۰
ولایت عهدی امام رضا (علیه السلام) در تاریخ اهل بیت (علیهم السلام) بی نظیر بود

ولایت عهدی امام رضا(علیه السلام) داعیه شیعی را برملا کرد و پرده تقیه را درید

امام رضا (علیه السلام) با قبول ولیعهدی، دست‏ به حرکتی بی‏ نظیر در تاریخ زد و آن برملا کردن داعیه امامت‏ شیعی در سطح عظیم اسلام و دریدن پرده غلیظ تقیه و رساندن پیام تشیع به گوش همه مسلمان ها است.
کد خبر: ۳۰۶۶۹
۱۱:۲۳ - ۰۴ بهمن ۱۳۹۰
SHIA-NEWS.COM شیعه نیوز:

به گزارش «شیعه نیوز» ، فرا رسیدن سالروز شهادت امام رضا (علیه السلام) همزمان با آخرین روز از ماه صفر فرصتی مغتنم است تا ابعاد مختلف شخصیت این امام همام که حضورشان مایه مباهات ایران و ایرانی است از زبان بزرگان بپردازیم. از این رو پیام رهبر معظم انقلاب به نخستین کنگره جهانی امام رضا (علیه السلام) که یکی از فصل های عمده زندگی امام هشتم شیعیان (علیه السلام) را مورد بررسی قرار داده است، ارائه می شود.
 
"بسم الله الرحمن الرحیم
تشکیل کنگره علمی زندگی امام هشتم(علیه السلام) در جوار تربت پاک آن بزرگوار و همزمان با سالروز ولادت آن حضرت، گام تازه‏ای در جهت روشنگری چهره تابناک ائمه معصومین علیهم ‏السلام و آشنایی با زندگینامه پرحماسه و پر رنج آن پیشوایان عظیم ‏الشان است‏. باید اعتراف‏ کنیم که زندگی ائمه علیهم‏ السلام بدرستی شناخته ‏نشده و ارج و منزلت جهاد مرارت ‏بار آنان حتی بر شیعیانشان نیز پوشیده مانده ‏است.
علیرغم هزاران کتاب کوچک و بزرگ و قدیم و جدید درباره زندگی ائمه(علیهم السلام) امروز همچنان غباری از ابهام و اجمال بخش عظیمی از زندگی این بزرگواران را فراگرفته و حیات سیاسی برجسته‏ ترین چهره ‏های خاندان نبوت که دو قرن‏ و نیم از حساسترین دوران های تاریخ اسلام را در بر می‏گیرد با غرض ‏ورزی یا بی ‏اعتنایی و یا کج ‏فهمی بسیاری از پژوهندگان و نویسندگان روبرو شده‏است، این است که ما از یک تاریخچه مدون و مضبوط درباره زندگی پرحادثه و پر ماجرای آن پیشوایان تهیدستیم.

زندگی امام هشتم(علیه السلام) که قریب بیست‏ سال از این دوره تعیین‏ کننده و مهم را فرا گرفته از جمله برجسته‏ ترین بخش های آن است که بجاست درباره آن تامل و تحقیق لازم بکار رود.

مهمترین چیزی که در زندگی ائمه(علیهم السلام) بطور شایسته مورد توجه قرار نگرفته عنصر «مبارزه حاد سیاسی‏» است. از آغاز نیمه دوم قرن اول هجری که خلافت اسلامی به ‏طور آشکار با پیرایه های سلطنت آمیخته شد و امامت اسلامی به حکومت جابرانه پادشاهی بدل گشت، ائمه اهل بیت علیهم‏ السلام، مبارزه سیاسی خود را به ‏شیوه‏ ای متناسب با اوضاع و شرایط، شدت بخشیدند.

این‏ مبارزه ‏بزرگترین هدفش تشکیل نظام اسلامی و تاسیس حکومتی بر پایه امامت ‏بود. بی‏ شک تبیین و تفسیر دین با دیدگاه مخصوص اهل بیت وحی، و رفع تحریف ها و کج‏ فهمی ها از معارف اسلامی ‏و احکام‏ دینی نیز هدف مهمی برای جهاد اهل بیت‏ به حساب می‏ آمد. اما طبق قرائن حتمی، جهاد اهل بیت‏ به این هدف ها محدود نمی‏ شد و بزرگترین هدف آن، چیزی جز تشکیل حکومت علوی و تاسیس نظام عادلانه اسلامی نبود. بیشترین‏ دشواری های‏ زندگی‏ مرارت‏ بار و پر از ایثار ائمه و یاران آنان به خاطر داشتن این هدف بود و ائمه علیهم‏ السلام، از دوران امام سجاد علیه‏ السلام، و بعد از حادثه عاشورا به زمینه‏ سازی دراز مدت برای این مقصود پرداختند.

در تمام دوران صدو چهل ساله میان حادثه عاشورا و ولایتعهدی‏ امام هشتم (علیه السلام)، جریان وابسته به امامان اهل بیت‏ یعنی شیعیان همیشه بزرگترین و خطرناکترین دشمن دستگاه های خلافت‏ به حساب می‏ آمد. در این مدت بارها زمینه های آماده‏ ای پیش آمد و مبارزات تشیع که باید آن را نهضت علوی نام داد به پیروزیهای بزرگی نزدیک گردید.

اما، در هر بار موانعی برسر راه پیروزی نهایی پدید می‏ آمد و غالبا بزرگترین ضربه از ناحیه تهاجم بر محور و مرکز اصلی این نهضت، یعنی‏ شخص ‏امام ‏در هر زمان و به زندان افکندن یا به شهادت رساندن آن حضرت وارد می‏ گشت و هنگامی‏ که‏ نوبت‏ به امام بعد می‏ رسید اختناق و فشار و سختگیری به حدی بود که برای آماده کردن زمینه به زمان طولانی دیگری نیاز بود.
 
عبور تشیع از گذرگاه های خطرناک توسط ائمه (علیه السلام)
ائمه علیهم‏ السلام، در میان طوفان سخت این حوادث هوشمندانه و شجاعانه تشیع را همچون جریانی کوچک اما عمیق و تند و پایدار از لابه‏ لای گذرگاه های دشوار و خطرناک گذراندند. و خلفای اموی و عباسی در هیچ زمان نتوانستند با نابود کردن امام، جریان امامت را نابود کنند و این خنجر برنده همواره در پهلوی دستگاه خلافت، فرو رفته ماند و به صورت تهدیدی همیشگی آسایش ‏را از آنان ‏سلب ‏کرد. هنگامی‏ که حضرت‏ موسی ‏بن ‏جعفر علیه‏ السلام، پس از سالها حبس در زندان هارونی مسموم و شهید شد در قلمرو وسیع سلطنت عباسی اختناقی کامل حکمفرمابود. در آن فضای گرفته که به گفته یکی از یاران ‏امام ‏علی ‏بن موسی علیه‏ السلام، «از شمشیر هارون خون می‏ چکید».

بزرگترین هنر امام معصوم و بزرگوار ما آن بود که توانست درخت تشیع را از گزند طوفان حادثه سلامت ‏بدارد و از پراکندگی و دلسردی یاران پدر بزرگوارش مانع شود و با شیوه تقیه‏ آمیز و شگفت‏ آوری جان خود را که محور و روح جمعیت‏ شیعیان بود حفظ کرد و در دوران قدرت مقتدرترین خلفای بنی‏ عباس و در دوران استقرار و ثبات کامل آن رژیم مبارزات عمیق امامت را ادامه داد. تاریخ نتوانسته است ترسیم روشنی از دوران ده‏ ساله زندگی امام هشتم در زمان هارون و بعد از او در دوران پنج‏ساله‏ جنگهای‏ داخلی‏ میان‏ خراسان و بغداد به ما ارائه کند. اما به تدبر می‏ توان فهمید که امام هشتم در این دوران همان مبارزه دراز مدت اهل بیت علیهم‏ السلام، را که در همه اعصار بعد از عاشورا استمرار داشته با همان جهت‏ گیری و همان اهداف ادامه می‏ داده است. هنگامی که مأمون در سال صد و نود و هشت از جنگ قدرت با امین فراغت‏ یافت و خلافت‏ بی‏ منازع را به چنگ آورد یکی از اولین تدابیر او حل مشکل علویان و مبارزات تشیع بود، او برای این منظور، تجربه همه خلفای سلف خود را پیش چشم داشت.

تجربه‏ ای که نمایشگر قدرت، وسعت و عمق روزافزون آن نهضت و ناتوانی دستگاههای قدرت از ریشه‏ کن کردن و حتی متوقف و محدود کردن آن بود. او می‏ دید که سطوت و حشمت هارونی حتی با به ‏بندکشیدن طولانی و بالاخره مسموم کردن امام هفتم در زندان هم نتوانست از شورشها و مبارزات سیاسی، نظامی، تبلیغاتی و فکری شیعیان مانع شود. او اینک در حالی که از اقتدار پدر و پیشینیان خود نیز برخوردار نبود و بعلاوه بر اثر جنگهای داخلی میان بنی عباس، سلطنت عباسی را در تهدید مشکلات بزرگی مشاهده می‏ کرد بی‏ شک لازم بود به خطر نهضت علویان به چشم جدی‏ تری بنگرد. شاید مأمون در ارزیابی خطر شیعیان برای دستگاه خود واقع‏بینانه فکر می‏ کرد. گمان زیاد بر این است که فاصله پانزده ساله بعد از شهادت امام هفتم تا آن روز و بویژه فرصت پنج‏ساله جنگهای داخلی، جریان تشیع را از آمادگی ‏بیشتری ‏برای‏ برافراشتن ‏پرچم حکومت ‏علوی ‏برخوردار ساخته بود.

مأمون این خطر را زیرکانه حدس زد و درصدد مقابله با آن برآمد و به دنبال همین ارزیابی و تشخیص بود که ماجرای دعوت امام هشتم از مدینه به خراسان و پیشنهاد الزامی ولیعهدی به آن حضرت پیش آمد و این حادثه که در همه دوران طولانی امامت کم‏ نظیر و یا در نوع خود بی‏ نظیر بود تحقق یافت.
اکنون جای آن است که باختصار، حادثه ولیعهدی را مورد مطالعه قرار دهیم.
 
حادثه ولیعهدی امام هشتم (علیه السلام) تعیین کننده سرنوشت تشیع
در این حادثه امام هشتم علی‏ بن موسی‏ الرضا (علیه السلام) در برابر یک تجربه تاریخی عظیم قرار گرفت و در معرض یک نبرد پنهان سیاسی که پیروزی یا ناکامی آن می‏ توانست‏ سرنوشت تشیع را رقم بزند، واقع شد.

در این نبرد رقیب که ابتکار عمل را به دست داشت و با همه امکانات به میدان آمده بود مأمون بود. مأمون با هوشی سرشار و تدبیری قوی و فهم و درایتی‏ بی‏ سابقه‏ قدم در میدانی نهاد که اگر پیروز می‏ شد و می‏ توانست آنچنان که برنامه‏ ریزی کرده بود کار را به انجام برساند، یقینا به هدفی دست می‏ یافت که از سال چهل هجری یعنی از شهادت علی‏ بن ابی‏ طالب علیه‏ السلام، هیچ یک از خلفای‏ اموی و عباسی با وجود تلاش خود نتوانسته بودند به آن دست‏ یابند، یعنی می‏ توانست درخت تشیع را ریشه‏ کن کند و جریان معارضی راکه همواره همچون خاری در چشم سردمداران خلافتهای طاغوتی فرو رفته بود به کلی نابود سازد.

اما امام هشتم با تدبیری الهی بر مأمون‏ فائق آمد و او را در میدان نبرد سیاسی که خود به وجود آورده بود به ‏طور کامل شکست داد و نه فقط تشیع، ضعیف یا ریشه‏ کن نشد بلکه حتی‏ سال‏ دویست و یک هجری، یعنی سال ولایتعهدی آن حضرت، یکی از پربرکت‏ ترین‏ سال های‏ تاریخ‏تشیع شد و نفس تازه‏ ای در مبارزات علویان دمیده شد؛ و این همه به برکت تدبیر الهی امام هشتم و شیوه حکیمانه‏ ای بود که‏ آن‏ امام ‏معصوم ‏در این آزمایش بزرگ از خویشتن نشان داد.
برای اینکه پرتوی بر سیمای این حادثه عجیب افکنده شود به تشریح کوتاهی‏ از تدبیر مأمون ‏و تدبیر امام در این حادثه می‏ پردازیم.
مأمون‏ از دعوت ‏امام‏ هشتم‏ به ‏خراسان چند مقصود عمده را تعقیب می‏ کرد:
اولین و مهمترین آنها، تبدیل صحنه مبارزات حاد انقلابی شیعیان به عرصه‏ فعالیت‏ سیاسی‏ آرام‏ و بی‏ خطر بود. همان‏ طور که گفتم شیعیان در پوشش‏ تقیه،مبارزاتی خستگی‏ ناپذیر و تمام نشدنی داشتند، این مبارزات که با دو ویژگی همراه بود، تاثیر توصیف‏ناپذیری‏ در برهم زدن بساط خلافت داشت، آن دو ویژگی، یکی مظلومیت‏ بود و دیگری قداست.

شیعیان با اتکاء به این دو عامل نفوذ، اندیشه شیعی را که همان تفسیر و تبیین اسلام از دیدگاه ائمه اهل‏ بیت است، به زوایای دل و ذهن مخاطبان‏ خود می‏ رساندند و هرکسی‏ را که از اندک آمادگی برخوردار بود، به آن طرز فکر متمایل و یا مؤمن می‏ ساختند و چنین بود که دائره تشیع، روز به روز در دنیای اسلام گسترش‏ می‏ یافت و همان مظلومیت و قداست‏ بودکه با پشتوانه تفکر شیعی اینجا و آنجا در همه دورانها قیامهای مسلحانه و حرکات‏ شورشگرانه‏ را بر ضد دستگاههای ‏خلافت ‏سازماندهی می‏ کرد.

مأمون می‏ خواست‏ یکباره آن خفا و استتار را از این جمع مبارز بگیرد و امام را از میدان مبارزه انقلابی به میدان‏ سیاست‏ بکشاندو به این وسیله کارایی‏ نهضت‏ تشیع‏راکه بر اثر همان استتار و اختفا روز به روز افزایش یافته بود به صفر برساند. با این کار مأمون آن دو ویژگی مؤثر و نافذ را نیز از گروه علویان می‏ گرفت زیرا جمعی ‏که‏ رهبرشان ‏فرد ممتاز دستگاه خلافت و ولیعهد پادشاه مطلق‏ العنان وقت‏ و متصرف در امور کشور است نه مظلوم است و نه آن چنان مقدس.
این تدبیر می‏ توانست فکر شیعی را هم در ردیف بقیه عقاید و افکاری که درجامعه طرفدارانی داشت قرار دهد و آن‏ را از حد یک تفکر مخالف دستگاه که اگرچه از نظر دستگاه ها ممنوع و مبغوض ‏است ‏از نظر مردم بخصوص ضعفا پرجاذبه و استفهام برانگیز است ‏خارج سازد.
 
ولایت عهدی، تلاشی برای مشروعیت بخشیدن به خلافت عباسی
دوم، تخطئه مدعای تشیع مبنی بر غاصبانه بودن خلافته ای اموی و عباسی و مشروعیت دادن به این خلافت ها بود، مأمون با این کار به همه شیعیان ‏مزورانه ‏ثابت‏ می‏ کرد که ‏ادعای غاصبانه‏ و نامشروع بودن خلافتهای مسلطکه همواره‏ جزء اصول اعتقادی شیعه به حساب می‏ آمده است ‏یک حرف بی‏ پایه و ناشی از ضعف و عقده های حقارت بوده است، چه اگر خلافت های دیگران نامشروع و جابرانه بود خلافت مأمون هم‏ که جانشین‏ آنهاست ‏می‏ باید نامشروع و غاصبانه باشد و چون علی‏ بن‏ موسی الرضا (علیه السلام)، با ورود در این دستگاه و قبول جانشینی مأمون او را قانونی و مشروع دانسته پس باید بقیه‏ خلفا هم از مشروعیت ‏برخوردار بوده ‏باشند و این، نقض همه ادعاهای شیعیان است، با این کار نه فقط مأمون از علی‏ بن موسی‏ الرضا علیه‏ السلام، بر مشروعیت‏ حکومت ‏خود و گذشتگان اعتراف می‏ گرفت‏ بلکه یکی از ارکان اعتقادی تشیع یعنی ظالمانه بودن پایه حکومت های قبلی را نیز درهم می‏ کوبید.

علاوه بر این ادعای دیگر شیعیان مبنی بر زهد و پارسایی و بی‏ اعتنایی ائمه به ‏دنیانیزبا این کار نقض می‏ شد که‏ آن‏ حضرات‏ فقط در شرایطی که به دنیا دسترسی نداشته‏ اند نسبت ‏به آن زهد می‏ ورزیدند و اکنون که درهای به شت دنیا به روی آنان باز شد به ‏سوی آن شتافتند ومثل دیگران خود را از آن متنعم کردند.
سوم، اینکه‏ مأمون‏ با این کار، امام را که‏ همواره‏ یک‏ کانون‏ معارضه‏ و مبارزه بود در کنترل دستگاههای خود قرار می‏ داد. به جز خود آن حضرت، همه سران و گردنکشان و سلحشوران علوی را نیز در سیطره خود درمی‏ آورد و این موفقیتی بود که هرگز هیچ یک از اسلاف مأمون چه بنی‏ امیه و چه بنی‏ عباس بر آن دست نیافته بودند.

چهارم، اینکه امام را که یک عنصر مردمی و قبله امیدها و مرجع سؤالها و شکوه ها بود در محاصره ماموران حکومت‏ قرار می‏ داد و رفته رفته رنگ مردمی بودن را از او می‏ زدود و میان او و مردم و سپس میان او و عواطف و محبتهای مردم فاصله می‏ افکند.
پنجم، این بود که با این‏ کار برای خود وجهه و حیثیتی معنوی کسب می‏ کرد. طبیعی بود که در دنیای آن روز همه او را بر اینکه فرزندی از پیغمبر و شخصیتی مقدس و معنوی را به ولیعهدی خود برگزیده و برادران و فرزندان خود را از این امتیاز محروم ساخته است، ستایش کنند و همیشه چنین است که نزدیکی دینداران به دنیاطلبان از آبروی دینداران می‏ کاهد و بر آبروی دنیاطلبان می‏ افزاید.

ششم، آنکه در پندار مأمون، امام با این‏ کار به یک توجیه‏ گر دستگاه خلافت‏ بدل می‏ گشت، بدیهی است‏ شخصی در حد علمی و تقوایی امام باآن‏ حیثیت‏ وحرمت‏ بی‏ نظیری که وی به عنوان فرزند پیامبر در چشم همگان داشت اگر نقش توجیه حوادث را در دستگاه حکومت‏ بر عهده می‏ گرفت هیچ نغمه مخالفی نمی‏ توانست‏ خدشه‏ ای بر حیثیت آن دستگاه وارد سازد، این خود در حکم حصار منیعی بود که می‏ توانست همه خطاها و زشتی های دستگاه خلافت را از چشمها پوشیده بدارد. به جز اینها هدف های دیگری نیز برای مأمون متصور بود.
 
بی خبری همگان از سیاست مامون در ولایت عهدی امام (علیه السلام)
چنانکه مشاهده می‏ شود این تدبیر به ‏قدری پیچیده و عمیق است که یقینا هیچ‏ کس‏ جز مأمون نمی‏ توانست آن را بخوبی هدایت کند و بدین جهت‏ بود که دوستان و نزدیکان مأمون از ابعاد و جوانب آن بی‏ خبر بودند. از برخی گزارش های تاریخی چنین برمی‏ آید که حتی «فضل‏ بن سهل» وزیر و فرمانده کل و مقربترین فرد دستگاه خلافت نیز از حقیقت و محتوای این سیاست، بی‏ خبر بوده است. مأمون‏ حتی‏ برای‏ اینکه هیچ‏ گونه ضربه‏ ای‏ برهدفهای وی از این حرکت پیچیده وارد نیاید داستانهای جعلی برای ‏علت‏ و انگیزه ‏این اقدام می‏ ساخت و به این و آن می‏ گفت.

حقا باید گفت‏ سیاست مأمون از پختگی و عمق بی‏ نظیری برخوردار بود. اما آن سوی دیگر این صحنه نبرد، امام علی‏ ابن موسی‏ الرضا (ع) است و همین است که علی‏ رغم زیرکی شیطنت‏ آمیز مأمون تدبیر پخته و همه جانبه او را به حرکتی بی‏ اثر و بازیچه‏ ای کودکانه بدل می‏ کند، مأمون با قبول آن همه زحمت و با وجود سرمایه‏ گذاری عظیمی که در این راه کرد از این عمل نه تنها طرفی بر نبست‏ بلکه سیاست او به سیاستی بر ضد او بدل شد. تیری که با آن، اعتبار و حیثیت و مدعاهای امام علی‏ بن موسی‏ الرضا (علیه السلام) را هدف گرفته شده بود خود او را آماج قرار داد، به طوری‏ که بعد از گذشت مدتی کوتاه ناگزیر شد همه تدابیر گذشته خود را کان‏ لم‏ یکن شمرده، بالاخره همان شیوه‏ ای را در برابر امام در پیش بگیرد که همه گذشتگانش درپیش‏ گرفته‏ بودندیعنی «قتل» و مأمون که در آرزوی چهره قداست مآب خلیفه‏ ای موجه و مقدس و خردمند، این همه تلاش کرده بود سرانجام در همان مزبله‏ ای که همه خلفای پیش از او در آن سقوط کرده بودند، یعنی فساد و فحشا و عیش و عشرت توام با ظلم و کبر فرو غلطید. دریده شدن پرده ریا مأمون را در زندگی پانزده ساله او پس از حادثه ولیعهدی در دهها نمونه می‏ توان مشاهده کرد که از جمله آن به خدمت گرفتن قاضی القضاتی فاسق و فاجر و عیاش همچون یحیی‏ بن اکثم و همنشینی و مجالست با عموی خواننده و خنیاگرش ابراهیم‏ بن‏ مهدی‏ و آراستن بساط عیش و نوش و پرده‏ دری در دارالخلافه او در بغداد است. اکنون به تشریح سیاست ها و تدابیر امام علی بن موسی الرضا، علیه السلام، در این حادثه می‏ پردازیم:
 
تشریح سیاست ها و تدابیر امام
1. هنگامی که امام را از مدینه به خراسان دعوت کردند آن حضرت فضای مدینه را از کراهت و نارضایی خود پر کرد، به طوری که همه کس در پیرامون امام یقین کردند که مأمون با نیت‏ سوء حضرت‏ را از وطن خود دور می‏ کند، امام بد بینی خود به مأمون را با هر زبان ممکن به همه گوش ها رساند، در وداع با حرم پیغمبر، در وداع با خانواده‏ اش، در هنگام خروج از مدینه، در طواف کعبه که برای وداع انجام می‏ داد، با گفتار و رفتار با زبان دعا و زبان اشک، بر همه ثابت کرد که این سفر، سفر مرگ اوست، همه کسانی‏ که باید طبق انتظار مأمون نسبت‏ به اوخوش‏ بین و نسبت‏ به امام به خاطر پذیرش پیشنهاد او بدبین می‏ شدند در اولین لحظات این سفر دلشان از کینه مأمون که امام عزیزشان را این‏ طور ظالمانه از آنان جدا می‏ کرد و به قتلگاه می‏ برد لبریز شد.
2. هنگامی که در مرو پیشنهاد ولایتعهدی آن حضرت مطرح شد حضرت بشدت استنکاف کردند و تا وقتی مأمون صریحا آن حضرت را تهدید به قتل نکرد، آن را نپذیرفتند. این مطلب همه‏ جا پیچید که علی‏ بن موسی‏ الرضا (علیه السلام) ولیعهدی و پیش از آن خلافت را که مأمون به او با اصرار پیشنهاد کرده بود نپذیرفته است، دست‏ اندرکاران امور که به ظرافت تدبیر مأمون واقف نبودند ناشیانه عدم قبول امام را همه‏ جا منتشر کردند حتی فضل‏ بن سهل در جمعی از کارگزاران و ماموران حکومت گفت من هرگز خلافت را چنین خوار ندیده‏ ام امیرالمؤمنین آن را به علی‏ بن موسی‏ الرضا (علیه السلام) تقدیم می‏ کند و علی‏ بن موسی دست رد به سینه او می‏ زند.
 
تلاش امام (علیه السلام) برای اثبات اجباری بودن ولایت عهدی خود
خود امام در هر فرصتی، اجباری بودن این منصب را به گوش این و آن می‏ رساند و همواره می‏ گفت من تهدید به قتل شدم تا ولیعهدی را قبول کردم. طبیعی بود که این سخن همچون عجیب‏ترین پدیده سیاسی، دهان به دهان و شهر به شهر پراکنده شود و همه آفاق اسلام در آن روز یا بعدها بفهمند که در همان زمان که کسی مثل مأمون فقط به دلیل آنکه از ولیعهدی برادرش امین عزل شده است‏ به جنگی چند ساله دست می‏ زند و هزاران نفر از جمله برادرش امین را به خاطر آن به قتل می‏ رساند و سر برادرش را از روی خشم شهر به شهر می‏ گرداند کسی مثل‏ علی‏ بن‏ موسی‏ الرضا (علیه السلام) پیدا می‏ شودکه به ولیعهدی با بی‏ اعتنایی نگاه می‏ کند و آن را جز با کراهت و در صورت تهدید به قتل نمی‏ پذیرد.

مقایسه ‏ای که از این رهگذر میان امام‏ علی‏ بن‏ موسی‏ الرضا (علیه السلام) و مأمون عباسی در ذهن ها نقش می‏ بست درست عکس آن چیزی را نتیجه می‏ داد که مأمون به خاطر آن سرمایه‏ گذاری کرده بود.
3. با اینهمه علی‏ بن موسی‏ الرضا (علیه السلام) فقط بدین‏ شرط ولیعهدی را پذیرفت که در هیچ یک از شؤون حکومت دخالت نکند و به جنگ و صلح و عزل و نصب و تدبیر امور نپردازد و مأمون که فکر می‏ کرد فعلا در شروع کار این شرط قابل تحمل است و بعدا بتدریج می‏ توان امام را به صحنه فعالیت های خلافتی کشانید، این شرط را از آن حضرت قبول کرد، روشن است که با تحقق این شرط، نقشه مأمون نقش برآب می‏ شد و بیشتر هدف های او برآورده نمی‏ گشت.

امام در همان حال که نام ولیعهد داشت و قهرا از امکانات دستگاه خلافت‏ نیز برخوردار بود چهره‏ ای به خود می‏ گرفت که گویی با دستگاه خلافت، مخالف و به آن معترض است، نه امری نه نهی نه تصدی مسؤولیتی، نه قبول شغلی، نه دفاعی از حکومت و طبعا نه هیچ‏ گونه توجیهی برای کارهای آن دستگاه.

روشن است که عضوی در دستگاه حکومت که چنین با اختیار و اراده خود، از همه مسؤولیت ها کناره می‏ گیرد، نمی‏ تواند نسبت‏ به آن دستگاه صمیمی و طرفدار باشد، مأمون بخوبی این نقیصه را حس می‏ کرد و لذا پس از آنکه کار ولیعهدی انجام گرفت‏ بارها درصدد برآمد امام را بر خلاف تعهد قبلی با لطائف‏الحیل به مشاغل خلافتی بکشاند و سیاست مبارزه منفی امام را نقض کند، اما هر دفعه امام هوشیارانه نقشه او را خنثی می‏ کرد.

یک نمونه همان است که معمربن خلاد از خود امام هشتم (علیه السلام) نقل می‏ کند که مأمون به امام می‏ گوید: اگر ممکن است‏ به کسانی که از او حرف شنوی دارند در باب مناطقی که اوضاع آن پریشان است، چیزی بنویس و امام استنکاف می‏ کند و قرار قبلی که همان عدم دخالت مطلق است را به یادش می‏ آورد و نمونه بسیار مهم و جالب دیگر ماجرای نماز عید است که مأمون به این به انه«که مردم قدر تو را بشناسند و دلهای آنان آرام گیرد»، امام را به امامت نماز عید دعوت می‏ کند، امام استنکاف می‏ کند و پس از اینکه مأمون اصرار را به نهایت می‏ رساند امام به این شرط قبول می‏ کند که نماز را به شیوه پیغمبر و علی‏ بن ابی‏ طالب به جا آورد و آنگاه امام از این فرصت چنان به ره‏ ای می‏ گیرد که مأمون را از اصرار خود پشیمان می‏ سازد و امام را از نیمه‏ راه نماز برمی‏ گرداند، یعنی بناچار ضربه‏ ای دیگر بر ظاهر ریاکارانه خود وارد می‏ سازد.
4. اما به ره ‏برداری اصلی امام از این ماجرا بسی از این ها مهمتر است: امام با قبول ولیعهدی، دست‏ به حرکتی می‏ زند که در تاریخ زندگی ائمه (علیهم السلام) پس از پایان خلافت اهل بیت در سال چهلم هجری تا آن‏ روز و تا آخر دوران خلافت‏ بی‏ نظیر بوده است و آن برملا کردن داعیه امامت‏ شیعی در سطح عظیم اسلام و دریدن پرده غلیظ تقیه و رساندن پیام تشیع به گوش همه مسلمان هاست.

تریبون عظیم خلافت در اختیار امام قرار گرفت و امام در آن سخنانی را که در طول 150 سال جز در خفا و با تقیه جز به خاصان و یاران نزدیک گفته نشده بود به صدای بلند فریاد کرد و با استفاده از امکانات معمولی آن زمان که جز در اختیار خلفا و نزدیکان درجه یک آنها قرار نمی‏ گرفت آن را به گوش همه رساند، مناظرات امام در مجمع علما و در محضر مأمون که در آن قویترین استدلال های امامت را بیان فرموده است؛ نامه جوامع‏الشریعه که در آن همه رئوس مطالب عقیدتی و فقهی شیعی را برای فضل‏ بن سهل نوشته است، حدیث معروف امامت که در مرو برای عبدالعزیزبن مسلم بیان کرده است؛ قصائد فراوانی که در مدح آن حضرت به مناسبت ولایتعهدی سروده شده و برخی از آن مانند قصیده دعبل و ابونواس همیشه در شمار قصائد برجسته عربی به شمار رفته است نمایشگر این موفقیت عظیم امام (علیه السلام) است.
 
پایان 90 سال دشنام گویی به اهل بیت (علیهم السلام) با ولایت عهدی امام رضا (علیه السلام)
در آن سال در مدینه و شاید در بسیاری ‏از آفاق اسلامی هنگامی ‏که خبر ولایتعهدی ‏علی‏ بن‏ موسی ‏الرضا (علیه السلام) رسید در خطبه فضائل اهل بیت‏ بر زبان رانده شده بود و اهل بیت پیغمبر که 90 سال علنا بر منبرها دشنام داده شده بودند و سال های متمادی دیگر کسی جرات بر زبان آوردن فضائل آنها را نداشت، اکنون همه جا به عظمت و نیکی یاد می‏ شدند، دوستان آنان از این حادثه روحیه و قوت‏ قلب گرفتند، بی‏ خبرها و بی‏ تفاوت ها با آنان آشنا شدند و به آن، گرایش یافتند و دشمنان سوگند خورده احساس ضعف و شکست کردند، محدثان و متذکران شیعه معارفی را که تاآن روز جز در خلوت نمی‏ شد به زبان آورد، در جلسات درسی بزرگ و مجامع عمومی بر زبان راندند.
5. در حالی‏ که مأمون امام را جدا از مردم می‏ پسندید و این جدایی را در نهایت وسیله‏ ای برای قطع رابطه معنوی و عاطفی میان امام و مردم می‏ خواست، امام در هر فرصتی خود را در معرض ارتباط با مردم قرار می‏ داد.

با اینکه مأمون آگاهانه مسیر حرکت امام از مدینه تا مرو را طوری انتخاب کرده بود که شهرهای معروف به محبت اهل بیت مانند کوفه و قم در سر راه قرار نگیرند، امام در همان مسیر تعیین‏ شده، از هر فرصتی برای ایجاد رابطه جدیدی میان خود و مردم استفاده کرد، در اهواز آیات امامت را نشان داد، در بصره خود را در معرض محبت دلهایی که با او نامهربان بودند قرار داد، در نیشابور حدیث‏سلسلةالذهب را برای همیشه به یادگار گذاشت و علاوه بر آن نشانه ها و معجزه های دیگری نیز آشکار ساخت و در جای‏ جای این سفر طولانی فرصت ارشاد مردم را مغتنم شمرد. در مرو هم که سرمنزل اصلی و اقامتگاه دستگاه خلافت‏ بود هرگاه فرصتی دست‏ داد حصارهای‏ دستگاه حکومت را برای حضور در انبوه‏ جمعیت ‏مردم‏ شکافت.

6. نه‏ تنها سرجنبانان تشیع از سوی امام‏ به سکوت‏ و سازش ‏تشویق نشدند بلکه قرائن حاکی ‏از آن است که وضع جدید امام موجب دلگرمی آنان شد و شورشگرانی که بیشترین دورانهای عمرخودرا در کوههای صعب‏العبور و آبادیهای دور دست و با سختی و دشواری می‏ گذراندند با حمایت امام علی بن موسی الرضا علیه‏ السلام، حتی مورداحترام ‏و تجلیل کارگزاران حکومت ‏در شهرهای‏ مختلف ‏نیز قرار گرفتند. هر ناسازگار و تند زبانی چون دعبل که هرگز به هیچ خلیفه و وزیروامیری روی‏ خوش نشان‏ نداده ودر دستگاه‏ آنان رحل اقامت نیفکنده بوده‏ و هیچ‏ کس‏ از سرجنبانان خلافت از تیزی زبان او مصون نمانده بود و به همین دلیل همیشه مورد تعقیب و تفتیش دستگاههای دولتی به ‏سر می‏ برد و سالیان دراز، دار خود را بر دوش‏ خود حمل‏ می‏ کرد و میان‏ شهرها و آبادیها سرگردان‏ و فراری‏ می‏ گذرانید، توانست‏ به حضور امام و مقتدای محبوب خود برسد و معروفترین و شیواترین‏ قصیده‏ خود را که ادعانامه نهضت‏ نبوی ضددستگاههای‏ خلافت اموی‏ و عباسی‏ است‏ برای آن حضرت بسراید و شعر او در زمانی کوتاه به همه اقطار عالم اسلام برسد، به طوری که در بازگشت از محضر امام آن را از زبان رئیس راهزنان میان راه می‏ شنود.

اکنون‏ بار دیگر نگاهی بر وضع کلی صحنه این نبرد پنهانی که مأمون آن را به ابتکار خود آراسته و امام‏ علی بن موسی‏ الرضا علیه‏ السلام، را با انگیزه هایی که اشاره شد به آن میدان کشانده بود می‏ افکنیم:
 
وضعیت پس از اعلام ولیعهدی
یک‏سال پس از اعلام ولیعهدی وضعیت چنین است:
مأمون‏ چه ‏در متن ‏فرمان‏ ولایتعهدی ‏و چه در گفته‏ ها و اظهارات دیگر او را به فضل و تقوی و نسب رفیع و مقام علمی ‏منیع ستوده‏ است و او اکنون در چشم آن مردمی که برخی از او فقط نامی شنیده و حتی به همین اندازه هم او را نشناخته و شاید گروهی بغض او را همواره در دل پرورانده بودند به عنوان یک چهره در خور تعظیم و تجلیل و یک انسان شایسته خلافت که از خلیفه به سال علم و تقوی و خویشی با پیغمبر، بزرگتر و شایسته‏ تر است‏ شناخته ‏اند.

مأمون نه تنها با حضور او نتوانسته معارضان شیعی خود را به خود خوشبین و دست و زبان تند آنان را ازخود و خلافت‏ خود منصرف سازد بلکه حتی علی ‏بن موسی (علیه السلام) مایه ایمان و اطمینان و تقویت روحیه آنان نیز شده است.
در مدینه، مکه و دیگر اقطار مهم اسلامی نه فقط نام علی‏ بن موسی (علیه السلام) به تهمت‏ حرص ‏به‏ دنیا و عشق‏ به ‏مقام ‏و منصب از رونق نیفتاده بلکه حشمت ظاهری بر عزت معنوی او افزوده شده و زبان ستایشگران پس از ده ها سال به فضل و رتبه معنوی پدران مظلوم و معصوم او گشوده شده است.
کوتاه سخن آنکه مأمون در این قمار بزرگ نه تنها چیزی به دست نیاورده که بسیاری چیزها را از دست داده و در انتظار است که بقیه را نیز از دست ‏بدهد.

اینجا بود که ‏مأمون ‏احساس شکست و خسران کرد و درصدد برآمد که خطای فاحش خود را جبران کند و خود را محتاج آن دید که پس از این همه سرمایه‏ گذاری سرانجام برای مقابله با دشمنان آشتی ‏ناپذیر دستگاه های خلافت‏ یعنی ائمه اهل بیت علیهم‏ السلام، به همان شیوه ‏ای متوسل شود که همیشه گذشتگان ظالم و فاجر او متوسل شده بودند یعنی قتل.

بدیهی است قتل امام هشتم (علیه السلام) پس از چنان موقعیت ممتاز به ‏آسانی میسر نبود. قرائن نشان می‏ دهد که مأمون پیش از اقدام قطعی خود برای به شهادت رساندن امام به کارهای دیگری دست ‏زده ‏است‏ که شاید بتواند این آخرین علاج را آسانتر به ‏ کار برد، به گمان زیاد اینکه ناگهان در مرو شایع شد که علی ‏بن موسی علیه ‏السلام، همه مردم را بردگان خود می ‏دانند، جز با دست ‏اندرکاری عمال مأمون ممکن نبود.
هنگامی که اباصلت این خبر را برای امام آورد حضرت فرمود: «بارالها ای پدیدآورنده آسمان ها و زمین تو شاهدی که نه من و نه هیچ‏ یک از پدرانم هرگز چنین سخنی نگفته ‏ایم و این یکی از همان ستمهایی است که از سوی اینان به ما می‏ شود. »
 
پیچش آوازه تسلط امام (علیه السلام) در مباحثات علمی
تشکیل مجالس مناظره با هر آن کسی که کمتر امیدی به غلبه او بر امام می‏ رفت نیز از جمله همین تدابیر است. هنگامی ‏که ‏امام مناظره ‏کنندگان ادیان و مذاهب مختلف را در بحث عمومی خود منکوب کرد و آوازه دانش و حجت قاطعش در همه ‏جا پیچید مأمون درصدد برآمد که هر متکلم و اهل مجادله ‏ای را به مجلس مناظره با امام بکشاند، شاید یک نفر دراین بین بتواند امام را مجاب کند.
البته چنانکه می ‏دانیم هرچه تشکیل مناظرات ادامه می‏ یافت قدرت علمی امام‏ آشکارترمی‏ شد و مأمون از تاثیر این وسیله نومیدتر.

بنابر روایات یک یا دو بار توطئه قتل امام را به وسیله نوکران و ایادی خود ریخت و یکبار هم حضرت را در سرخس‏ به زندان‏ افکندامااین شیوه ها هم نتیجه‏ ای جز جلب اعتقاد همان دست‏ اندرکاران به رتبه معنوی امام، به بار نیاورد، و مأمون درمانده‏ تر و خشمگین‏ تر شد، در آخر چاره‏ ای جز آن نیافت که به دست‏ خود و بدون هیچ واسطه‏ ای امام را مسموم کند و همین کار را کرد و در ماه صفر دویست و سه هجری یعنی قریب دو سال پس از آوردن آن حضرت از مدینه به خراسان و یک سال و اندی پس از صدور فرمان ولیعهدی به نام آن حضرت، دست‏ خود را به جنایت‏ بزرگ و فراموش نشدنی قتل امام آلود.

مهمترین ‏چیزی‏ که‏ در زندگی ائمه علیهم‏ السلام، به ‏طور شایسته مورد توجه قرار نگرفته، عنصر «مبارزه حاد سیاسی» است.
در تمام دوران 140 ساله میان حادثه عاشورا و ولایتعهدی ‏امام هشتم (علیه السلام) جریان‏ وابسته به امامان اهل بیت‏ یعنی شیعیان‏ همیشه بزرگترین و خطرناکترین دشمن دستگاه های خلافت ‏به حساب می‏ آمد.

منبع: پایگاه اطلاع رسانی شمس توس
ارسال نظرات
نظرات حاوی عبارات توهین آمیز منتشر نخواهد شد
نام:
ایمیل:
* نظر: