شیعه نیوز: در روز شمار ایام دهه عاشورای حسینی گفتیم که در روزهای پس از نزول امام حسین(ع) روز دوم محرم و نزول و رسیدن لشکریان کوفه از طرف عبیدالله بن زیاد که اولی عمرسعد با چهار هزار نفر بود، روزهای دیگر هم همین رسیدن لشکرهای متعدد اهل کوفه که هر روز حدود ۴ هزار نفر با سرکرده دیگری به کربلا فرستاده می شدند و به کربلا می رسیدند و در اطراف امام حسین(ع) بیابان را محاصره می کردند.
از روز ششم یا بنابر برخی از نقل ها در روز هفتم، شریعه فرات یعنی فرع آب فراتی که از طرف حله به کوفه سرازیر می شد، فرعی از آن به طرف کربلا می رسید و البته حربن یزید ریاحی بنا بر مأموریتی که از سوی ابن زیاد پیدا کرد اجازه نداد امام حسین(ع) نزدیک آب اتراق کند و خیمه خود را بزند لذا امام حسین(ع) با آب فاصله داشت. در واقع از ابتدای روز اول، دستور جلوگیری از آب نبود تا روز ششم یا هفتم که دستور جدیدی از ابن زیاد رسید برای جلوگیری آب از امام حسین(ع) و یاران ایشان.
بستن آب بر اهل بیت(ع)
پیش از این در نامه ای که عبیدالله بن زیاد به حربن یزید نوشت، آمده بود: «حسین را در بیابانی بی آب فرود آور.» به همین دلیل حرّ اصرار ورزید تا حضرت و یارانش در نزدیکی آب و یا در یک آبادی مستقر نشوند؛ اما آنان را از برداشتن آب منع نمی کرد تا اینکه شمر آمد. (گویا شمر بود که آب بستن را به ابن زیاد گوشزد کرد تا خود را به وی مقرّب تر سازد.)
بنی امیه همواره علی(ع) و بنی هاشم را متهم می کردند به کوتاهی نمودن در حق عثمان تا سرانجام تشنه به قتل رسید و به همین دلیل بود که معاویه در جنگ صفین، خود را زودتر به رود فرات رساند و امیرالمومنین علی(ع) را از برداشتن آب منع کرد. و امروز عبید الله در نامه ای برای عمر سعد چنین نوشت: «آب را بر حسین و یارانش ببند تا جایی که قطره ای از آن را نچشند، همان گونه که با امیرمومنان، عثمان بن عفان، آن مرد پرهیزگار پاکیزه مظلوم کردند.»
به همین دلیل عمر بن سعد، عمرو بن حجّاج زبیدی را فراخواند و پانصد نفر سواره در اختیارش گذاشت تا شریعه فرات را محاصره نمایند و حسین(ع) و اصحابش را از دسترسی به آب باز دارند تا حتی یک قطره هم از آن بر ندارند. این ماجرا سه شب پیش از شهادت حسین(ع) اتفاق افتاد.
نحوه شهادت حضرت قاسم(ع)
شیعیان ایران شب ششم محرم را به حضرت قاسم(ع) اختصاص می دهد. درباره نحوه شهادت قاسم بن الحسن(ع) ابومخنف به نقل از حُمید بن مسلم می گوید: نوجوانی همچون ماهپاره آمد با شمشیری در دست و پیراهنی بر تن، لنگی بسته و نعلینی که به پا کرده بود. بند نعل پای چپش پاره شد(خم شد آن را درست کند)، عمر و بن سعد بن نُفیل ازدی به من گفت: «به خدا قسم بر او می تازم.» گفتم: «چرا چنین می کنی؟ افرادی که احاطه اش کرده اند، او را بس است.» گفت: «به خدا بر او می تازم.» آنگاه بر او تاخت و با شمشیر ضربه ای بر سرش زد، جوانک با صورت بر زمین افتاد و گفت: «عمو جان!» حسین(ع) مانند بازِ شکاری پدیدار شد و مانند شیر غضبناک تاخت و ضربه ای بر عمرو زد، او هم که می خواست جلوی ضربت را بگیرد، ساعدش را سپر کرد که بر اثر آن ضربه، دستش از مفصل جدا شد و بر زمین افتاد و آنقدر اسبان بر او تاختند که مرد.
گرد و خاک که فرو نشست، حسین را دیدم که بالای سر جوانک ایستاده، در حالی که او پا بر زمین می زد، حسین فرمود: «دور باد قومی که تو را کشتند؛ مردمانی که در روز قیامت دشمنشان جدّت (رسول الله) باشد! این امر بر عمویت ناگوار است که او را صدا بزنی، اما پاسخ نگوید یا تو را پاسخ دهد، اما سودی نرساند! به خدا این صدا، صدای کسی است که خونخواهانش فراوان و یارانش اندک اند.» آنگاه قاسم را به سینه چسباند و از زمین بلند کرد.
حُمید بن مسلم می گوید: جوانک را نگاه کردم، در حالی که پاهایش به زمین کشیده می شد. حسین، قاسم را آورد و در کنار علی اکبر گذاشت؛ دیگر کشتگان اهل بیت نیز در اطراف آن دو تن قرار داشتند. من درباره آن جوانک پرسیدم، گفتند که قاسم بن الحسن بن علی بن ابی طالب است. (تاریخ طبری، ج ۵، ص ۴۴۷، به نقل از ابی مخنف، الارشاد، ج ۲، ص ۱۰۷ و ۱۰۸)