۰

آواره شدن یک پیرزن به خاطر مهریه!

یک زن با مراجعه به کلانتری طبرسی شمالی مشهد درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی گفت: ۱۵ساله بودم که با پسرعمویم ازدواج کردم و صاحب ۷ فرزند شدم. حیدر مرد زحمتکشی بود و تعمیرگاه برق خودرو داشت. با آنکه هر دو بی‎‌سواد بودیم، زندگی عاشقانه‌ای داشتیم و او همواره تلاش می‌کرد شرایط مناسبی را برای آسایش و آرامش ما فراهم کند، اما اجل مهلت نداد و او در میان‎سالی به خاطر ابتلا به سرطان از دنیا رفت.
کد خبر: ۲۹۵۸۸۳
۱۵:۴۳ - ۰۶ مرداد ۱۴۰۳

شیعه نیوز | زنی با مراجعه به کلانتری از ماموران پلیس کمک خواست تا شوهرش را راضی کنند اجازه دهد که او به خانه برگردد.

به گزارش «شیعه نیوز»، یک زن با مراجعه به کلانتری طبرسی شمالی مشهد درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی گفت: ۱۵ساله بودم که با پسرعمویم ازدواج کردم و صاحب ۷ فرزند شدم. حیدر مرد زحمتکشی بود و تعمیرگاه برق خودرو داشت. با آنکه هر دو بی‎‌سواد بودیم، زندگی عاشقانه‌ای داشتیم و او همواره تلاش می‌کرد شرایط مناسبی را برای آسایش و آرامش ما فراهم کند، اما اجل مهلت نداد و او در میان‎سالی به خاطر ابتلا به سرطان از دنیا رفت.

در این وضعیت من که همه پس‌اندازهایمان را برای بیماری شوهرم هزینه کرده بودم، با کمک خانواده‌ام یک فروشگاه لوازم خیاطی راه انداختم و از این طریق فرزندانم را سر و سامان دادم و در نهایت نیز برای آنکه خوشبختی فرزندانم را ببینم و آن‌ها کمبودی در زندگی نداشته باشند، همه لوازم و تجهیزات مغازه را هم فروختم تا آن‌ها را با سربلندی به خانه بخت بفرستم.

آن زمان ۴۵ سال از عمرم گذشته بود که خودم آواره شدم. با آنکه فرزندانم احترام مرا داشتند و با من مهربانی می‌کردند، خودم نمی‌خواستم سربار آن‌ها باشم به همین خاطر به پیشنهاد یکی از همسایگانم با مردی ازدواج کردم که به تازگی همسرش را از دست داده بود و به تنهایی زندگی می‌کرد. محمود بازنشسته بود و اوضاع مالی خوبی داشت. اگرچه ابتدا فرزندانم مخالف بودند، بالاخره رضایت آن‌ها را جلب کردم و به زندگی مشترک با محمود ادامه دادم.

هنوز یک ماه از این ماجرا نگذشته بود که محمود با اصرار از من خواست از او شکایت کنم و مهریه‌ام را به اجرا بگذارم! با نگرانی از او پرسیدم آیا از من خطایی سر زده است که او پاسخ داد نه، اتفاقا خیلی تو را دوست دارم و به همین خاطر هم می‌خواهم مهریه‌ات را بپردازم تا دین تو بر گردنم نماند!

خلاصه حاج محمود هر ماه مبلغی را به عنوان مهریه به من پرداخت می‌کرد و حتی سند قطعه‌ای زمین را هم به نام من ثبت کرد. من هم با پول مهریه خودرویی گران‎قیمت خریدم و زیورآلات زیادی به سر و گردنم آویختم. روزهای شیرینی را با این شرایط سپری می‌کردم تا اینکه اوایل امسال شوهرم مدعی شد اکنون که همه مهریه‌ام را دریافت کرده‌ام، دیگر حق ندارم در منزل او زندگی کنم چراکه با پرداخت مهریه دیگر ما با هم نامحرم هستیم و حتی من مبلغی را که اضافه دریافت کرده‌ام نیز باید به او بازگردانم.

با این جملات خیلی ناراحت شدم و تلخی این پول‌ها را با همه وجودم احساس کردم. حاج محمود باآنکه مدعی بود مرا خیلی دوست دارد، اکنون اجازه نمی‌دهد به خانه‌ام بازگردم. این بود که به کلانتری آمدم تا تکلیف خودم را در این سن کهنسالی مشخص کنم.

با این ادعای عجیب مشخص شد که شوهر این زن از برخی موضوعات شرعی و قانونی اطلاعی ندارد به همین خاطر هم وی بعد از برگزاری جلسه مشاوره و با راهنمایی و کمک رئیس عقیدتی سیاسی کلانتری متوجه اشتباه خود شد و به همراه همسرش به خانه بازگشت.

 

ارسال نظرات
نظرات حاوی عبارات توهین آمیز منتشر نخواهد شد
نام:
ایمیل:
* نظر: