۰
صبر علی، نه ایوب

کجاست حقیقت ماجرای وصیت پیامبر(صلی الله علیه و آله)

آن هزار باب علمی که علی از آن دم می زد چه بود؟ کجاست حقیقت ماجرای وصیت پیامبر(صلی الله علیه و آله)؟کسی که خود، مسلمانان را به وصیت دعوت می کرد، چطور بی وصیت از دنیا رفت؟
کد خبر: ۲۷۹۸۹
۱۳:۱۵ - ۲۳ آبان ۱۳۹۰
SHIA-NEWS.COM شیعه نیوز:

آن هزار باب علمی که علی از آن دم می زد چه بود؟ کجاست حقیقت ماجرای وصیت پیامبر(صلی الله علیه و آله)؟ کسی که خود، مسلمانان را به وصیت دعوت می کرد، چطور بی وصیت از دنیا رفت؟ مگر ممکن است وصیتی نداشته باشد آن هم با آن مقام و با آن وضعیت جامعه مسلمین؟ علی در زمان مرگ پیامبر(صلی الله علیه و آله) از او چه شنید که آن را علومی هر کدام با هزاران باب بیان می کند؟
 
محمد(صلی الله علیه و آله)
عرق سردی بر گونه هایش نشسته بود. اضطراب تمام وجودش را در بر گرفته بود و نمی دانست چه کند. کار درستی بود، ولی تا کنون عملی به این سختی را انجام نداده بود. شاید می ترسید، نه از دشمنان خارجی هم چون ایران و روم و نه از دشمنان شکست خورده داخلی یعنی یهود و نصاری، بلکه از تفرقه ای که ممکن بود در بین یارانش پیش آید و مطمئنا پیش هم می آمد. می دانست که این امر برای گروهی از اطرافیانش سنگین خواهد بود. جنگ با خودی یعنی اختلاف و دودستگی و این سخت تر از جنگ با دیگران است و او هم بر این امر آگاه بود، ولی باید کاری می کرد. سرانجام قدم اول را برداشت و بعد قدم دوم و قدم های دیگر تا به بالای بلندی رسید؛ هر کس که من مولای او هستم، "علی" مولای اوست و ... .
 
اهل کتاب
گروهی از یهودیان گرد پیامبر(صلی الله علیه و آله) را گرفتند و از او سؤالی پرسیدند: ای رسول خدا! موسی(علیه السلام) بعد از خود جانشینی را برگزید تا دین خدا بی وصی نماند. آیا شما هم جانشینی دارید؟

پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) با قدم هایی تندتر از همیشه به سمت مسجد حرکت کرد. پیرمرد راه درست را نشانش داد و رسول خدا(صلی الله علیه و آله) را به مسجد راهنمایی کرد. شاید پیامبر(صلی الله علیه و آله) آن چند قدم را دوید تا خود را به مسجد برساند. یهودیانی که به دنبال پیامبر(صلی الله علیه و آله) بودند، نمی دانستند چه امری در حال وقوع است. رسول خدا(صلی الله علیه و آله) وارد مسجد گشت و به محراب نظر کرد. علی در رکوع بود و دیگر انگشتری در دست نداشت. صدای تکبیر پیامبر(صلی الله علیه و آله) در آسمان ها پیچید، ولی بسیاری از مردم آن را نشنیده گرفتند. رسول خدا(صلی الله علیه و آله) رو به یهودیان فرمود: علی ابن ابی طالب(علیه السلام)، جانشین بعد از من خواهد بود؛ مثل هارون(علیه السلام) برای موسی(علیه السلام). (اصول کافی، جلد2)
 
مردم
گوش کن که محمد چه می گوید! در بین این همه صحابه و یار، او علی را جانشینش می خواند! به خدا قسم که چقدر برای اسلام زحمت کشیدم و چه جنگ هایی که در آن زخم بر نداشتم، اما در آخر چه باید شود؟ این که علی هر چه گفت، من بگویم چشم؟ مگر من کم برای دین خدا زحمت کشیدم که اکنون علی را باید آقای خود بدانم. من زیر بار این حرف محمد نمی روم، حتما علی نزد محمد، خود شیرینی کرده و احتمالا خرجی هم کرده که محمد چنین می گوید. دارم با تو صحبت می کنم، چه می کنی؟

چقدر اراجیف به هم می بافی! من که با چنین صدای همهمه ای چیزی به گوشم نمی رسد؛ یعنی قرار نیست که برسد. گوش هایم سنگین شده یا مثلا حواسم جای دیگری بوده و متوجه سخنان محمد نشدم. برای این که دروغ نگفته باشم. تو شاهد باش که با این مارمولک در حال بازی کردنم و حواسم را پرت نموده ام.

به خدا سوگند که تو راست می گویی و من شاهد بر این مدعی هستم. البته من هم حواسم به تو و کارهای تو بود و نتوانستم به صدای محمد گوش دهم. عجب سر و صدایی، چه همهمه ای، من که چیزی نمی شنوم.
 
اصحاب
او که برای مسافرتی در خارج از مدینه، شخصی را جانشین خود می کرد، چطور می شود که برای بعد از مرگش جانشینی را منصوب نکرده باشد؟! یهود و نصاری و فلاسفه بر این عقیده هستند که پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) از نظر عقل، در مرحله کمال قرار داشت و این موضوع برای همه آشکار است. پیامبری که عرب بود و در میان اعراب به دنیا آمد، بزرگ شد و با تمام خصوصیات اخلاقی و رفتاری آنان آشنایی داشت، می دانست که اگر کینه ای از شخصی به دل داشته باشند، تا از آن شخص یا بستگان و نوادگانش و یا از قبیله اش انتقام نگیرند، آرام و قرار نخواهند داشت. (نهج البلاغه، خطبه 160)

هر انسان عاقلی که در مقام ریاست بر مردم قرار داشته باشد، برای این که آیین و دودمانش به خطر نیفتد، جانشینی را برای خود برمی گزیند؛ چه رسد به این که او پیامبر باشد و همواره دستور دهد که مسلمانان باید وصیت کنند. (همان)
 
علی(علیه السلام)
به خدا سوگند که ابوبکر ردای خلافت را بر تن نکرد، مگر این که به خوبی می دانست که علی(علیه السلام) مثل سنگ آسیا است برای گردش حکومت اسلامی. از فضایل علی(علیه السلام) آگاه بود و جانشینی او را قبول داشت، ولی آن را از آن خود می دانست. (نهج البلاغه، خطبه 3)

اینجا بود که علی(علیه السلام) ردای خلافت را رها کرد و کنار رفت. باید انتخاب می کرد که یا بپاخیزد و حق خود و مردم را از نااهلان بگیرد و یا در فضایی سراسر خفقان و تشویش، بردباری را برگزیند. محیطی که پیران در آن فرسوده، جوانان پیر و مردان با ایمان تا واپسین دم زندگی به رنج و سختی گرفتار می شوند. (همان)

عاقبت، بردباری را برگزید که بهترین و سخت ترین مسیر بود، حتی برای علی(علیه السلام) که در این راه خار و خاشاک چشمانش را پر کرد و استخوان شکسته همسرش، راه گلویش را گرفت و با چشمان خود می دید که میراثش را به یغما می برند، اما نباید حرفی می زد.


شبستان
ارسال نظرات
نظرات حاوی عبارات توهین آمیز منتشر نخواهد شد
نام:
ایمیل:
* نظر: