SHIA-NEWS.COM شیعه نیوز:
به گزارش سرویس جهان اسلام«شیعه نیوز» ، يكي از خصلتهاي بارز ابن تيميه ، مخالفت و دشمني علني با اهل بيت پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم و به ويژه با امير المؤمنين عليه السلام است . وي در موارد بسياري به امير المؤمنين ، حضرت زهرا و ساير اهل بيت جسارت كرده است كه بنده به چند مورد اشاره ميكنم ؛ البته قبل از ورود به بحث ، بايد معنا و حكم « ناصبي » را از ديدگاه اهل سنت روشن كرد تا معلوم شود كه آيا ميتوان به ابن تيميه ناصبي گفت يا خير .
زبيدي در تاج العروس مينويسد :
النواصب ، والناصبية ، وأهل النصب : وهم المتدينون ببغضة سيدنا أمير المؤمنين ويعسوب المسلمين أبي الحسن علي بن أبي طالب ، رضي الله تعالى عنه وكرم وجهه ؛ لأنهم نصبوا له ، أي : عادوه .
تاج العروس ، ج2 ، ص436 ، ماده «نصب» .
نواصب و ناصبية و اهل نصب : ايشان کساني هستند که دين خود را بر دشمني سرور ما امير مومنان و پادشاه مسلمانان ابو الحسن علي بن ابي طالب رضي الله عنه وکرم الله وجهه است ؛ زيرا ايشان نسبت به وي نصب دارند ؛ يعني با وي دشمني دارند.
و ابن حجر عسقلاني مينويسد :
والنصب، بغض علي وتقديم غيره عليه .
مقدمة فتح الباري ، ص460 .
نصب بغض علي است و مقدم کردن غير او( معاويه) بر او .
و حسن بن فرحان مالكي ، از علماي عربستان مينويسد :
النصب فهو كل انحراف عن على واهل البيت سواء بلعنه أو تفسيقه ، كما كان يفعل بعض بنى أمية أو بالتقليل من فضائله كما يفعل محبّوهم أو تضعيف الأحاديث الصحيحة في فضله أو عدم تصويبه في حروبه أو التشكيك فى شرعيّة خلافته وبيعته أو المبالغة فى مدح خصومه ، فهذا وأمثاله هو النصب
نحو إنقاذ التاريخ الإسلامي ، ص 298، الناشر مؤسسة اليمامة الصحفيّة ، الاردن ، ط . 1418 هجرية .
نصب عبارت از هرگونه انحرافي از علي و اهل بيت است ؛ و فرقي ندارد با لعن کردن ايشان باشد يا با فاسق دانستن ايشان - همان کاري که عده اي از بني اميه انجام مي دادند – و يا با کوچک کردن فضائل ايشان – همان کاري که دوست داران ايشان (بني اميه) انجام مي دهند – يا تضعيف کردن روايات صحيح كه در مدح آنان وارد شده و يا اعتقاد اين که علي در جنگ ها (جنگ جمل، صفين و نهروان) اشتباه کرده است يا شک کردن در مشروعيت خلافت امير مومنان و بيعت با آن حضرت و يا مبالغه کردن در مدح دشمنان ايشان ، پس اين موارد و مشابه آنها ، نصب محسوب مي شود.
و در باره حكم ناصبي نيز ابن حبان از علماي بزرگ اهل سنت نوشته است :
أن رسول الله (صلى الله عليه وآله وسلم) قال : والذي نفسي بيده لا يبغضنا أهل البيت رجل إلا أدخله الله النار .
صحيح ابن حبان، ج15 ص435 .
رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم) فرمودند : قسم به کسي که جانم در دست اوست ، هيچ کس ما اهل بيت را دشمن نمي دارد ، مگر اينکه خداوند او را در آتش وارد مي کند .
حاكم نيشابوري بعد از نقل اين روايت مينويسد :
هذا حديث صحيح على شرط مسلم ولم يخرجاه .
المستدرك: ج3 ص162، تحقيق: مصطفى عبد القادر عطا، ط1 سنة 1990، دار الكتب العلمية – بيروت .
اين روايت طبق شرائط مسلم ( براي صحت حديث) صحيح است ولي ايشان ( بخاري و مسلم ) آن را ( در کتابهاي خود) نياورده اند .
و الباني از علماي معاصر وهابي نيز اين روايت را در سلسله احاديث صحيحه آورده است .
السلسلة ، ج5 ص643، مكتبة المعارف – الرياض .
و نيز روايات بسياري وجود دارد كه دلالت ميكند ، كسي كه بغض اهل بيت پيامبر را در دل داشته باشد ، قطعاً در حلال زاده بودن او بايد شك كرد . از جمله حافظ حمويني در كتاب فرائد السمطين مينويسد :
عن زيد بن يثيع قال سمعت أبا بكر الصديق يقول: قال: رأيت رسول اللّه (ص) خيّم خيمة وهو متكئ على قوس عربيّة، وفي الخيمة علي وفاطمة والحسن والحسين فقال: «معشر المسلمين أنا سلم لمن سالم هل الخيمة، حرب لمن حاربهم، ولي لمن والاهم، لا يحبّهم إلاّ سعيد الجد طيب المولد، ولا يبغضهم إلاّ شقي الجد رديء المولد»، فقال رجل يازيد أ أنت سمعت منه؟ قال: أي وربّ الكعبة.
فرائد السمطين ، ج2 ، ص40 ، ح 373 و المناقب ، الخوارزمي ، ص 297 ، ح 291 (211) و جواهر المطالب ، محمد بن الدمشقي الشافعي ، ج1 ، ص174 .
زيد بن يثيع ميگويد از ابو بكر ، شنيدم كه مي گفت : در يكى از روزها ، رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله سراپردهاى برپا كرده بود و خود به كمان عربى تكيه زده و على و فاطمه و حسنين عليهم السّلام در زير خيمه قرار داشتند ، رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله خطاب به مسلمانان فرمود : اى گروه مسلمانان ! من سازگارى دارم با كسى كه با اين سراپرده نشينان من سازگارى دارد . و نبرد مىكنم با هر كسى كه با ايشان نبرد كند . و دوست مىدارم هر كسى را كه آنان را دوست بدارد ؛ دوست نمىدارد اينان را مگر آن كسى كه نياى او از نيكبختى برخوردار و نطفهاش از آلودگى پاك باشد و دشمن نمىدارد اينان را مگر آن كسى كه نياى او دچار بدبختى گرديده و نطفهاش ناپاك و آلوده به پليدى است .
و نيز ابن مردويه مينويسد :
عن عبد الله بن أحمد بن حنبل ، عن أحمد ، قال : سمعت الشافعي يقول : سمعت مالك بن أنس يقول : قال أنس بن مالك : ما كنا نعرف الرجل لغير أبيه إلا ببغض علي ابن أبي طالب .
مناقب علي بن أبي طالب (ع) وما نزل من القرآن في علي (ع) - أبي بكر أحمد بن موسى ابن مردويه الأصفهاني - ص 76 .
عبد الله بن احمد بن حنبل از پدرش نقل كرده ست كه گفت : از شافعي شنيديم كه ميگفت : از مالك بن أنس شنيدم كه ميگفت : أنس بن مالك گفت : ما هيچ فردي را به غير پدرش ملحق نميكرديم ، مگر اين كه بغض علي بن أبي طالب عليه السلام را در دل داشت .
يعني معيار و ميزان در حلال زاده بودن و يا حرام زاده بودن ، حب و بغض علي بن أبي طالب عليه السلام است . هر كسي علي را دوست دارد ، قطعاً حلال زاده است و كسي كه با علي دشمني ميكند و كينه او را در دل دارد ، قطعاً حرام زاده است . روايات در اين باره در منابع اهل سنت از دهها مورد نيز ميگذرد ؛ اما فقط به همين دو روايت اكتفا ميكنيم .
با توجه به نكات ياد شده اينك مي پردازيم به برخي از سخنان ابن تيميه در رابطه با پيامبر گرامي (ص) و حضرت امير و اهل بيت عليهم السلام.
ابن تيميه ، پدر پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله وسلم را كافر مي داند :
وي در كتاب مجموع الفتاوي مينويسد :
التوسل بدعائه - اى النبى - وشفاعته ينفع مع الايمان به، واما بدون الايمان به فالكفار والمنافقون لا تغنى عنهم شفاعه الشافعين فى الاخره، ولهذا نهى عن الاستغفار لعمه وابيه وغيرهما من الكفار !.
توسل به دعاي او – يعني پامبر اسلام – و شفاعت وي در صورت ايمان به او ، فايده مي دهد ؛ اما اگر به وي ايمان نداشته باشد ( خير ؛ فايده نمي دهد ) ؛ پس شفاعتِ شفاعت کنندگان ، کافران و منافقان را در آخرت فايده نمي دهد ؛ و به همين جهت رسول خدا از استغفار براي عمو و پدرشان و ديگر کفار منع شدند !
و در ادامه ميگويد :
وقد يدعو - اى النبى - لبعض الكفار بأن يهديه اللّه او يرزقه، فيهديه او يرزقه، كما دعا لأمّ أبى هريره حتى هداها اللّه ! . وكما دعا لدوس - قبيله ابى هريره - فقال: «اللهم اهد دوسا وائت بهم» فهداهم اللّه ! .
مجموع الفتاوى ، ج1 ، ص145 و التوسل والوسيلة ، ص 7.
و گاهي رسول خدا براي بعضي از کفار دعا مي کرد که خداوند او را هدايت نمايد ؛ يا به او رزق دهد ؛ همانطور که براي مادر ابو هريره دعا کردند تا خدا او را هدايت نمايد!
آيا مقام پدران ابوهريره نزد خداوند ، از مقام پدران پيامبر گرامي و خاتم رسولان، كم ارزشتر بوده است ؟ ما قصد نداريم به صورت مفصل ايمان پدران انبياء را ثابت كنيم ؛ بلكه فقط به صورت مختصر به اين مطلب خواهيم پرداخت .
فخر رازي ، مفسر پر آوازه اهل سنت در اثبات اين كه آزر عموي حضرت ابراهيم بوده نه پدرش مينويسد :
أن آباء الأنبياء ما كانوا كفارا ويدل عليه وجوه : منها قوله تعالى : * ( الذي يراك حين تقوم * وتقلبك في الساجدين ) * ( الشعراء : 218 ، 219 ) . قيل معناه : إنه كان ينقل روحه من ساجد إلى ساجد وبهذا التقدير : فالآية دالة على أن جميع آباء محمد عليه السلام كانوا مسلمين .
به درستي که پدران انبيا ، کافر نبوده اند . و دليل هاي بسياري بر اين مطلب ، دلالت مي کند :
يکي از آن ها کلام خداوند است که :" کسي که تو را در هنگام ايستادن مي بيند ؛ و گردش تو را در بين سجده کنندگان" ؛ گفته شده است که معني اين آيه آن است که روح رسول خدا از سجده کننده اي به سجده کننده اي منتقل مي گرديد . و با اين فرض ، تمامي اجداد رسول خدا عليه السلام مسلمان بوده اند .
و در ادامه ميگويد :
ومما يدل أيضا على أن أحدا من آباء محمد عليه السلام ما كان من المشركين قوله عليه السلام : " لم أزل أنقل من أصلاب الطاهرين إلى أرحام الطاهرات " وقال تعالى : * ( إنما المشركون نجس ) * ( التوبة : 28 ) وذلك يوجب أن يقال : إن أحدا من أجداده ما كان من المشركين .
تفسير الرازي - الرازي - ج 13 - ص 39 .
و نيز از دليل هايي که دلالت مي کند يکي از پدران رسول خدا مشرک نبوده است ، کلام خود ايشان است که فرمودند : دائما از اصلاب مردان پاک به رحم زنان پاک منتقل مي شدم ؛ و خداوند فرموده است که " مشرکين نجس هستند ) و اين دليل ، لازم مي کند که چنين گفت : که يکي از اجداد رسول خدا مشرک نبوده است .
و آلوسي نيز در اين باره ميگويد :
قال الآلوسي: أنّه ليس فى آباء النبي صلى اللّه عليه وسلّم كافر أصلا لقوله (ع) «لم أزل انقل من اصلاب الطاهرين الى ارحام الطاهرات». والمشركون نجس، وتخصيص الطهارة بالطهارة من السفاح لا دليل له يعول عليه والعبرة لعموم اللفظ لا لخصوص السبب. وقد ألّفوا في هذا المطلب الرسائل واستدلّوا له بما استدلوا والقول بأنّ ذلك قول الشيعة كما ادعاه الإمام الرازي ناشيء من قلّة التتبع .
تفسير الآلوسي ، ج7 ، ص195.
آلوسي گفته است : در بين پدران رسول خدا کافر نبوده است ؛ زيرا خود ايشان فرموده اند : دائماً از صلب مردان پاک به رحم زنان پاک منتقل مي شدم ؛ و مشرکين نيز نجس مي باشند ؛ و اينکه بگوييم مقصود از اصلاب پاک و ارحام پاک ، پاک از زنا است ، اين دليلي ندارد که بر آن تکيه شود . و آنچه مورد توجه است عام بودن لفظ است ( که فرموده اند اصلاب پاک ) نه جهتي خاص ؛ و در اين زمينه مقالات نوشته اند و به دلايل بسياري استدلال کرده اند و اينکه ما اين نظر را تنها نظر شيعه بدانيم – همانطور که فخر رازي ادعا کرده است - ناشي از کمي جستجو است .
از اينها كه بگذريم ، صالحي شامي در سبل الهدي والرشاد مينويسد :
وسئل القاضي أبو بكر بن العربي أحد الأئمة المالكية رحمه الله تعالى عن رجل قال : إن أبا النبي صلى الله عليه وسلم في النار . فأجاب : بأن من قال ذلك فهو ملعون لقوله تعالى : ( إن الذين يؤذون الله ورسوله لعنهم الله في الدنيا والآخرة ) قال ولا أذى أعظم من أن يقال عن أبيه : إنه في النار .
سبل الهدى والرشاد - الصالحي الشامي - ج 1 - ص 260 .
و از قاضي ابو بکر بن عربي يکي از ائمه مالکيه در مورد شخصي سوال شد که مي گويد : پدر رسول خدا صلي الله عليه وسلم در آتش است ؛ پس پاسخ داد ، هر کس چنين گويد ملعون است ؛ زيرا خداوند فرموده است که : بدرستيکه کسانيکه خدا و رسولش را آزار مي دهند خداوند ايشان را در دنيا و آخرت لعنت کرده است ؛ و اذيتي از اين بزرگتر نيست که در مورد پدر ايشان بگوييم که در آتش است !!!
و اين روايت ملعون بودن و كفر كساني را ثابت ميكند كه اعتقاد دارند ، پدران پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله وسلم كافر بودهاند .
2. انكار فضائل اهل بيت :
ابن تيميه در انكار فضائل خاندان رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم بي حيايي را به جايي رسانده است كه عقيده تفضيل و تقديم اهل بيت رسول خدا را بر ديگران از افكار جاهليت و حتي از افكار و عقائد يهوديت ميداند . وي در اين باره ميگويد :
إنّ فكرة تقديم آل الرسول هى من اثر الجاهليه فى تقديم اهل بيت الروساء !!.
منهاج السنة ، ج 3 ، ص269.
به درستي که نظريه مقدم داشتن اهل بيت رسول خدا ، از آثار جاهليت است که بستگان رؤسا را مقدم مي داشتند !
و در جاي ديگر مينويسد :
قالت الشيعه: لا تصلح الامامه الا فى ولد على .
وقالت اليهود: لا يصلح الملك الا فى آل داود !.
منهاج السنّة ، ج1 ، ص6.
شيعيان گفته اند امامت درست نمي باشد مگر در فرزندان علي و يهود گفته اند پادشاهي درست نمي باشد مگر در ذريه داوود .
در حقيقت اين سخن ابن تيميه ، انكار و اعتراض به خداوند است كه در بسياري از آيات قرآن ، اهل بيت پيامبران خود را بر ديگران برتري داده است . ما به چند آيه به صورت مختصر اشاره ميكنيم :
خداوند در قرآن كريم بعد از نام بردن 18 نفر از أنبياء خودش ميفرمايد :
وَ كُلاًّ فَضَّلْنَا عَلىَ الْعَلَمِينَ وَ مِنْ ءَابَائهِمْ وَ ذُرِّيَّاتهِِمْ وَ إِخْوَانهِِمْ وَ اجْتَبَيْنَاهُمْ وَ هَدَيْنَاهُمْ إِلىَ صرَِاطٍ مُّسْتَقِيم . االأنعام / 86 و 87 .
و همه را بر جهانيان برترى داديم و از پدران و فرزندان و برادران آنها (افرادى را برترى داديم) و برگزيديم و به راه راست، هدايت نموديم .
ما از ابن تيمه و طرفدارانش ميپرسيم : اين برتري دادن و برگزيدن ، خاندان پيامبران ، به چه دليل بوده است ؟ آيا ميتوان گفت كه به خاطر پاسداشتن افكار جاهلي بوده است ؟
إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى ءَادَمَ وَ نُوحًا وَ ءَالَ إِبْرَاهِيمَ وَ ءَالَ عِمْرَانَ عَلىَ الْعَالَمِين . آل عمران / 33 .
خداوند ، آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران را بر جهانيان برترى داد .
آيا برتري دادن خداوند ، «آل ابراهيم » و «آل عمران» را بر تمامي جهانيان ، متأثر از افكار يهود بوده است يا افكار جاهليت ؟
و يا در آيه ديگر ميفرمايد :
وَ وَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ جَعَلْنَا فىِ ذُرِّيَّتِهِ النُّبُوَّةَ وَ الْكِتَابَ وَ ءَاتَيْنَاهُ أَجْرَهُ فىِ الدُّنْيَا وَ إِنَّهُ فىِ الاَْخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِين . العنكبوت / 27 .
و اسحاق و يعقوب را به او عطا كرديم و در ميان فرزندانش پيامبرى و كتاب قرار داديم و در دنيا پاداشش را به او بخشيديم و قطعاً او در آخرت [ نيز ] از شايستگان خواهد بود .
آيا ميتوان گفت كه قرار دادن نبوت و كتاب در ميان فرزندان حضرت ابراهيم و تقديم آنها بر ديگران ، نشأت گرفته از افكار جاهلي باشد ؟
و همچنين وقتي خداوند خطاب به حضرت ابراهيم عليه السلام فرمود :
َ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماما .
من تو را پيشواي مردم قرار دادم
حضرت ابراهيم عرضه داشت :
َ وَ مِنْ ذُرِّيَّتي . البقره / 124 .
از دودمانم (چطور) ؟
آيا اين درخواست حضرت ابراهيم ، ميتواند از افكار و عقائد جاهليت و يا يهوديتي باشد كه سالها بعد از حضرت ابراهيم عليه السلام به وجود آمدهاند ؟
اما اين كه شيعيان ، اهل بيت رسول خدا را بر ديگران مقدم ميدارند و امامت و خلافت را منحصر به آنها ميدانند ، نيز نشأت گرفته از قرآن كريم و سخنان پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله وسلم است . در حقيقت اين خداوند كريم است كه اهل بيت پيامبر را بر ديگرام مقدم داشته و برتري داده است . آيات بسياري بر اين مطلب دلالت دارد ؛ از جمله :
آيه مباهله :
فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللَّهِ عَلَى الْكَاذِبِينَ . آل عمران / 61 .
پس هر کس در اين ، پس از دانشي که تو را آمده ، با تو محاجه کند ، بگو بياييد پسرانمان را و پسرانتان را و زنانمان را و زنانتان را و ما خويشان نزديک خود را و شما خويشان نزديک خود را فراخوانيم ؛ سپس مباهله کنيم و لعنت خداوند را بر دروغگويان قرار دهيم .
قضيه مباهله در بسياري از صحاح و مسانيد اهل سنت به سندهاي معتبر نقل شده است ؛ از جمله مسلم نيشابوري در صحيح مسلم مينويسد :
وَلَمَّا نَزَلَتْ هَذِهِ الْآيَةُ « فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ » دَعَا رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ عَلِيًّا وَفَاطِمَةَ وَحَسَنًا وَحُسَيْنًا فَقَالَ اللَّهُمَّ هَؤُلَاءِ أَهْلِي .
صحيح مسلم ، ج7 ، ص120 ط. محمد على صبيح ، بمصر ، ودار الفكر ـ بيروت ، (5/23 ح32) ، كتاب فضائل الصحابة ، باب فضائل علي رضي اللّه عنه و مسند أحمد ، ج1 ، ص185 و صحيح الترمذي ، ج5 ، ص596 و المستدرك على الصحيحين ، ج3 ، ص150 و فتح الباري ، ج7 ، ص60 و تفسير الطبري ، ج3 ، ص212 و الدر المنثور ، ج2 ، ص38 و الكامل في التاريخ ، ج2 ، ص293 .
وقتي که اين آيه نازل شد که بگو بياييد پسرانمان را و پسرانتان را ...را فراخوانيم رسول خدا صلي الله عليه وسلم علي را و فاطمه را و حسن را و حسين را فرا خواندند و فرمودند خدايا ايشان اهل من هستند .
ابن كثير دمشقي سلفي مينويسد :
قال جابر " أنفسنا وأنفسكم " رسول الله صلى الله عليه وسلم وعلي بن أبي طالب " وأبناءنا " الحسن والحسين " ونساءنا " فاطمة . وهكذا رواه الحاكم في مستدركه عن علي بن عيسى عن أحمد بن محمد بن الأزهري عن علي بن حجر عن علي بن مسهر عن داود بن أبي هند به بمعناه . ثم قال : صحيح على شرط مسلم ولم يخرجاه هكذا .
تفسير ابن كثير - ابن كثير - ج 1 - ص 379 .
جابر گفته است : "خويشان نزديک ما و خويشان نزديک شما " رسول خدا صلي الله عليه وسلم و علي و" پسران ما " حسن و حسين و " زنانمان" فاطمه است ؛ و اين چنين حاکم اين روايت را در مستدرکش از علي بن عيسي از احمد بن محمد بن الازهري از علي بن حجر از علي بن مسهر از داود بن ابي هند با همين مضمون نقل کرده است
سپس گفته است اين روايت طبق شروط مسلم ( براي صحت حديث) صحيح است ولي بخاري و مسلم آن را ( در کتاب هايشان) نياورده اند .
آيه تطهير :
إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا . الأحزاب / 33 .
خدا فقط مي خواهد آلودگي را از شما خداندان ( پيامبر ) بزدايد و شما را پاک و پاکيزه بگرداند .
مسلم نيشابوري در صحيح مسلم مينويسد :
قَالَتْ عَائِشَةُ خَرَجَ النَّبِيُّ صلى الله عليه وسلم غَدَاةً وَعَلَيْهِ مِرْطٌ مُرَحَّلٌ مِنْ شَعْر أَسْوَدَ فَجَاءَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيّ فَأَدْخَلَهُ ثُمَّ جَاءَ الْحُسَيْنُ فَدَخَلَ مَعَهُ ثُمَّ جَاءَتْ فَاطِمَةُ فَأَدْخَلَهَا ثُمَّ جَاءَ عَلِيٌّ فَأَدْخَلَهُ ثُمَّ قَالَ: إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا .
صحيح مسلم ، ج7 ، ص130 ، ح 6414 ، كتاب الفضائل باب فضائل أهل البيت .
عائشه گفت : رسول خدا صبحگاهي از خانه بيرون رفتند و بر دوش ايشان عبايي خط دار از موي سياه بود ؛ پس حسن بن علي به نزد ايشان آمد ، پس او را ( در عبا) راه دادند ؛ سپس حسين آمد پس او را هم راه دادند ؛ سپس فاطمه آمد پس او را نيز راه داد ؛ سپس علي آمد ؛ پس او را نيز راه داد ؛ سپس فرمودند : خدا فقط مي خواهد آلودگي را از شما خداندان ( پيامبر ) بزدايد و شما را پاک و پاکيزه بگرداند .
آيه صلوات :
إِنَّ اللَّهَ وَ مَلَـلـِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِىِّ يَـأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِيمًا ). الأحزاب / 56 .
خدا و فرشتگانش بر پيامبر درود مي فرستد ؛ اي کسانيکه ايمان آورده ايد بر او درود فرستيد و به فرمانش به خوبي گردن نهيد .
بعد از نزول اين آيه ، صحابه از رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم سؤال كردند كه ما چگونه صلوات بفرستيم ؟ آن حضرت فرمود :
قولو اللهم صل على محمد وعلى آل محمد كما صليت على ابراهيم وعلى آل ابراهيم، وبارك على محمد وعلى آل محمد كما باركت على ابراهيم وعلى آل ابراهيم .
بگوييد خدايا بر محمد و آل او درود فرست همان گونه که بر ابراهيم و آل او درود فرستادي و بر محمد و آل او برکت فرست ؛ همانگونه که بر ابراهيم و آل او برکت فرستادي
چنانچه محمد بن اسماعيل بخاري در صحيحش مينويسد :
عن عَبْدَ الرَّحْمَنِ بْنَ أَبِي لَيْلَى، قَالَ لَقِيَنِي كَعْبُ بْنُ عُجْرَةَ فَقَالَ أَلاَ أُهْدِي لَكَ هَدِيَّةً سَمِعْتُهَا مِنَ النَّبِيِّ، صلى الله عليه وسلم فَقُلْتُ بَلَى، فَأَهْدِهَا لِي. فَقَالَ سَأَلْنَا رَسُولَ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم فَقُلْنَا يَا رَسُولَ اللَّهِ كَيْفَ الصَّلاَةُ عَلَيْكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ فَإِنَّ اللَّهَ قَدْ عَلَّمَنَا كَيْفَ نُسَلِّمُ. قَالَ " قُولُوا اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد، وَعَلَى آلِ مُحَمَّد، كَمَا صَلَّيْتَ عَلَى إِبْرَاهِيمَ وَعَلَى آلِ إِبْرَاهِيمَ، إِنَّكَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ، اللَّهُمَّ بَارِكْ عَلَى مُحَمَّد، وَعَلَى آلِ مُحَمَّد، كَمَا بَارَكْتَ عَلَى إِبْرَاهِيمَ، وَعَلَى آلِ إِبْرَاهِيمَ، إِنَّكَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ .
صحيح البخاري ، ج4 ، ص119 ، ح 3405 ، كتاب بدء الخلق .
از عبد الرحمن بن ابي ليلي روايت شده است که گفت کعب بن عجره من را ديد ؛ پس گفت : آيا به تو هديه اي را که از رسول خدا شنيدم ندهم ؟ گفتم : آري ، آن را به من هديه بده ؛ پس گفت : از رسول خدا پرسيديم که اي رسول خدا ؛ درود فرستادن بر شما اهل بيت چگونه است ؟ پس بدرستيکه خداوند راه سلام کردن به شما را به ما آموخته است ؛ ( اما راه درود فرستادن را نياموخته است) ؛ فرمودند : بگوييد : خدايا بر محمد و آل او درود فرست همان گونه که بر ابراهيم و آل او درود فرستادي؛ که تو ستايش شده و بزرگواري ؛ و خدايا بر محمد و آل او برکت فرست ؛ همانگونه که بر ابراهيم و آل او برکت فرستادي ؛ که تو ستايش شده و بزرگواري .
آيه مودت :
قُلْ لا أَسْأَلُكُمْ عَلَيهِ أَجْرَاً إِلاّ المَوَدَّةَ فِي القُرْبَى . الشورى / 23.
بگو به ازاي آن ( رسالت ) پاداشي از شما خواستار نيستم مگر دوستي در باره خويشاوندان
اين آيه مباركه بر وجوب مودت و محبت به اهل بيت عصمت و طهارت دارد كه بسياري از علماي اهل سنت نيز بر اين مسأله اعتراف دارند .
شيخ حسن بن علي السقاف در كتاب « صحيح شرح العقيدة الطحاوية » مينويسد :
محبة آل بيت رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم فريضة عقائدية من الله تعالى على كل مسلم ومؤمن ، والدليل عليها من القرآن قوله تعالى ( قل لا أسألكم عليه أجرا إلا المودة في القربى ) الشورى : 23 . والدليل على تفضيل الله لهم قوله تعالى ( إنما يريد الله ليذهب عنكم الرجس أهل البيت ويطهركم تطهيرا ) الأحزاب : 33 .
صحيح شرح العقيدة الطحاوية - حسن بن علي السقاف - ص 653
دوستي اهل بيت رسول خدا صلي الله عليه وسلم واجبي است عقيدتي از جانب خداوند براي هر مسلمان و مومني ؛ و دليل بر اين مطلب از قرآن ، کلام خداوند است که : "بگو به ازاي آن ( رسالت ) پاداشي از شما خواستار نيستم مگر دوستي در باره خويشاوندان " و دليل بر برتري دادن خداوند ايشان را ، کلام خداست که : خدا فقط مي خواهد آلودگي را از شما خداندان ( پيامبر ) بزدايد و شما را پاک و پاکيزه بگرداند ."
و بعد در ادامه ميگويد :
والمراد بالأخذ بآل البيت والتمسك بهم هو محبتهم والمحافظة على حرمتهم والتأدب معهم والاهتداء بهديهم وسيرتهم والعمل برواياتهم والاعتماد على رأيهم ومقالتهم واجتهادهم وتقديمهم في ذلك على غيرهم .
صحيح شرح العقيدة الطحاوية - حسن بن علي السقاف - ص 654 .
و مقصود از گرفتن اهل بيت و تمسک به ايشان ، محبت ايشان و نگه داشتن احترام ايشان است ؛ و نيز راه جويي به هدايت ايشان و سيره ايشان و عمل به رواياتشان و تکيه نمودن بر نظرشان و کلامشان و اجتهادشان و مقدم داشتن ايشان بر غير ايشان .
و براي تعيين مراد از « ذوي القربي » و اهل بيت مينويسد :
وأهل البيت هم سيدنا علي والسيدة فاطمة وسيدنا الحسن وسيدنا الحسين عليهم السلام وذريتهم من بعدهم ومن تناسل منهم للحديث الصحيح الذي نص النبي صلى الله عليه وآله وسلم فيه على ذلك ، ففي الحديث الصحيح : [ نزلت هذه الآية على النبي صلى الله عليه وسلم ( إنما يريد الله ليذهب عنكم الرجس أهل البيت ويطهركم تطهيرا ) في بيت أم سلمة ، فدعا النبي صلى الله عليه وسلم فاطمة وحسنا وحسينا فجللهم بكساء وعلى خلف ظهره فجلله بكساء ثم قال : " اللهم هؤلاء أهل بيتي فأذهب عنهم الرجس وطهرهم تطهيرا " . قالت أم سلمة : وأنا معهم يا نبي الله ؟ قال : " أنت على مكانك وأنت إلى خير " . هذا لفظ الترمذي ( 5 / 663 برقم 3787 ) من حديث عمرو بن أبي سلمة ، وهو في " صحيح مسلم " ( 4 / 1883 برقم 2424 ) من حديث السيدة عائشة .
صحيح شرح العقيدة الطحاوية - حسن بن علي السقاف - ص 655 .
و اهل بيت ، ايشان سرور ما علي است و نيز سيده ما فاطمه ، و سرور ما حسن و سرور ما حسين عليهم السلام ؛ و نسل ايشان بعد از ايشان ، و هر کس که از نسل ايشان باشد ؛ به خاطر حديث صحيحي که در آن رسول خدا صلي الله عليه وسلم بر اين مطلب تصريح کرده اند ؛ پس در روايت صحيحي آمده است که اين آيه در خانه ام سلمه بر رسول خدا نازل شد که " خدا فقط مي خواهد آلودگي را از شما خداندان ( پيامبر ) بزدايد و شما را پاک و پاکيزه بگرداند ." پس رسول خدا فاطمه را و حسن و حسين را خواندند ؛ پس بر روي ايشان عبايي کشيده و علي در پشت سر ايشان بود ؛ پس عبا را بر روي او هم کشيد ؛ سپس فرمودند : خدايا ، ايشان اهل بيت من هستند ؛ پس از ايشان پليدي را دور نما و ايشان را پاک و پاکيزه بگردان ؛ ام سلمه گفت : اي رسول خدا ، آيا من هم با ايشان هستم؟ فرمودند : تو در جايگاه خود هستي و تو به سوي نيکي هستي ( يعني از اهل بيت نيستي اما گرانقدري) . اين لفظ روايت ترمذي است از حديث عمرو بن سلمه و در صحيح مسلم از روايت عائشه آمده است .
آيا باز هم ميتوان گفت كه عقيده به تقديم اهل بيت از افكار جاهليت و يا حتي يهود است ؟ آيا ميتوان گفت كه خداوند تبارك و تعالي و نيز پيامبر و حبيب او ، (نعوذ بالله) مروج افكار جاهليت بودهاند ؟
آيا اين سخن ابن تيميه ، اعتراض به خداوند نيست ؟
انكار حديث سفينة :
يكي از روايتهاي معروفي كه در حق اهل بيت طاهرين عليهم السلام وارد شده و در كتابهاي شيعه و سني يافت ميشود ، حديث سفينة است ؛ ولي ابن تيميه و همفكران وي سعي ميكنند آن را انكار كنند . وي در منهاج السنة مينويسد :
وأما قوله مثل أهل بيتي مثل سفينة نوح فهذا لا يعرف له إسناد لا صحيح ولا هو في شيء من كتب الحديث التي يعتمد عليها فإن كان قد رواه مثل من يروي أمثاله من حطاب الليل الذين يروون الموضوعات فهذا ما يزيده وهنا.
منهاج السنّة ، ج7 ، ص 395 .
و اما كلام رسول خدا (که فرمودند) : مثال اهل بيت من مانند کشتي نوح است ، من براي اين روايت سندي صحيح نمي شناسيم و در هيچ يک از کتاب هاي روايي که بر آن تکيه مي شود ، نيامده است ؛ هر كسي که اين روايت را نقل کرده ؛ همانند ديگران که چنين روايت هاي را نقل كردهاند ، از کساني هستند که نيمه هاي شب هيزم جمع مي کنند ( کنايه از دروغگويي) – نقل آنها به سستي اين روايت مي افزايد . ( نه اينکه آن روايت را سند دار کند ) .
در حالي كه بسياري از روات حديث آن را نقل كردهاند ؛ از جمله : 1. أمير المؤمنين ؛ 2. أبو ذر ؛ 3. عبدالله بن عباس ؛ 4. أبو سعيد خدري ؛ 5. أبو الطفيل ؛ 6. أنس بن مالك ؛ 7. عبدالله بن الزبير ؛ 8 . سلمة بن الأكوع و ...
و بسياري از علماي اهل سنت در كتابهاي معتبرشان اين روايت را نقل كردهاند : از جمله : 1. أحمد بن حنبل ؛ 2. بزّار ؛ 3 . أبو يعلى ؛ 4. ابن جرير طبري ؛ 5 . نسائي ؛ 6. طبراني ؛ 7 . دارقطني ؛ 8 . حاكم نيشابوري ؛ 9 . ابن مردويه ؛ 10. أبو نعيم إصفهاني ؛ 11. خطيب بغدادي ؛ 12 أبو مظفّر سمعاني ؛ 13. ابن اثير ؛ 14 . محب الطبري ؛ 15 . ذهبي ؛ 16 . ابن حجر عسقلاني ؛ 17 . سخاوي ؛ 18 . سيوطي ؛ 19 . ابن حجر مكّي ؛ 20 . متقي هندي ؛ 21 . شيخ علي قاري ؛ 22 . منّاوي و ...
اگر به قول ابن تيميه اين افراد «حطاب الليل = هيزم كشان شب» هستند ، ما نيز اين سخن را قبول داشته و با جان و دل پذيرا هستيم .
3 . توهين به امير مؤمنان (عليه السلام) :
ابن حجر عسقلاني ، بزرگترين عالم اهل سنت در علم حديث و رجال كه از او با عنوان « حافظ » ( بالاترين درجه در علم رجال اهل سنت ) ياد ميشود در كتاب معروف لسان الميزان كه از معتبرترين كتابهاي رجالي اهل سنت است ، مينويسد :
وكم من مبالغة لتوهين كلام الرافضي أدّته أحياناً إلى تنقيص عليّ رضي اللّه عنه .
لسان الميزان ، ج 6 ، ص319.
ابن تيميّه ، در پاسخ به علاّمه حلّى به قدرى زياده روى كرده كه منجرّ به تنقيص مقام على بن ابى طالب (عليه السلام) گرديده است .
وي جسارت به امير مؤمنان (عليه السلام) تا جايى رسانده كه بنا به نقل ابن حجر عسقلاني در كتاب معتبر الدرر الكامنة في أعيان المائة الثامنة ، ج 1 ، ص155 مى گويد :
وقال ابن تيميّة في حقّ عليّ: أخطأ في سبعة عشر شيئاً، ثمّ خالف فيها نصّ الكتاب ...
على (نستجير باللّه) در 17 مورد دچار اشتباه شده و با نص قرآن مخالفت نموده است .
و همچنين ابن حجر مى نويسد :
وافترق الناس فيه شيعاً ، فمنهم من نسبه إلى التجسيم ، لما ذكر في العقيدة الحمويّة والواسطيّة وغيرهما من ذلك كقوله : "إنّ اليد والقدم والساق والوجه صفات حقيقيةّ للّه، وأنّه مستو على العرش بذاته ".
بزرگان اهل سنت نسبت به « ابن تيميّه » نظريّه هاى مختلفى دارند : بعضى معتقدند كه وى قائل به تجسيم است به خاطر آنچه كه در كتاب « العقيدة الحمويّة » براى خداوند تعالى ؛ دست ، قدم ، ساق پا و صورت ، تصور كرده است .
تا جايي كه ميگويد :
ومنهم من ينسبه إلى الزندقة ، لقوله : النبيّ ( صلّى اللّه عليه وسلّم ) لا يستغاث به ، وأنّ في ذلك تنقيصاً ومنعاً من تعظيم النبيّ ( صلّى اللّه عليه وسلّم ) .
و بعضى به سبب مخالفت او با توسل و استغاثه به رسول اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم) كه خود تنقيص مقام نبوت ، و مخالفت با عظمت حضرت ، به حساب مى آيد ، وى را زنديق و بي دين مى دانند .
و در ادامه مينويسد :
ومنهم من ينسبه إلى النفاق، لقوله في عليّ ما تقدّم - أي أنّه أخطأ في سبعة عشر شيئاً - ولقوله: إنّه - أي عليّ - كان مخذولاً حيثما توجّه ، وأنّه حاول الخلافة مراراً فلم ينلها ، وإنّما قاتل للرئاسة لا للديانة ، ولقوله: إنّه كان يحبّ الرئاسة، ولقوله: أسلم أبو بكر شيخاً يدري ما يقول، وعليّ أسلم صبيّاً ، والصبيّ لا يصحّ إسلامه ، وبكلامه في قصّة خطبة بنت أبي جهل ... فإنّه شنع في ذلك ، فألزموه بالنفاق ، لقوله صلّى اللّه عليه وسلّم : ولا يبغضك إلاّ منافق .
و بعضى بخاطر سخنان زشتى كه در باره امير مؤمنان (عليه السلام) بيان داشته وى را منافق دانسته اند .
چون وى گفته است : على بن أبي طالب بارها براى به دست آوردن خلافت تلاش كرد ؛ ولى كسى او را يارى نكرد ، جنگ هاى او براى ديانت خواهى نبود ؛ بلكه براى رياست طلبى بود ، اسلام ابوبكر ، از اسلام على كه در دوران طفوليت صورت گرفته با ارزشتر است و همچنين خواستگارى على از دختر أبو جهل نقص بزرگى براى وى بود .
تمامى اين سخنان « ابن تيميّه » نشانه نفاق او است ؛ چون پيامبر گرامى (صلى الله عليه وآله وسلم) به على (عليه السلام) فرموده است : جز منافق كسى تو را دشمن نمى دارد .
اين سخن يك عالم شيعي نيست ؛ بلكه سخن ابن حجر عسقلاني است كه خود در مخالفت با مذهب شيعه تعصب خاصي دارد .
و باز در كتاب منهاج السنة كه به قول علامه اميني رحمة الله عليه بايد نام او را «منهاج البدعة» نهاد مينويسد :
وقد جمع الشافعيّ ومحمّد بن نصر المَرْوَزي كتاباً كبيراً فيما لم يأخذ به المسلمون من قول عليّ ؛ لكون قول غيره من الصحابة أتبع للكتاب والسنّة .
شافعى و مَرْوَزى كتاب بزرگى نوشته و در آن تمام مواردى را كه مسلمانان به گفتار على عمل ننموده اند جمع كرده اند ؛ چون گفتار صحابه به قرآن و سنت نزديكتر بوده است .
همان علي (عليه السلام) كه از نخستين لحظه زندگي تا آخرين لحظات نفسهاي پيامبر با آن حضرت بوده است ، همان علي (عليه السلام) كه گاهي پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه وآله وسلم او را قرين حق معرفي كرده و ميفرمايد:
علي مع الحق والحق مع علي
علي با حق است و حق با علي است .
اين روايت را بسياري از بزرگان اهل سنت نقل و تصحيح كردهاند ؛ از جمله : هيثمي در مجمع الزوائد ، ج 7 ، ص235 و بعد از نقل حديث مي گويد : «رواه أبو يعلى ورجاله ثقات » و حاكم نيشابوري در المستدرك علي الصحيحين ، ج3 ، ص124 و ميگويد : « هذا حديث صحيح على شرط مسلم ولم يخرجاه » و تاريخ بغداد ، ج14 ، ص322 و ابن قتيبه دينوري ، در الإمامة والسياسة ، ج 1 ، ص98 و فخررازي در تفسير كبير ، ج 1 ، ص205 و المحصول ، ج6 ، ص134 و ...
و گاهي قرين قرآن قرار داده و ميفرمايد :
علي مع القران مع والقرآن مع علي لن يتفرقا حتى يردا على الحوض .
علي با قرآن است و قرآن با علي است و از هم جدا نمي شوند تا اينکه در کنار حوض نزد من آيند.
اين روايت را حاكم نيشابوري در المستدرك علي الصحيحين نقل كرده و ميگويد :
هذا حديث صحيح الاسناد وأبو سعيد التيمي هو عقيصاء ثقة مأمون ولم يخرجاه .
المستدرك - الحاكم النيسابوري - ج 3 - ص 124 و الجامع الصغير - جلال الدين السيوطي - ج 2 - ص 177 .
اين روايت داراي سند صحيحي است و ابو سعيد تيمي ، نام او عقيصاء است و مورد اطمينان ؛ اما اين روايت را (بخاري و مسلم در صحاحشان ) نياورده اند .
آيا چنين شخصي ميتواند گفتارش كم ارزشتر از گفتار كساني باشد كه كه بيش از دو سوم عمرشان را در شرك ، بت پرستي ، قمار ، شراب ، غناء و ... گذراندهاند ؟!
سخن زشتي از ابن تيميه در باره امير المؤمنين :
أمّا أهل السنة فأصلهم مستقيم مطرد في هذا الباب وأما أنتم فمتناقضون وذلك أن النواصب من الخوارج وغيرهم الذين يكفرون عليا أو يفسقونه أو يشكون في عدالته من المعتزلة والمروانية وغيرهم لو قالوا لكم ما الدليل على إيمان على وإمامته وعدله لم يكن لكم حجة .
راه و روش اهل سنت راه درست و مستقيم در اين باب است (اکثر فرقه ها نظر ايشان را قبول دارند) ؛ اما شما ( شيعه ) پس باهم تناقض داريد ؛ و دليل آن اين است که خوارج و غير ايشان از کساني که علي را کافر مي دانند يا فاسق مي دانند ، يا معتزلي ها و مرواني ها که در عدالت او شک مي کنند ، و غير ايشان ، اگر به شما بگويند که دليل بر ايمان علي و امام بودن او و عدالت او چيست ، دليلي نخواهيد داشت .
اين سخن وي ، دشمني آشكاري است با كسي خداوند به نص صريح قرآن او را «مؤمن» خطاب كرده و حتي او را «ولي» و سر پرست مردم معرفي كرده است . خداوند در سوره مائده آيه 55 ميفرمايد :
إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ ءَامَنُواْ الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَوةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكَوةَ وَ هُمْ رَاكِعُون . المائده / 55 .
ولىّ شما ، تنها خدا و پيامبر اوست و كسانى كه ايمان آوردهاند : همان كسانى كه نماز برپا مىدارند و در حال ركوع زكات مىدهند .
اين آيه به اعتراف بسياري از علماي اهل سنت در حق امير المؤمنين عليه السلام نازل شده است . قاضي عضد الدين الإيجي ، متوفاي 756 هـ در اين باره ميگويد :
وأجمع أئمّة التفسير أنّ المراد علي .
المواقف في علم الكلام ، ص 405 .
تمامي مفسرين اجماع دارند كه اين آيه در باره امام علي عليه السلام نازل شده است .
و سعد الدين تفتازاني نيز تصريح ميكند :
نزلت باتّفاق المفسّرين في علي بن أبي طالب ، رضي اللّه عنه ، حين أعطى خاتمه وهو راكع في صلاته .
شرح المقاصد في علم الكلام ، ج 5 ، ص270 .
[اين آيه] به اتفاق مفسران در باره علي بن أبي طالب (عليه السلام) هنگامي كه در حال ركوع انگشترش را به فقير نيازمند بخشيد نازل شده است .
و نيز علاء الدين علي بن محمد حنفي ، معروف به قوشجي در اين باره ميگويد :
إنّها نزلت باتفاق المفسّرين في حق علي بن أبي طالب حين أعطى السائل خاتمه وهو راكع في صلاته .
شرح تجريد الاعتقاد ، ص 368 .
اين آيه ، به اتفاق مفسران در حق علي بن أبي طالب (عليه السلام) نازل شده است . وآن هنگامي بودكه به سائل انگشتري اش را بخشيد در حالي كه در ركوع نماز بود .
و آلوسي نيز ميگويد :
غالب الأخباريّين على أنّ هذه الآية نزلت في علي كرّم اللّه وجهه .
غالب اخباري ها بر اين عقيدهاند كه اين آيه در حق علي (عليه السلام) نازل شده است .
روح المعاني ، ج 6 ، ص168 .
حال اين كه آيا از آن ولايت و خلافت بلافصل بعد از پيامبر ثابت ميشود يا نه ، بحث ديگري است و در جاي خود ثابت شده است ؛ ولي حد اقل ايمان امير المؤمنين عليه السلام را ثابت ميكند .
آيا ابن تيميه ، اين آيه را نديدهاند و يا دشمني با امير المؤمنين و حسادت به فضائل آن حضرت آنها را وادار كرده است كه اينگونه سخن بگويند ؟
حد اقل امير المؤمنين عليه السلام جزء صحابه كه بوده است و شما نه تنها همه صحابه را مؤمن ؛ بلكه همه آنها را بلا استثناء عادل ميدانيد . آيا امير المؤمنين جزء صحابه نيست ، يا تمامي صحابه عادل نبوده و دليلي بر ايمان و عدالت آنها وجود ندارد ؟
نزول آيه حرمت شراب در حق امير المؤمنين :
وقد انزل الله تعالى في علي :"يا ايها الذين ءامنوا لا تقربوا الصلاة وانتم سكارى حتى تعلموا ما تقولون" لما صلى فقرأ وخلط ".
منهاج السنة ، ج 4 ، ص65 .
و خداوند متعال در مورد علي نازل کرده است که :"اي کسانيکه ايمان آورده ايد ، در حال مستي به نماز نزديک نشويد ، تا زماني که بدانيد چه مي گوييد" ؛ زيرا هنگامي که نماز خواند ، در نماز خود اشتباه كرد !!!
در حالي كه به اتفاق شيعه و سني اين آيه و ديگر آيات شراب در حق عمر بن الخطاب نازل شده است ، از آن جايي كه طرف ما وهابيها هستند ، ما فقط به چند روايت از كتاب خودشان بسنده ميكنيم و از نقل روايت از كتابهاي شيعه خودداري ميكنيم .
زمخشري از علماي بزرگ اهل سنت كه ذهبي در سير اعلام النبلاء ، ج20 ، ص191 با تجليل فراوان از او ياد كرده و لقب علامه را به وي ميدهد ، در كتاب ربيع الأبرار مينويسد :
أنزل الله تعالى في الخمر ثلاث آيات، أولها يسألونك عن الخمر والميسر، فكان المسلمون بين شارب وتارك ، إلى أن شرب رجل ودخل في الصلاة فهجر ، فنزلت : يا أيها الذين آمنوا لا تقربوا الصلاة وأنتم سكارى ، فشربها من شرب من المسلمين ، حتى شربها عمر فأخذ لحي بعير فشج رأس عبد الرحمن بن عوف ، ثم قعد ينوح على قتلى بدر بشعر الأسود بن عبد يغوث .
وكائن بالقليب قليب بدر ... فبلغ ذلك رسول الله صلى الله عليه وسلم ، فخرج مغضباً يجر رداءه ، فرفع شيئاً كان في يده ليضربه ، فقال : أعوذ بالله من غضب الله ورسوله . فأنزل الله تعالى : إنما يريد الشيطان ، إلى قوله : فهل أنتم منتهون . فقال عمر : انتهينا .
ربيع الأبرار ، زمخشري ، ج1 ، ص398 ، طبق برنامه المكتبة الشاملة الكبري ، الإصدار الثاني و با كمي تغيير در تاريخ المدنية ، ابن شبه ، ج3 ، ص863 طبق برنامه المكتبة الشاملة الكبري ، الإْصدار الثاني .
اين دو كتاب را ميتوانيد در اين سايت اينترنتي نيز پيدا كنيد :
http://www.alwarraq.com
خداوند متعال در مورد شراب سه آيه نازل کرد . اولين آن : "از تو در مورد شراب و قمار سوال مي پرسند"؛ پس عده اي از مسلمانان شراب خورده و عده اي آن را ترک کردند ؛ تا زماني که شخصي از ايشان شراب خورد و به نماز ايستاد و هذيان گفت ؛ پس آيه نازل شد که :" اي کسانيکه ايمان آورده ايد ، در حال مستي به نماز نزديک نشويد" ؛ باز عده اي از مسلمانان از آن خوردند ؛ تا اين که عمر بن خطاب شراب خورده و سپس استخوان فک شتري را برداشته با آن استخوان سر عبد الرحمن بن عوف را شکست و نشست براي کشته گان بدر ( از کفار) با شعر اسود بن عبد يغوث مرثيه خواند که : کسانيکه در آن چاه بودند ؛ چاه بدر...!!!
خبر به رسول خدا صلي الله عليه وسلم رسيد ؛ آن حضرت با عصبانيت در حالي که رداي خود را بر روي زمين مي کشيدند ، بيرون آمده و چيزي را از روي زمين برداشته و در دست گرفتند تا ( با آن ) عمر را بزنند . پس عمر گفت : پناه مي برم به خدا از غضب خدا و رسولش ؛ پس خداوند آيه نازل فرمود که :" به درستي که شيطان مي خواهد ..." تا آنجا که فرموده است " آيا شما دست بر مي داريد ( از شراب خوردن) ؟" پس عمر گفت :دست برداشتيم .
البته عمر بن الخطاب ، در اين جا گفت « انتهينا = دست برداشتم» ؛ اما اين كه واقعاً هم دست از شراب خوردن كشيده باشد ، مشخص نيست ؛ چرا كه به اعتراف خود علماي اهل سنت تا بعدها نيز اين عادت را كه از زمان جاهلي داشته است ، ترك نكرده است . مالك بن أنس ، امام مالكيها در كتاب الموطأ كه به اعتقاد برخي از علماي اهل سنت جزء صحاح سته به حساب ميآيد ، مينويسد :
عن عبد الرحمن بن القاسم ، أن أسلم مولى عمر بن الخطاب أخبره ، أنه زار عبد الله بن عياش المخزومي فرأى عنده نبيذا وهو بطريق مكة . فقال له أسلم : إن هذا الشراب يحبه عمر بن الخطاب . فحمل عبد الله بن عياش قدحا عظيما . فجاء به إلى عمر بن الخطاب فوضعه في يديه . فقربه عمر إلى فيه ثم رفع رأسه . فقال عمر : إن هذا لشراب طيب . فشرب منه .
از عبد الرحمن بن قاسم ( نقل شده است که) اسلم غلام عمر به او خبر داد که او عبد الله بن عياش مخزومي را ديد ؛ در حالي که او در راه مکه بود ، در نزد وي نبيذ ديد !!! پس اسلم به او گفت : اين نوشيدني است که عمر آن را دوست مي دارد . عبد الله بن عياش ظرف بزرگي پر کرده و آن را به نزد عمر آورد و در جلوي او گذاشت ؛ پس عمر آن را به دهان خود نزديک کرد ؛ سپس سرش را بلند کرد و گفت : اين شرابي نيکو است ؛ پس از آن نوشيد .
و نبيذ را اهل لغت ، اين گونه معنا كردهاند :
وإنما سمي نبيذا لأن الذي يتخذه يأخذ تمرا أو زبيبا فينبذه في وعاء أو سقاء عليه الماء ويتركه حتى يفور [ ويهدر ] فيصير مسكرا .
تاج العروس ، ج5 ، ص500 ، ماده نبذ .
به آن نبيذ گفته مي شود ، زيرا کسي که آن را درست مي کند خرما و کشمش را گرفته و آن ها را در ظرف يا مَشکي ريخته و سپس بر روي آن آب مي ريزد . و آن را مي گذارد تا (خود به خود) جوشيده و سر برود ؛ كه در اين صورت مست كننده ميشود .
و محيي الدين نووي در كتاب المجموع مينويسد :
[ واما الخمر فهي نجسة لقوله عز وجل ( إنما الخمر والميسر والأنصاب والأزلام رجس من عمل الشيطان ) ولأنه يحرم تناوله من غير ضرر فكان نجسا كالدم واما النبيذ فهو نجس لأنه شراب فيه شدة مطربة فكان نجسا كالخمر ] .
المجموع - محيى الدين النووي - ج 2 - ص 563 .
اما شراب نجس است ؛ زيرا خداوند عز و جل فرموده است : " شراب و قمار و بت ها وتيرهاي قرعه پليدند و از عمل شيطانند" و نيز به اين علت که نوشيدن آن اگر ( ترک آن ) ضرر نداشته باشد ، حرام است ؛ پس مانند خون نجس است ؛ و اما نبيذ ، پس آن نيز نجس است ؛ زيرا شرابي است که غليظ شده و به طرب مي آورد ؛ از اين رو ، مانند شراب نجس است .
جالب است كه جناب عمر ، حتي در آخرين لحظات عمرش نيز دست از شراب خواري برنميداشت ؛ تا جايي كه در هنگام مرگ نيز درخواست كرد كه برايش شراب بياورند . ابن سعد از علماي بزرگ اهل سنت در كتاب معتبر الطبقات الكبري مينويسد :
عن عبد الله بن عبيد بن عمير أن عمر بن الخطاب لما طعن قال له الناس يا أمير المؤمنين لو شربت شربة فقال أسقوني نبيذا وكان من أحب الشراب إليه قال فخرج النبيذ من جرحه مع صديد الدم .
الطبقات الكبرى - محمد بن سعد - ج 3 - ص 354 و تاريخ مدينة دمشق - ابن عساكر - ج 44 - ص 430 و با كمي تفاوت در : السنن الكبرى - البيهقي - ج 3 - ص 113 و فتح الباري - ابن حجر - ج 7 - ص 52 و المصنف - ابن أبي شيبة الكوفي - ج 5 - ص 488 و الاستيعاب - ابن عبد البر - ج 3 - ص 1154 و دهها مصدر ديگر از مصادر معتبر اهل سنت .
از عبد الله بن عبيد بن عمير (نقل شده است) که هنگامي که عمر بن خطاب ، چاقو خورد ، مردم به او گفتند : اي امير مومنان ، اگر نوشيدني بنوشي (خوب است ) ؛ پس گفت : به من نبيذ دهيد !!! و نبيذ از دوستداشتني ترين نوشيدني ها در نزد وي بود . عبد الله گفت : نبيذ از زخم وي همراه با لخته هاي خون خارج شد .
انكار موقعيت علمي امير المؤمنين عليه السلام :
ابن تيميه ، در بسياري از موارد تلاش خود را ميكند كه موقعيت علمي امير المؤمنين عليه السلام را زير سؤال برده و از آن طرف موقعيت علمي ديگراني همچون ابوبكر و عثمان را بالا ببرد .
وي مينويسد :
والمعروف أنّ عليّاً أخذ العلم عن أبي بكر .
منهاج السنّة ، ج 5 ، ص513 .
آن چه مشهور است على ، علم را از ابوبكر فرا گرفته است .
همان ابوبكري كه بعد از سالها هنوز معناي «فاكهة وأبّا » را كه هر عرب بيابانگردي ميدانست ، نفهميده بود .
وأخرج أبو عبيد في فضائله وعبد بن حميد عن إبراهيم التيمي قال سئل أبو بكر الصديق رضي الله عنه عن قوله « وأبا» فقال أي سماء تظلني وأي أرض تقلني إذا قلت في كتاب الله مالا أعلم .
الدر المنثور - جلال الدين السيوطي - ج 6 - ص 317 .
از ابو بكر معنى آيه شريفه «وَأَبًّا» را پرسيدند ( نتوانست پاسخ دهد و از معنى كلمه أبّ بىخبر بود) گفت : كدام آسمان بر سر من سايه افكند يا كدام زمين مرا بر روى خود جاي دهد ، اگر آنچه را كه از كتاب خدا نمىدانم بگويم .
ما به اختصار در اين جا به چند مورد از دلايلي كه اعلميت امير المؤمنين عليه السلام را ثابت ميكند اشاره ميكنيم و دوستان عزيزي را كه خواستار مطالب بيشتري هستند به كتابهاي مفصل ارجاع ميدهيم
1. بسياري از علماي اهل سنت نقل كردهاند كه پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله وسلم فرمود :
أنا مدينة العلم وعلي بابها فمن أراد العلم فليأته من بابه .
المعجم الكبير ، الطبراني ، ج 11 ، ص 55 و أسد الغابة ، ابن أثير ، ج 4 ، ص22 و تاريخ بغداد ، خطيب بغدادي ، ج 3 ، ص181و الجامع الصغير ، السيوطي ، ج 1 ، ص415 و ج3 ، ص60.
من شهر علم هستم و علي در آن است ؛ پس هرکس که علم مي خواهد ، بايد از در آن وارد شود .
حاكم نيشابوري در المستدرك ، ج 3 ، ص127ـ126 اين روايت را با چندين طريق نقل و آن را تصحيح ميكند و همچنين متقي هندي در كنز العمال ، ج 13 ، ص149 نقل و به صحت آن اعتراف ميكند .
2 . علي عليه السلام تنها كسي است كه ادعا ميكند « سلوني قبل أن تفقدوني » ، نه كسي قبل از ايشان اين ادعا را كرده و نه بعد از او چنين جرأتي در كسي يافت ميشود ؛ چنانچه بسياري از علماي اهل سنت نوشتهاند :
لم يكن أحد من الصحابة يقول (سلوني) إلاّ عليّ بن أبي طالب .
المستدرك ، الحاكم ، ج3 ، ص122 و تاريخ مدينة دمشق ، ابن عساكر ، ج42 ، ص 387 و المناقب ، خوارزمي ، ص 329 و فضائل الصحابة ، أحمد بن حنبل ، ج2 ، ص646، و أسد الغابة ، ابن أثير ، ج4 ، ص22 و تهذيب الأسماء واللغات ، النووي ، ج1 ، ص317 و المناقب للخوارزمي ، ص 90.
هيچ يک از صحابه نمي گفت که (هر چه ميخواهيد) از من بپرسيد مگر علي بن ابي طالب (اشاره به روايت امير مومنان که مي فرمودند از من هرچه مي خواهيد بپرسيد قبل از اينکه من را از دست بدهيد)
3 . از ابن عباس نقل شده كه وي ميگفت :
والله لقد أعطى على ابن أبي طالب تسعة أعشار العلم وأيم الله لقد شارككم في العشر العاشر .
الاستيعاب - ابن عبد البر - ج 3 - ص 1104 و أسد الغابة - ابن الأثير - ج 4 - ص 22 و سبل الهدى والرشاد - الصالحي الشامي - ج 11 - ص 289 و ينابيع المودة لذوي القربى - القندوزي - ج 1 - ص 213 و تفسير الثعالبي ، ج ، ص52 و تهذيب الأسماء واللغات ، ج1 ، ص317 .
قسم به خدا به علي بن ابي طالب نُه دهم علم داده شده بود و قسم به خداوند که او در يک دهم باقي با شما شريک است .
4 . بخاري در تاريخ كبير مي نويسد :
سمعت عطاء : قالت عائشة : علي اعلم الناس بالسنة .
التاريخ الكبير - البخاري - ج 2 - ص 255 و ج 3 - ص 228 و تاريخ مدينة دمشق - ابن عساكر - ج 42 - ص 408 و ... .
از عطاء شنيدم که عايشه گفت : علي دانا ترين مردم به سنت است .
انكار شايستگي علي بر قضاوت :
وأما قوله : قال رسول الله «أقضاكم علي» والقضاء يستلزم العلم والدين ، فهذا الحديث لم يثبت وليس له إسناد تقوم به الحجة .
منهاج السنّة، ج4 ص 138.
و اما کلام رسول خدا (که فرموده اند): علي قاضي ترين شما است ؛ و قضاوت لازمه اش علم و دين است ؛ پس اين حديث درست نيست و سند ندارد و نمي توان به آن استدلال کرد .
و نيز در باره حديث « اقضاكم علي » مينويسد :
فهذا الحديث لم يثبت ، وليس له إسناد تقوم به الحجّة ... لم يروه أحد في السنن المشهورة، ولا المساند المعروفة، لا بإسناد صحيح ولا ضعيف، وإنّما يروى من طريق من هو معروف بالكذب
منهاج السنّة ، ج 7 ، ص512 .
اين حديثي است که درست نيست و سندي ندارد که بتوان به آن استدلال کرد ؛ هيچ کس آن را در کتاب هاي سنن مشهور نقل نکرده است ؛ و نه در کتاب هاي مسند ؛ نه با سندي صحيح و نه ضعيف ؛ و تنها آن را کسي روايت مي کند که به دروغ گويي معروف است .
در حالي كه محمد بن اسماعيل بخاري در صحيحترين كتاب اهل سنت بعد از قرآن ، از قول عمر بن خطاب مينويسد :
عَنْ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ قَالَ عُمَرُ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ أَقْرَؤُنَا أُبَيٌّ وَأَقْضَانَا عَلِيٌّ .
صحيح البخاري ، ج 5 ، ص149، كتاب التفسير ، باب قوله تعالى : ما ننسخ من آية أو ننسها .
از ابن عباس نقل شده است که گفت : عمر رضي الله عنه گفت : بهترين خواننده ( قرآن ) ما أبي است و قاضي ترين ما علي .
اگر كتاب محمد بن اسماعيل بخاري ، كتاب مشهوري نيست و سندهايي كه نقل كرده ، سند صحيحي نيست ، ما نيز ميپذيريم كه برترين و صحيحترين كتاب اهل سنت بعد از قرآن كريم ، ارزش سندي نداشته و رواياتي را كه نقل كرده از طريق دروغگويان مشهور بوده است . مرحبا بناصرنا .
دفاع از ابن ملجم
ابن تيميه ، نه تنها با امير المؤمنين عليه السلام علناً دشمني ميروزد كه حتي از قاتل آن حضرت دفاع سرسختانهاي ميكند .
وي در منهاج السنة مينويسد :
والذي قتل عليّاً كان يصلّي ويصوم ويقرأ القرآن ، وقتله معتقداً أنّ اللّه ورسوله يحبّ قتل عليّ، وفعل ذلك محبّة للّه ورسوله في زعمه، وإن كان في ذلك ضالاًّ مبتدعاً .
منهاج السنة ، ج 1 ، ص153.
آن كسى كه على را كشت ، اهل نماز و روزه بود و قرآن مى خواند و معتقد بود كه كشتن على مورد رضايت خدا و پبامبر است و اين كار را به خاطر به دست آوردن محبت خدا و پيامبر انجام داد ، اگر چه در اين عقيده دچار گمراهى شده بود .
و نيز مى گويد :
على بن ابى طالب را يكى از خوارج به نام عبد الرحمن بن ملجم در حالى كه از عابدترين انسان ها و داراى مقام علمى بود به قتل رساند :
قتله واحد منهم وهو عبدالرحمن بن ملجم المرادي مع كونه كان من أعبد الناس وأهل العلم .
منهاج السنّة ، ج 5 ، ص47 .
ملاحظه مى كنيد كه ابن تيميّه ، ابن ملجم را چگونه مدح مى كند با اين كه پيامبر گرامى (صلى الله عليه وآله وسلم) ، او را از شقى ترين انسان ها و در رديف پى كننده ناقه ثمود شمرده است .
قال علي(عليه السلام) : « أخبرني الصادق المصدّق أنّي لا أموت حتى أضرب على هذه ، وأشار إلى مقدّم رأسه الأيسر فتخضب هذه منها بدم، وأخذ بلحيته وقال لي: يقتلك أشقى هذه الأمّة كما عقر ناقة اللّه أشقى بني فلان من ثمود» .
مسند أبي يعلى ، ج 1 ، ص431 و المعجم الكبير ، الطبراني ، ج 8 ، ص38 و كنز العمّال ، المتقي الهندي ، ج 13 ، ص192 و تاريخ مدينة دمشق ، ابن عساكر ، ج 42 ، ص543 .
پيغمبر راستگو و راست گفتار به من اطلاع داد كه از دنيا نمىروم مگر اين كه ضربتى بر فرق سرم وارد مىآيد و محاسنم را از خون سرم رنگين مىكند و در اين هنگام بود كه محاسن شريفش را به دست گرفت . پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: يا على! شقىترين شخص اين امت ، تو را از پاى درمىآورد ، چنانكه شقىترين بنى فلان از مردم ثمود ، شتر حضرت صالح عليه السّلام را پى كرد .
حضرت امير(عليه السلام) مى فرمايد : پيامبر راستگو و راستين به من خبر داد كه مرا شقى ترين انسانهاى اين امت به شهادت خواهد رساند .
هيثمى رواياتى به اين مضمون نقل كرده و سپس مى نويسد :
رواه الطبراني وأبو يعلى وفيه رشدين بن سعد وقد وثّق ، وبقيّة رجاله ثقات.
سپس روايت ديگرى به همين مضمون نقل مى كند و مى گويد:
رواه أحمد والطبراني والبزّار باختصار، ورجال الجميع موثّقون .
مجمع الزوائد ، ج 9 ، ص136.
احمد و طبرانى و بزّرا آنرا مختصر نقل كرده اند ، و همه راويان اين حديث ثقه هستند .
نظر ابن تيميه در باره جنگهاي امير المؤمنين عليه السلام :
وي در منهاج السنة مينويسد :
ثم يقال لهؤلاء الرافضة لو قالت لكم النواصب علي قد استحل دماء المسلمين وقاتلهم بغير أمر الله ورسوله على رياسته وقد قال النبي صلى الله عليه وسلم سباب المسلم فسوق وقتاله كفر وقال ولا ترجعوا بعدي كفارا يضرب بعضكم رقاب بعض فيكون علي كافرا لذلك لم تكن حجتكم أقوى من حجتهم لأن الأحاديث التي احتجوا بها صحيحة .
وأيضا فيقولون قتل النفوس فساد فمن قتل النفوس على طاعته كان مريدا للعلو في الأرض والفساد وهذا حال فرعون والله تعالى يقول تلك الدار الاخرة نجعلها للذين لا يريدون علوا في الأرض ولا فسادا والعاقبة للمتقين فمن أراد العلو في الأرض والفساد لم يكن من أهل السعادة في الاخرة وليس هذا كقتال الصديق للمرتدين ولمانعي الزكاة فإن الصديق إنما قاتلهم على طاعة الله ورسوله لا على كاعته فإن الزكاة فرض عليهم فقاتلهم عللا الإقرار بها وعلى أدائها بخلاف من قاتل ليطاع هو .
منهاج السنة ، ج 4 ، ص 499_ 500 .
سپس به اين روافض گفته مي شود که اگر ناصبي ها به شما بگويند که علي خون مسلمانان را حلال دانست و با ايشان بدون دستور خدا و رسول او براي رياست خودش جنگيد - و حال آنکه رسول خدا فرموده اند : فحش دادن به مسلمان سبب فسق است و جنگ با او کفر ، و فرموده است : که بعد از من دوباره در حاليکه کافر شده ايد باز نگرديد ، چون عده اي از شما گردن ديگري را مي زند - پس علي بدين سبب کافر است ، دليل شما ( رافضه) در جواب دليل ايشان ( نواصب) قوي تر نخواهد بود ؛ زيرا رواياتي که ايشان بدان استدلال کرده اند ، صحيح است .
و نيز پس ( ناصبي ها) مي گويند : کشتن مردمان فساد است ؛ پس هرکس که مردمان را براي تحت اطاعت در آوردن ايشان بکشد ، قصد سرکشي در زمين و فساد را دارد ؛ و اين حالت فرعون است و خداوند مي گويد » آن خانه آخرت است ؛ آن را براي کساني قرار مي دهيم که سرکشي در زمين و فساد را نمي خواهند . و عاقبت براي پرهيزکاران است ؛ پس هرکس که در زمين سرکشي و فساد کند از اهل سعادت در آخرت نخواهد بود ؛ و اين مانند جنگ صديق( ابو بکر) با مرتدين و کساني که زکات ندادند نيست ( تا بگوييد او هم در زمين فساد کرده است ) ؛ پس بدرستيکه صديق با ايشان تنها به خاطر اطاعت خدا و رسول او جنگيد ؛ نه به خاطر اطاعت خودش ؛ پس بدرستيکه زکات واجب بود بر ايشان ؛ پس با ايشان به خاطر اقرار به وجوب زکات و پرداخت آن جنگيد ؛ به خلاف کسي که مي جنگد تا از او اطاعت کنند .
و باز در جاي ديگر مينويسد :
وعلي يقاتل ليطاع ويتصرف في النفوس والأموال فكيف يجعل هذا قتالا على الدين وأبو بكر يقاتل من ارتد عن الإسلام ومن ترك ما فرض الله ليطيع الله ورسوله فقط ولا يكون هذا قتالا على الدين .
منهاج السنّة ، ج 8 ، ص 330 .
و علي جنگيد تا از او اطاعت کنند و بتواند در جان و مال مردم تصرف کند ؛ پس چگونه اين را جنگ براي دين قرار مي دهيد ؟ و ابوبکر با کساني جنگيد که از اسلام مرتد شده بودند و نيز با کسانيکه آن چه را خدا واجب کرده بود ترک کرده بودند ؛ تا فقط خدا و رسولش اطاعت شوند ؛ و اين جنگ (جنگهاي امام علي ) براي دين نيست .
در حالي كه پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله وسلم با علمي كه خداوند به او عطا كرده بود ، وقوع تمامي اين جنگها را پيش بيني و امير المؤمنين عليه السلام را دستور داد تا با ناكثين ، قاسطين و مارقين جنگ نمايد . و حتي كساني همچون عايشه ، زبير و ... را از شركت در اين جنگها بر حذر داشته است ؛ چنانچه بسياري از علماي اهل سنت حديث « كلاب حوأب » را نقل كردهاند . ابن حجر عسقلاني در كتاب معتبر فتح الباري مينويسد :
عن عكرمة عن ابن عباس ان رسول الله صلى الله عليه وسلم قال لنسائه أيتكن صاحبة الجمل الأدبب ـ بهمزة مفتوحة ودال ساكنة ثم موحدتين الأولى مفتوحة ـ تخرج حتى تنبحها كلاب الحوأب يقتل عن يمينها وعن شمالها قتلى كثيرة وتنجو من بعد ما كادت .
عكرمه از ابن عباس نقل كرده كه پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله وسلم خطاب به همسرانش فرمود : كداميك از شما بر شتر پر مو مىنشيند و خروج مىكند و سگان حوأب بر او پارس مىكنند و مردم بسيارى از جانب راست و چپ او كشته مىشوند و او سرانجام رهائى پيدا مىكند؟ .
و بعد از نقل حديث ميگويد :
وهذا رواه البزار ورجاله ثقات .
فتح الباري - ابن حجر - ج 13 - ص 45 – 46 .
بزاز اين روايت را نقل كرده و راويان آن قابل اعتماد هستند .
و ابن كثير دمشقي سلفي در كتاب البداية والنهاية مينويسد :
عن قيس بن أبي حازم : أن عائشة لما أتت على الحوأب فسمعت نباح الكلاب فقالت : ما أظنني إلا راجعة ، إن رسول الله صلى الله عليه وسلم قال لنا : أيتكن ينبح عليها كلاب الحوأب ، فقال لها الزبير : ترجعين ؟ عسى الله أن يصلح بك بين الناس .
هنگامى كه «عايشه» به حوأب وارد شد و پارس سگان آنجا را شنيد، گفت: چارهاى نيست جز اينكه از اين سفر صرف نظر كنم؛ چرا كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به ما، همسرانش فرمود: كداميك از شماست كه سگان حوأب بر او پارس مىكنند؟ «زبير» گفت: چگونه ممكن است از اين سفر، صرف نظر كنى در حالى كه اميد آن مىرود كه خداى تعالى با حضور تو سازشى در ميان مردم برقرار سازد !
و بعد از نقل حديث ميگويد :
وهذا إسناد على شرط الصحيحين ولم يخرجوه .
البداية والنهاية - ابن كثير - ج 6 - ص 236 .
سند اين روايت ، طبق شرطهايي كه مسلم و بخاري در صحت روايت قائل بودند ، صحيح است ؛ ولي آنها نياوردهاند .
اين داستان در بسياري از كتابهاي اهل سنت نقل شده ؛ از جمله :
مسند أحمد ، ج6 ، ص52 و97 و المستدرك ، حاكم نيشابوري ، ج3 ، ص120 و المصنف ، ابن أبي شيبة الكوفي ، ج8 ، ص708 و مسند ابن راهويه ، صج3 ، ص892 و مسند أبي يعلى ، ج8 ، ص282 و الفايق في غريب الحديث ، زمخشري ، ج1 ، ص353 و موارد الظمآن ، هيثمي ، ص 453 و كنز العمال ، ج11 ، ص197 و 334 و سير أعلام النبلاء ، ذهبي ، ج2 ، ص177 و أنساب الاشراف ، بلاذري ، ص 224 و معجم البلدان ، حموي ، ج2 ، ص314 و تاريخ يعقوبي ، ج2 ، ص181 و تاريخ طبري ، ج3 ، ص475 و ... .
طبق اين روايات ، پيامبر از اين واقعه با خبر بوده و عايشه و طرفدارانش را از چنين جنگي برحذر داشته است و اين نشان ميدهد كه آنها در اين جنگ بر باطل و امير المؤمنين عليه السلام بر حق بوده .
و نيز در روايات بسياري نقل شده است كه پيامبر اسلام زبير را از اين جنگ بر حذر داشته و حتي او را ظالم خطاب كرده است . حاكم نيشابوري مينويسد :
عن أبي حرب بن أبي الأسود الديلي قال شهدت الزبير خرج يريد عليا فقال له علي أنشدك الله هل سمعت رسول الله صلى الله عليه وآله يقول تقاتله وأنت له ظالم فقال لم اذكر ثم مضى الزبير منصرفا .
حرب بن ابو الاسود دئلى ، گفت: هنگامى كه زبير عليه حضرت على عليه السّلام خروج كرد ، حضرت على عليه السّلام خطاب به او، فرمود : تو را به خدا سوگند ، آيا به خاطر دارى كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به تو فرمود : تو هستى كه با على مىجنگى و به او ستم مىكنى ؟ «زبير» با كمال بىحيائى در پاسخ گفت : از آنچه مىگوئى اطلاعى ندارم- و يا به قولى- فراموش كردهام !! آنگاه زبير بازگشت .
و بعد از نقل حديث ميگويد :
هذا حديث صحيح عن أبي حرب بن أبي الأسود .
المستدرك - الحاكم النيسابوري - ج 3 - ص 366 .
اين حديث از أبي حرب بن أبي اسود صحيح است .
حاكم نيشابوري بعد از نقل چندين حديث در اين باره ، ميگويد :
هذه الأحاديث صحيحة عن أمير المؤمنين علي وإن لم يخرجاه بهذه الأسانيد .
المستدرك - الحاكم النيسابوري - ج 3 – ص367 .
اين احاديث از امير المؤمنين علي عليه السلام صحيح است ؛ اگر چه بخاري و مسلم با اين سندها نقل نكردهاند .
و نيز ميگويد :
وقد روي اقرار الزبير لعلي رضي الله عنهما بذلك من غير هذه الوجوه والروايات .
: اقرارى كه زبير براى حضرت على عليه السّلام نمود ، منحصر به اين بخش از روايات نيست ؛ بلكه وجوه و روايات ديگرى هم مؤيّد اقرار و اعتراف زبير مىباشد .
جنگ با علي ، جنگ با خدا و رسول او است :
روايات فراواني در كتابهاي اهل سنت نقل شده است كه پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله وسلم اعلام كرده است كه هركس با علي بجنگد ، مثل آن است كه با من جنگيده است ؛ از جمله ابن ماجه در سننش كه يكي از صحاح سته اهل سنت به شمار ميآيد ، مينويسد :
عَنْ زَيْدِ بْنِ أَرْقَمَ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ لَعَلِيٍّ وَفَاطِمَةَ وَالْحَسَنِ وَالْحُسَيْنِ أَنَا سِلْمٌ لِمَنْ سَالَمْتُمْ وَحَرْبٌ لِمَنْ حَارَبْتُمْ .
سنن ابن ماجه ، ج1 ، ص166 ، ح142 و المستدرك على الصحيحين ، ج 3 ، ص 149 ذهبي نيز اين روايت را در تلخيص المستدرك آورده است . و نيز طبراني ، در معجم اوسط ، ج5 ، ص182 و معجم كبير ، ج 3 ، ص40 أسد الغابة ، ابن أثير ، ج5 ، ص 522 و البداية والنهاية، ابن كثير ، ج8 ، ص40 و . نقل كردهاند .
پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله وسلم خطاب به امام علي ، فاطمه ، حسن و حسين عليهم السلام فرمود : من با كسى كه شما جنگ با او بكنيد جنگ مي كنم و با كسى كه سازگار باشيد سازگارم
جصاص ، بعد از نقل حديث ميگويد :
فاستحقّ من حاربهم اسم المحارب للّه ولرسوله.
أحكام القرآن ، ج2 ، ص 508 .
بنابراين ، سزاوار است كسي كه با آنها (اهل بيت) بجنگد ، گفته شود كه با خدا و رسول جنگيده است .
عجيب اين است كه ابن تيميه و همفكران او ، مسلماناني را كه در زمان ابوبكر ، حاضر به پرداخت زكات به ابوبكر نشدند ، كافر و مرتد ميدانند ؛ اما كساني كه جان دهها هزار مسلمان را به ناحق گرفته و خون آنان هدر دادهاند ، نه تنها از ديدشان مرتد نيست ؛ بلكه مجتهد هستند و ثواب نيز ميبرند ! با اين كه طبق اين روايت ، جنگ كننده با علي عليه السلام همانند كسي است كه با خدا و پيامبرش جنگيده است و محارب با خدا و رسول به اجماع مسلمين كافر هستند .
جنگ با ناكثين ، قاسطين و مارقين ، به دستور رسول خدا :
ابن تيميه در منهاج السنة ميگويد :
وعلي رضي الله عنه لم يكن قتاله يوم الجمل وصفين بأمر من النبي صلى الله عليه وسلم وإنّما كان رأياً رآه.
منهاج السنّة ، ج4 ، ص496 .
جنگ علي عليه السلام در روز جمل و صفين به دستور رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم نبوده است ؛ بلكه با رأي شخصي او بوده است .
در حالي كه روايات بسياري در كتابهاي اهل سنت وجود دارد كه نبي مكرم اسلام به امام علي عليه السلام دستور داده است كه با آنها بجنگد . حاكم نيشابوري در اين باره مينويسد :
عن أبي أيوب الأنصاري في خلافة عمر بن الخطاب رضي اللّه عنه قال: أمر رسول الله صلى الله عليه وإله وسلم ، علي بن أبي طالب بقتال الناكثين والقاسطين والمارقين .
مستدرك الصحيحين، ج 3 ، ص139 .
ابو ايوب انصاري در زمان خلافت عمر بن الخطاب گفت : رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم به علي بن أبي طالب عليه السلام دستور داد كه با ناكثين ، قاسطين و مارقين بجنگد .
و نيز ابن كثير دمشقي در البدايه والنهايه و ابن اثير در اسد الغابه مينويسند :
عن أبي سعيد الخدري ، قال : أمرنا رسول الله صلى الله عليه وآله بقتال الناكثين ، والقاسطين ، والمارقين ! فقلنا : يا رسول الله ! أمرتنا بقتال هؤلاء ! فمع من ؟ فقال : مع علي بن أبي طالب ، معه يقتل عمار بن ياسر .
أسد الغابة ، ج4 ،ص32و البداية والنهاية ، ج7 ، ص 339 و المناقب ، خوارزمي ، ص 190 و تاريخ دمشق ، ابن عساكر ، ج42 ، ص471 .
از ابو سعيد خدرى روايت شده كه گفت : رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله ، ما را به نبرد با ناكثان و قاسطان و مارقان ، فرمان داد . عرض كرديم : يا رسول الله ! شما كه مىفرماييد با اين گروه نبرد كنيم ، اينان با چه كسى مىجنگند ؟ فرمود : با على بن ابيطالب عليه السّلام . و عمار هم با حمايتى كه از على عليه السّلام مىكند ، به شهادت مىرسد ! .
همچنين خطيب بغدادي مينويسد :
عن علقمة بن قيس والأسود بن يزيد ، قالا : أتينا أبا أيوب الأنصاري عند منصرفه من صفين ، فقلنا له : يا أبا أيوب ، إن الله أكرمك بنزول محمد - ص - في بيتك ، وبمجئ ناقته ، تفضلا من الله تعالى وإكراما لك ، حتى أناخت ببابك دون الناس جميعا ، ثم جئت بسيفك على عاتقك تضرب به أهل لا إله إلا الله ؟ ! . فقال : يا هذا إن الرائد لا يكذب أهله ، إن رسول الله ( صلي الله عليه وآله وسلم) أمرنا بقتال ثلاثة مع علي رضي الله عنه ، بقتال الناكثين والقاسطين والمارقين ، فأما الناكثون فقد قاتلناهم ، وهم أهل الجمل وطلحة والزبير وأما القاسطون فهذا منصرفنا من عندهم - يعني معاوية وعمرو بن العاص - ، وأما المارقون فهم أهل الطرفاوات وأهل السعيفات وأهل النخيلات وأهل النهروانات ، والله ما أدري أين هم ؟ ولكن لا بد من قتالهم إن شاء الله تعالى .
ثم قال : وسمعت رسول الله - ص - يقول لعمار : يا عمار تقتلك الفئة الباغية ، وأنت إذ ذاك مع الحق والحق معك . يا عمار بن ياسر ، إن رأيت عليا قد سلك واديا وسلك الناس كلهم واديا غيره ، فاسلك مع علي فإنه لن يدليك في ردى ، ولن يخرجك من هدى . يا عمار ، من تقلد سيفا وأعان به عليا - رضي الله عنه - على عدوة قلده الله يوم القيامة وشاحين من در ، ومن تقلد سيفا أعان به عدو علي - رضي الله عنه - قلده الله يوم القيامة وشاحين من نار . قلنا : يا هذا ، حسبك رحمك الله ! حسبك رحمك الله .
تاريخ بغداد ، ج13 ، ص 188 و تاريخ مدينة دمشق ، ج42 ، ص472 .
علقمه و اسود نقل مىكنند ، هنگامى كه ابو ايوب از صفّين بازمىگشت ، به ديدارش شتافتم و گفتم : اى ابا ايّوب ! خداى تعالى تو را مورد اكرام خود قرار داد كه محمد صلّى اللّه عليه و آله به خانهات قدم نهاد و ناقهاش كنار خانه تو به زمين نشست و اين همه به سبب موقعيت ويژه تو بود و ديگران از اين منزلت بىنصيب ماندند . از تو توقع نبود كه شمشير روى گردن بگذارى و با آنهائى كه خدا را به يكتائى مىستايند و (لا اله الّا الله) مىگويند ، نبرد كنى ! .
ابو ايوب ، در پاسخ به اين ضرب المثل متمسّك شد كه : «انّ الرائد لا يكذب اهله» ؛ راهنماى كاروان به اهل آن دروغ نمىگويد . ( رائد به كسى مىگويند كه امور آبرسانى قافله را به عهده دارد اينك اگر به اهل قافله دروغ گويد كه آبى به دست نياوردم ، خود و قافله را از تشنگى هلاك كرده است ) همانا پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله به ما دستور داد ، با سه دسته از مردم كه با على عليه السّلام جنگ مىكنند ، نبرد كنيد : با «ناكثان»، «قاسطان» و «مارقان». با ناكثان كه پيروان طلحه و زبير بودند و آتش جنگ جمل را دامن مىزدند ، نبرد كرديم ؛ و با قاسطان هم كه پيروان معاويه و عمرو عاص اند، نبرد كرديم ؛ و اكنون از مبارزه با آنان برگشتيم ؛ و با مارقان كه در راه ها در انتظار ما هستند و در نخلستان ها و در كنار نهرها جاى گرفتهاند ، نبرد خواهيم كرد . به خدا سوگند كه در حال حاضر نمىدانم آنان در كجا به سر مىبرند ؛ ولى به يارى خدا با آن ها هم مبارزه خواهيم كرد .
ابو ايوب گفت : از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله شنيدم كه خطاب به عمّار، مىفرمود : اى عمّار ! گروهى از بدكاران و ستمكاران تو را مىكشند و تو در آن حال ، به راه حق قدم گذاشته و حق هم همراه و حامى توست . اى عمار ياسر ! هرگاه مشاهده كنى كه على عليه السّلام در راهى گام مىنهد و ديگران به راههاى ديگر قدم مىگذارند ، تو با على عليه السّلام همراه باش و همان راهى را بپيماى كه او پيموده است ؛ چرا كه او هرگز به راه خلاف تو را نمىكشاند و از راه هدايت هم تو را بيرون نمىسازد .
اى عمّار ! كسى كه براى حمايت از على عليه السّلام و كشتن دشمنان او شمشير ، حمايل نمايد ، خداى تعالى در روز قيامت دو گردنبند از مرواريد بر گردن او مىآويزد و او را به اين زينت الهى مىآرايد. و كسى كه شمشير، حمايل كند تا به دشمنان على عليه السّلام كمك كند و آنان را براى قتل على عليه السّلام اعانت نمايد ، در روز قيامت خداى تعالى دو گردنبند از آتش بر گردن او مىآويزد .
سخن ابو ايوب تا اينجا به پايان رسيد و ما به منظور تشويق و تأييد او گفتيم : آرى اين موقعيت براى تو كافى و بسنده است و آرزو مىكنيم كه خدا تو را به خاطر چنين مرامى كه دارى مورد رحمت و لطف خود قرار دهد.
جنگ علي عليه السلام ، بر اساس تأويل قرآن :
احمد بن حنبل ، استاد بخاري و مسلم در مسندش مينويسد :
عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ رَجَاءٍ الزُّبَيْدِيِّ عَنْ أَبِيهِ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا سَعِيدٍ الْخُدْرِيَّ يَقُولُ كُنَّا جُلُوسًا نَنْتَظِرُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فَخَرَجَ عَلَيْنَا مِنْ بَعْضِ بُيُوتِ نِسَائِهِ قَالَ فَقُمْنَا مَعَهُ فَانْقَطَعَتْ نَعْلُهُ فَتَخَلَّفَ عَلَيْهَا عَلِيٌّ يَخْصِفُهَا فَمَضَى رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَمَضَيْنَا مَعَهُ ثُمَّ قَامَ يَنْتَظِرُهُ وَقُمْنَا مَعَهُ فَقَالَ إِنَّ مِنْكُمْ مَنْ يُقَاتِلُ عَلَى تَأْوِيلِ هَذَا الْقُرْآنِ كَمَا قَاتَلْتُ عَلَى تَنْزِيلِهِ فَاسْتَشْرَفْنَا وَفِينَا أَبُو بَكْرٍ وَعُمَرُ فَقَالَ لَا وَلَكِنَّهُ خَاصِفُ النَّعْلِ قَالَ فَجِئْنَا نُبَشِّرُهُ قَالَ وَكَأَنَّهُ قَدْ سَمِعَهُ .
مسند أحمد ، احمد بن حنبل ، ج3 ، ص81 .
اسماعيل ، از پدرش از ابو سعيد خدرى نقل مىكند كه در انتظار تشريف فرمائى رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله نشسته بوديم. فاصلهاى نشد كه پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله از خانه يكى از همسرانش بيرون آمد . از جاى برخاستيم و به اتفاق آن حضرت به راه افتاديم . اندكى كه حركت كرديم بند كفش پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله گسيخت . على عليه السّلام كفش را گرفت و به وصله زدن آن پرداخت. رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به حركت خود ادامه داد و ما همه همراه آن حضرت حركت كرديم. پس از اندك فاصلهاى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله ايستاد و ما هم به پيروى از ايشان ايستاديم. پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله منتظر آمدن على عليه السّلام بود. در اين هنگام، پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله فرمود: به راستى يكى از شما براى تأويل قرآن مىجنگد، همانطور كه من براى تنزيل آن جنگيدم.
ابو بكر و عمر گفتند : آيا ما همان مردى هستيم كه براى بيان تأويل قرآن مىجنگيم ؟ پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود : نه ؛ بلكه آن كسي كه كفش مرا وصله مىزند ، براى تأويل قرآن با مخالفان نبرد مىكند .
به ملاقات على عليه السّلام رفتيم تا او را به مأموريتى كه در آينده خواهد داشت ، مژده دهيم . حضرت على عليه السّلام به مژده ما توجهى نكرد و گويا اين موقعيت را از خود رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله شنيده بود .
هيثمي بعد از نقل اين حديث مينويسد :
رواه احمد وإسناده حسن . قلت: وله طريق أطول من هذه في مناقب على وكذلك أحاديث فيمن يقاتله.
مجمع الزوائد ، ج6 ، ص 244 .
احمد بن حنبل اين روايت را نقل كرده است و سندش حسن است و من ميگويم : روايتهاي طولانيتري نيز در فضائل امام علي عليه السلام نقل شده است و نيز احاديثي در باره كساني كه با او ميجنگند .
و در جاي ديگر نيز مينويسد :
رواه أحمد ورجاله رجال الصحيح غير فطر بن خليفة وهو ثقة.
مجمع الزوائد ، ج 9 ، ص133 .
اين روايت را احمد بن حنبل نقل كرده است و راويان آن صحيح بخاري است ، غير از فطر بن خليفه كه او نيز مورد اعتماد است .
هركس علي را ياري نكند ، از من نيست :
ابن عساكر به نقل از عمار ياسر مينويسد :
سمعت النبي صلى اللّه عليه وسلّم يقول: «يا علي! ستقاتلك الفئة الباغية وأنت على الحق، فمن لم ينصرك يومئذ فليس منّي».
تاريخ مدينة دمشق ، ج42 ، ص473 و كنز العمال ، متقي هند ، ج 13 ، ص613 .
از پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله وسلم شنيدم كه فرمود : يا على ! به زودى گروه بد سيرت و از خدا بىخبر با تو نبرد مىكنند و تو بر حقى ؛ كسى كه در آن روز به يارى تو قيام نمىكند ، از امت من نيست .
البته اهانتهاي ابن تيميه به امير المؤمنين عليه السلام فقط به همين موارد ختم نمي شود ؛ ولي ما به جهت رعايت اختصار فقط به همين موارد اكتفا ميكنيم .
4. اهانت به حضرت صدّيقه سلام اللّه عليها
استاد حسن سقّاف از دانشمندان معاصر اردنى در كتاب خود «التنبّيه والردّ على معتقد قِدَم العالم والحدّ» مى نويسد :
ابن تيميّة يحتجّ كثير من الناس بكلامه ، ويسمّيه بعضهم «شيخ الاسلام» ، وهو ناصبيّ، عدوّ لعليّ(عليه السلام)، واتّهم فاطمة(عليها السلام) بأنّ فيها شعبة من النفاق.
التنبيه والردّ ، ص 7 .
برخى از مردم به كلام ابن تيميّه استدلال ميكنند و به او شيخ الاسلام مى گويند ؛ با اين كه وى ناصبى و دشمن امير المؤمنين (عليه السلام) است ، و به ساحت حضرت صدّيقه طاهره جسارت كرده و مى گويد:
در او ـ نستجير باللّه ـ شعبه اى از نفاق وجود داشت .
رجوع شود به منهاج السنة ، ج 4 ، ص 245.
در حالي كه به اتفاق شيعه و سني ، پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله وسلم ، حضرت زهرا را «سيدة نساء العالمين » معرفي كرده است . بخاري مينويسند كه پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله وسلم خطاب به حضرت صديقه طاهره فرمود :
اما ترضين ان تكوني سيدة نساء أهل الجنة أو نساء المؤمنين .
صحيح البخاري - البخاري - ج 4 - ص 183
آيا اين تو را خوشنود نمي کند که سرور زنان اهل بهشت يا سرور زنان مومنين باشي ؟
و در جاي ديگر مينويسد كه پيامبر فرمود :
وقال النبي صلى الله عليه وسلم فاطمة سيدة نساء أهل الجنة .
صحيح البخاري - البخاري - ج 4 - ص 219 .
و رسول خدا صلي الله عليه وسلم فرموده اند : فاطمه سرور زنان اهل بهشت است .
آيا امكان دارد كه سيده زنان مؤمنان ، منافق باشد ؟ ! نعوذ بالله
قصد علي از تجديد فراش ، اذيت كردن فاطمه بود :
وعلي رضي الله عنه كان قصده ان يتزوج عليها ( على فاطمة ) فله في أذاها غرض .
منهاج السنة ، ج2 ، 171 .
و علي مي خواست که بر سر فاطمه هوو آورد ؛ پس او نيز قصد آزار فاطمه را داشته است !!!
پناه بر خداي عزوجل از اين افتراء به امير المؤمنين .
يكي از تهمتهاي زشت ابن تيميه و طرفداران آنها به امير المؤمنين عليه السلام ، افسانه خواستگاري آن حضرت از دختر ابوجهل است كه هدف از آن از طرفي تنقيص مقام امير المؤمنين و از طرف ديگر فرار از عواقب غضب حضرت زهرا سلام الله عليها بر خليفه اول و دوم است . روايات بسياري در كتابهاي شيعه و سني نقل شده است كه هر كسي فاطمه سلام الله عليها را ناراحت كند ، همانند آن است كه پيامبر را ناراحت كرده است ؛ چنانچه بخاري در صحيحش مينويسد :
3437 - حَدَّثَنَا أَبُو الْوَلِيدِ حَدَّثَنَا ابْنُ عُيَيْنَةَ عَنْ عَمْرِو بْنِ دِينَارٍ عَنْ ابْنِ أَبِي مُلَيْكَةَ عَنْ الْمِسْوَرِ بْنِ مَخْرَمَةَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ قَالَ فَاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّي فَمَنْ أَغْضَبَهَا أَغْضَبَنِي .
صحيح البخارى ، ج4 ، ص210، كتاب فضائل الصحابة، ب 12 ـ باب مَنَاقِبُ قَرَابَةِ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم.
پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله وسلم فرمود : فاطمه پاره تن من است ، هر كس او را به غضب آورد ، مرا به غضب آورده است .
و از طرف ديگر خود بخاري در صحيحش نوشته است :
فَوَجَدَتْ فَاطِمَةُ عَلَى أَبِي بَكْرٍ فِي ذَلِكَ فَهَجَرَتْهُ فَلَمْ تُكَلِّمْهُ حَتَّى تُوُفِّيَتْ .
فاطمه در حال خشم و غضب ابو بكر را ترك نموده و بر او همچنان غضبناك ماند و با او حرف نزد تا وفات نمود .
ابن تيميه و همفكران او براي توجيه اين مسأله ، تلاش كردهاند ، مطلب را اينگونه جلوه دهند كه روايت غضب فاطمه ، در حق امير المؤمنين نازل شده و او است كه فاطمه را غضبناك كرده است . از آنجايي كه پيش از اين ، به صورت مفصل به آن پرداختهايم ، در اين جا فقط به چند جواب مختصر اكتفا ميشود . دوستان عزيز ميتوانند ، تفصيل مطلب را در اين آدرس پيدا كنند :
http://valiasr-aj.com/fa/page.php?bank=salam&id=4
1 . مسور بن مخرمه ، از دشمنان امير المؤمنين :
تنها كسي كه اين روايت را نقل كرده است ، مسور بن مخرمه است و هيچ يك از صحابه متذكر اين مطلب نشده اند . وي از طرفداران پر و پا قرص بني اميه و از نزديكان معاوية بن أبي سفيان و عضو گروه جعل حديث وي بوده است ؛ چنانچه ذهبي مينويسد :
كان يثني ويصلي على معاوية ، قال عروة : فلم أسمع المسور ذكر معاوية إلاّ صلّى عليه .
سير أعلام النبلاء: ج3 ص 392 .
مسور ، هر وقت نام معاويه را ميبرد بر او صلوات مي فرستاد .
آيا سخن چنين كسي در حق امير المؤمنين عليه السلام ، ارزش شنيدن دارد و ميتوان به آن استدلال كرد ؟
2 . سن مسور ، متناسب با قضيه نيست :
وي در سال دوم بعد از هجرت متولد شده است ؛ چنانچه ابن حجر ميگويد :
ولد بمكّة بعد الهجرة بسنتين فقدم به المدينة في عقب ذي الحجة سنة ثمان ومات سنة أربع وستين .
مسور ، دوسال بعد از هجرت در مكه متولد و پس ذي الحجه سال هشتم ، وارد مدينه شد و در سال 64 نيز از دنيا رفته است .
و از طرفي برخي از علماي اهل سنت اعتراف كردهاند كه قضيه خواستگاري از دختر ابوجهل در سال دوم هجرت اتفاق افتاده است ؛ يعني در زماني كه اين قضيه اتفاق افتاده هنوز مسور بن مخرمه به دنيا نيامده بوده و شش سال بعد از آن وارد مدينه شده است .
استاد توفيق ابوعلم از اساتيد بر جسته مصري و معاون نخست دادگستر مصر است ، كتابي دارد به نام فاطمة الزهرا كه جناب آقاي دكتر صادقي ترجمه كرده است . ايشان در صفحه 146 اين كتاب كه البته من عربي آن را ندارم ، ميگويد :
«اين قضيه خواستگاري علي عليه السلام از دختر ابوجهل سال دوم هجرت بوده است » .
با اين توضيح چطور ميشود سخن وي را پذيرفت ؟
حتي اگر فرض كنيم كه اين اتفاق در سال هشتم هجري افتاده و مسور بن مخرمه در همان سال كه شش ساله بوده ، شاهد ماجرا بوده است ، بازهم نميتوان سخن او را پذيرفت ؛ چرا كه در متن حديث خودش ميگويد :
و أنا محتلم .
يعني من بالغ بودم . يعني كسي كه در يك مرحله از رشد رسيده است كه در عالم خواب محتلم ميشده است ؛ يعني توانائي ازدواج دارد . آيا به بچه شش ساله ميگويند محتلم ؟
3 . مسور ، لخت و عريان در مقابل پيامبر :
شواهدي در كتابهاي خود اهل سنت وجود دارد كه نشان ميدهد وي در همان زماني كه در مدينه بوده ، از نظر عقلي و هوشي به سر حد كمال نرسيده بوده ؛ تا جايي كه لخت و عريان جلوي پيامبر اسلام و ديگر مردم راه ميرفته است . مسلم نيشابوري در صحيحش به نقل از خود او مينويسد :
من در محضر پيامبر سنگي را به طرف ساختن مسجد ميبردم ، يك لنگي را به خودم بسته بودم ، اين لنگ من باز شد ، آن چه كه نبايد پيدا بشود ، هويدا شد ، همينطور اين سنگ را ميبردم ، پيامبر فرمود :
ارْجِعْ إِلَى ثَوْبِكَ فَخُذْهُ ، وَلاَ تَمْشُوا عُرَاةً .
صحيح مسلم: ج1 ص184، ح660، كتاب الحيض، ب19 باب الاِعْتِنَاءِ بِحِفْظِ الْعَوْرَةِ .
برگرد شلوارت را بپوش و لخت و عريان راه نرو .
آيا ميتوان به سخن بچهاي كه نميفهمد نبايد لخت و عريان در مقابل ديدگان مردم راه رفت ، اعتماد كرد ؟ چطور شد كه از ميان آنهمه صحابي در سال هشتم هجري ، فقط مسور بن مخرمه ، بچه نابالغي كه نميداند بايد عورتش را پنهان كند ، اين مسأله را متوجه شده است و ديگر صحابه نقل نكردهاند ! .
4 . حرمت جمع بين دختر رسول خدا و دختر دشمن خدا :
بخاري داستان را اين گونه نقل ميكند كه پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله وسلم بعد از آن كه شنيد علي عليه السلام به خواستگاري دختر ابوجهل رفته است ، با ناراحتي به مسجد آمد و فرمود :
وَإِنَّ فَاطِمَةَ بَضْعَةٌ مِنِّي وَإِنِّي أَكْرَهُ أَنْ يَسُوءَهَا وَاللَّهِ لَا تَجْتَمِعُ بِنْتُ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَبِنْتُ عَدُوِّ اللَّهِ عِنْدَ رَجُلٍ وَاحِدٍ .
صحيح البخاري - ج 4 - ص 212 – 213
فاطمه پاره تن من است ، من دوست ندارم كسي او را ناراحت كند ، به خدا قسم نبايد دختر رسول خدا و دختر دشمن خدا در نزد يك نفر جمع شود .
و در روايت ديگري نوشتهاند كه آن حضرت فرمود :
إِلَّا أَنْ يُرِيدَ ابْنُ أَبِي طَالِبٍ أَنْ يُطَلِّقَ ابْنَتِي وَيَنْكِحَ ابْنَتَهُمْ فَإِنَّمَا هِيَ بَضْعَةٌ مِنِّي يُرِيبُنِي مَا أَرَابَهَا وَيُؤْذِينِي مَا آذَاهَا .
صحيح البخاري ج 6، ص 158، ح 5230، كتاب النكاح، ب 109 - باب ذَبِّ الرَّجُلِ عَنِ ابْنَتِهِ، فِي الْغَيْرَةِ وَالإِنْصَافِ و صحيح مسلم، ج 7، ص 141، ح 6201، كتاب فضائل الصحابة رضى الله تعالى عنهم، ب 15 -باب فَضَائِلِ فَاطِمَةَ بِنْتِ النَّبِيِّ عَلَيْهَا الصَّلاَةُ وَالسَّلام .
علي (عليه السلام) اگر ميخواهد دختر ابوجهل را بگيرد ، بايد دختر من را طلاق بدهد . فاطمه پاره تن من است ، آنچه كه موجب رنجش فاطمه بشود ، مرا ميرنجاند ... .
از اين دو روايت استفاده ميشود كه ازدواج با دختر پيامبر در زماني كه دختر دشمن رسول خدا نيز در همسري شخصي باشد ، حرام است ؛ در حالي كه عثمان بن عفان نيز عملاً بين دختران پيامبر و دختران دشمان خدا ، نه يكبار كه چندين بار جمع كرده است .
رملة بنت شيبة ، يكي از همسران عثمان است كه در مكه با او ازدواج كرد و از كساني بود كه همراه عثمان به مدينه مهاجرت كرد . ابن عبد البر در اين زمينه مينويسد :
رملة بنت شيبة بن ربيعة كانت من المهاجرات هاجرت مع زوجها عثمان بن عفان .
الاستيعاب ، ج 4 ، ص 1846 رقم 3345 .
رملة ، دختر شيبه از كساني بود كه همراه همسرش عثمان به مدينه مهاجرت كرد .
و شيبة از دشمنان پيامبر اسلام است كه در جنگ بدر به هلاكت رسيده است ؛ چنانچه ابن حجر مينويسد :
رملة بنت شيبة بن ربيعة بن عبد شمس العبشمية قتل أبوها يوم بدر كافرا .
الإصابة، ج 8، ص 142 - 143 رقم 11192.
رمله ، دختر شيبه ... پدرش در جنگ بدر كشته شد ، در حالي كه كافر بود .
در حالي كه نوشتهاند در همان زمان رقيه دختر رسول خدا ! نيز همسر عثمان بوده است . ابن اثير در اسد الغابة مينويسد :
ولما أسلم عثمان زوجّه رسول الله صلى الله عليه وسلم بابنته رقية وهاجرا كلاهما إلى أرض الحبشة الهجرتين ثم عاد إلى مكة وهاجر إلى المدينة .
أسد الغابة، ج 3، ص 376 .
زماني كه عثمان اسلام آورد ، رسول خدا دخترش رقيه را به همسري او درآورد ، هر دوي آنها به سرزمين حبشه مهاجرت كردند ، سپس وقتي از آنجا بازگشتند ، به مدينه مهاجرت كردند .
علاوه براين ، عثمان با أم البنين بنت عيينة و فاطمة بنت الوليد بن عبد شمس نيز ازدواج كرده است ؛ در حالي كه پدر هر دوي آنها نيز در آن زمان از دشمنان خدا بودهاند .
اگر واقعاً جمع بين دختر رسول خدا و دختر دشمن خدا ، حرام بوده است ، چرا عثمان اين عمل حرام را بارها و بارها مرتكب شده است ؟ و اگر حرام نبوده ، چرا پيامبر اسلام به قول اهل سنت اجازه چنين كاري را به امير المؤمنين نداد و نعوذ بالله ميخواست حلال خدا را حرام كند ؟
5 . جويريه ، اصلاً وارد مدينه نشده است :
اين مطلب از قطعيات تاريخ است كه جويريه دختر ابوجهل ، همان كسي كه ادعا ميكنند امير المؤمنين به خواستگاري او رفته است ، در سال هشتم هجري تازه مسلمان شده و در همان زمان با عتاب بن اسيد ازدواج كرده و حتي تا زمان وفات نبي مكرم اسلام صلي الله عليه وآله وسلم اصلاً وارد مدينه نشده است ؛ چنانچه ابن سعد در الطبقات الكبري مينويسد :
لما كان يوم الفتح أسلمت أم حكيم بنت الحارث... فبايعته جويرية بنت أبي جهل بن هشام ... وتزوجّها عتاب بن أسيد بن أبي العيص بن أمية ثم تزوجها أبان بن سعيد بن العاص بن أمية فلم تلد له شيئا.
الطبقات الكبرى، ج 8، ص 261 - 262.
در روز فتح مكه ، ام حكيم اسلام آورد ... ، جويره دختر ابوجهل در همان روز با پيامبر بيعت كرد ... و عتاب ابن اسيد با او ازدواج كرد و پس از وي أبان بن سعيد او را به همسري خود درآورد و هيچ فرزندي براي أبان به دنيا نياورد .
اولاً : احدي از تاريخ نويسان نقل نكردهاند كه وي در زمان پيامبر به مدينه آمده باشد ، تا امام علي عليه السلام از او خواستگاري كند ؛
ثانياً : بلافاصله بعد از اسلام آوردن ، همسر عتاب بن اسيد شده است .
پس چطور ميتوان قبول كرد كه امير المؤمنين در سال دوم هجرت و يا حتي در سال هشتم هجرت ؛ آنهم در مدينه و نه در مكه از وي خواستگاري كرده باشد و هيچ كس غير از مسوره نيز اين روايت را نديده باشد ؟
انكار فضائل حضرت زهرا سلام الله عليها :
ابن تيميه نه تنها به حضرت زهرا سلام الله عليها اهانت كرده ؛ بلكه در بسياري از موارد فضائل آن حضرت را كه مورد اتفاق شيعه و سني است ، انكار نموده است . وي در منهاج السنة مينويسد :
وأما قوله : ورووا جميعا أن النبي صلى الله عليه وسلم قال : يا فاطمة، إن الله يغضب لغضبك ويرضى لرضاك . فهذا كذب منه ، ما رووا هذا عن النبي صلى الله عليه وسلم ، ولا يعرف هذا في شئ من كتب الحديث المعروفة ، ولا له إسناد معروف عن النبي صلى الله عليه وسلم، لا صحيح ولا حسن .
منهاج السنة 4 / 248 .
اما اين كه وي (علامه حلي) گفته است : تمامي محدثان نقل كردهاند كه پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله وسلم فرمود : "اي فاطمه ! خداوند عزّ و جلّ براى خشم فاطمه غضب مىكند و به رضايتش خشنود مىگردد " دروغ است و از پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله وسلم نقل نكردهاند و نميشناسم كتابي از كتابهاي معروف حديثي كه آن را آورده باشد ، سند معروفي از پيامبر ندارد ، نه سند صحيح و نه سند حسن .
در حالي كه عدهي بسياري از علماي اهل سنت اين روايت را با سند صحيح نقل كردهاند ؛ از جمله حاكم نيشابوري در مسندش مينويسد :
عن على رضى اللّه عنه قال: قال رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله وسلم لفاطمة: «إنّ اللّه يغضب لغضبك، ويرضى لرضاك.
علي عليه السلام نقل كرده است كه پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله وسلم خطاب به حضرت زهرا سلام الله عليها فرمود : به درستي كه خداوند عزّ و جلّ براى خشم فاطمه غضب مىكند و به رضايتش خشنود مىگردد .
حاكم نيشابوري بعد از نقل حديث ميگويد :
هذا حديث صحيح الإسناد ولم يخرجاه .
المستدرك ، ج3 ، ص153 .
اين حديث طبق شرائط بخاري و مسلم صحيح است ؛ ولي آنها نق نكردهاند .
هيثمي نيز بعد از نقل حديث ميگويد :
وإسناده حسن .
مجمع الزوائد ، ج9 ، ص 203 .
و نيز بسياري از بزرگان اهل سنت اين روايت را در كتابهاي خودشان نقل كردهاند از جمله :
الآحاد والمثاني الضحاك: 363/5، المعجم الكبير للطبراني: 108/1، 401/22، أسد الغابة :522/5، ذيل تاريخ بغداد: 140/2، 141/2، تهذيب الكمال: 35 / 250، ترجمة فاطمة عليها السلام، ميزان الاعتدال :492/2، الإصابة: 265/8، تهذيب التهذيب: 392/12، (441/12)، تاريخ مدينة دمشق : 156/3، الخصائص الكبرى للسيوطي: 2 / 265، سبل الهدى والرشاد للصالحي الشامي: 11/ 44، الذرية الطاهرة النبوية للدولابي: 119، نظم درر السمطين للزرندي الحنفي: 178، كنز العمال 12 / 111 رقم 34238 .
حال ببينيد كه چه كسي دروغگو است ؟ آيا ابن تيمه اين كتابها را نخوانده است ، يا به خاطر بغض و كينهاي كه نسبت به فاطمه زهرا سلام الله عليها داشته است ، سعي در انكار فضائل حضرت زهرا سلام الله دارد ؟!
5. اهانت به امام حسين (عليه السلام) :
ابن تيميه ، در باره قيام تاريخي عاشورا و شهادت حسين بن علي عليه السلام نظرات جالبي دارد كه تا به حال كسي جز بني اميه ، چنين اظهار نظري نكردهاند . از آنجايي كه وي به يزيد بن معاويه ارادت خاصي داشته است ، نه تنها قيام امام حسين عليه السلام را قيام شرورانه ميداند ؛ بلكه در بسياري از موارد از يزيد بن معاويه دفاع جانانهاي كرده و نهايت تلاش خود را ميكند كه دامان يزيد را از اين لكه سياهي كه در تاريخ از خود بر جاي گذاشته ، پاك كند . ما به چند مورد اشاره ميكنيم .
وي در باره قيام امام حسين عليه السلام ميگويد :
ولم يكن في الخروج لا مصلحة دين ولا مصلحة دنيا بل تمكن أولئك الظلمة الطغاة من سبط رسول الله صلى الله عليه وسلم حتى قتلوه مظلوما شهيدا وكان في خروجه وقتله من الفساد ما لم يكن حصل لو قعد في بلده فإن ما قصده من تحصيل الخير ودفع الشر لم يحصل منه شيء بل زاد الشر بخروجه وقتله ونقص الخير بذلك وصار ذلك سببا لشر عظيم وكان قتل الحسين مما أوجب الفتن كما كان قتل عثمان مما أوجب الفتن
وهذا كله مما يبين أن ما أمر به النبي صلى الله عليه وسلم من الصبر على جور الأئمة وترك قتلاهم والخروج عليهم هو أصلح الأمور للعباد في المعاش والمعاد وأن من خالف ذلك متعمدا أو مخطئا لم يحصل بفعله صلاح بل فساد
منهاج السنة ، ج4 ، ص 530 .
و در قيام (حسين) ، نه مصلحت دين بود و نه مصلحت دنيا ؛ بلکه اين ظالمين سرکش بر ضد نوه رسول خدا قدرت پيدا کردند تا اين که او را مظلوم و شهيد کردند ؛ و در قيام او و کشته شدن او آن قدر فساد بود که اگر در شهر خود نشسته بود آن قدر فساد نمي شد !!! پس آن چيزي که او قصد آن را داشت از به دست آوردن نيکي و دفع بدي ، اصلاً حاصل نگشت ؛ بلکه بدي به سبب قيام او زياد شد و خير کم گرديد ؛ و اين سبب شرّ بزرگي شد ؛ و کشته شدن حسين سبب فتنه هاي بسيار گشت ؛ همان طور که کشته شدن عثمان سبب فتنه هاي بسيار گشت .
كار ابن تيميه به جايي رسيده است كه از فرزند رسول خدا و سيد جوانان اهل بهشت نيز ايراد ميگيرد ، آيا حسين بن علي به اندازه ابن تيميه نميدانست كه در اين كار مصلحتي وجود دارد يا نه ؟
خود آقا امام حسين عليه السلام در روايات فراواني از اين مطلب جواب داده است ؛ از جمله وقتي با لشكريان حرّ بن يزيد رياحي برخورد كردند ، بعد از حمد و ثناي الهي فرمود :
يا ايها الناس إن رسول الله قال من رأي سلطانا جائرا ، مستحلا لحرم الله ، ناكسا لعهدالله ، مخالفا لسنة رسول الله ، يعمل في عباد الله بالإثم و العدوان ، فلم يغير عليه بفعل و لا قول ، كان حقا علي الله أن يدخله مدخله ، ألا و إن هؤلاء قد لزموا طاعة الشيطان ، و تركوا طاعة الرحمان ، أظهروا الفساد و عطلوا الحدود ، و أحلوا حرام الله و حرموا حلاله و أنا أحق من غير .
تاريخ طبري ، ج4 ، ص304 ، كامل ابن اثير ، ج4 ، ص48 ، الفتوح ابن اعصم ، ج5 ، ص81 .
كسى كه سلطان ستمكيشى را ببيند كه حرام خدا را حلال ميكند ، عهد و پيمان خدا را ميشكند ، مخالف سنت رسول اللَّه است ، در ميان مردم با گناه و عدوان رفتار مينمايد ؛ با سخن و يا رفتار خود در برابر او قيام نكند ، خدا حق دارد كه وى را در جايي از جهنم جاي دهد كه همان ظالم را جاي داده است . مگر نه اين است كه اين گروه همواره از شيطان پيروي ميكنند و از اطاعت خداى رحمان روگردان شدهاند ، فتنه و فساد را ظاهر و حدود و احكام خدا را تعطيل نمودهاند ، حرام خدا را حلال و حلال خدا را حرام كردهاند . و من به مقام خلافت سزاواتر از ديگران هستم .
و نيز بسياري از بزرگان اهل سنت و از جمله ذهبي در سير اعلام النبلا نقل كردهاند كه امام حسين عليه السلام در سر زمين كربلا فرمودند :
ألا ترون الحق لا يعمل به و الباطل لا يتناهي عنه ، ليرغب المؤمن في لقاء الله ، فإني لا أري الموت إلا السعادة و الحياة مع الظالمين إلا برما .
آيا نمىبينيد كه به حقّ عمل نمىشود و از باطل دست برنمىدارند ؟ ! به طورى كه مؤمن حق دارد ( با شهادتش) به ديدار خدا مشتاق باشد . به راستى ، من چنين مرگى را جز سعادت و زندگى در كنار ستمكاران را جز ننگ و ملامت نمي بينيم !
سير اعلام النبلاء ، ذهبي ، ج3 ، ص310 و تاريخ اسلام ، ذهبي ، ج5 ، ص12 و معجم كبير ، طبراني ، ج3 ، ص115 و مجمع الزوائد ، هيثمي ، ج9، ص192 و تاريخ مدينة دمشق ، ابن عساكر ، ج14، ص217 .
سخنان حسين بن علي عليهما السلام خود بهترين جواب به يزيدياني مثل ابن تيميه كه تمام همتشان احياي سنت جاهلي ، از بين بردن اسلام حقيقي و جايگزين كردن آن با اسلام ابوسفياني است .
به راستي آيا ميتوان تصور كرد كه ريحانه رسول خدا بدون هيچ مصلحتي دست به چنين قيام بزرگي زده باشد ؟
جرم بني اميه ، از جرم بني اسرائيل بيشتر نيست !
ابن تيميه در مواردي ، جرمها و اعمال بدي را كه بني اميه مرتكب شدهاند ، با جرمهاي بني اسرائيل مقايسه كرده و گفته است كه جرم بني اميه بيشتر از جرم بني اسرائيل نبوده است . وي در اين باره ميگويد :
ان بنى اميه ليسوا باعظم جرما من بنى اسرائيل: فمعاويه حين أمر بسُمّ الحسن فهو من باب قتال بعضهم .
منهاج السنة ، ج 2 ، ص225 .
گناه بني اميه بيشتر از گناه بني اسرائيل نيست !: پس معاويه هنگامي که دستور مسموم کردن حسن را داد ، اين مانند بعضي از جنگ هاي ايشان بود .
و باز در جاي ديگر در مقام دفاع از يزيد و توجيه جنايات او ميگويد :
ويزيد ليس باعظم جرما من بنى اسرائيل ، كان بنو اسرائيل يقتلون الانبياء ، وقتل الحسين ليس باعظم من قتل الانبياء !! .
منهاج السنة ، ج2 ، ص 247.
و گناه يزيد بيش از بني اسرائيل نيست ؛ بني اسرائيل پيغمبران را مي کشتند ؛ و کشتن حسين بزرگ تر از کشتن انبيا نيست.
ما به ابن تيميه و طرفدارانش ميگوييم : هر چند كه عمل يزيد و كارهاي زشت او در طول تاريخ بشر سابقه نداشته است و هيچ عملي زشتتر از كشتن فرزند خاتم الأنبياء و اسير كردن ناموس پيامبر نيست ؛ اما در عين حال مشكلي نيست ، ما نيز ميپذيريم كه كار يزيد بزرگتر از كار بني اسرائيل نباشد و همسان با آنها عقاب شود . و اين در حالي است كه بني اسرائيل در بسياري از آيات قرآن به صراحت لعن شده و وعده عذاب به آنها داده شده است . ما به چند آيه اكتفا ميكنيم :
لُعِنَ الَّذِينَ كَفَرُواْ مِن بَنىِ إِسرَْ ءِيلَ عَلىَ لِسَانِ دَاوُدَ وَ عِيسىَ ابْنِ مَرْيَمَ ذَالِكَ بِمَا عَصَواْ وَّ كَانُواْ يَعْتَدُونَ . كَانُواْ لَا يَتَنَاهَوْنَ عَن مُّنكَرٍ فَعَلُوهُ لَبِئْسَ مَا كَانُواْ يَفْعَلُون . المائدة / 78 و 79 .
كافران بنى اسرائيل ، بر زبان داوود و عيسى بن مريم ، لعن ( و نفرين ) شدند ! اين بخاطر آن بود كه گناه كردند ، و تجاوز مىنمودند .
آن ها از اعمال زشتى كه انجام مىدادند ، يكديگر را نهى نمىكردند ، چه بدكارى انجام مىدادند !
وَ ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ وَ الْمَسْكَنَةُ وَ بَآءُو بِغَضَب مِّنَ اللَّهِ ذَ لِكَ بِأَنَّهُمْ كَانُوا يَكْفُرُونَ بِـَايَـتِ اللَّهِ وَ يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ الْحَقِّ ذَ لِكَ بِمَا عَصَوا وَّكَانُوا يَعْتَدُونَ . البقرة / 61.
و (مهر) ذلت و نياز ، بر پيشانى آن ها زده شد و گرفتار خشم خداوند شدند ؛ چرا كه آنان نسبت به آيات الهى ، كفر مىورزيدند و پيامبران را به ناحق مىكشتند . اين ها به خاطر آن بود كه گناهكار و متجاوز بودند .
إِنَّ الَّذِينَ يَكْفُرُونَ بِـَايَـتِ اللَّهِ وَيَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ حَقّ وَيَقْتُلُونَ الَّذِينَ يَأْمُرُونَ بِالْقِسْطِ مِنَ النَّاسِ فَبَشِّرْهُم بِعَذَاب أَلِيم . آلِ عِمْرَانَ / 21.
كسانى كه نسبت به آيات خدا كفر مىورزند و پيامبران را به ناحق مىكشند ، و (نيز) مردمى را كه امر به عدالت مىكنند به قتل مىرسانند ، و به كيفر دردناك (الهى) بشارت ده !
يزيد ، فرمان كشتن امام حسين عليه السلام را صادر نكرد!
ابن تيميه ، دفاع از يزيد و اعمال ننگين او را به جايي رسانده است كه حتي بديهيترين وقايع تاريخ را نيز انكار ميكند . وي براي پاك سازي پرونده قطور اعمال ننگين يزيد ، تلاش ميكند ، كشته شدن امام حسين عليه السلام را به گردن ديگران بيندازد . در اين باره ميگويد :
وأما قتل الحسين فلم يأمر به ولم يرضى به بل ظهر منه التألم لقتله وذم من قتله ولم يحمل الرأس اليه وإنما حمل الى ابن زياد .
مجموع الفتاوي ، ج4 ، ص 486 .
يزد دستور کشتن حسين را نداده است ؛ و راضي به آن نبوده است ؛ بلکه از کشته شدن او اظهار درد نمود و سر حسين به سوي او حمل نگرديد ؛ بلکه به سوي ابن زياد حمل شد .
قضيه دستور يزيد به قتل امام حسين عليه السلام از قطعيات و متواترات تاريخ به حساب ميآيد و تمامي مسلمانان به اين مطلب اذعان دارند . ابن عماد حنبلي در كتاب شذرات الذهب مينويسد :
قال التفتازانى فى (شرح العقائد النسفيه): (اتفقوا على جواز اللعن على من قتل الحسين، او امر به، او اجازه، او رضى به، والحق ان رضا يزيد بقتل الحسين واستبشاره بذلك واهانته اهل بيت رسول اللّه (ص) مما تواتر معناه وان كان تفصيله آحادا، فنحن لا نتوقف فى شانه، بل فى كفره وايمانه، لعنه اللّه عليه وعلى انصاره واعوانه) .
شذرات الذهب ، ج1، ص 68 ـ 69.
تفتازاني در کتاب شرح عقائد نسفيه مي گويد : بر جواز لعن کسي که حسين را کشت يا امر به آن کرد يا آن را اجازه داد يا به آن راضي شد اجماع کرده اند ؛ و حق آن است که يزيد به قتل حسين راضي بود و از کشتن او خوشحال شد و به اهل بيت رسول خدا اهانت کرد و اين مطلب متواتر معنوي است ؛ اگر چه تفصيل آن از خبر هاي واحد است ؛ پس ما در مورد ( لعن) او سکوت نمي کنيم ؛ بلکه حتي در کفر يا مومن بودن او هم شک نمي کنيم . لعنت خدا بر او وبر طرفداران و ياورانش .
و شبراوي از علماي اهل سنت مي نويسد :
ولا شك عاقل ان يزيد بن معاويه هو القاتل للحسين (رضى اللّه) لانه هو الذى ندب عبيداللّه بن زياد لقتل الحسين.
الإتحاف بحبّ الأشراف ، ص 62.
و شكي نيست که يزيد به معاويه او قاتل حسين است ؛ زيرا اوست که عبيد الله بن زياد را مامور به قتل حسين ساخت .
و همچنين ذهبي ، در تاريخ الإسلام مينويسد :
قلت : ولما فعل يزيد باهل المدينة ما فعل وقتل الحسين وإخوته وآله ، شرب يزيد الخمر وارتكب أشياء منكرة بغضه الناس ، وخرج عليه غير واحد ، ولم يبارك الله في عمره ...
تاريخ الاسلام ، وفيات 61 - 80 ، ص 30 .
و چون يزيد با مردم مدينه آنچه خواست انجام داد ، و حسين و برادران و بستگان او را کشت ، و شراب خورد و کارهايي ناپسند انجام داد ، مردم او را دشمن داشتند ؛ و بسياري بر ضد او قيام کردند و خداوند به عمر او برکت نداد .
همچنين ابن اثير در الكامل و يعقوبي در تاريخش و ابن قتيبه در الإمامة والسياسة نامه يزيد بن معاويه به مروان را آورده كه يزيد به مروان دستور داد :
أشدد يدك بالحسين ، فلا يخرج حتي يبايع ، فإن أبي فاضرب عنقه.
بر حسين سخت بگيريد تا بيعت كند و اگر بيعت نكرد گردنش را بزنيد .
الكامل ابن اثير، ج4، ص15 و تاريخ يعقوبي، ج2، ص241 و الإمامة و السياسه ، ص175 .
آيا اين دستور قتل و شهادت امام حسين (ع) نيست؟!
و نيز ابن أثير مينويسد كه برخي از مردم عبيد الله بن زياد را ملامت ميكردند كه چرا دستت را به خون فرزند پيامبر آلوده كردي ؟ وي در جواب گفت :
أما قتلي الحسين ، فإنه أشار إلي يزيد بقتله أو قتلي ، فأختار قتله .
الكامل ، ابن اثير، ج4، ص140
من كه حسين را كشتم ، به دستور خود يزيد بوده ، به من گفت يا حسين را بكش يا تو را مي كشم ؛ من هم براي اين كه كشته نشوم ، حسين را كشتم .
شبراوي نيز در الإتحاف بحب الأشراف، ص62 مي گويد :
لا يشك عاقل أن يزيد بن معاويه هو قاتل الحسين ، لأنه هو الذي ندب عبيدالله بن زياد لقتل الحسين
هيچ عاقلي شك ندارد كه يزيد بن معاويه قاتل امام حسين (عليه السلام) است و او بود كه عبيد الله بن زياد را واداشت تا امام حسين عليه السلام را بكشد .
آيا بازهم ميتوان شك كرد كه يزيد دستور قتل امام حسين عليه السلام را نداده است ؟
يزيد حسناتي داشت كه اعمال بد او را محو ميكند :
فمن أين يعلم الإنسان أن يزيد أو غيره من الظلمة لم يتب من هذه أو لم تكن له حسنات ماحية تمحو ظلمة ولم يبتل بمصائب تكفر عنه وأن الله لا يغفر له ذلك ؟ مع قوله تعالى إن الله لا يغفر أن يشرك به ويغفر ما دون ذلك لمن يشاء .
منهاج السنة ، ج 2 ، ص252 .
از کجا معلوم که يزيد يا غير او از ظالمان ، از اين کارش توبه نکرده باشند ؛ يا کار نيکي نداشته است که اين ظلم هاي او را از بين ببرد ؛ و مصيبت هايي نديده است که کفاره آن ظلم ها شود ؟ آيا خداوند او را نمي بخشد ؛ با اين که خداوند فرموده است : به درستي که خداوند اين را که به او شرک ورزيده شود نمي بخشد و پايين تر از اين را براي هر کس که بخواهد مي بخشايد !!! .
اين ها نمونههاي كوچكي بود از اهانتها و جسارتهايي كه ابن تيميه ، مؤسس فكري وهابيت به خاندان رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم كردهاند ، حال در اين جا بار ديگر معناي ناصبي را از زبان حسن بن فرحان المالكي مرور ميكنيم و قضاوت را به عهده خوانندگان ميگذاريم .
النصب فهو كل انحراف عن على واهل البيت سواء بلعنه أو تفسيقه ، كما كان يفعل بعض بنى أمية أو بالتقليل من فضائله كما يفعل محبّوهم أو تضعيف الأحاديث الصحيحة في فضله أو عدم تصويبه في حروبه أو التشكيك فى شرعيّة خلافته وبيعته أو المبالغة فى مدح خصومه ، فهذا وأمثاله هو النصب .
نحو إنقاذ التاريخ الإسلامي ، ص 298، الناشر مؤسسة اليمامة الصحفيّة ، الاردن ، ط. 1418 هجرية .
نصب ، هرگونه انحرافي از علي و اهل بيت اوست ؛ و فرقي ندارد با لعن کردن ايشان باشد يا با فاسق دانستن ايشان - همان کاري که عده اي از بني اميه انجام مي دادند - يا با کوچک کردن فضائل ايشان – همان کاري که دوست داران ايشان (بني اميه) انجام مي دهند – يا تضعيف کردن روايات صحيحه در مدح ايشان يا اعتقاد اينکه علي در جنگ هايش اشتباه کرده است ( معاويه و عايشه و يا خوارج در جنگ با علي بر حق بودند و علي بر حق نبود) يا شک کردن در شرعي بودن خلافت امير مومنان و بيعتش و يا مبالغه کردن در مدح دشمنان ايشان ، پس اينها و شبيه اين نصب است.
منبع: مؤسسه تحقيقاتي حضرت ولي عصر (عج)