SHIA-NEWS.COM شیعه نیوز:
به گزارش «شیعه نیوز» به نقل از سياست نامه، بومي شدن علوم انساني از جمله مباحثي
است که طي چند سال گذشته مورد توجه محافل دانشگاهي و حوزوي قرار گرفته
است.متن زير گفت و گويي است با دکتر ابراهيم فياض درباره علوم انساني در
تمدن غرب و نقش حوزه هاي علميه در بومي کردن کشور. گفتن اين نکته نيز ضروري
به نظر مي رسد که مطالب بيان شده تنها نظر وي مي باشد و سياست نامه از
انتشار ساير نظرات دراين رابطه استقبال مي کند.
به طور کلي تلقي شما از اوضاع واحوال کنوني علوم انساني در ايران چيست وبه نظرشما علوم انساني ایران در چه وضعيتي قرار دارد؟
علوم
انسانی به معنای اصطلاحی خود در ایران وجود ندارد. علوم انسانی در اختیار
جوامعی است که سیاستگذاری کلان دارند؛ در واقع طرح اداره کلان کشور علوم
انسانی نام دارد و بر این اساس به علت نبود یک طراحی کلی در زمینه علوم
انسانی و غرب زدگی ایران پس از دوران مشروطیت، علوم انسانی به معنای واقعی
در کشور وجود ندارد.
آيا دانشي که امروزه به عنوان علوم انساني در ايران شناخته ميشود، همان معرفت متناسب با فرهنگ وتاريخ جامعه ماست ؟
هم
اکنون علوم انسانی به معنای حقیقی خود در ایران وجود ندارد، آنچه نیز به
عنوان علوم انسانی تلقی می شود، مواردی بسیار سطحی، تقلیدی و وارداتی است
که به صورت جزئی و ناقص از کشورهای غربی به ایران وارد شده و نام علوم
انسانی را به خود گرفته است.
علوم انساني در توسعه تمدن جامعه کنونی غرب چه نقشي داشته است ؟
علوم
انسانی بنیادی ترین و کلان ترین عامل در توسعه تمدن جامعه غرب است و به
شدت یک مرجع فکری به شمار می رود. علوم انسانی در غرب جایگاه بسیار رفیع و
ویژه ای دارد، به طوری که افراد هوشمند و مستعد در غرب، تحصیلات خود را در
زمینه علوم انسانی ادامه می دهند، زیرا که علوم انسانی در قیاس با علوم
فنی، مهندسی و پزشکی، منزلت و جایگاه والاتری در جامعه دارد؛ همچنین از
آنجا که بودجه های هنگفتی به این رشته تخصیص می یابد و شاغلان و فارغ
التحصیلان علوم انسانی دستمزدهای کلانی دریافت می کنند، از نظر اقتصادی نیز
شأن و جایگاه مناسب تری در قیاس با سایر علوم دارد.
سیاستگزاری ها و
طرح های کلان در غرب با بهره گیری از علوم انسانی به سرانجام می رسد،
سیاستمداران غربی بدون به کارگیری علوم انسانی، توانایی سیاستگزاری های
کلان داخلی، خارجی و سایر امور را ندارند.
کشورهای غربی برای تعریف
سیاست های اقتصادی خود در منطقه ای از جهان، به علوم انسانی متوسل می شوند؛
زیرا طرح های کلان مهم تر و حیاتی تر از طرح های خردی است که در علوم
تجربی، فنی، مهندسی و پزشکی وجود دارد؛ در آغاز وجود طرح کلان و نقشه راه
ضروری و لازم است، سپس طرح های خرد مهندسی، فنی و پزشکی وارد صحنه می شوند.
متأسفانه
در کشورهایی که عقب نگه داشته شده اند، به ویژه در باره ایران که عقب
ماندگی آن پس از دوران مشروطیت و از دوره میرزا تقی خان امیرکبیر بنا نهاده
شده است، علوم خرد را به جای علوم کلان معرفی و قالب کرده اند؛ علوم خردی
که فنی بود و در دارالفنون (پلی تکنیک) تدریس می شد.
دوره ای که
علوم وارداتی غربی جای خود را در ایران باز کردند، علوم انسانی که در گروه
علوم کلان طبقه بندی می شود، به ایران وارد نشد، در حقیقت امیرکبیر که از
او به عنوان شخصتیی نواندیش و تحول گرا یاد می شود، با تأسیس دارالفنون و
وارد کردن علوم خرد فنی به جای علوم کلان، به جای اینکه موجبات پیشرفت کشور
را فراهم کند، موجب عقب ماندگی ایران شد.
حال آیا امیرکبیر دانسته
یا نادانسته، به این اقدام دست زده، خارج از این مقال است؛ با این حال ذکر
این نکته بی راه نیست که انگلیسی ها در جایی اقرار کرده اند که امیرکبیر
انگلیسی بوده است؛ او به نام پیشرفت و توسعه با وارد کردن علوم خرد عادی
شده در غرب و با کنار گذاشتن علوم انسانی، عملا ایران را با نوعی عقب
ماندگی رو به رو کرد؛ استدلال او این بود که علوم کلان در اختیار غرب است و
هر زمان نیاز باشد، می توان به غربی ها مراجعه و از علوم کلان آنها
استفاده کرد که عملا همین اتفاق هم افتاد.
تاکنون تمام طرح های
توسعه ای در ایران، در سطح علوم انسانی بسیار عقب مانده و کلیشه ای غرب
برنامه ریزی و پیاده سازی شده است. این علوم انسانی نه تنها نقشی در پیشرفت
و توسعه ایران ایفا نکرد، بلکه موجب عقب ماندگی آن نیز شد؛ از این رو
تاکنون بهره گیری از دانش بومی عالمان ایرانی، در جامعه معاصر محقق نشده
است.
ریشه فقر علوم انسانی در ایران به دوران مشروطیت و دوره
امیرکبیر بازمی گردد؛ در آن زمان به جای بومی سازی علوم کلان غربی، علوم
خرد در دارالفنون تدریس شد؛ با این هدف که طرح های کلان را از غرب می گیرند
و در علوم خرد اجرا می کنند که این اتفاق نیز افتاد؛ یعنی رضاخان پهلوی که
دنباله رو و مجری اهداف امیرکبیر بود، با حمله به تمام سنت ها و تفکرهای
ایرانی، حوزه های علمیه که ادامه دهنده علوم قدیم ایرانی در طب، پزشکی،
نجوم، ریاضیات و ... را نابود کرد.
با اقدام های امیرکبیر و رضا
شاه، ایران همواره وارد کننده تفکر و تکنولوژی بوده و هیچ گاه تولید کننده
آن نبوده است، به طوری که با گذشت هر سال به دلیل بنیان گذاری غلط، وابستگی
بیشتر و بیشتر شده است.
براي
توليد علوم انساني ايراني- اسلامي با چه مسائل و شرايطي رو به رو هستيم؟
مهمترين موانع حاضر بر سر راه تحقق اين امر از منظر جامعه شناختي و نظري
چيست؟
براي توليد علوم انساني ايراني- اسلامي یکی از موانع
اصلی، کمبود بودجه است که باید برای برطرف کردن این مانع، بودجه های تخصیصی
به علوم انسانی به شدت تقویت شود.
از سوی دیگر علوم انسانی نیازمند یک
سازماندهی مستقل است، یعنی باید برای علوم انسانی وزارتخانه ویژه آن شکل
گرفته و تأسیس شود و با جدا کردن آن از علوم فنی، سیاستگذاری های خاص خود
را داشته باشد.
نوعی غرب گرایی شدید در دوره دوم خرداد در ایران رایج
شد، به طوری که نام آموزش عالی به وزارت علوم، تحقیقات و فناوری تغییر کرد؛
یعنی این مجموعه را به طور کامل به یک وزارتخانه فنی تبدیل کردند و
متأسفانه علوم انسانی را به شدت در حاشیه قرار دادند، مانند دوره مشروطه و
رضاخان که به علوم انسانی کم توجهی شد.
لازم است وزارتخانه ای با
عنوان وزارت دانش و علوم انسانی به طور کامل منفک و مجزا از وزارت علوم
تأسیس و برای آن بودجه ویژه ای در نظر گرفته شود، این وزارتخانه باید
سرمایه گذاری ها و سیاستگزاری های خاص خود را داشته باشد، سپس حوزه های
علمیه و دانشگاه ها، علوم انسانی را زیر پوشش خود قرار دهند و با
سیاستگزاری های لازم، بستر مناسبی را برای وحدت حوزه و دانشگاه یا وحدت دین
و علم ایجاد کنند.
تفاوت اساسی
چارچوب و ساختار علوم انساني (آنچه که در غرب مورد پذيرش واستفاده است) با
آن چيزي که در مکتب فکري اسلام و به نوعي مباني آن در قرآن آمده است چيست؟
هم
اکنون علوم انسانی در سراسر اروپا یا یهودی و یا مسیحی است؛ به بیان روشن
تر بیشتر مبانی علوم انسانی در شمال اروپا یهودی و در جنوب اروپا مسیحی
است؛ برای نمونه، زیگموند فروید در روانشناختی خود مفهوم و چارچوبی یهودی
دارد، اما یونگ اتریشی که شاگرد کاتولیک فروید است، در روانشناختی خود
کاملا مسیحی عمل می کند، ماکس وبر در بحث های خود کاملا مسیحی و کارل ماکس
به شدت یهودی عمل می کند؛ همچنین مارتین هایدگر در فلسفه خود یک مسیحی شدید
و کارل پوپر کاملا یهودی است.
منظور شما این است که باید مبانی علوم ایرانی و اسلامی از منابع داخلی و مجموعه آثار دانشمندان و مفاخر بومی استخراج شود؟
بله،
باید مجموعه آثار همه بزرگان کشور استخراج، پردازش و منتشر شود و در
کتابخانه ها در دسترس محققان و دانشمندان علوم انسانی قرار گیرد.
حوزه هاي علميه در شکل گيري و تدوين هر چه بهتر علوم انساني اسلامي- ايراني چه نقشي دارند؟
نقش
حوزه های علمیه در شکل گیری و تدوین علوم انسانی اسلامی – ایرانی نقشی
بنیادی است؛ مانند نقش متکلمان مسیحی و یهودی در تولید علوم انسانی در
اروپا؛ حتی در کشوری مانند آلمان، متکلمان مسیحی هستند که این علوم را
تولید و تدوین می کنند؛ در واقع هر فیلسوف و متفکر بزرگی در اروپا دست
پرورده متکلمان هستند، البته این متفکران و فلاسفه از نظر فکری و مذهبی به
ایدئولوژی و مکتبی وابسته اند.
متأسفانه حوزه های علمیه در کشور، به
دلیل رویارویی با مشکلات معرفت شناسی و به ویژه روش شناسی، نتوانسته اند
منابع خام موجود در مرجع توانمندی همچون حوزه علمیه قم را به علوم انسانی
جدید تبدیل و در سطح داخلی و حتی بین المللی برای کمک به دانشگاه ها و
مراکز آموزشی و پژوهشی ارائه کنند.
جاذبه حوزه های علمیه ایرانی به
عنوان منابع گرانقدر علوم انسانی به اندازه ای است که حتی محققان و
پژوهشگرانی از خارج کشور به قم آمدند و از منابع موجود آن استفاده کردند،
اما متأسفانه هنوز در داخل کشور در بازتولید علوم بومی موفق عمل نشده است.
مشکلی
موجود در حوزه علمیه قم، مربوط به حوزه روانشناختی است که آن نیز به حوزه
معرفت شناختی خاصی مربوط می شود که این موضوع نیاز به بحث مفصل و طولانی
دارد که در این مبحث نمی گنجد؛ مانند منطق ارسطویی که به شدت در قم حاکم
است، البته نه اینکه خیلی هم ارسطویی باشد، بلکه تا حدودی هم بسط و گسترش
یافته و از منطق ارسطویی عبور کرده است، اما با این حال هنوز بحث های روش
شناختی در داخل ایجاد نشده است.
برای مثال بحث ولایت که در امامت
وجود دارد، بحثی به شدت روش شناختی و معرفت شناختی است که در هیچ کجا
بازتولید نشده است، بحث ولایت در اصول فقه ما قابل مشاهده نیست و این به
شدت نگران کننده است؛ همان طور که مسئله امامت چارچوب معرفتی است، ولایت
نیز چارچوب روش شناختی ما به شمار می رود؛ اما متأسفانه بحث ولایت در روش
شناسی حوزه نقشی ندارد.
آیا این مسئله در غرب نیز قابل بررسی است؟
بحث
ولایت در مسیحیت بارها بازتولید روشی و فلسفی شده که متأسفانه این امر در
ایران انجام نشده است، چنانچه به این امر اهتمام شود، به جهان اسلام و حتی
جهان بشریت خدمت شایانی می شود، زیرا ولایتی که در عالم شیعه مطرح شده، بحث
بسیار کاربردی و زیبایی است.
پس می توان گفت هم اکنون بزرگترین مشکل در تدوین علوم انسانی در حوزه های علمیه، مشکل روش شناختی است؟
بله
- روش شناختی که تابع معرفت شناختی است، یعنی ابتدا باید یک نظام معرفت
شناختی بر اساس شیعه و بر اساس خود ائمه اطهار (س) شکل بگیرد، با نگاهی به
نهج البلاغه، می توان نوع نگرش معرفت شناختی امام علی (ع) یا معرفت شناسی
خود قرآن را دریافت، اما متأسفانه این معرفت شناختی تاکنون استخراج نشده
است؛ زیرا حجیت معرفت در روش شناسی، معرفت شناسی یا خود فلسفه معرفت
شناختی، از عالم قرآن کریم و عترت استخراج نشده است، همچنین نتوانسته ایم
روش شناسی خود را در اصول فقه یا کلام را استخراج کنیم.
یکي
از تأکيدهای ويژه رهبر معظم انقلاب جست و جو و استخراج مباني علوم انساني
از قرآن کريم است؛ پرسش اينجاست که اين استخراج و جست و جو ا سوی چه افرادي
و بر چه اساسي بايد انجام شود؟
طلبه
های حوزه علمیه قم و دانشگاهیان می توانند با همکاری یکدیگر، مبانی علوم
انسانی را از قرآن استخراج کنند، برای مثال می توان با مطالعه روش شناسی
های غرب و درک و تحلیل آنها، بدون آنکه دچار روش شناسی غربی شد، مبانی
معرفتی آنها را به دست آورد.
در
کدام دوره تاريخي ميتوان نخستين علائم ورود علوم انساني غيربومي در ايران
را مشاهده کرد؟ چه شرايط جهاني موجب رخداد اين مسئله شد؟
نخستین
علائم ورود علوم انسانی غیر بومی در ایران از دوران شاه عباس صفوی به طور
عملی آغاز و متأسفانه همزمان با آن دوران، نخستین نشانه های غرب زدگی در
ایران نیز مشاهده شد؛ که متأسفانه با آمدن اخباری ها، بازتولید مکتب تجربه
گرا وحس گرای انگلیسی در ایران آغاز می شود.
در این دوران نقش
افرادی مانند برادران شرلی بسیار مخفی است. از همان دوران شاه عباس، بحث
تجربه گرایی آنگلوساکسونی به ایران وارد شد؛ و بازتولید آن هم به صورت مکتب
اخباری گری در آمد.
هر چند در دوران فتحعلی شاه، اخباری گری با
شکست رو به رو شد، اما عملا به طور کلی تأثیر خود را گذاشت و متأسفانه در
دوران مشروطه نیز خود را به خوبی نشان داد. غرب گرایی اصلی در ایران آغاز
شد و به قولی از زیر یوغ روس ها بیرون آمده و کاملا انگلیسی شدیم، زیرا که
مشروطه از سفارت انگلیس آغاز شد و به سفارت انگلیس هم بازگشت و نتیجه آن
نیز رضا خان انگلیسی بود.