SHIA-NEWS.COM شیعه نیوز:
مسئله مهمی که به ادعای برخی صاحب نظران،از اهمیت خاصی
برخوردار است، وجود یا عدم وجود اندیشه های حکمی و فلسفی در اندیشه های
امام خمینی(ره) است.آیا حکمت و فلسفه نزد عارف معظمی چون او مقامی داشته
است یا نه؟اگر داشته است این حکمت و فلسفه چه نسبتی با سایر ابعاد شخصیتی
ان بزرگوار داشت؟این ها همگی سئوالاتی است که سعی می کنیم در اقتراح از
صاحب نظران،به پاسخ آن ها دست یابیم.پیش از آن که به نظریات صاحب نظران
بپردازیم اشاره ای به جایگاه فلسفه نزد امام می اندازیم.
امام سید
روح الله موسوی خمینی (1281 ـ 1368 ش) فقیه، عارف و از فیلسوفان برجسته
معاصر است. جایگاه رفیع رهبری سیاسی و دینی و مرجعیت فقهی او موجب شده است
که جنبۀ فلسفی ایشان آنچنان که شایسته است، شناخته نشود؛ در حالی که امام
خمینی پیش از اینها مدرس برجستۀ فلسفه و حکمت بود. حتی منزلت عرفانی امام
بیش از بعد فلسفی او شناخته شده است؛ چرا که امام آثار مکتوب بسیاری در
زمینۀ عرفان از خود برجای گذاشت؛ اما در زمینۀ فلسفه آثار مکتوب بسیاری از
امام در دست نیست و این خود از عوامل ناشناخته بودن بُعد امام است.
امام
خمینی عرفان را نزد آیه الله میرزا جواد ملکی تبریزی (م 1304ش) و آیه
الله محمدعلی شاه آبادی (1292 ـ 1369ق) آموخت. او بین سالهای 1307 ـ 1314
شمسی از محضر شاه آبادی، کتابهای شرح فصوص الحکم قیصری، مصباحالانس،
فتوحات المکیه و منازل السائرین را درس گرفت. آثار قلمی امام در عرفان
بسیار است. از این آثار میتوان تعلیقه بر شرح فصوص الحکم قیصری و
مصباحالانس، اسرارالصلاه، شرح دعای سحر و مصباح الهدایه را نام برد. قدم
راسخ امام در عرفان نظری و عملی را میتوان در آثار قلمی او مشاهده کرد.(رک
فنائی اشکوری محمد، فلسفه اسلامی در ایران معاصر، فصلنامه اسراء، سال اول،
شماره 2، زمستان 1388، ص113)
امام مدتی نزد آیه الله میرزاعلی اکبر
حکمی یزدی (م 1305ش) حکمت، حساب و هیئت آموخت. اما استاد اصلی او در فلسفه
آیه الله سید ابوالحسن رفیعی قزوینی (1310 ـ 1395 ق) بود. وی مدت چهار سال
شرح ملاهادی سبزواری را از محضر این حکیم فرزانه استفاده کرد. مدت کوتاهی
نیز در درس اسفار آیه الله رفیعی شرکت کرد، اما به جهت حدت و قوت ذهن و
رسوخ در حکمت، خود را بینیاز از ادامه شرکت در درس اسفار ایشان دید و به
مطالعه اسفار و مباحثه آن با آیه الله میرزاخلیل کمرهای بسنده کرد و خود
مدرسی زبردست در این رشته گردید.(همان، ص113 ـ 114)
امام چند دوره به
تدریس شرح منظومه پرداخت و دستکم یک دوره قسمت عمده اسفار را به مدت ده
سال تدریس نمود. تقریرات درسهای شرح منظومه سبزواری و قسمتهایی از اسفار
ملاصدرا، توسط یکی از شاگردان ایشان به نام آیه الله سیدعبدالغنی اردبیلی
(1299 ـ 1369ش) منتشر گردیده است. این درسها بین سالهای 1323 تا 1328
شمسی در قم ایراد گردیده است. ( تقریرات فلسفه «شرح منظومه و اسفار»، 3
جلد، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، تهران، 1381 )
برخی از
شاگردان امام، عبارتند از: سیدجلالالدین آشتیانی، شهید مرتضی مطهری،
سیدعبدالغنی اردبیلی، مهدی حائری یزدی، شهید سیدمصطفی خمینی، سیدرضا صدر،
شهید سیدمحمدعلی قاضی طباطبایی، حسینعلی منتظری و سید عزالدین زنجانی. (رک:
سیدعبدالغنی اردبیلی، تقریرات فلسفه امام خمینی، شرح منظومه (1)، مقدمه
تحقیق، مؤسسه تنطیم و نشر آثار امام خمینی، تهران، 1381)
امام از
حدود 1305 شمسی، تدریس حکمت و عرفان را آغاز کرد و دستکم تا حدود سه دهه
در این حوزه اشتغال داشتند. بسیاری از این درسها خصوصی و گاه پنهانی بود.
فضای غالب بر حوزههای علمیۀ آن زمان، ضد فلسفه و عرفان بود تا بدانجا که
برخی فلاسفه و عرفا را تکفیر میکردند. در چنین فضایی امام با تدریس فلسفه و
تربیت شاگردانی برجسته در این زمینه، نهال تفکر فلسفی را در قم آبیاری
کرد.
نقش امام در رشد و توسعه فلسفه اسلامی نقشی یگانه است. پس از
پیروزی انقلاب اسلامی در ایران، نظر مثبت امام نسبت به فلسفه و تأیید و
حمایت او از تفکر فلسفی، از جمله حمایت او از آراء و آثار شهید مطهری، موجب
شد که دورهای طلایی برای فلسفۀ اسلامی در ایران به ویژه در حوزههای
علمیه و دانشگاهها آغاز گرددکه قطعاً در تاریخ ایران بیسابقه است.
آشتیانی
میگوید: «مصباح الهدایه و شرح دعای سحر از آثار عرفانی امام امت (قُدِّسَ
سِرُّه ) در باب خود نظیر ندارند...این دو رساله از حیث اشتمال بر رموز و
دقایق عرفان از آثار جاویدان است. امام در عنفوان جوانی این دو اثر را به
وجود آوردهاند. مصباح الهدایه شبیه به آثار قرن هفتم و هشتم هجری میباشد،
دوران نضج عرفان و تصوف.» (در حکمت و معرفت، ص30)
بنا به گفته مهدی
حائری امام به تفکر مشایی چندان دلبستگی نداشت، اما به حکت اشراقی سهروردی
تعلق خاطر داشت. حکت متعالیه را نیز بر مشرب عرفانی تفسیر میکرد.
(جستارهای فلسفی، ص356 ـ 357 و 482) امام با اینکه مشرب مشایی را
نمیپسندید، اما ابن سینا را بزرگ میشمارد. آشتیانی در اینباره مینویسد:
«استاد نامدار و وحید عصر ما در علوم نقلیه و عقلیه و مآرب ذوقیه، امام
عارف، حضرت آیه الله العظمی آقای خمینی تصریح فرمودهاند: ایرادات مختلفی
به شیخ در حکمت الهیه وارد است، ولی با این حال در بین ارباب نظر و تحقیق «
لَم یَکُن لَهُ کُفُواً اَحَد».» ( نقدی بر تهافت الفلاسفه غزالی، ص30 )
آشتیانی
درباره اصالت فلسفۀ ملاصدرا و تفاوت آن با فلسفۀ یونانی از نظر امام،
میگوید: «خاتم الحکما و العرفا، امام خمینی تصریح کردهاند که حکمت
المتعالیه ملاصدرا و افکار تلامیذ و پیروان او را حکمت یونانی دانستن، ناشی
از جهل محض است. ایشان نیز بارها فرمودهاند: حکمت و فلسفه یونان نیز در
مقام خود باید با اهمیت تلقی شود.» (همان) به این جهت است که امام سالیان
درازی را در تدریس حکمت متعالیه و شرح افکار و آرای ملاصدرا گذراند و
آنچنان که در کتاب تقریرات فلسفه آمده است، مسائل حکمت را از هستیشناسی تا
نفس و معاد، تفسیر کرد و شرح داد. (همان، ص115 ـ 116) (به نقل از پایگاه
خبرگزاری دیپنا)
جایگاه اندیشه فلسفی در منظومه فکری امام از نگاه حجت الاسلام و المسلمین محسن غرویان
حضرت
امام(ره) از دیدگاه بنده در عین حالی که سیاست را اداره می کردند، نه یک
سیاستمدار، بلکه یک فیلسوف سیاسی بودند. اساسا سیاستمداران عالم دو دسته
اند؛ بعضی سیاستشان بر پایۀ فلسفه است و برخی صرفاً به طور اتفاقی در سیاست
قرار گرفته اند و امور سیاسی را مدیریت می کنند. حضرت امام(ره) از قسم اول
هستند که دارای فلسفه بودند. اندیشۀ حضرت امام(ره) بیشتر براساس فلسفۀ
ملاصدرا و عرفان ابن عربی شکل گرفت. در فلسفۀ ملاصدرا مجموعه ای از اصول و
مبانی وجود دارد که می توانیم آنها را به عنوان پایه های اندیشۀ سیاسی حضرت
امام(ره) به شمار بیاوریم. همچنین در عرفان نظری نیز اصولی است که آنها را
نیز می توانیم در شاکلۀ تفکر سیاسی حضرت امام(ره) مؤثر بدانیم. البته
تأثیرگذاری فلسفه در شاکلۀ اندیشه و تفکر سیاسی، به طور نامحسوس است و هر
کسی هم نمی تواند این تأثیرگذاری را تشخیص داده و درک کند و رابطهاش را به
دست آورد. رابطۀ فلسفه با سیاست، یک کار دقیق فکری و کار فیلسوفان است و
از مباحث بین رشته ای تلقی می شود. بنابراین کسانی که در این وادی در مورد
امام(ره) سخن می گویند، باید خودشان اهل فهم و درک مسائل فلسفی و رابطۀ آن
با مسائل سیاسی باشند.
نکتۀ دیگر این است که برخی از روابط بین فلسفه
و سیاست تاکنون مورد بحث جدی صاحب نظران قرار نگرفته و احتیاج دارد تبیین
شود. به عنوان مثال بنده معتقدم که بین بحث اصالت وجود در اندیشۀ ملاصدرا و
امام خمینی(ره) با بحث ولایت و امامت و شاخه های ولایت همچون ولایت تکوینی
و ولایت تشریعی ارتباط وجود دارد؛ اما احتیاج به تبیین دارد. همچنین بحث
قوه و فعل یا بحث حرکت در جوهر و حرکت در اعراض که مباحث فلسفۀ محض است، در
اندیشۀ سیاسی و فلسفۀ سیاست حضرت امام (ره) کاملاً تأثیرگذار بوده است که
باید تبیین بیشتری شود. در بحث ولایت فقیه که رکن رکین اندیشۀ سیاسی حضرت
امام(ره) به شمار می رود، باید به بحث ولایت باطنی و ولایت ظاهری توجه شود.
ولایت فقیه، صرفاً ولایت ظاهری نیست؛ بلکه یک ولایت باطنی است که فقیه
نسبت به سایر مردم دارا میشود. ظهور ولایت فقیه در خارج و عالم سیاست تحت
عنوان «حاکمیت فقیه» مطرح میشود که در رأس مخروط نظام قرار می گیرد.
ولایت
باطنی، یک ولایت حقیقی و وجودی است؛ یعنی ولایت هستی شناختی و هستی
شناسانه است. ولی فقیه بر اساس کمالات وجودی اش که در وجود خود کسب کرده
است، نسبت به سایر افراد جامعه نوعی امتیاز تکوینی پیدا می کند. این خودش
در فلسفه باید بحث شود که امتیاز تکوینی از چه راهی برای نفس یک انسان حاصل
می شود. کمال وجودی چگونه حاصل می شود تا انسان کامل بر انسان ناقص ولایت
پیدا کند. یا انسان اکمل بر انسان کامل چگونه ولایت پیدا می کند؟ اینها
مبانی انسان شناسی و وجود شناختی دارد.
در دستگاه فکری حضرت امام(ره)
اصالت با وجود است نه با ماهیت. همچنین در انسان شناسی ایشان، اصالت با
روح و نفس است نه با بدن و جسم. بنابراین ولایت تکوینی و وجودی هم بر می
گردد به این که نفس ولی یا انسان کامل نوعی ولایت تکوینی بر سایر نفوس و
انسان ها پیدا می کند و ولی فقیه هم از قبل همین امتیازات تکوینی و وجودی
است که بر سایر انسان ها ولایت پیدا می کند. مؤیدات روایی و عقلی این مسئله
هم زیاد است مانند: من کان من الفقهاء صائناً لنفسه حافظاً لدینه مخالفا
علی الهواه مطیعا لامر مولاه» در مورد این روایت باید در فلسفه بحث شود که
نفس چیست؟ رابطۀ نفس با بدن چیست؟ و صیانت نفس چگونه برای انسان، مقام
ولایت را ایجاب می کند؟
همچنین در بحث حرکت جوهریه این سؤال مطرح است
که آیا مقام و مرتبت ولایت فقیه که در جامعه حاصل می شود، یک مقامی است در
اعراض یا یک مقام و مرتبت جوهری است؟ و بعد پاسخ داده می شود که تحصیل این
مقام و مرتبت از راه یک حرکت جوهری و وجودی در وجود و نفس ولی حاصل می
شود؛ «خروج الشیئ من القوة الی الفعل تدریجاً»؛ به عبارت دیگر حرکت ولی از
نقص به سوی کمال است تا به مرحله ای می رسد که صاحب مقام ولایت می شود.
اینجا بحث ها رنگ و بوی فلسفه و عرفان به خودش پیدا می کند.
به نظر
من باید میزگردهای و سمینارهای علمی متعددی برگزار شود تا نکات مختلف در
اندیشه امام خمینی در حوزه فلسفه و عرفان شناخته شود و مباحث به طور دقیق و
اصولی طرح گردد. (خبرگزاری دیپنا،13 خرداد 1390)
نسبت امام خمینی و فلسفه به روایت دکتر دینانی
در
یکی از سالها ، امام طبق رسم همیشگی شروع به موعظه کرد که بسیار
تأثیرگذار بود. ایشان مطلبی را نقل فرمود که برای بنده بسیار پرچاذبه بود.
احتمال میدهم که عنوان کردن این مطلب مصادف بود با روزگاری که بعضی از
طلاب به طرف ادارات و به سوی زندگی کشیده شده و یا درس حوزه را رها
میکردند، امام میفرمودند: طلاب وظیفه دارند درس بخوانند؛ اگر سختی هم هست
باید بمانند و برای کسب معارف دینی سختیها را تحمل کنند.سپس فرمودند: در
سابق که درس اخلاق و معقول میدادم در بین شاگردان دو برادر از اهالی همدان
بودند که بسیار مستعد و هوشمند و از ذکاوت سطح بالایی برخودار بودند و
مطالب عقلانی به خصوص حکمت متعالیه ملاصدرا را بسیار خوب میفهمیدند. پس از
مدتی تحصیل در معقول یک روز یکی از این دو برادر نزد من آمد و گفت: آقا در
درس فقه و اصول معمول است، طلابی که چندین سال درس فقه میخوانند استاد به
آنها اجازه اجتهاد میدهد گرچه به سن اجتهاد نرسیده باشند؛ آیا در درس
معقول و حکمت متعالیه چنین رسمی وجود ندارد؟ در پاسخ گفتم: نه، تا به حال
در حوزهها مرسوم نبوده در علم حکمت و یا فلسفه به کسی اجازهای بدهند. اما
چون شما دوست داشته و اصرار دارید من برای شما یک چیزی می نویسم. بعد شب
نشستم با اینکه خالی الذهن بودم؛ بسیاری مطالب موعظهآمیز و نصایح اخلاقی و
عرفانی در آن اجازهنامه نوشتم و یک اجازهای دادم که اینها در علم معقول
خوب هستند و به مرتبه قابل توجهی رسیدهاند و آن را امضا کردهام و به آن
دادم....این دست خط سه صفحه است که امام آن را به عربی مرقوم فرمودهاند و
در ذیل آن نوشتهاند:
"حررهالعبد العاصی المذنب السید روحالله بن
السید مصطفی الخمینی، غفرالله تعالی لهما و جزاهما و اخوان المؤمنین جزاءً
حسناً فی صبیحة یوم السبت لثلاث بقین من ربیع المولود سنتة اربع و الخمسین و
ثلثمأة بعد الالف من الهجرة القدسیة النبویة - صلی الله علیه و آله. "
این
دست خط حدود 60 سال پیش یعنی در سال 1354 هجری قمری [1314 ش] که اکنون سال
1419 میباشد تحریر شده و به عنوان اجازه در علوم عقلی و عرفانی که
تقریباً در آن دوره مرسوم نبوده به آن دو بزرگوار داده شده و امام با اینکه
فرموده خالیالذهن بودم، اما مواعظ فراوانی نوشتهاند. مطالبی در این
اجازهنامه موجود است که تفسیر آن، خود کتابی در حدود 400- 500 صفحه احتیاج
دارد. مقدمهای بسیار عارفانه و حکیمانه دارد که هر جملهاش قابل شرح و
تفسیر است. امام اجازهنامه را چنین آغاز فرمودند:
"بسم الله الرحمن الرحیم
سبحانک
اللهم و بحمدک یا من لایرتقی الی ذروة کمال أحدیته آمال العارفین، و یقصر
دون بلوغ قدس کبریائه افکار الخائضین. جلت عظمتک من أن تکنون شریعهً
للواردین، و تقدست اسمائک من أن تصیر طعمة لأوهام المتفکرین. لک الأحدیة
الذاتیة فیالحضرة الجمعیة و الغیبیة، والواحدیة افردیة فیالتجلیات
الأسمائیة و الأعیانیة، فأنت المعبود فی عین العابدیة. و المحمود فی حال
الحامدیة. "
امام در اوج مطالب عرفانی این مسائل را مرقوم نمودهاند:
"فأنت المعبود فی عین العابدیة " یعنی پروردگارا تو در عینی که معبودی،
عابد هم خود هستی. "والمحمود فی حال الحامدیة " در عین اینکه محمود هستی
حامد نیز هستی "و نَحمدک اللهم بألسنتک الذاتیة فی عین الجمع و الوجود علی
آلائک المتجلیة فی مرائی الغیب و الشهود، یا ظاهراً فی بطونه و باطناً فی
ظهوره. و نستعینک و نعوذ بک من شرّ الوسواس الخنّاس، القاطع طریق
الانسانیة، السالک باولیائة فی مهوی جهنام الطبیة الظلمانیة. "
کلمه
"جهنام " را که ایشان به کار برده و اصطلاح عرفا و اهل حکمت به معنای جهنم و
جهنام یعنی چاه عمیق چاه، چاه بیسروته و بیانتها. اهدنا الصراط المستقیم
الذی هو البرزخیة الکبری و مقام أحدیة جمع الأسماء الحسنی.
این
عبارتها هر کدام بسیار پرمعنی است. اما نکتهای که میخواهم عرض کنم اینکه
امام فرمود: بنده خالیالذهن بودم اما مطالبی را نوشتهاند که بسیار
عارفانه است و حالت مناجات و دعا دارد؛ در عین حال که عرفانی است. مطالبی
در ضدیت با غرب هم دیده میشود آنجا که میفرمایند: "ونستعینک و نعوذبک من
شرالوسواس الخنّاس " از شر خناس، یعنی شیطان بزرگ. "القاطع الطریق
الانسانیه " شیطانی که راهزن طریق انسانیت است. "السالک بأولیائه فی مهوی
جهنام الطبیعة الظلمانیة " شیطانی که انسان را در قعر جهنم(جهنام طبیعت) می
برد؛ یعنی قعر این دنیا جهنم است. جهنم تاریک و ظلمانی؛ یعنی دنیوی بودن
محض یک نوع جهنم است. در اینجا وقتی به شیطان اشاره میکند در حقیقت یک نوع
براعت استهلال است. جمله ای را امام در آخر نامه به آن اشاره فرموده که
بسیار هم عجیب است، با اینکه ایشان 60 سال پیش این مطلب را نوشته؛ اما
میتوان اندیشههای امام را تعقیب کرد و این یکی از بهترین سندهاست. در
پایاننامه نصحیت میفرمایند: "ولقد اوصیه بما وصانا " من وصیت میکنم به
این آقایانی که اجازهنامه به آنها میدهم. "بما وصانا اساطین و الحکمه و
المشایخ العظام من ارباب المعرفة " من نصحیت میکنم به آنچه که مشایخ من به
من نصحیت کردند که اینها مفتون معارف زمان واقع نشود و حقایق را به غیر
اهلش یعنی کسانی که اهلیت معارف ندارند، تعلیم نکنند، چرا که مشایخ ما
اینطور ما را نصحیت فرمودهاند: که معارف الهی را به غیر اهلش تعلیم نکنید.
"فانّ هؤلاء السفها " آنهایی که اهلیت این معارف را ندارند "قرائحهم مظلمة
" دارای قریحه تاریک هستند "و عقولهم مکدرة " دارای اندیشه تاریک هستند
"ولا یزیدهم العلم و الحکمة الاّ جهالة و ضلالةً و لا المعارف الحقة الا
خسراناً و حیرة " نفوسی که مکدر است و پاک نیست، معارف الهی در آن بیشتر
خسران ایجاد میکند؛ یعنی نه اینکه هدایت نمیکند بلکه خسران هم ایجاد
میکند؛ "ثم ایاک ". حضرت امام با تأکید میفرمایند: بر تو باد، بر حذر باش
"ایها الاخ الروحانی " ای برادر روحانی "والصدیق العقلانی " دوست عقلانی
من "و هذه الاشباح المکنوسة المدعون للمتمدن و التحدد " ای دوست عقلانی من
و ای برادر روحانی، بر حذر باش از کسانی که ادعای تجدد میکنند؛ و این
اشاره به فرهنگ منحط غربی دارد.
منبع : شبستان
عموم علمای متقدم و اکثر علمای متاخرشیعه(علمای واقعی) مخالف فلسفه
بودند حتی به طور صریح فلاسفه توسط ائمه(ع) لعن شدند
معیار ما برای سنجش علما ,میزان پیروی واقعی آنها از راه اهل بیت است
اهل بیت چی برای ما کم گذاشتن که ما نیاز به فلسفه داشته باشیم
شما را به خداواگذار میکنیم.