در اينجا – البته – قصد برخوردي فرا آرماني با پديدهي صيادي را نداريم، بلکه حيرت و افسوس از اين است که چگونه ما آدمها ميتوانيم تا اين درجه افراط گر، بيملاحظه و سنگدل بوده و در مهار آزمندي جنونآميز خويش را ناتوان و عاجز نشان دهيم که هيچ؛ عکس يادگاري نيز در قتلگاه نهنگها گرفته و چنان به آفرينش درياي خون غره باشيم که در برابر دوربين، چون فاتحان کليمانجارو لبخند بزنيم؟!
شکارچيان يا صياداني که اينگونه فاجعهبار و شنيع به کشتار جانداران ميپردازند، بسيار بسيار بيشتر از آناني مستعد تشديد بيعدالتي و ناامني و رواج خونريزي در جهان هستند تا آن مردماني که هنوز نجوايشان اين است که: «سبزهاي را بکنم، خواهم مُرد … هم آناني که هنوز باورشان اين است که نبايد آب را گل کرد، شايد در فرودست کفتري ميخورد آب …»