۰

ماجرای طلبه‌ای که در حالت مرگ نمی توانست شهادتین بگوید

مرحوم آیت الله ناصری بیان کرده است: همه چیز در ولایت است و سعی کنیم که موقع از دنیا رفتن ولایت داشته باشیم. ممکن است که الان مدعی ولایت اهل بیت علیهم السلام باشیم اما به واسطه کثرت گناه در لحظه مرگ شیطان این ولایت را از انسان می‌گیرد.
کد خبر: ۲۹۷۷۶۶
۱۵:۳۱ - ۱۹ شهريور ۱۴۰۳

شیعه نیوز | مرحوم آیت الله محمدعلی ناصری از اساتید اخلاق حوزه در یکی از دروس اخلاق خود به موضوع «معرفت نسبت به ولایت اهل بیت علیهم السلام» پرداختند.

به گزارش «شیعه نیوز»، مرحوم آیت الله ناصری بیان کرده است: همه چیز در ولایت است و سعی کنیم که موقع از دنیا رفتن ولایت داشته باشیم. ممکن است که الان مدعی ولایت اهل بیت علیهم السلام باشیم اما به واسطه کثرت گناه در لحظه مرگ شیطان این ولایت را از انسان می‌گیرد.

یکی از دوستان ما در نجف تعریف می‌کرد که دو طلبه ایرانی در نجف خیلی با هم رفیق و دوست واقعی بودند و در یک حجره زندگی می‌کردند.

یکی از این طلبه‌ها مریض شد و به ناچار حجره او را عوض کردند؛ دوست او مرتب هر روز حجره‌اش می‌رفت و برایش غذا و دارو می‌برد و به او رسیدگی می‌کرد تا اینکه طلبه مریض به لحظه احتضار رسید، دوستش او را به سمت قبله دراز کرد و گفت که بگو «لا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ»، طلبه مریض صورتش را برگرداند.

دوستش خیلی ناراحت شد و دوباره گفت که بگو «لا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ علیًّ ولیُ الله»، او دوباره صورتش را برگرداند و این کار چند بار تکرار شد. دوستش خیلی ناراحت شد با خود می‌گفت ما یک عمر با هم زندگی کردیم او طلبه بسیار مومنی بود، حال دم رفتن می‌خواهد این گونه از دنیا برود؟!

پس از مدتی تصادفاً حال طلبه مریض بهتر شد. پس از این دوستش دیگر به سراغ او نیامد، این طلبه به حجره دوستش رفت و گفت چرا دیگر به سراغم نمی‌آیی؟
دوستش گفت که به نظرم دیگر رفاقت ما بس است. او گفت من همیشه مریض نیستم یک بار مریض شدم و تو پرستاری من را کردی. اصرار کرد برای ادامه رفاقت، اما او قبول نمی‌کرد. سوال کرد که چه چیز باعث شده که می‌خواهی رفاقت چندین ساله را قطع کنی. در روایت است «مَوَدَّةُ سَنَةٍ رَحِمٌ مَاسَّةٌ»؛ یک سال رفاقت واقعی و دینی، باعث رحم اصلی مانند خواهر و برادر می‌شود؛ قطع ارتباط با آن، در حکم قطع رحم است.

ماجرا را برایش تعریف کرد و گفت دم احتضار هر چقدر شهادتین را گفتم تا تکرار کنی رو برگرداندی.

گفت علت آن بود که من قالیچه کوچکم را خیلی دوست داشتم. زمانی که تو به من می‌گفتی تا شهادتین را تکرار کنم یک نفر آن قالیچه را جلوی چشم من می‌گرفت و آتشی در آنجا بود.

می‌گفت اگر آن کلمات را تکرار کنی این قالیچه را در آتش می‌اندازم، من صورتم را برمی‌گرداندم و زیر لبم «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» را می‌گفتم اما نمی‌خواستم که ببینم قالیچه‏ ام را به آتش انداخت. وقتی به سمت دیگر من می‌آمدی و می‌گفتی تا تکرار کنم می‌دیدم آن شخص دوباره در روبرویم ایستاده است. حال که حالم خوب شده است آن قالیچه را فروختم و پولش را به فقرا دادم.

این طلبه کار درستی نکرده است، نباید قالیچه را می‌فروخت. قالیچه را لازم داشت، به جای فروختن قالیچه باید آن را از دل خود بیرون می‌کرد نه اینکه قالی نداشته باشد.

منظور این است که محبت و علاقه به دنیا نداشته باش، وقتی محبت و علاقه به دنیا نداری خلاف هم نمی‌کنی. این همه ظلم و تعدی، گران‌فروشی، مخلوط کردن جنس خراب و خوب و فروختن آن به مردم، همه به خاطر علاقه به دنیاست، علاقه به دنیا را از دلت بیرون کن وگرنه داشتن مال دنیا عیبی ندارد. در زمان اهل بیت علیهم السلام دوستان و محبان ایشان و خود اهل بیت علیهم السلام مال دنیا داشتند، لکن علاقه به آن را نداشتند.

 

ارسال نظرات
نظرات حاوی عبارات توهین آمیز منتشر نخواهد شد
نام:
ایمیل:
* نظر: