با ياري شما حجت بر من تمام نمي شد و عذرم قطع نمي گشت و اگر خدا از عالمان امت عهد و پيمان نگرفته بود که بر شکمبارگي ظالمان و گرسنگي مظلومان سکوت نکنند، ريسمان شتر خلافت را بر دوشش مي افکندم و آخر آن را به همان نحو اولش سيراب مي ساختم (همان گونه که بعد از رسول خدا آن را وانهادم، الآن هم همانگونه عمل مي کردم) که من بي ارزشي دنياي شما را يافته و آن را از نم عطسه بز، بي ارزش تر مي دانم».
و چون مي دانست اين اقبال ها دوام ندارد و بزرگان اين قوم و به تبع آنها بقيه، تحمل عدالتش را نخواهند داشت و از او رو بر خواهند گرداند، به آنان فرمود: مرا رها کنيد و غير مرا به خلافت بجوييد تا حجت بر من تمام نشود و از تصدي خلافت در پيشگاه خدا معذور باشم و شما هم به پيمان شکني نيفتيد؛ چه اين که اگر حجت بر من تمام نشود و من نزد خدا معذور باشم، مانند دوران خلفاي گذشته به حسب وظيفه مشاور امين و ياور امت خواهم بود و اين براي شما بهتر است؛ زيرا به پيمان شکني و قتال با من بر نخواهيد خواست
و بعد می نویسد که اگر به تاریخ انبیا مراجعه شود خصوضا به تاریخ موسی و عیسی و یارانشان پس درمیابیم که بهترین اصحاب در طول تاریخ انبیا اصحاب محمد بودند که در هر حالت چه در حالات طاقت فرسای جنگ و تنهای و هجرت و چه در حالات خوشی یک لحظه محمد را تنها نگذاشتن . و بعد از وفات محمد همین اصحابش بودند که راه و روش او را که همانا اسلام است به سراسر دنیا گسترش دادند و بزرگترین فتوحات اسلامی در زمان چهار یار وی صورت گرفته و نقش بزرگ را در گسترش اسلام خلیفه دوم اسلام عمر داشته او بود که دو ابر قدرت ان زمان را به زانو در اورد و اسلام را وارد سرزمینهای مفتوحه نمود .
و این مستشرق در اخر می نویسد که این ادع شیعیان یک ادعا پوچ و تو خالی است که عده محدود به ان باور دارند .
قرآن رو که قبول دارید لطف کنید به خودتون و اوایل سوره بقره رو بخونید که میفرمایند عده ایی به نزد پیامبر میایند در حالی منافق هستندودر دل مومنین رااستهزا میکنن
از آن گذشته در زمان پیامبر نبود مگر عده ایی از رفتن به لشگر اسامه خودداری کردن؟؟؟؟
مگر جملات خلیفه دوم خودت و نخوندی در مورد صلح حدیبیه؟؟؟
در مورد عبدالله سبا باید بدونی که این شخص هیچ وجود حقیقی ندارد ویک شخصیت ساختگی ست لطف کن کتاب عبدالله سبا از علامه عسگری رو که ازکتب خودتون استفاده کرده مطالعه کنید
لطف کنید جنایت خالدبن ولید هم را در ذهن خویش مرور کنیدتا به این ادعای مضحک عدالت صحابه هم پی ببرید
برایه مطالب یک مستشرق حجت نیست
بگویید پس این منافقان که قرآن این همه امت را از آنها بیم داده چه کسانی بودند؟ مگراینها به پیامبر ایمان نیاوردند و مگر با ادعای اسلام نمردند؟ اصلا بگویید چرا منافقین که بزرگترین خطر برای اسلام بودند هرگز در دوره خلفای سه گانه شما خطرشان مطرح نبود؟ آیا همه منافقان با مرگ پیامبر ناگهان مومن شدند؟
ضمنا اگر ابوبکر صحابی است و اقتدا به او موجب هدایت است سعد بن عباده رییس قبیله خزرج که با ابوبکر بیعت نکرد تا به طرز مشکوکی به قتل رسید هم از صحابه پیامبر است و اقتدا به او هم مایه هدایت است بنا بر اعتقاد شما. پس چرا کسانی را که بیعت با ابوبکر را درست نمی دانند اهل هدایت نمی دانید؟
آن مستشرق دروغ گفته و شما هم دروغ می گویید. به هیچ عنوان بهترین یاوران موسی اصحابش نبودند. چرا که بهترین های آنها را موسی به کوه طور برد و آنجا آنها به خدا کافر شدند. حال آنکه قرآن می گوید خود موسی فرمود ؛:« انی لااملک الا نفسی و خی فارق بیننا و بین القوم الفاسقین» .آیا شما آنها را خدا قوم فاسق می داند اصحاب مسی می دانید؟ چه کسی گفته صحابه موسی اهل نجات هستند حال آنکه خدا درست عکس آن را می گوید؟
اصحاب عیسی کیانند؟ یهودای اسخریوطی یکی از اصحاب عیسی بود که جایش را به یهود گزارش کرد. چه کسی گفته که صحابی عیسی بودن کسی را اهل نجات می کند؟
مشکل شما همانطور که علمایتان هم اذعان دارند این است که اصول دینتان تقلیدی است و اثری از عقل و منطق در آیین شما نیست. بنا براین بجای هر نوع فکری و تحقیقی دنبال آن هستید که کسی را صحابی بنامید و از از زحمت نقد کردن رفتارهایش خلاص شوید یا کسی را رافضی و کافر بنامید و از زحمت انصاف دادن برایش خلاص شوید.
فمالکم کیف تحکمون
حالا سوال من از دوستان اینه در زمانه این اتفاق شوم آیا بنای مسقف بزرگی مثل سالن 12 هزار نفری آزادی یا چیزی شبیه اون موجود بوده ؟ مسلما نه ! خوب پس به این نتیجه میرسیم که جای کوچکی بوده که حتی 3 % صحابه هم نمیتونستن اونجا جمع شده باشن ! حالا چی شده که پس از 1400 سال اینا میگن همه یاران رسول خدا (ص) جمع شدن و ابوبکر رو انتخاب کردن ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!
لطفا جواب بدین براداران ............... .
اللهم عجل الولیک الفرج . . . . .
خدایا همه محبان ابوبکر و عمر را با این دو نفر محشور فرما! آمین.
حتما برادران اهل سنت خوشحال هم خواهند شد.
البته هر کسی در قیامت با امامش محشور خواهد شد...
و خدایا تو را به عدد کائناتت شکر که محبت فرزند صحاک را به دل نداریم
لطفا بروید مطالعه کنید و ببینید صحاک که بود و فرزند صحاک کیست؟
خلقت روز ازل مدیون عطر یاس بود
ای که ره بستی میان کوچه ها بر فاطمه
گردنت را می شکست آنجا اگر عباس بود
بر 1 تا سه و ادامه دهنگان راهشون لعنت تا به صبح قیامت!
* تاريخ أبي الفداء ؛ ج1 ص197 : وكذلك تخلف عن بيعة أبي بكر أبو سفيان من بني أمية ، ثم إن أبا بكر بعث عمر بن الخطاب إلى علي ومن معه ليخرجهم من بيت فاطمة رضي الله عنها و قال ..... .
* تاريخ الطبري ؛ ج 2 ص 443 : حدثنا ابن حميد قال حدثنا جرير عن مغيرة عن زياد بن كليب قال أتى عمر بن الخطاب منزل علي وفيه طلحة والزبير ورجال من المهاجرين فقال والله لأحرقن عليكم أو لتخرجن إلى البيعة فخرج عليه الزبير مصلتا بالسيف فعثر فسقط السيف من يده فوثبوا عليه فأخذوه .
تهدید به سوزاندن خانه امیر المومنین واهل بیت رسول الله (ص) که همزمانم در غم ومراسم سوگواری پیامبر (ص)
به زور درخواست بیعت کردن از سوی عمر در احادیث فوق که از رویات مورد قبول خودشان است آشکار است.
عمر مشهور است که در باره به خلافت گماردن ابوبر گفت ان بیعت ابابکر کانت فلتته یعنع حادثه ای بدون سابقه و مشورت و اجماع همه امت بوده است .
1 إِنَّ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ، وَ اخْتِلافِ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ، وَ الْفُلْکِ الَّتِی تَجْرِی فِی الْبَحْرِ بِما یَنْفَعُ النَّاسَ، وَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّماءِ مِنْ ماءٍ فَأَحْیا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها وَ بَثَّ فِیها مِنْ کُلِّ دَابَّةٍ، وَ تَصْرِیفِ الرِّیاحِ، وَ السَّحابِ الْمُسَخَّرِ بَیْنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ، لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ* «1» در آفرینش آسمانها و زمین، و در پیاپى آمدن شب و روز، و در کشتى که به سود مردمان در دریا روان است، و در آبى که خدا از آسمان فرو فرستاد و با آن زمین را پس از مردگى زنده کرد و هر گونه جنبنده را در آن پراکنده ساخت، و در وزیدن بادها از هر سوى، و در ابرهاى گمارده میان آسمان و زمین، در اینها همه، نشانههایى است (از دانایى و توانایى خدا) براى کسانى که خرد خویش به کار اندازند*.
2 وَ قالُوا: لَوْ کُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ ما کُنَّا فِی أَصْحابِ السَّعِیرِ* «2» (دوزخیان) گفتند که اگر ما مىشنیدیم یا خرد خود را به کار مىانداختیم، اکنون در شمار دوزخیان نبودیم*.
______________________________
(1) سوره بقره (2): 164.
(2) سوره ملک (67): 10.
3 وَ مِنْ آیاتِهِ یُرِیکُمُ الْبَرْقَ خَوْفاً وَ طَمَعاً، وَ یُنَزِّلُ مِنَ السَّماءِ ماءً فَیُحْیِی بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها، إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ* «1» از نشانههاى (دانایى و توانایى) اوست که برق را به بیم و امید به شما مىنمایاند، و از آسمان آبى فرو مىفرستد و زمین را پس از مردگى زنده مىکند، همانا در این کار شگرف نشانههایى است براى کسانى که خرد خود را به کار اندازند* 4 وَ سَخَّرَ لَکُمُ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ، وَ النُّجُومُ مُسَخَّراتٌ بِأَمْرِهِ، إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ* «2» شب و روز و خورشید و ماه را- براى زندگانى شما- در گردون مسخر ساخت، و ستارگان را به فرمان خویش فرمانبردار کرد، در این کار بزرگ نشانههایى است براى آنان که خرد خود را به کار اندازند*
حدیث
1 النبی «ص»: إنّما یدرک الخیر کلّه بالعقل، و لا دین لمن لا عقل له. «3»
پیامبر «ص»: انسان به وسیله خرد و عقل به نیکیها همه دست مىیابد. هر کس خرد ندارد دین ندارد.
2 النبی «ص»- اثنى قوم بحضرته على رجل حتّى ذکروا جمیع خصال الخیر، فقال رسول اللَّه «ص»: «کیف عقل الرجل؟» فقالوا: یا رسول اللَّه!
______________________________
(1) سوره روم (30): 24.
(2) سوره نحل (16): 12.
(3) «تحف العقول»/ 44.
نخبرک عنه باجتهاده فی العبادة و أصناف الخیر تسألنا عن عقله؟! فقال:
«إنّ الاحمق یصیب بحمقه أعظم من فجور الفاجر، و إنّما یرتفع العباد غدا فی الدّرجات و ینالون الزّلفى من ربّهم على قدر عقولهم». «1»
پیامبر «ص»- گروهى در محضر او شخصى را ستودند و از همه خصلتهاى نیک او یاد کردند، پیامبر گفت: «عقل آن مرد چگونه است؟» گفتند: اى پیامبر! ما به تو از کوشش او در عبادت و دیگر خوبیهاى او سخن مىگوییم و تو در باره عقل او از ما مىپرسى؟ پیامبر گفت: «مرد احمق، به سبب حماقت خود، بیش از انسان گناهکار به گناه و نابکارى آلوده مىگردد.
فرداى قیامت، درجات بندگان خدا و دستیابى ایشان به قرب و نزدیکى پروردگار به اندازه خردهاى ایشان است».
3 النبی «ص»: لکلّ شیء آلة و عدّة، و آلة المؤمن و عدّته العقل. و لکلّ شیء مطیّة، و مطیّة المرء العقل. و لکلّ شیء غایة، و غایة العبادة العقل. و لکلّ قوم راع، و راعی العابدین العقل. و لکلّ تاجر بضاعة، و بضاعة المجتهدین العقل. و لکلّ خراب عمارة، و عمارة الآخرة العقل. و لکلّ سفر فسطاط یلجئون إلیه، و فسطاط المسلمین العقل. «2»
پیامبر «ص»: براى هر چیزى ساز و برگى لازم است، ساز و برگ مؤمن عقل است. هر چیز را مرکوبى لازم است، مرکوب انسان عقل است. هر چیز را سرانجامى است، سرانجام عبادت عقل است. هر گروه را شبان و سرپرستى است، شبان و سرپرست خداپرستان عقل است. هر بازرگان را کالایى است، کالاى کوشندگان در راه خدا عقل است. هر ویرانیى را آبادانیى در خور است، آبادانى آخرت به عقل است. و هر جمع مسافرى را سایبانى لازم است تا بدان پناه برند، سایبان مسلمانان عقل است.
______________________________
(1) «تحف العقول»/ 44.
(2) «بحار» 1/ 95- از کتاب «کنز الفوائد».
بنگرید! این تعالیم والا به چه چیز اشاره مىکند؟ آیا در آنها مىاندیشیم؟
معناى این سخنان این است که فرد مسلمان و جامعه اسلامى باید این چنین باشد، باید عقل و خرد و فرزانگى و دانایى بر همه جاى آن سایه گسترد و همه کار و همه چیز، نمودار خرد و عقل و دانایى باشد، نه نمودار تحجّر و عوامزدگى و جمود. این است جامعه آرمانى اسلام، و این است مسلمان تراز مکتب.
4 النبی «ص»: ما قسم اللَّه للعباد شیئا أفضل من العقل، فنوم العاقل أفضل من سهر الجاهل، و إفطار العاقل أفضل من صوم الجاهل، و إقامة العاقل أفضل من شخوص الجاهل .. «1»
پیامبر «ص»: خداى چیزى برتر از خرد بهره بندگان نساخته است. این است که خواب عاقل برتر از بیدارى جاهل است، و روزه گشودن عاقل برتر از روزه داشتن جاهل است، و بر جاى ماندن عاقل برتر از به راه افتادن جاهل.
5 الامام علی «ع»: العقل مرکب العلم. «2»
امام على «ع»: عقل مرکب علم است.
6 الامام علی «ع»: الإنسان بعقله. «3»
امام على «ع»: انسان به عقل خویش انسان است.
7 الامام علی «ع»: من استحکمت لی فیه خصلة من خصال الخیر، احتملته
______________________________
(1) «بحار» 1/ 91- از کتاب «المحاسن».
(2) «غرر الحکم»/ 20.
(3) «غرر الحکم»/ 14.
علیها و اغتفرت فقد ما سواها. و لا أغتفر فقد عقل و لا دین، لأنّ مفارقة الدّین مفارقة الأمن، فلا یتهنّأ بحیاة مع مخافة. و فقد العقل فقد الحیاة، و لا یقاس إلّا بالأموات. «1»
امام على «ع»: هر که در او خصلتى از خصال نیک بر من ثابت شود، او را بر آن پذیرا مىشوم و از نبودن چیزهاى دیگر چشم مىپوشم، لیکن از نبودن خرد و دین چشم نمىپوشم. زیرا جدایى از دین جدایى از امنیت خاطر است، و زندگى با ناامنى و نگرانى گوارا نخواهد بود. فقدان خرد نیز به منزله فقدان حیات است. و بیخرد را جز با مردگان نتوان قیاس کرد.
8 الامام علی «ع»: الإنسان عقل و صورة، فمن أخطأه العقل و لزمته الصورة لم یکن کاملا، و کان بمنزلة من لا روح فیه. «2»
امام على «ع»: انسان عقل است و صورت، پس هر که عقل از او رویگردان شود و صورت آدمى با او بماند کامل نیست، و همچون کسى است که روح ندارد.
9 الامام علی «ع»- قال لابنه الحسن: یا بنیّ! إنّ اغنى الغنى العقل، و أکبر الفقر الحمق .. «3»
امام على «ع»- به پسرش حسن: پسرم! بینیازترین بینیازى عقل است، و بزرگترین فقر و نیازمندى بیخردى و احمقى.
10 الامام علی «ع»: یا بنیّ! لا فقر أشدّ من الجهل، و لا عدم أعدم من العقل .. «4»
______________________________
(1) «اصول کافى» 1/ 27.
(2) «بحار» 78/ 7- از کتاب «مطالب السّؤول».
(3) «نهج البلاغه»/ 1104.
(4) «امالى» طوسى 1/ 145.
امام على «ع»: پسرم! هیچ فقرى سختتر از نادانى نیست، و هیچ ناداریى بدتر از نادارى عقل نیست.
11 الامام علی «ع»: العقل رسول الحقّ. «1»
امام على «ع»: عقل فرستاده خدا است.
12 الامام علی «ع»: ملاک الأمر العقل. «2»
امام على «ع»: ملاک در هر چیز «3» عقل است.
13 الامام علی «ع»: العقول أئمّة الافکار، و الأفکار أئمّة القلوب، و القلوب أئمّة الحواسّ، و الحواسّ أئمّة الأعضاء. «4»
امام على «ع»: خردها راهبران اندیشههایند، و اندیشهها راهبران دلها، و دلها راهبران حسها، و حسها راهبران اندامها.
14 الامام علی «ع»: العقل مصلح کلّ أمر. «5»
امام على «ع»: عقل اصلاحکننده هر کار است.
15 الامام علی «ع»: اعقلوا الخبر إذا سمعتموه عقل رعایة لا عقل روایة، فإنّ رواة العلم کثیر و رعاته قلیل. «6»
______________________________
(1) «غرر الحکم»/ 15.
(2) «غرر الحکم»/ 315.
(3) در برخى نسخهها: ملاک دین (و دیندارى).
(4) «مستدرک نهج البلاغه»/ 176.
(5) «غرر الحکم»/ 30.
(6) «نهج البلاغه»/ 1130.
امام على «ع»: چون خبرى بشنوید، در آن با خرد ژرفنگر تعقل کنید، نه با خرد گزارشگر، که گزارشگران دانش فراوانند و ژرفنگران در آن اندک.
16 الامام علی «ع»: العقل أقوى أساس. «1»
امام على «ع»: خرد، نیرومندترین شالوده است.
17 الامام علی «ع»: العقل حسام قاطع. «2»
امام على «ع»: خرد، شمشیرى برنده است.
18 الامام علی «ع»: ثمرة العقل لزوم الحقّ. «3»
امام على «ع»: ثمره خرد، پیروى از حق است.
19 الامام علی «ع»: ثمرة العقل الاستقامة. «4»
امام على «ع»: ثمره خرد، پایدارى و ایستادگى است.
20 الامام علی «ع»: لا یستعان على الدّهر إلّا بالعقل. «5»
امام على «ع»: بر مشکلات روزگار، جز به یارى خرد، نمىتوان چیره گشت.
21 الامام علی «ع»: العقل- حیث کان- آلف مألوف. «6».
______________________________
(1) «غرر الحکم»/ 31.
(2) «غرر الحکم»/ 20.
(3) «غرر الحکم»/ 158.
(4) «غرر الحکم»/ 158.
(5) «بحار» 78/ 7- از کتاب «مطالب السّؤول».
(6) «غرر الحکم»/ 27.
امام على «ع»: خرد، در هر جا که باشد، بهترین مونس و همدم است.
22 الامام علی «ع»: هبط جبرئیل على آدم فقال: یا آدم! إنّی أمرت أن أخیّرک واحدة من ثلاث، فاختر واحدة ودع اثنتین. فقال له آدم: و ما الثّلاث یا جبرئیل؟ فقال: العقل و الحیاء و الدّین. قال آدم: فإنّی قد اخترت العقل.
فقال جبرئیل للحیاء و الدین: انصرفا و دعاه! فقالا: یا جبرئیل! إنّا أمرنا أن نکون مع العقل حیث کان .. «1»
امام على «ع»: جبرئیل بر آدم فرود آمد و گفت: اى آدم! به من فرمان رسیده است که از تو بخواهم تا یکى از سه چیز را برگزینى، پس یکى را برگزین و دو تاى دیگر را واگذار! آدم گفت: اى جبرئیل! آن سه چیز کدامند؟ در پاسخ گفت: خرد و آزرم و دین. آدم گفت: من خرد را برگزیدم. آنگاه جبرئیل به آزرم و دین گفت: دور شوید و او را به حال خود واگذارید! آنها گفتند: اى جبرئیل! به ما فرمان شده است که هر جا عقل باشد با آن باشیم ....
23 الامام الباقر «ع»- عن النبی «ص»: لم یعبد الله عزّ و جلّ بشیء أفضل من العقل، و لا یکون المؤمن عاقلا حتّى یجتمع فیه عشر خصال: الخیر منه مأمول، و الشّرّ منه مأمون .. و لا یسأم من طلب العلم طول عمره .. «2»
امام باقر «ع»- از پیغمبر اکرم: کسى خدا را به چیزى والاتر از عقل و خردمندى عبادت نکرده است. مؤمن عاقل و خردمند نخواهد بود مگر آنکه ده خصلت در او فراهم شود: به نیکى او امید دارند، و از شرّ او در امان باشند ...
و در سراسر عمر خود از جستجوى علم خسته و تنگدل نشود ...
______________________________
(1) «امالى» صدوق/ 600.
(2) «خصال»/ 433.
24 الامام الباقر «ع»: لا مصیبة کعدم العقل، و لا عدم عقل کقلّة الیقین. «1»
امام باقر «ع»: هیچ مصیبتى همچون بیخردى نیست، و هیچ بیخردیى همچون کمى یقین نیست.
25 الامام علی «ع»: لو صحّ العقل، لاغتنم کلّ امرئ مهله. «2»
امام على «ع»: اگر عقل سالم باشد، هر کس فرصت (عمر) خود را غنیمت خواهد شمرد.
26 الامام الصادق «ع»: دعامة الانسان العقل، و من العقل الفطنة و الفهم و الحفظ و العلم، فإذا کان تأیید عقله من النّور، کان عالما، حافظا، زکیّا، فطنا، فهما. و بالعقل یکمل، و هو دلیله و مبصره و مفتاح أمره. «3»
امام صادق «ع»: ستون وجود آدمى عقل است. زیرکى و فهم و به یادسپرى (حفظ مطالب و علوم) و دانشورى (علم) از خواصّ عقل است. و هر گاه عقل، از نور (معنوى) نیرو گرفته باشد، انسان، دانشور و به یاد سپرنده علم و هوشمند و زیرک و فهیم خواهد بود. آدمى به عقل کامل مىشود. و عقل راهنما و سبب بینایى و کلید مشکلگشاى امور انسان است.
27 الامام الکاظم «ع»: یا هشام! إنّ ضوء الجسد فی عینه، فإن کان البصر مضیئا استضاء الجسد کلّه. و إنّ ضوء الرّوح العقل، فإذا کان العبد عاقلا کان عالما بربّه، و اذا کان عالما بربّه أبصر دینه. و إن کان جاهلا بربّه لم یقم له دین. و کما لا یقوم الجسد إلّا بالنّفس الحیّة، فکذلک لا یقوم الدّین إلا بالنیّة
______________________________
(1) «تحف العقول»/ 208.
(2) «غرر الحکم»/ 261.
(3) «علل الشرائع» 1/ 103.
الصّادقة، و لا تثبت النیّة الصادقة الا بالعقل. «1»
امام کاظم «ع»: اى هشام! نور تن در چشم است. پس اگر دیده روشن باشد، همه تن از نور آن روشنى مىگیرد. و روشنى روح عقل است. پس اگر انسان عاقل و خردمند باشد، پروردگار خود را مىشناسد. و چون پروردگار خود را شناخت در دین خود بصیرت پیدا مىکند. و چون کسى پروردگار خود را نشناسد دینى براى او باقى نمىماند. و همان گونه که تن جز با جان، زنده و بر پاى نمىماند، دین نیز جز با نیت خالص بر پاى نمىماند. و نیت خالص جز با عقل استوار نمىگردد.
28 الامام الرضا «ع»: صدیق کلّ امرئ عقله، و عدوّه جهله. «2»
امام رضا «ع»: دوست هر کس عقل و دانایى او است، و دشمن هر کس جهل و نادانى او.
______________________________
(1) «تحف العقول»/ 292.
(2) «اصول کافى» 1/ 11.
________________________________________
حکیمى، محمدرضا و حکیمى، محمد و حکیمى، على - آرام، احمد، الحیاة / ترجمه احمد آرام، 6جلد، دفتر نشر فرهنگ اسلامى - تهران، چاپ: اول، 1380ش.
به نقل از http://mr532011mr.persianblog.ir/post/1902
در تاريخ سابقه ندارد كه شاگردان و جان نثاران رسول و پيامبري پس از ايمان و پخته شدن در كوره آزمايشات و كسب دهها و صدها مدل افتخار، با خاندان او به ستيز بپردازند، اما متاسفانه با تحريف تاريخ و دروغ پردازيهاي تخيلي و افسانه اي چنين وانمود شده كه گويا پيامبر ما حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم در تفهيم و اجراي رسالت خود نعوذ بالله ناكام بوده، و در تمام مدت بيست و سه سال دوران طلايي تاريخ بشركه ايشان نمونه كامل از يك انسان كامل با پشتيباني وحي و نظارت الهي، رهبري جهان معنويت را به عهده داشت نتوانست جز چند نفري كه تعدادشان از عدد انگشتان يك دست هم بيشتر نيست شاگرداني را پرورش دهد كه پس از وي حد اقل باخانواده ايشان رابطه صميمي داشته باشند!
بسيار عجيب است! چگونه بايد اينگونه افسانه ها را باور كرد در حالي كه طبق شواهد روشن و براهين قاطع، صحابه و اهل بيت نه تنها يار و ياور يكديگر بودند، بلكه با وجود بعضي رنجشهاي طبيعي در جامعه بشري، پيوند ناگسستني بين آنان وجود داشت و بشدت به يكديگر احترام داشتند و با يكديگر پيوند خويشاوندي برقرار ميكردند، و به نامهاي يكديگر افتخار مي ورزيدند.
از سخنان طلايي امير المؤمنين علي (ع)
اگر چنين نيست پس چرا امير المؤمنين علي مرتضي (ع) از عصبانيت بر منبر كوفه مشت مي كوبد؟ و ميفرمايد:
« به من خبر رسيده كه گويا عده اي مرا از ابوبكر و عمر بر تر ميدانند! اگر كسي چنين ادعايي كرده باشد؛ افترا كننده (= دروغگو) است؛ كه حد افترا بايد بر او جاري شود»
». المحلي ابن حزم 11/286 .و موسوعة فقه علي ابن ابي طالب. از دكتر رواس قلعه جي.چاپ دار النفائس.
و در جاي ديگري مي فرمايد:
مبادا با كسي روبرو شوم كه مرا از ابوبكر و عمر بر تر ميداند و گرنه او را مانند
همان منبع
عزیزان لطف نموده و سر به این کتابها بزنید و سخنان گهربار امیرالمومنین علی (ع) را به درستی دریابید.
محقق باشید نه مقلد
اما کسی که خودش رو به خواب زده باشه نمیشه بیدارش کرد...
چقدر باید انسان دلش رو مهر و موم کرده باشه تا آن حادثه عظیم غدیر را که به روایات خود اهل سنت غیر قابل خدشه است را نادیده بگیرد و یا آنرا به توجیهات مضحک دوستی صرف قلمداد کند و آنگاه بر چنین سخنان سستی که شما اشاره کردید بسنده کند.... دور نیست غاصبان ولایت امیر المومنین و همه آنهایی که به قدر ذرهای محبت فرزند صحاک را به دل دارند به درک اسفل وارد شوند
چقدر باید انسان کور دل و سیاه دل باشد که محبت و جایگاه امیرالمومنین علی علیه السلام را با فرزند صحاک حتی مقایسه کند....
وای بر این دوزخیانی که آتش جهنم همین الان بر آنها با چنان خشمی نگاه میکند که اگر شیعه میدانست، کمی تسلی دل پرخونش میشد
حالا در مورد اقرار ابوبکر ؛هجوم به خانه حضرت زهرا سلام الله علیها:
1-ابن زنجویه در الاموال/2-ابن قتیبه دینوری در الامامه والسیاسه/3-طبری در تاریخش/4-ابن عبد ربه در العقدالفرید/5-مسعودی در مروج الذهب/6-طبرانی در المعجم الکبیر/6-مقدسی در الاحادیث المختاره/7-شمس الدین ذهبی درتاریخ الاسلام و...
داستان اعتراف ابوبکررا بااندک اختلافی نقل کرده اند که متن رااز کتاب الاموال ابن زنجویه ,از دانشمندان قرن 3 اهل سنت نقل میکنیم:
انا حمید انا عثمان بن صالح؛حدثنی اللیث بن سعدبن عبدالرحمن الفهمی ؛حدثنی علوان,عن صالح بن کیسان؛عن حمیدبن عبدالرحمن بن عوف ؛ان اباه عبدالرحمن بن عوف:
عبدالرحمن بن عوف به هنگام بیماری ابوبکر به دیدارش رفت وپس از سلام واحوالپرسی؛با او گفت وگوی کوتاهی داشت ابوبکر به او چنین گفت:
من در دوران زنگی بر سه چیز که انجام داده ام تاسف میخورم دوست داشتم که مرتکب نشده بودم یکی از آنها هجوم به خانه فاطمه زهرا بود؛دوست داشتم خانه فاطمه را هتک نمیکردم؛اگرچه آنرا برای جنگ بسته بودند....
****شهادت عالمان اهل سنت بر این حدیث****
1-تحسین سعید بن منصورم متوفای277هج
2-تحسین ضیا المقدسی متوفای643هج
حالا ما محقق هستیم یا مقلد؟؟؟؟
این شبهات دیگه قدیمی شده لطف کنید یه کم شماهم اهل تحقیق بشید
بدونید که حداقل ابن حزم چه شخصی ست وچه اعتقاداتی دارد
مطالبی که در کتب فریقین موجود باشد.
نهج البلاغه خطبه 150 : وقتي كه خداوند متعال پيامبر صلي الله عليه واله را از دنيا برد ، گروهي به دوران جاهليت بازگشتند . راه هاي باطل ، انها را هلاك كرد و بر اراء نادست تكيه كردند و به بيگانگان پيوستند و از سبب و و وسيله اي ( اهل بيت پيامبر ) كه مامور به مودت و دوستي با ان بودند جداشدند . ساختمان دين را از اساسش و بنيادش انتقال دادند و ان را در غير جاي خود بنا كردند . انان معادن هر خطايي هستند و هر كسي در وادي گمراهي قدم گذاشت از درهاي انها وارد شد . غوطه ور در درياي حيرت و غرق در جهالت و گمراهي بودند . روش فرعونيان را پيش گرفتند و از اخرت دل بريدند و به دنيا دل بستند و پيوند خود را با دين بريده از ان جدا شدند ...
عمر امر حكومت را به شورايي سپرد كه به گمانش من هم ( با اين منزلت خدايي )يكي از انانم . خداوندا چه شورايي !! من در چه زمان در برابر اولين انها در برتري و شايستگي مورد شك بودم كه امروز همپايه اين شورا قرار گيرم ؟ولي (به خاطر احقاق حق ) در فراز و نشيب شورا با انها هماهنگ شدم . در انجا يكي به خاطر كينه اش به من راي نداد و ديگري براي بيعت ، به دامادش تمايل كرد .
تا اينكه سومي به حكومت رسيد كه برنامه اي جز انباشتن شكم و تخليه آن نداشت و دودمان پدري او ( بني اميه ) به همراهي او برخواستند و مثل شتري كه گياه تازه بهار را با ولع مي خورد به غارت بيت المال دست زدند و اعمالش كار او را تمام ساخت و شكمبارگي سرنگونش ساخت .
نوبت اولي سپري شد و خلافت را پس از خود به پسر خطاب واگذارد . شگفتا اولي با اينكه در زمان حياتش ميخواست حكومت را واگذار كند ولي براي بعد از خود عقد خلافت را به ديگري ( عمر ) بست . اين دو ( ابوبكر و عمر ) چه سخت هر كدام به يكي از دو پستان حكومت چسبيده اند و حكومت را به فضايي خشن كشانيدند . حكومت بعد از ابوبكر به كسي رسيد كه كلامش درشت و تند و همراهي با او دشوار ، لغزش هايش فراوان و معذرت خواهيش زياد بود . بودن با حكومت او كسي را ميماند كه بر شتر چموش سوار است كه اگر مهارش را بكشي بيني اش زخم شود و اگر راهايش كني خود وراكب را به هلاكت اندازد . به خدا قسم امت در زمان او دچار اشتباه و نا ارامي و تلون مزاج و انحراف از راه خدا شدند . ان مدت طولاني را هم صبر كردم و بار سنگين هر بلايي را به دوش كشيدم تا زمان او هم سپري شد
به خدا قسم ابن ابي قحافه ( لقب ابو بكر در زمان جاهليت )جامه خلافت را پوشيد .از خلافت چشم پوشيدم و عميقا انديشه كردم كه با دست بريده و بدون ياور بجنگم و حق خود را بگيرم يا ان عرصه گاه كور را تحمل كنم . فضايي كه پيران را فرسوده ، كم سالان را پير ميكند و مومن دچار مشقت ميشود تا اينكه بميرد . ديدم كه صبر در اين امر عاقلانه تر است پس صبر كردم در حالي كه گويي در چشمانم خار بود و در گلويم استخوان . ( كنايه از شدت وخامت اوضاع ) مي ديم كه ميراثم به غارت ميرود .
عمر عصباني شد و درب خانه علي را به آتش کشيد و داخل خانه شد، فاطمه سلام الله عليها به طرف عمر آمد و فرياد زد: «يا ابتاه، يا رسول الله»! عمر شمشيرش را که در غلاف بود بلند کرد و به پهلوى فاطمه زد، تازيانه را بلند کرد و بر بازوى فاطمه زد، فرياد زد: « يا ابتاه » (با مشاهده اين ماجرا) علي (ع) ناگهان از جا برخاست و گريبان عمر را گرفت و او را به شدت کشيد و بر زمين زد و بر بينى و گردنش کوبيد
الآلوسي البغدادي، العلامة أبي الفضل شهاب الدين السيد محمود )متوفاي1270هـ) روح المعاني في تفسير القرآن العظيم والسبع المثاني، ج3، ص124، ناشر: دار إحياء التراث العربي – بيروت
صحیح بخاری شملره حدیث 6230
مسند احمد ابن حنبل شماره حدیث 25
در ضمن بلد باش که برای استدلال مقابل شیعیان باید از کتابای خودمون (شیعه ها) بیاری نه دیگران
منظور شما از مدال افتخار همان فرار از میدان جنگ است؟
بلکه بر عکس کتابهای اربابان تو ابن تیمیه و عبد الوهاب پر است از نسبتهای دور از شان به پیامبر عظیم الشان اسلام (ص)
در برتری امیر المومنین بعد از رسول الله (ص) همه معترف اند چه از روی صداقت وچه بعضی از روی کراهت و اجبار .(خود عمر وا ابو بکر و.. هم به شرح ایضا)
تو که نمی توانی حادثه سقیفه و هجوم به بیت اهل البیت(ع) را و جسارت و ظلم به دختر پیامبر(ص) فاطمه الزهرآء (س) را انکار کنی زیرا بیشترین منابع اهل سنت هم به آن اشاره نموده اند با تمامی سلیقه ها و نظرهایشان.
آیا این موضوع بر چه دلالت دارد؟
آیا می توانی حادثه کربلاء را انکار نمایی ؟
آیا یزید فرزند کدام خلیفه بود؟
یزید به توسط معاویه آنکه خلافت امیر المومنین (ع) را قبول نداشت هرگز خلیفه شد.
آیا روز غدیر خم را پیامبر بی جهت مردم را با ان جمعیت بیش از صد هزار نفری در حجه الوداع جمع نمود تا وصایت و ولایت امامت علی (ع) را بیان دارد ؟
ویا این حادثه کم در منابع اهل سنت هست؟
مرحوم علامه امینی (ره) به تمامی جوانب غدیر از روات ان چه از صحابه و تابعین و کتب اهل سنت تقریبا همه را جمع نموده است.
از ماجراهاى تلخ صدر اسلام ، ماجرایى است که در پنج شنبه آخر عمر رسول خدا صلی الله علیه وآله اتفاق افتاد . در آن روز که پیامبر در بستر بیمارى بود و پس از آن رحلت نمودند، به حاضران فرمود :
براى من قلم و دواتى حاضر کنید ، تا نامه اى بنویسیم که پس از آن هرگز گمراه نشوید .
عمربن خطاب و همراهان و همفکرانش ، با عبارت تند نسبت به رسول خدا صلی الله علیه وآله ، قلب آن حضرت را به درد آوردند به طوری که حضرت دستور داد که آنان از منزل حضرت خارج شوند.
بخاری در کتاب خود ماجرا رو تعریف میکند
عَنِ ابْنِ عَبَّاس رضى الله عنهما أَنَّهُ قَالَ یَوْمُ الْخَمِیسِ، وَمَا یَوْمُ الْخَمِیسِ ثُمَّ بَکَى حَتَّى خَضَبَ دَمْعُهُ الْحَصْبَاءَ فَقَالَ اشْتَدَّ بِرَسُولِ اللَّهِ صلى الله علیه وسلم وَجَعُهُ یَوْمَ الْخَمِیسِ فَقَالَ " ائْتُونِی بِکِتَاب أَکْتُبْ لَکُمْ کِتَابًا لَنْ تَضِلُّوا بَعْدَهُ أَبَدًا ". فَتَنَازَعُوا وَلاَ یَنْبَغِی عِنْدَ نَبِیّ تَنَازُعٌ فَقَالُوا هَجَرَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله علیه وسلم .
ابن عباس می گفت: روز پنجشنبه وچه روزی بود آن روز وگریه کرد که اشک چشمش سنگریزه هارا خیس کرد، سپس گفت: روز پنجشنبه درد بر رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) شدید شد ، فرمود : کاغذی بیاورید تا برای شما چیزی بنویسم که هرگز گمراه نشوید ، حاضران اختلاف کردند در حالیکه چنین عملی در حضور پیامبر خدا شایسته وسزاوار نبود، گفتند : او بیمار است و هزیان می گوید .
اسناد و کتب اهل تسنن راجع به این موضوع :
البخاری الجعفی ، محمد بن إسماعیل أبو عبدالله (متوفای۲۵۶هـ) ، صحیح البخاری ، ج ۳ ، ص ۱۱۱۱ ، ح۲۸۸۸ ،کتاب الجهاد والسیر ، بَاب جَوَائِزِ الْوَفْدِ هل یُسْتَشْفَعُ إلى أَهْلِ الذِّمَّهِ وَمُعَامَلَتِهِمْ ، تحقیق د. مصطفى دیب البغا ، ناشر : دار ابن کثیر ، الیمامه - بیروت ، الطبعه : الثالثه ، ۱۴۰۷ - ۱۹۸۷ .
ابن اثیر در النهایه مینویسد :
أهْجَر فی منطقه یُهجِر إهجارا : إذا أفحش ، وکذلک إذا أکثر الکلام فیما لا ینبغی... والقائل کان عمر .
أهَجَرَ ، یعنی سخنان ناشایست گفت ، و همچنین وقتی که بیش از اندازه در آن چه شایسته و سزاوار نیست سخن بگوید . گوینده این سخن عمر بن خطاب بوده است .
اسناد و کتب اهل تسنن راجع به این موضوع :
الجزری ، أبو السعادات المبارک بن محمد (متوفای۶۰۶هـ ، النهایه فی غریب الحدیث والأثر ، ج ۵ ، ص ۲۴۴ ، تحقیق طاهر أحمد الزاوى - محمود محمد الطناحی ، ناشر : المکتبه العلمیه - بیروت - ۱۳۹۹هـ - ۱۹۷۹م .
الأفریقی المصری ، محمد بن مکرم بن منظور (متوفای۷۱۱هـ) ، لسان العرب ، ج ۵ ، ص ۲۵۴ ، ناشر : دار صادر - بیروت ، الطبعه : الأولى .
در ضمن از تو انتظاری نیست تو همان بودی که در کامنتهای قبلی خودت را منافقانه شیعه جا می زدی و از شیوه و ترفند بر علیه شیعه جسارت می کردی.
این معاویه و بنی امیه بودند که چند دهه حکومتشان تا زمان عمر بن عبد العزی دستور توهین به حضرت علی را در دستور کارشان ومنبر خطباء قرار داده بودند .
معلوم است که در زمان امیر المونین (ع) او از سب و شتم صحابه به دلیل جو حاکم از آتار خلافای قبلی و بهانه های اموی و مروانی مردم را علنا از شتم انان نهی می کرد.
ولی این به معنی و اینکه حضرت بخواهد برتری آن دو را بر خودش بیان کند
نبوده ونیست.
1- در جنگ حدیبیه و جاهای دیگر چه کسی به پیامبر گرامی (ص) اعتراض کرد؟
2- چه کسی نسبت هذیان به پیامبر گرامی (ص) داد؟
3- چه کسی در خانۀ امیرالمؤمنین علیه السلام را آتش زد و گفت «قصد دارم خانه را با اهلش بسوزانم ،اگر چه فاطمه (س) در آن باشد؟
4- چه کسی محسن بن علی علیه السلام را کشت؟
5- چه کسی به قنفذ دستور داد تا به دختر پیامبر گرامی (ص) تازیانه بزند؟
6- چه کسی قبالۀ فدک را از حضرت صدیقه طاهره (س) گرفت و جسارت به صورت مبارک آن حضرت کرد؟
7-اولین کسی که دست روی دست گذاشتن را در نماز احداث کرد که بود؟
8- چه کسی گفت همۀ مردم از من باسواد ترند حتی پیرزنها ؟
9- از چه کسی هرگاه سوال می کردند و در جواب فرو می ماند، می گفت :اشتغال به دلالی و خرید و فروش، مرا مانع از یاد گرفتن مسائل شد؟
10- چرا هنگامی که شخصی از کوزه خلیفه خورد مست شد ؟!
شما که محققی برو تحقیق کن ببین این شخص کیه
و دیگر اینکه عزیزانی که حتی به کتابهای خود یعنی شیعه هم دسترسی ندارند باید بدانند دلایل که بنده می اورم تمامی از کتابهای خود شما است نه از کتابها مسلمین.
به امید هدایت شما عزیزان
این فیلم توهین آمیز ی که در باره ی پیامبر اکرم ص ساخته شده از روی عقاید سخیف و منحرف شما نشئت گرفته.
اون کشیش بدبخت وقتی میبینه عده ای به نام اسلام آدم کشی و قتل و غارت به راه میاندازند پیش خودش میگه این چه دینیه ؟ چرا تو ادیان گذشته این چیزها گفته نشده.
بهتره به خاطر ذلت اینجا نظر ندی.کسی بهت نگفته قبول کنی.
خودت میگی سخنان گوهر بار ( البته از روی نفاق ) پس بهتره خودت رو رسوا نکنی.
فرزندان ابوسفیان اگه راه دینداری بلد بودن فرزندان پیامبر رو سر نمیبریدن ؟!
http://www.niloblog.com/files/images/xll7rj2n76cootv261d.zip
http://www.niloblog.com/files/images/qlaofp4lokgywoz5jn17.rar
وَكُلَّ شَيْءٍ أحْصَيْنَاهُ فِي إِمَامٍ مُبِينٍ یس﴿12﴾
اگر واقعا اهل تحقیق و مطالعه باشین به این امام آشکار و روشن گر میرسین.
امام را از روی امر به معروف و نهی از منکرش بشناسید
حضرت علی ع
تمنا دارم این مرقومه را نیز در این گفت و شنود قرار داده شود. انشاءالله
اولاً ای مسلمین که این پیام را می خوانید. بیائید بر روی انچه که همه توافق دارند توافق کنیم و چنانچه حق است و تا کنون تحت حکومتهای شمشیر تا زمتن حال مسخ بوده ایم توبه کنیم و ود ر عصر اینترنت که توفیق تحقیق را داریم به خدا باز گردیم.
دوم اینکه تمام فرق اسلامی غدیر خم را تائید نموده اند و بخ بخ گفتن صحابه و از جمله عمر را و اینکه از زمان غدیر خم تا مرحوم شدن پیامبر ص حدود هفتاد روز کم یا بیش عنوان شده است و پیامبر ص با انجام حجه الوداع به عموم توجه داد که عنقریب به خداوند می پیوندد. لذا بر آن شد که تمامی مخالفان علی را در زیر پرچم اسامه بیست و چند ساله به سر حدات روم بفرستد و تمامی صحابه بنام را از جمله ابوبکر عمر عثمان و غیره به غیر از علی را در امر به حضور در این لشکر و رفتن به سرحدات نمود تا بتواند با فراق بال علی را جانشین خود نماید.
تمامی فرق اسلامی توافق دارند که اسامه چند بار نزد پیامبر آمد و بهم زدن لشکر گاه و ترک لشکر گاه توسط ابوبکر و عمر و عثمان به پیامبر شکایت نمود و هر بار پیامبر کسانی که ترک لشکر گاه می نمودند را "لعنت نمود" و
سوم اینکه تمامی فرق اسلامی متفق القول هستند که در روز پنجشنبه که در بستر قرار گرفت و درخواست ورق و یا پوستین جهت نوشتن وصیت که بعد از او مسلمین اختلاف نکنند نمود و عمر با اشوب و فتنه ای که بپا نمود ضمن پاره نمودن ورق و یا پوستین به پیامبر تهمت هزیان گفتن داد که طبق نص قرآن مجید این پیامبر هرگر حرفی و کلامی و پیامی از خود نمی گوید و هر چه می گوید بر اساس هدایت پروردگار بوده است و اهل ثفیه حتی بر جسد پیامبر نتوانستند نماز بخوانند و بعد از اینکه خواستند جسد از خاک درآورند و نماز گذارند ، علی شمشیر کشید و گفت باید از روی جسد من رد شوید که اهل تقیفه به ناچار جسد در داخل قبر نماز گذاردند.
حال خواهش می کنم صحبتهای دیگر را کنار بگذاریم و فقط به این سه مورد بپردازیم آیا برادران تحت سلطه شمشیر و تحریمهای حکومتی (در کسب علم و دانش در طول هزار و چهارصد سال) یعنی برادر مظلوم و مستضعف دانشی اهل سنت نباید در مرحله اول تکلیف خود را با این سه موضوع روشن کنند و بعد ادای های حق بودن را بررسی نمایند .
بنظر میرسد که پیروان علمای تائید کننده حکومتهای ظلم و جور نظیر
ابو حنیفه که عمری را در دشمنی با اهل بیت کتاب نوشت اگر این برادران تاریخ را بخوانند می بینند که که در انتهای عمر خود توبه کرد و به حقانیت اهل بیت اعتراف و توبه نمود و به خاطر همین توبه و اعتراف، مورد غضب حاکم وقت گردید و توسط حاکم ضالمی که زمانی در تائیدشان مذهب التقاطی بوجود آورده بود کشته شد (یعنی به خاطر نفی نمودن تمامی کتابهای خود که در انها بر علیه اهل بیت در جهت رضایت حاکمان غاصب کتابت نموده بود)
تمنا دارم اگر اهل تاریخ حاکمان ظالم (اهل به غلط سنت) در طول هزار و چهار صد سال بیایند و تکلیف خود را با این موضوعات روشن کنند حتما آمرزیده خواهند شد.
و بدانند که علی ع فرمود بدانید که مخافان من یا منافقند یا تخم حرامنند و یا فرزند حیض زنان هستند.
خداوند رحمان هدایت می نماید آنکسانی را که هدایت را از جانب او می پذیرند.
قران را گذاشتید کنار وبه یکسری روایت جعلی چسبیدید باآن تفسیر ش میکنید
شما شیعه ها میگویید دوروبر پیامبر یک عده فرصت طلب ومنافق ودشمن گرفته بود همه را از دم تیغتان می گذرانیدولی قران در وصف صحابه انصار ومهاجر چنین می فرمایندایا به شما باید باور کرد یا به کلام خدا؟
"کنتم خیر امه اخرجت لالناس"
«إِنَّ الَّذِینَ آمَنُواْ وَهَاجَرُواْ وَجَاهَدُواْ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ فِی سَبِیلِ اللّهِ وَالَّذِینَ آوَواْ وَّنَصَرُواْ أُوْلَئِکَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاء بَعْضٍ »
« وَالَّذِینَ آمَنُواْ وَهَاجَرُواْ وَجَاهَدُواْ فِی سَبِیلِ اللّهِ وَالَّذِینَ آوَواْ وَّنَصَرُواْ أُولَئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقّاً لَّهُم مَّغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ کَرِیمٌ »
« وَالسَّابِقُونَ الأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِینَ وَالأَنصَارِ وَالَّذِینَ اتَّبَعُوهُم بِإِحْسَانٍ رَّضِیَ اللّهُ عَنْهُمْ وَرَضُواْ عَنْهُ وَأَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی تَحْتَهَا الأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا أَبَداً ذَلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ » یعنی: « پیشگامان نخستین از مهاجرین و انصار و کسانی که با نیکوکاری از آنان پیروی کردند، خدا از ایشان خشنود و آنان نیز از او خشنودند و برای آنان باغ هایی آماده کرده که از زیر درختان آن، نهرها روان است. همیشه در آن جاودانند. این است همان کامیابی بزرگ» (100/ توبه)
« الَّذِینَ آمَنُواْ وَهَاجَرُواْ وَجَاهَدُواْ فِی سَبِیلِ اللّهِ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ أَعْظَمُ دَرَجَةً عِندَ اللّهِ وَأُوْلَئِکَ هُمُ الْفَائِزُونَ »
تمامی رسانه ها دردست شما ست کسی حق اعتراض واظهار نظر ندارد ایا دیکتاتوری نزد شما چه معنی دارد؟
اگر راست میگویید به علمای اهل سنت اجازه دهید ازادانه نظر بدهند تا انگاه مردم خود قضاوت کنند که دروغگو وخائن ومنافق ودشمن خدا ورسول (ص) کیست؟
جناب صادق كه يا از روي جهل يا عناد روايات مورد استناد شيعه رو كه حتي تو كتب هم كيشان خودتون هم هست ، بدون ارائه دليل و مدرك، جعلي خواندي! براي شما هم كه مثل مولاتون عمر معتقديد قرآن برايتان كافي است فقط از قرآن كريم دليل و سند مي آوريم كه در ميان كساني كه ادعاي ايمان آوردن به پيامبراكرم صلي الله عليه و آله را مي كردند افراد بسياري وجود داشتند كه قلباً ايمان نياورده بودند و قرآن آنها را منافق مي خواند:
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
وَمِنَ النَّاسِ مَن يَقُولُ آمَنَّا بِاللّهِ وَبِالْيَوْمِ الآخِرِ وَمَا هُم بِمُؤْمِنِينَ
و از مردم كساني مي گويند: ما به خدا و روز رستاخيز ايمان آورده ايم. در حالى که مومن نيستند.
يُخَادِعُونَ اللّهَ وَالَّذِينَ آمَنُوا وَمَا يَخْدَعُونَ إِلاَّ أَنفُسَهُم وَمَا يَشْعُرُونَ
[مىخواهند] خدا و مؤمنان را فريب دهند؛ در حالى که جز خودشان را فريب نمىدهند؛ (اما) نمىفهمند.
فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ فَزَادَهُمُ اللّهُ مَرَضاً وَلَهُم عَذَابٌ أَلِيمٌ بِمَا كَانُوا يَكْذِبُونَ
در دلهاى آنان بيمارى است؛ پس خدا ايشان را بيماري افزود و به خاطر دروغهايى که ميگفتند، عذاب دردناکى در انتظار آنهاست.
وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ لاَ تُفْسِدُواْ فِي الأَرْضِ قَالُواْ إِنَّمَا نَحْنُ مُصْلِحُونَ
و هنگامى که به آنان گفته شود: در زمين فساد نکنيد مى گويند: ما فقط اصلاح کننده ايم!
أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَلَكِن لاَّ يَشْعُرُونَ
آگاه باشيد! اينها همان مفسدانند؛ ولى نمىفهمند.
(سوره مباركه بقره آيات 8 الي 12)
وَ إِذا لَقُوا الَّذينَ آمَنُوا قالُوا آمَنَّا وَ إِذا خَلَوْا إِلى شَياطينِهِمْ قالُوا إِنَّا مَعَكُمْ إِنَّما نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُنَ
و چون با مومنان روبرو شوند گويند: ايمان آورديم و چون با ياران شيطاني خود تنها شوند گويند: ما بي ترديد با شما هستيم،جز اين نيست كه ما [آنها را ]به مسخره گرفته ايم.
اللَّهُ يَسْتَهْزِئُ بِهِمْ وَ يَمُدُّهُمْ في طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ
خداست كه آنها را به مسخره مي گيرد و فرصتشان مي دهد تا در طغيان خود سرگردان بمانند.
(سوره مباركه بقره ،آيات 14 و 15)
وَيَقُولُ الَّذِينَ آمَنُوا لَوْلَا نُزِّلَتْ سُورَةٌ فَإِذَا أُنزِلَتْ سُورَةٌ مُّحْكَمَةٌ وَذُكِرَ فِيهَا الْقِتَالُ رَأَيْتَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ يَنظُرُونَ إِلَيْكَ نَظَرَ الْمَغْشِيِّ عَلَيْهِ مِنَ الْمَوْتِ فَأَوْلَى لَهُمْ
و كسانى كه ايمان آورده اند مىگويند چرا سوره اى [در باره جهاد] نازل نمى شود اما چون سورهاى صريح نازل شد و در آن نام كارزار آمد آنان كه در دلهايشان مرضى هست مانند كسى كه به حال بيهوشى مرگ افتاده به تو مىنگرند.
(سوره مباركه محمد(ص) آيه 20)
5- أَمْ حَسِبَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ أَن لَّن يُخْرِجَ اللَّهُ أَضْغَانَهُمْ
آيا كسانى كه در دلهايشان مرضى هست پنداشتند كه خدا هرگز كينه آنان را آشكار نخواهد كرد.
(سوره مباركه محمد(ص) آيه 29)
وَلَوْ نَشَاء لَأَرَيْنَاكَهُمْ فَلَعَرَفْتَهُم بِسِيمَاهُمْ وَلَتَعْرِفَنَّهُمْ فِي لَحْنِ الْقَوْلِ وَاللَّهُ يَعْلَمُ أَعْمَالَكُمْ
و اگر بخواهيم قطعا آنان را به تو مىنمايانيم در نتيجه ايشان را به سيماى [حقيقى]شان مىشناسى و از آهنگ سخن به [حال] آنان پى خواهى برد و خداست كه كارهاى شما را مىداند.
(سوره مباركه محمد(ص) آيه 30)
و ممن حولكم من الأعراب منافقون و من أهل المدينة مردوا على النفاق لا تعلمهم نحن نعلمهم سنعذبهم مرتين ثم يردون إلى عذاب عظيم .
و گروهي از اعرابيان كه اطراف شمايند منافقند و از ساكنان مدينه نيز عده اي سخت بر نفاق خو گرده اند...
(سوره مباركه توبه آيه 101)
ميشه لطف بفرمائيد بگييد اين افرادي كه قرآن از اونها با عنوان منافق و كساني كه به زبان اقرار به ايمان كرده اند اما در دل ايمان ندارند ياد كرده است چه كساني بودند؟
بله ما معتقديم اطراف پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله هم عده بودند كه از بدترين انسان ها و ظالم ترين انسان ها بودند كه حتي به اندازه چشم بر هم زدني ايمان نياوردند و هم در اطراف آن حضرت كساني بودند كه بهترين خلق خداوند بودند همچون علي مرتضي اميرالمومنين سيد الاوصياء كه پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله در حقشان فرمودند:علي مع الحق و الحق مع علي و افرادي چون ابوذر ،سلمان فارسي،عمار ياسر،بلال حبشي و...
بر درگه تو کاسه به کف میگیرم
آنقدر به لب علی علی میگویم
آخر به خدا از تو نجف میگیرم
يا امير المومنين يا حضرت علي بن ابيطالب(ع)
جانم به فدايت اي اول مظلوم عالم
آدرسش:
gomarlo.blogfa.com
لطفا نامه ی عمر به یزید را مورد مطالعه ی خود قرار بدهید