«شیعه نیوز»: شیخ مفید می نویسد که جمع بندی منابع تاریخی نشان می دهد، «عبدالرحمن بن ملجم مرادی» در سحرگاه ۱۹ رمضان سال ۴۰ هـ ق، با شمشیر آلوده به زهر، فرق حضرت علی(علیه السلام) را در محراب مسجد کوفه شکافت.(1) ضربه ای که دو روز بعد، به شهادت آن امام منجر شد. ابن سعد در کتاب «الطبقات الکبری» ذکر می کند که عبدالرحمان بن ملجم مرادی با برک بن عبیداللّه تمیمی و عمرو بن بکر تمیمی قرار گذاشتند که امام علی(ع)، معاویه و عمرو بن عاص را به قتل برسانند.(2)
در این میان اما فقط این ابن ملجم بود که توانست به هدف شوم خود دست یابد. برک بن عبدالله در شام به معاویه هجوم برد اما ضربت وی بر پشت معاویه فرود آمد و تنها به مقطوع النسل شدنش انجامید. عمرو بن بکر تمیمی نیز به هدف خود که کشتن عمروعاص در مصر بود نرسید، زیرا بنابر نقل های تاریخی، در آن سحر موعود، عمروعاص به دل درد مبتلا شده بود، شخص دیگری را برای نماز به مسجد فرستاده بود و عمر بن بکر تمیمی به اشتباه آن مرد را از پای درآورد.(3)
ابن ملجم مرادی، یکی از خوارج بود. امام علی(علیه السلام) با آنها بسیار مدارا کرد، اما نهایتا، آن تعداد از خوارج را که با منطق و سخن، قابل هدایت و بازگشت به سپاه کوفه نبودند، در جنگ نهروان کاملا سرکوب کرد و ابن ملجم یکی از 10 نفری بود که از مهلکه نهروان جان سالم به در بردند.(4)
هنگام نگاه به تاریخ و عطف توجه به این نکته که امام علی(علیه السلام) به دست یکی از خوارج به شهادت رسید – و نه مثلا به دست معاویه، که در دشمنی و کینه توزی علیه آن حضرت، در نبردی به عظمت و خون باری صفین، با ایشان جنگیده بود – ممکن است این سؤالات به ذهن آدمی خطور کند که خوارج چرا به این مرحله خطرناک در انحراف خود رسیدند؟ آنها چه کسانی بودند و پیرامون چه ایده ها و اندیشه هایی جمع شدند؟ چه ویژگی هایی داشتند و فعالیت های شان چه تأثیراتی در جامعه آن روز و تاریخ ما بعد آن گذاشت؟ آیا اوصاف و احوالی که خوارج به آن شناخته می شدند، منحصر به آنها ماند، یا به دیگر فرق و اعصار بعدی نیز تسرّی یافت؟ آنچه در پی می آید، تلاشی است برای ارائه پاسخی بسیار مختصر و اجمالی به این سؤالات.
انشعاب خوارج از سپاه امام علی(ع) در یک نگاه
خوارج از درون جنگ صفّین و داستان «حکمیّت» آشکار شدند. هنگامى که لشکر معاویه در جنگ صفّین در آستانه شکست قرار گرفت، عمرو عاص مکّار تدبیرى اندیشید و به شامیان توصیه کرد قرآنها را بر سر نیزه ها بلند کنند و بگویند: «ما تسلیم حکم قرآن هستیم هر چه درباره شما و ما بگوید عمل خواهیم کرد». امیرالمؤمنین علی(علیه السّلام) روشنگری کرد و فرمود که آنها هرگز تسلیم حکم قرآن نیستند این فقط مکر و نیرنگ و فریبى است که مى خواهند با آن، جلوی شکست حتمى خود را بگیرند، ولى گروهى از ساده لوحان به اتفاق جمعى از منافقان که در لشکر امام(ع) بودند، این سخن را نپذیرفتند و اصرار در توقف جنگ داشتند و حتى امام(ع) را تهدید به قتل کردند. امام براى جلوگیرى از اختلاف و پراکندگى به حکم اجبار دستور توقف جنگ را صادر فرمود، سپس گفتند باید دو نفر نماینده از دو لشکر براى پیدا کردن حکم قرآن انتخاب شود. در این جا اشتباه دیگری از سوى ساده لوحان و با کمک منافقان انجام گرفت که «ابو موسى اشعرى» ساده لوح را به عنوان نماینده لشکر بر امام تحمیل کردند، که به آن سرانجام تلخ معروف، یعنی فریب خوردن ابوموسی از عمروعاص و شکست حکمیت انجامید. در اینجا بود که در اتفاقی بسیار عجیب، گروهى از همان ساده لوحان در مقابل امام(علیه السّلام) علم مخالفت برداشتند که چرا امام تسلیم حکمیّت شده در حالى که قرآن مى گوید: «إِنِ الْحُکْمُ إِلَّا لِلَّهِ»(5)؛ (حاکم و حکم تنها خداست).(6)
این گروه که حکمیّت را نخست پذیرفته بودند و بعد پشیمان شدند، آن را بر خلاف قرآن و کفر پنداشتند و وقاحت و بى شرمى را به جایى رساندند که به امام(علیه السلام) اصرار کردند که توبه نماید و گرنه به نبرد با آن حضرت برمى خیزند! امام علی(ع) که اختلاف شدید را در داخل لشکر ملاحظه کرد و مشاهده نمود که منافقان پیوسته این آتش را دامن مى زنند دستور مراجعت به کوفه را صادر فرمود.
در کوفه دوازده هزار نفر از افراد لجوج و متعصّب، از مردم جدا شدند و به «حروراء» که قریه اى در دو میلى کوفه بود، رفتند و به همین دلیل این گروه از خوارج، «حروریّه» نامیده شدند. سرانجام نیز در سرزمین «نهروان» که در نزدیکى حروراء بود آماده جنگ با امیر مومنان(علیه السلام) شدند. ایشان نیز برای خواباندن فتنه خوارج لشکری فراهم آورده عازم نهروان شدند.
هنگامى که دو لشکر در مقابل هم قرار گرفتند، با مذاکره مکرّر – به منظور ارشاد خوارج – و با خطابه های حساب شده، روشنگر و بیدار کننده امام(علیه السلام)، قشر عظیمى از لشکر مخالف که فریب خورده بودند، جدا شدند و فریاد «التوبه التوبه یا امیر المؤمنین» بلند کردند و از امام تقاضاى عفو و بخشش نمودند و به این ترتیب هشت هزار نفر از سپاه دوازده هزار نفرى آنان برگشتند. طبق روایتى امام پرچمى در گوشه اى از میدان برافراشت و به توّابین دستور داد کنار آن پرچم قرار گیرند. بعد از آن که از هدایت باقی مانده آن گروه لجوج و خشک و نادان مأیوس شد و چاره اى جز جنگ نمى دید، امّا در عین حال به افراد خویش فرمود: «تا آنها آغاز به جنگ نکنند شما آغاز نکنید». همان کارى که در جنگ هاى «جمل» و «صفّین» انجام داد؛ ایشان مى خواست هرگز آغازگر جنگ نباشد. سرانجام «خوارج» حمله را شروع کردند که با دفاع کوبنده لشکر امام روبه رو شدند و در مدّت کوتاهى تمام چهار هزار نفر – جز نفرات معدودی که فرار نمودند – کشته شدند و از سپاه امام بیش از چند نفر کشته نشدند و صدق کلام آن حضرت که قبلا فرموده بود: «از این مهلکه از آنها ده نفر رهایى نمى یابند و از شما هم ده نفر کشته نمى شوند»، ثابت شد.(7)،(8)
توبه تعدادی از خوارج گردآمده در نهروان، از ترس مرگ بود؛ آنها به محض بازگشت به کوفه، دوباره ندای مخالفت سر دادند و در همراهی با خوارج دیگر شهرها و بستگان کشته شدگان در نهروان، هسته جماعت خارجی بعد از نهروان را پدید آوردند. آنها در سال های 38 تا 40 هـ ق در قالب گروه های کوچک چندصد نفری، به اطراف و اکناف حمله ور می شدند و البته هر بار توسط سپاه گسیل شده از سوی حضرت علی(علیه السلام) سرکوب می گشتند.(9)
پس از آن مقطع تاریخی خاص، گذر زمان و حوادث تاریخ، خوارج را در شهرها و نواحی مختلفی، از ایران و تا یمن و شمال آفریقا پراکنده ساخت. از میان فرقه های مختلف خوارج که از انشعابات متعدد میان آنها حاصل شد، امروزه تنها «اباضیه» به عنوان نزدیک ترین جماعت خوارج به عقاید قاطبه مسلمانان، در نقاطی از عمان، لیبی، زنگبار و الجزایر باقی مانده اند.(10)
ظهور خوارج منشأ تحولات سرنوشت سازی در تاریخ اسلام شد. پیدایش اولین فرقه «معارض دینی» در تاریخ اسلام، به هم خوردن وحدت سپاه امام علی(علیه السلام) و ایجاد دو دستگی در آن به عنوان مقدمه شهادت آن حضرت به دست یکی از آنان و در نتیجه مهیا شدن زمینه برای فرصت طلبی معاویه و تصاحب حکومت توسط او از مهم ترین این تحولات هستند.
خوارج و عقیده تکفیر
خوارج اولیه که بعداز جنگ صفین و ماجرای حکمیت پدید آمدند، درباره موضوعات مختلف، باورهایی داشتند که با تمام فراز و فرودها، بعدها به نوعی در فرقه های مختلف منشعب از آنها نیز ادامه یافت. یکی از مهم ترین باورهای خوارج، «تکفیر» است.
خوارج هر آن که را مرتکب گناه کبیره بود، تکفیر می کردند. آنها بر این رأی اتفاق نظر داشتند(11) و حتی فرقه ای از آنها به نام «ازارقه» که حدود سه دهه بعداز وقایع جنگ صفین ظهور کردند، به اندازه ای در تکفیر دچار افراط شدند که مرتکبین گناه کبیره را مرتدانی دانستند که امکان ایمان دوباره از آنها سلب شده و باید همه شان را به همراه فرزندان شان به قتل رساند تا مخلّد در عذاب جهنم گردند!(12)
نتایج عملی باور خوارج به تکفیر
به هر حال این باور تکفیری، دو نتیجه عملی مهم در رفتار آنها داشت: اول اینکه خوارج همه مکان ها و سرزمین هایی را که تحت سیطره شان نبود یا تحت سیطره دشمنان و رقبای شان بود، دارالکفر می خواندند و همه ساکنان آن سرزمین ها را کافر می دانستند. در نتیجه در باور آنها، خلیفه یا امامی که بر آن سرزمین سیطره و حکومت داشت نیز به واسطه گناهانی که مرتکب می شود، کافر است و قیام علیه او نه یک حق، بلکه تکلیفی دینی است.(13) نتیجه دوم نیز این بود که خوارج ریختن خون تمامی ساکنان آن دارالکفر را مباح می دانستند و بر اساس همین باور، در طول تاریخ دست به کشتارهای فراوانی زدند.(14)
چنانکه گفته شد، خوارج در جنگ صفین و هنگامی که ماجرای حکمیت پیش آمد، در اعتراض به پذیرش حکمیت از سوی امام علی(علیه السلام) – همان حکمیتی که خود با ساده لوحی آن را به امام تحمیل کرده بودند – اعلام کردند که قبول حکمیت کفر بود چون «إِنِ الْحُکْمُ إِلَّا لِلَّهِ»؛ (حکم فقط از آن خداست). آنها اصرار داشتند که از کفر پذیرش حکمیت، توبه کرده اند و امام نیز – نستجیر بالله – باید از این کفر توبه کند!(15)
خوارج و استنباط تکفیر از قرآن!
خوارج برای استدلال بر این عقیده سخیف و اثبات مقصود خود، به ظاهر بعضى از آیات قرآن که مفهوم آن را درک نکرده بودند، توسّل مى جستند. از جمله، آیه 97 سوره «آل عمران» که موضوعش درباره تارک حج است: «وَ مَنْ کَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِیٌّ عَنِ الْعالَمِینَ»؛ (و هر که کفر ورزد یقینا خداوند از جهانیان بى نیاز است). نیز آنان به ظاهر آیه 44 سوره مائده یعنی «وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْکافِرُونَ»؛ (و کسانى که به موجب آنچه خدا نازل کرده داورى نکرده اند، آنان خود کافرانند) نیز متمسک می شدند و آیه 23 سوره «جن» را نیز یعنی «وَ مَنْ یَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَإِنَّ لَهُ نارَ جَهَنَّمَ خالِدِینَ فِیها أَبَداً»؛ (و هر کس خدا و پیامبرش را نافرمانى کند قطعا آتش دوزخ براى اوست و جاودانه در آن خواهند ماند) به نحو دلخواه خود تفسیر می کردند. در این آیات، گاه درباره بعضى از گنهکاران اطلاق کلمه «کفر» شده و گاه تعبیر به «خلود در جهنم»، یعنی «جاودانه در دوزخ ماندن» که مخصوص کافران است دیده مى شود.
نقد اجمالی: واژه «کفر» در لغت و در اصطلاح شرع، همیشه به معنى خروج از اسلام نیست، بلکه کفر درجات و مراحلى دارد؛ گاه به معناى ارتکاب گناه و گاه به معنى انکار خداوند و اعتقادات دینى به کار مى رود. به عبارت دیگر، کفر به معناى فاصله گرفتن از حق یا پوشانیدن حق است که مراحل و درجاتى دارد و هر کدام براى خود داراى احکام مخصوصى است، همان گونه که ایمان نیز داراى درجاتى است و هر کدام احکام ویژه اى دارد.(16)
امام صادق(علیه السّلام) در روایت معروفى که در کتاب اصول کافى آمده است، کفر را در قرآن به پنج معنا تفسیر فرموده است که یکى از آنها، کفر به معناى ترک اوامر الهى و عصیان است.(17) البته در خصوص آیه 97 سوره آل عمران، عده ای این گونه به بی اساس بودن برداشت خوارج از آن اشاره کرده اند که: «مَنْ کَفَرَ» در آیه مذکور، کسی است که وجوب حج بر مستطیع را انکار می کند نه کسی که کافر شده، چنانکه خوارج گمان کردهاند.(18)
اما روشن ترین دلیل بر بطلان عقیده خوارج در کافر دانستن مرتکبین گناه کبیره، همان است که حضرت على(علیه السّلام) در خطبه 127 نهج البلاغه(19) بیان فرموده و آن این که: در عصر پیامبر(صلّى اللّه علیه و آله) گنهکاران متعددى بودند که حدّ شرعى بر آنها جارى مى شد ولى در عین حال تمام احکام اسلام حتى اگر توبه نمى کردند، نسبت به آنها رعایت مى گشت؛ احکامی مانند خواندن نماز میّت، دفن در مقابر مسلمین، احکام ارث اسلامى و در صورتى که بعد از اجراى حدّ، زنده بودند سهم بیت المال، ازدواج با خانواده هاى مسلمان و امثال آن. این سیره مستمره پیامبر اکرم(ص) که در دوران هاى بعد جریان داشت و تا به امروز در میان تمام مسلمین جهان جارى است، نشان مى دهد که مرتکب گناه کبیره هرگز کافر به معناى خارج از اسلام نیست، و نه تنها نمى توان خون او را ریخت بلکه وارد کردن کمترین جراحت بر او دیه دارد.(20)
عقیده خوارج درباره امام و حاکم
نظر خوارج درباره امام و پیشوای جامعه، برآمده از دیدگاه تکفیرآمیز آنها نسبت به مرتکبین گناهان کبیره بود. گفتیم که به نظر آنان هر کس که مرتکب گناه کبیره شود نمی تواند امام امت باشد و واجب است مسلمانان علیه چنین امامی خروج کنند. از همین رو آنان خروج خود علیه امام علی(علیه السلام) را انکار حکومت و حاکمیت کفر و جور دانستند. اعتراض آنها علیه امام علی(ع) این بود که چرا برخلاف آیه 67 سوره یوسف یعنی «إِنِ الْحُکْمُ إِلَّا لِلَّهِ» تسلیم حکمیت شده است.
امیرالمؤمنین(ع) در پاسخ به این استدلال سخیف – همان طور که در خطبه 125 نهج البلاغه هم نقل شده(21) – به آنها فرمود: [اصل] «حکمیّت» کفر نیست. قرآن در دو مورد اشاره به مسأله حکمیّت دارد: یکى در اختلافات خانوادگى(22) و دوم در مورد کفارات احرام.(23) ولى حکمیّت به این شکل که شما عمل کردید، سر تا پا اشتباه بود.(24) به طور کلی حکمیّت قرآن در اختلافات مسلمین، چیز پوشیده اى نبود و قرآن با صراحت به مسلمانان دستور داده است که اگر در چیزى اختلاف کردند حل اختلاف خود را از قرآن و سنت پیامبر(صلّى اللّه علیه و آله) بخواهند.(25) بنابراین پذیرش داورى قرآن با توجه به این که به اعتقاد همه مسلمانان قرآن آخرین سخن را در هر چیز مى گوید، مطلبى نبود که بر امام(علیه السّلام) خرده بگیرند، ولى آن بى خبران آن را به صورت یک نقطه ضعف منعکس ساختند.(26)
اقدامات خرابکارانه خوارج
اگر خوارج بعد از ماجرای حکمیت صفین، فقط عده ای معترض و مخالف فکری نظر و رأی امام علی(علیه السلام) باقی می ماندند که صف شان را از پیکره امت مسلمان جدا کرده بود، شاید حضرت برای کور کردن فتنه آنها دست به قبضه شمشیر نمی برد و برای سرکوب شان تا نهروان لشکر نمی کشید. امّا آنها اقداماتی علیه امنیت و استقرار جامعه آن روز کردند که شرشان جز با توسل به قدرت سخت رفع شدنی نبود.
آنان در ملأ عام و محل برگزاری مراسم های عمومی مانند مسجد کوفه صریحا با حکمیت مخالف می کردند، امام(علیه السلام) را به کفر متهم ساخته و حتی تهدید به قتل می نمودند و با دادن شعارهای ساختارشکنانه در اثنای خطابه های حضرت نظم عمومی را مخدوش می کردند تا از این راه به ایشان برای انصراف از حکمیت فشار بیاورند. با وجود همه اقدامات، این خشونت ها و خون ریزی های آنها بود که امام را به نبرد با آنها مجبور ساخت.(27)
خوارج هنگامی که از کوفه خارج شدند دست به جنایات بی سابقه ای زدند. عبد اللّه بن خبّاب فرزند صحابی معروف پیامبر(صلی الله علیه وآله) خبّاب بن ارت، همراه همسر باردارش سوار بر مرکبى از نزدیکى اجتماع خوارج مى گذشت. ضمن گفت وگویی که بین آنها با او پیش آمد، از او پرسیدند: «در باره على پس از پذیرش حکمیت چه مى گویى؟» او گفت: «على(ع) به حکم خدا داناتر است و نسبت به حفظ دین خود از همه استوارتر و آگاهتر». در واکنش به این سخن خوارج سر عبدالله را با وضع فجیعی از تنش جدا کردند و به این جنایت نیز اکتفا ننموند، بلکه به همسر باردارش نیز حمله ور شده، او را کشتند و شکمش را دریدند و جنینش را نیز از بین بردند.(28)
جسارت و خشونت خوارج نمودهای دیگری نیز داشت. قیس بن سعد بن عباده مى گوید: هنگامى که امام(علیه السلام) در مقابل خوارج قرار گرفت، فرمود: «آن کس که عبد اللّه بن خبّاب را کشته است، معرفى کنید تا قصاص شود!» اما آن خیره سران گفتند: «همه ما قاتل او هستیم». در مقابل این رفتارها امام (ع) اصحاب و یاران خود را به خویشتندارى در برابر خوارج دعوت مى کرد و درگیر شدن با آن افراد فریب خورده لجوج و به ظاهر مسلمان را صلاح نمى دانست. حبّه عرنى مى گوید: هنگامى که در برابر خوارج رسیدیم، آنها بدون مقدّمه ما را تیر باران کردند. ما از على(علیه السّلام) اجازه مقابله خواستیم، فرمود: «خویشتندار باشید!»، بار دوم، شروع به تیر اندازى کردند، باز امام ما را به خویشتندارى دعوت کرد. بار سوم، که تیر باران را آغاز کردند و از امام دستور خواستیم، ایشان اذن نبرد دادند.(29)
ویژگی های رفتاری خوارج و منش آنها
علاوه بر باورهای متفاوت، خوارج دارای ویژگی ها، خلق و خوها، منش ها و اوصاف شخصیّتی ای بودند که آنان را از صف امت اسلامی متمایز می کرد. منشأ این ویژگی هایی که حتی بعضا متصاد هم بودند، گاه جهل آنها به حقایق دینی و گاه تعصب های بی جا به برخی باورها و جزم اندیشی درباره آنها بوده است. در ادامه برخی از این ویژگی ها را مروری اجمالی می کنیم.
تعصب و فریفته شدن به شعارهای جذاب
خوارج در مقایسه با دیگر فرقه های اسلامی سرسخت ترین فرقه در دفاع از مذهب خویش بودند و برای عقاید خویش بیشترین از خودگذشتگی ها را می کردند. آنها در حقیقت عابدان خشک و نادانی بودند که به خاطر افراط در چسبیدن به ظواهر دین و بى اعتنایى به حقیقت آن، «مارقین» نامیده شدند.(30) آنها کلماتی را از قرآن دستاویز خود قرار می دادند و آن را دینی مقدس می پنداشتند، به گونه ای که در نظرشان هیچ مؤمنی نمی بایست از آن رویگردان باشد. برای مثال شعار «إِنِ الْحُکْمُ إِلَّا لِلَّهِ» چنان در ذهن شان نقش بست که آن را دین خود قرار دادند. علاوه بر آن اندیشه بیزاری از خلیفه سوم عثمان بن عفان و حضرت علی(علیه السلام) و حاکمان بنی امیه نظرشان را جلب کرد تا بدان جا که این فکر بر قدرت فهم و درک آنان سایه افکند و ادراکات شان را تحت الشعاع خود قرار داد و تمام راه هایی را که برای رسیدن به حق به آنان جهت می داد، مسدود کرد. از این رو هر که را از عثمان و علی(علیه السلام) و طلحه و زبیر و بنی امیه اعلام برائت می کرد، در جمع خود راه می دادند و نامش را در زمره اسامی خود می افزودند. ولی درباره دیگر عقایدش با وی مدارا می کردند هر چند آن اعتقادات دیگر دارای اهمیت بیشتری بود.(31)
عدالتخواهی، امر به معروف و نهی از منکر و جهاد با حاکمان جور، والاترین آرمان اجتماعی(32) و از شعارهای دیگر آنها بود؛ البته با قرائت و درک کوری که از آن شعار ها داشتند.
تهوّر خوارج
عشق به جانفشانی و علاقه به مرگ و استقبال از خطر بدون آن که انگیزه محکمی برای این کار در میان باشد، یکی دیگر خصلت های خوارج بود که چه بسا این ویژگی از جاه طلبی برخی از آنان و اختلال روحی و عصبی برخی دیگرشان ناشی می شد، نه اینکه کاملا از روی شجاعت [و قدرت تحلیل بالا برای جانفشانی در راه هدفی مقدس] باشد. از این روی می بینیم که از شکستن خطبه ها و نمازهای امام علی با راه انداختن داد و فریاد و حتی دشنام دادن و نسبت شرک دادن به آن حضرت هیچ ابایی نداشتند و بالاتر از آن، مبارزطلبی می کردند – و همان طور که اشاره رفت – در ماجرای عبدالله بن خباب وقتی امام از آنها خواست که قاتلان را تسلیم کنند، اعلام کردند که همه شان قاتلان او بوده اند. آنها در برخی نبردها، به نشان آمادگی برای مرگ، موهای سرشان خود را می تراشیدند(33) و اسب های شان را پی می کردند و غلاف شمشیرهای شان را از بین می بردند و به تمنّای بهشت، به دشمنان شان حمله ور می شدند.(34)
اخلاص خوارج
نشانه بسیاری از خوارج صفت اخلاص آنها بود ولی اخلاصی توأم با گرایش و تعلق خاطر به جهت و گروه خاصی که بر درک آنان چیره شده بود. روایت شده که وقتی عبدالله بن عباس برای بحث و مناظره با آنها از سوی حضرت علی(علیه السلام) به اردوی شان فرستاده شد، پیشانی آنان را در اثر سجده های طولانی، زخمی و پینه بسته یافت و دست های شان را همانند زانوی شتران درشت و ستبر مشاهده کرد، در حالی که پیراهن های پاکیزه بر تن داشتند.(35) به هر حال این گروه نادان و فراموشکار که در میان آنان افراد به ظاهر بسیار متعبّد و مقیّد به واجبات و مستحبات شرع نیز دیده مى شدند، از اسلام تنها به پوستى قناعت کرده و مغز آن را رها کرده بودند.(36)
تمسک خوارج به ظاهر الفاظ
همان طور که دیدیم، خوارج هم در شعار «إِنِ الْحُکْمُ إِلَّا لِلَّهِ» و هم در آیاتی از قرآن که آنها برای تکفیر مخالفان خود به آنها تمسک می جستند بسیار ظاهرگرا بودند. یعنی بدون تأمل صحیح در معنای آیات قرآن و تلاش برای بازیابی تفسیری صحیح و همگرا با دیگر آموزه های اسلامی از آیات قرآن، آنها آیه یا آیاتی از قرآن را مورد تمسک قرار می دادند و با جمود بر ظاهری ترین و سطحی ترین معنای آن، این گونه معنای ناصواب را مبنای عمل خود قرار می دادند. برای همین است که می بینیم هم در ماجرای حکمیت و هم اتهام امام علی(علیه السلام) به کفر، حضرت با استدلال هایی بسیار ساده، تلاش می کرد که بیان کامل تری از معارفی که آنها به صورت ناقص فهم شان کرده و مبنای عمل شان قرار داده بودند، ارائه و مسیر انحرافی شان را در درک آموزه های اسلامی، اصلاح و به راه راست ارشادشان کند. به خاطر همین ظاهربینی خوارج بود که امام علی(ع) نوعا به جای استدلال با عبارت ها و نصوص قرآن کریم، به عمل و سیره پیامبر تمسک می جست؛ زیرا عمل قابل تأویل نیست و فقط به گونه صحیحش فهمیده می شود. لذا جایی برای دیدگاه های سطحی و غیرعمیق و اندیشه های یک سویه آنان که نگرشی جزئی داشت باقی نگذاشت؛ چه اینکه نگرش جزئی و موردی در فهم عبارت ها و درک روش ها، موجب دوری از هدف و مقصود می شود در حالی که نگاه فراگیر و همه سونگر، راهی درست و مستلزم رسیدن به تمام جوانب حقیقت است.(37)
خوارج و جمع صفات متضاد
تعصب، تهور، جهل و ظاهرنگری خوارج، باعث می شد که در رفتارها و تصمیمات شان، تضادهای فراوانی دیده شود. برای مثال در داستان فجیع قتل عبدالله بن خباب و همسرش می خوانیم که در اثنای آخرین گفت وگوهای شان با او، یکى از خوارج دانه خرمایى را که از درخت نخلى بر زمین افتاده بود برداشت و بر دهان گذاشت. دوستانش بر سرش فریاد کشیدند که «چرا به حق دیگران تجاوز کردى و مال غصب خوردى؟» و او خرما را از دهان بیرون افکند! یکى دیگر از آنها خوکى را که راه بر او بسته بود کشت، دیگران بر او اعتراض کردند که این عمل نادرستى بود و این در واقع مصداق فساد در ارض است!(38)
این تضاد در رفتارها و منش ها، گاهی اوقات حتی وضعیت های بسیار عجیبی را برای سایر مسلمانان پدید می آورد و آنها را مجبور به تقیه می کرد.
واصل بن عطا که از دانشمندان معروف عصر خود بود، به اتفاق جمعى از یارانش به راهى مى رفتند که از دور گروهى از خوارج را دیدند و سخت احساس خطر نمودند.
واصل به یاران خود گفت: اگر آنها سؤالى کردند، جواب را به من حواله دهید و شما ساکت باشید.
هنگامى که با آنها ملاقات کردند خوارج از واصل و همراهانش پرسیدند: شما بر کدام مذهب هستید؟
واصل گفت: ما گروهى مشرک هستیم که به شما پناه آورده ایم تا کلام خدا را از زبان تان بشنویم و با احکام و معارف اسلام آشنا شویم! آنها گفتند: ما شما را به پناه خود پذیرفتیم.
واصل گفت: پس احکام خدا را به ما بیاموزید، آنها شروع کردند احکام خدا را به آنان آموختن.
واصل گفت: من و همراهانم دین اسلام را پذیرفتیم، اکنون ما را به جایگاه امن خود برسانید، چون قرآن شما مى گوید: «وَ إِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ اسْتَجارَکَ فَأَجِرْهُ حَتَّى یَسْمَعَ کَلامَ اللَّهِ ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ»(39)؛ (هر گاه یکى از مشرکان از تو پناه جوید به او پناه ده تا کلام خدا را بشنود، سپس او را به محل امنش برسان). آنها به یکدیگر نگاه کردند و سپس گفتند: درست است، حق همین است، سپس آنان را همراهى کردند تا از منطقه قلمرو خوارج سالم بیرون روند!(40)،(41)
دیگر ویژگی های خوارج
علاوه بر ویژگی هایی که برای خوارج برشمرده شد، آنها اوصاف دیگری نیز داشتند که به آنها شناخته می شدند. خوارج بسیار قرآن می خواندند و عبادت می کردند(42) و گرایش به زهد یا تظاهر به آن در میان شان فراوان بود.(43) با این حال آشنایی کاملی با سنّت پیامبر و احکام دین نداشتند(44) و همان طور که گفته شد فهم سطحی و نادرستی از قرآن داشتند و آیات آن را بر موارد نادرست تطبیق می دادند. با این حال نگاه تکفیری به دشمنان شان و عموم مسلمان، باعث پدید آمدن نوعی غرور و خودبرتربینی در شخصیت آنها شده بود، و برای همین به رغم ضعف در احتجاج، تمایل به جدل و بحث و مناظره با دیگران همیشه در آنها زبانه می کشید.(45) نظم ناپذیری آنان باعث انشعاب های پی درپی شان می شد، و بسیار پیش می آمد که نامتحد و ناهماهنگ عمل کنند.(46)
فرضیه ای برای تحلیل رفتار خوارج
یکی از فرضیه هایی که در تحلیل رفتارهای عجیب و سراسر تضاد خوارج مطرح می شود، تبارشناسی آنان به عنوان مردمانی ساده و برآمده از شرایط سخت طبیعی است. بیشتر خوارج از عرب های صحرانشین بودند و فقط عده کمی از آنان عرب ساکن روستاها بودند. اینان در سال های نزدیک به ظهور اسلام، در فقر و تنگدستی شدیدی به سر می بردند و با ظهور اسلام نیز وضع مادی آنان بهتر نشد؛ زیرا همچنان در محنت و سختی و در دشواری های زندگی بیابانی گرفتار بودند و در حالی دین اسلام به سراپرده دل آنان راه یافت که قلب های شان با ساده اندیشی و تنگ نظری و دوری از علوم و دانش ها همراه بود. مجموعه این عوامل دست به دست هم داد تا انسان هایی مؤمن و متعصب و بی باک و متهوّر به جهت صحرانشینی و زاهد و تارک دنیا به سبب نداشتن و نیافتن، پدید آیند؛ چه اینکه انسان نادار هر گاه ایمان بر او چیره شود و عقیده درستی وجدانش را بیدار کند، از خواسته های مادی و لذت های دنیایی دست برمی دارد و با تمام وجود به نعمت های آخرت روی می آورد. این گونه زندگی که اینان در صحراهای خشک و مخوف خویش با آن سر و کار داشتند، ایشان را به خشونت، تندی، بی رحمی و درشتی وا می داشت؛ زیرا جان آدمی تصویری است از آنچه در کنار هم قرار گرفته. اگر اینان زندگی به طور کامل مرفه و غرق در نعمت یا تا حدی اینچنین می داشتند، همین امر قدری از درشتی و تندی آنان می کاست و سرسختی آنان را نرم و تندی شان را ملایم می کرد.(47)
پیش بینی حضرت علی(ع) از سرنوشت خوارج و توصیه آن حضرت به نوع تعامل با آنها
امام علی(علیه السلام) نهی کردند که بعد از خودشان کسی با خوارج نبرد کند و در بیان علت این نهی خود فرمودند: «فَلَیْسَ مَنْ طَلَبَ الْحَقَّ فَأَخْطَأَهُ کَمَنْ طَلَبَ الْبَاطِلَ فَأَدْرَکَه»(48)؛ (زیرا کسى که در جست و جوى حق بوده و خطا کرده همانند آن کس که طالب باطل بوده و آن را به دست آورده است نمى باشد). همان گونه که مرحوم «سیّد رضى» با جمله: «یعنی معاویه و أصحابه» اشاره کرده است، منظور امام(ع) از طالبان باطل معاویه و یاران او است. به این ترتیب به اصحابش توصیه مى کند به جاى اینکه در دو جبهه مبارزه کنند، مبارزه خود را منحصرا متوجّه غاصبان بنى امیّه و غارتگران شام سازند.(49) در مقایسه خوارج با ظالمان شام، نباید فراموش کرد که اینها افراد نادانى بودند که به گمان خود به طلب حق برخاستند ولى بر اثر جهل و تعصّب، راه افراط را پیمودند و از حق تجاوز نمودند و در آن سوى حق قرار گرفتند، ولى معاویه و یارانش آگاهانه به دنبال باطل رفتند و به آن رسیدند. بنابراین، اگر بنا باشد انسان تنها با یکى از این دو دشمن مبارزه کند و توانایى بر پیکار هر دو نداشته باشد، کدام را باید انتخاب نماید؟ بى شک باید گروه دوم را براى مبارزه برگزیند.(50)
موضوع دیگری که امام علی(علیه السلام) درباره سرنوشت خوارج بیان کردند، موضوع زوال ناپذیری و ادامه حیات آنان به عنوان یک خط فکری در بستر تاریخ بود. پس از جنگ نهروان هنگامى که همه خوارج تقریبا از میان رفتند، یکى از یاران امام(ع) از قلع این مادّه فساد اظهار خوشحالى کرد. امام(ع) فرمود: «کَلَّا وَ اللَّهِ إِنَّهُمْ نُطَفٌ فِی أَصْلَابِ الرِّجَالِ وَ قَرَارَاتِ النِّسَاءِ کُلَّمَا نَجَمَ مِنْهُمْ قَرْنٌ قُطِعَ حَتَّى یَکُونَ آخِرُهُمْ لُصُوصاً سَلَّابِین»(51)؛ (نه، به خدا سوگند! آنها نطفه هایى در صلب پدران و رحم مادران خواهند بود که هر زمان شاخى از آنها سر بر مى آورد و آشکار مى شود و قطع مى گردد تا این که آخرشان دزدها و راهزنان خواهند بود). یعنی به فرض که مردان آنها در این جنگ کشته شده باشند، ولى نطفه هاى دیگرى در آینده پرورش مى یابد و از مادر متولّد مى شود که راه خوارج را مى پوید و به جرگه آنها مى پیوندد. این سخن در جنبه ای دیگر، اشاره به شرارت و شیطنت و درنده خویى خوارج مى کند که همچون یک حیوان شاخدار در صدد ایذاء و آزار دیگران بودند و از سوى دیگر اشاره به شکست هاى پى در پى و ناکامى هاى مکرّر آنها در طول تاریخ حیات شان دارد. این امر به وضوح در تاریخ منعکس است. جنبه دیگر این سخن پیشگویی عاقبت آنها است که «در آخر کار آنان دزدان و راهزنان خواهند شد». یعنی از شکل یک گروه به اصطلاح مذهبى و یا سیاسى به صورت یک مشت دزد غارتگر در مى آیند.
صدق این پیشگویى از نظر تاریخى روشن است. چرا که ارباب تواریخ افراد متعدّد و سرشناسى از خوارج را نام برده اند که به صورت دزدانى خطرناک در آمدند و به راهزنى مشغول شدند. از جمله افراد سرشناس خوارج که عاقبت کارش به دزدى و غارتگرى کشیده شد «ولید بن طریف شیبانى» در ایام «هارون الرشید» بود. در ایام «متوکّل» عباسى نیز فرد دیگرى از آنان به نام «ابن عمرو خثعمى» به راهزنى و شرارت و ناامن ساختن جاده ها پرداخت. سپس جماعت دیگرى از خوارج در منطقه «کرمان» و «عمان» به دزدى و شرارت پرداختند و در ردیف «مفسدان فى الارض» و «محاربین» قرار گرفتند که «ابو اسحاق صابى» در کتاب «التاجى» نام آنها را بر شمرده است.(52)
امتداد جریان و خط فکری خوارج در طول تاریخ
خوارج یک جریان بودند نه یک گروه. جریانی که در طول تاریخ اسلام در مقاطع مختلف ظاهر مى شدند. حتى قرائن تاریخى نشان می دهد که جریان آنها از عصر پیامبر(صلّى اللّه علیه و آله) ظاهر شد. مرحوم «طبرسى» از «ابو سعید خدرى» در ذیل آیه 58 سوره توبه یعنی «وَ مِنْهُمْ مَنْ یَلْمِزُکَ فِی الصَّدَقاتِ فَإِنْ أُعْطُوا مِنْها رَضُوا وَ إِنْ لَمْ یُعْطَوْا مِنْها إِذا هُمْ یَسْخَطُون»؛ (و در میان آنها کسانى هستند که در [تقسیم] غنایم به تو خرده می گیرند؛ اگر از آن [غنایم، سهمى] به آنها داده شود، راضى مى شوند؛ و اگر داده نشود، خشم مى گیرند [خواه حقّ آنها باشد یا نه])، چنین نقل مى کند: هنگامى که پیامبر(ص) مشغول تقسیم غنائم بود – و به گفته ابن عباس غنائم قبیله «هوازن» را در روز «حنین» تقسیم مى کرد – مردى به نام «حرقوص بن زهیر» نزد پیامبر(ص) آمد و به حالت اعتراض گفت: اى رسول خدا در تقسیم غنائم عدالت را رعایت کن. پیامبر(ص) ناراحت شد و فرمود: واى بر تو اگر من عدالت را رعایت نکنم چه کسى مى تواند عدالت را رعایت کند؟ «عمر» گفت: اى رسول خدا اجازه فرما گردنش را بزنم. پیامبر(ص) فرمود: «دَعْهُ فَإِنَّ لَهُ أَصْحَاباً یَحْتَقِرُ أَحَدُکُمْ صَلَاتَهُ عِنْدَ صَلَاتِهِمْ وَ صِیَامَهُ مَعَ صِیَامِهِمْ یَمْرُقُونَ مِنَ الدِّینِ کَمَا یَمْرُقُ السَّهْمُ مِنَ الرَّمِیَّه…»؛ (او را رها کن، او یارانى دارد که هر یک از شما نماز خود را در برابر نمازشان کوچک مى شمرد و روزه خود را در برابر روزه های شان اندک مى بیند، ولى [هم اینان] از دین خدا با سرعت و شتاب خارج مى شوند آن گونه که تیر از کمان خارج مى شود).
مرحوم طبرسى مى افزاید: در حدیث دیگرى آمده است که پیامبر(صلّى اللّه علیه و آله) درباره آنها چنین فرمود: «فَاِذا خَرَجُوا فَاقْتُلُوهُمْ ثُمَّ اِذا خَرَجُوا فَاقْتُلُوهُمْ»؛ (هنگامى که خروج کنند آنها را به قتل برسانید سپس هنگامى که خروج کنند آنها را به قتل برسانید). آن گاه آیه فوق نازل شد که مى فرماید: بعضى هستند که در تقسیم غنائم به تو خرده مى گیرند هر گاه سهم قابل ملاحظه اى به آنها داده شود راضى مى شوند و اگر داده نشود خشم مى گیرند.(53) این سخن به خوبى نشان مى دهد که ریشه هایى از اندیشه هاى این گروه از همان عصر پیامبر اکرم(صلّى اللّه علیه و آله) وجود داشته است که هر گاه منافع شان به خطر مى افتاد ابا نداشتند که قداست پیامبر(ص) را هم بشکنند. «حرقوص بن زهیر» که در این حادثه به پیامبر معترض بود، بعدها یکی از مهم ترین سران خوارج شد.(54)
ابن ابى الحدید از مسند «احمد حنبل» نقل مى کند که «عایشه» از «مسروق» پرسید: از «مخدج» (یکى از رؤساى معروف خوارج) چه خبر دارى؟ گفت: على بن ابى طالب او را در کنار نهروان کشت. عایشه گفت: شهودى در این مسأله براى من اقامه کن. «مسروق» مردانى را که شاهد این ماجرا بودند نزد عایشه آورد و گواهى دادند که مخدج کشته شد. سپس «مسروق» اشاره به قبر پیامبر(صلّى اللّه علیه و آله) کرده، به عایشه مى گوید: تو را به صاحب این قبر قسم، چه چیز از صاحب این قبر در باره آنها شنیدى؟ «عایشه» گفت: شنیدم مى فرمود: «أَنَّهُمْ شَرُّ الْخَلْقِ وَ الْخَلِیقَهِ یَقْتُلُهُمُ خَیْرِ الْخَلْقِ وَ الْخَلِیقَهِ وَ أَقْرَبَهُمْ عِنْدَ اللَّهِ وَسِیلَهً»؛ (آنها بدترین مخلوقات و بدترین انسان ها هستند و آنها را بهترین انسان و بهترین مخلوقات و مقرّب ترین آنها نزد پروردگار به قتل مى رساند).(55)
آنچه از این ریشه یابی تاریخی به دست می آید این است که اگرچه ظهور و بروز خوارج در صفّین و بعد از داستان حکمین در عصر على(علیه السلام) بود ولى این به آن معنا نیست که فرهنگ خوارج قبل از آن وجود نداشت. امروز نیز این فرهنگ منحط در میان گروه هایى در جوامع مختلف پیدا مى شود و شاید بسیارى از وهّابیان را بتوان در این زمره دانست. چرا که ویژگى هاى فوق الذکر در آنان نمایان است.(56) آنها نیز به بعضى از ظواهر عبادات و مستحبّات، سخت پایبندند و گاه انجام کوچکترین مکروهات و یا مخالفت با مستحبّات را جایز نمى دانند، ولى در مقابل، غالب مسلمانان را اعم از شیعه و سنّى مشرک مى شمرند و خون بسیارى را مباح مى دانند و با این که از نظر تفکّر اسلامى و عقائد، سخت عقب مانده اند خود برتربینى فوق العاده اى بر آنها حاکم است، نادانى خوارج و غرور و خود بزرگ بینى آنها و بى رحمى و قساوت در وجود آنان کاملا هویداست. آنها همچون خوارج خود را حقّ مطلق و دیگران را باطل مطلق مى پندارند با آن که بهره کمى از علوم اسلامى دارند.(57) عالمان وهابی همواره اندیشه های خود را چنان درست فرض می کنند که احتمال خطا بودن ندارد و نظریه های دیگران را چنان خطا می دانند که احتمال درست بودن ندارد.(58)
درباره سطحی نگری و ظاهربینی وهابیان و شباهت شان در این خصلت با خوارج نیز نباید این نکته را از یاد برد که درباره آیاتی از قرآن که صفاتی چون غضب، کلام، فرود آمدن نزد مردم و… را به خدا منتسب می کنند، سلفیان [و وهابی ها] بدون آنکه این آیات را تأویل برند یا به خلاف ظاهر آن تفسیر کنند، ثابت می دانند.(59)
مقایسه ای بین تکفیر در اندیشه خوارج و آرای وهابیان
به عقیده وهابیان توحیدی که پیامبران برای آن مبعوث شده اند، توحید الوهی(عبادی) است. با توجه به مبنای معناشناسی وهابیت، که همان ظاهرگرایی است، مطلق خضوع و خشوع عبادت است و هر عملی که همواره با خضوع و خشوع باشد و برای غیر خدا انجام شود، عبادت تلقی می شود. محمد بن عبدالوهاب و پیروانش اموری را مصداق کفر می خوانند که هیچ یک از مذاهب اسلامی آنها را نه از نظر صورت عمل و نه از نظر نیت، مصادیق کفر نمی دانند، بلکه با تکیه بر آیات، روایات و سیره مسلمانان، مشروع و مستحب می شمارند.
وهابیان اموری مانند توسل، زیارت، طلب شفاعت از اولیای الهی و سفر برای زیارت را مصداق عبادت و موجب خروج از دین و ارتداد مسلمانان می دانند. محمد بن عبدالوهاب مسلمانان را به سبب انجام این اعمال کافر می شمارد در حالی که آنان نماز می خوانند، روزه می گیرند، برای خدا حج و عمره به جای می آورند و در یک جمله، خداوند را می پرستند و در قلب و زبان و حتی در عمل موحدند.
جدای از این موارد، محمد بن عبدالوهاب مسلمان بودن را مرکب از اقرار زبانی، تصدیق قلبی و عمل می داند و معتقد است که اقرار کفار – مسلمانان – به توحید خداوند، موجب حرمت خون و اموال آنها نمی گردد. چنین قرائتی از توحید یادآور اندیشه خوارج در باب ایمان است که به تلازم ایمان و عمل قائل بودند. آنان مرتکب کبیره را کافر و قتل او را جایز می دانستند. وهابیان نیز با تعریفی ابداعی از توحید، هر عملی را که به نظرشان منافی با توحید وهابی باشد، هر چند نیت و انگیزه مشرکانه نداشته باشد، کفر تلفی می کنند و خون و مال مسلمانان را مباح می شمارند. تفاوت عمده خوارج با وهابیت این است که خوارج گناهانی را که همه مسلمانان مرتکب آن را فاسق می شمردند موجب خروج از دین می دانستند، اما وهابی ها اموری را شرک و کفر می دانند که مسلمانان مصداق شرک و کفر نمی دانند و حتی قرآن، حدیث و سیره مسلمانان مشروعیت و مقبولیت آن امور را تایید می کند.(60)
سخن پایانی
علاوه بر ظهور و حضور فرقه هایی با خصلت های خوارج در محیط اهل سنت، متاسفانه در محیط خودمان نیز افرادى را مى بینیم که به ظواهر عبادات سخت پایبندند ولى گاه، بر بزرگترین و پاکترین علما و خدمت گزاران دینى خرده مى گیرند و آنها را از طریق صحیح منحرف مى دانند و در پى فتنه گرى و شرارت و آشوبند(61) و از آن تأسف برانگیزتر اینکه با اقدامات جاهلانه و فتنه انگیزانه خود و تحریک احساسات و کینه اهل سنت، بهانه های کافی و مناسبی به خوارج آنها می دهند که خون های پاک بی گناهان شیعه را بریزند و حتی اگر خون فرق سر ولی زمان را نریزند اما با اعمال شان، او را غریب و دلش را خون می کنند. با این همه باید توجه داشت که مبارزه با خوارج و خارجی صفتان – جز در موارد حاد – از طریق جنگ و ستیز نیست. راه درمان این بیمارى اجتماعى بالا بردن سطح فرهنگ عمومى و آگاهى کافى نسبت به مسائل دینى و اعتقادى است.(62)
پی نوشت:
(1). الإرشاد فی معرفه حجج الله على العباد، مفید، محمد بن محمد، کنگره شیخ مفید، قم، 1413هـ ق، چاپ اول، ج 1، ص 20.
(2.). ر.ک: الطبقات الکبرى، ابن سعد، أبو عبد الله محمد بن سعد بن منیع الهاشمی، تحقیق: محمد، عبد القادر، عطا، دارالکتب العلمیه، بیروت، 1410هـ ق، الطبعه الأولى، ج 3، ص 25 تا 28.
(3). ر.ک: الکامل فی اللغه والأدب، المبرد، محمد بن یزید، المحقق: محمد أبو الفضل إبراهیم، دارالفکر العربی، قاهره، 1417هـ ق، الطبعه الثالثه، ج 3، ص 149.
(4). ر.ک: جمل من أنساب الأشراف، البلاذری، أحمد بن یحیى بن جابر بن داود، تحقیق: سهیل زکار وریاض الزرکلی، دار الفکر، بیروت، 1417هـ ق، الطبعه الأولی، ج 3، ص 373 تا 375.
(5). سوره یوسف، آیه 67.
(6). ر. ک: پیام امام امیرالمومنین(ع)، مکارم شیرازى، ناصر، دار الکتب الاسلامیه، تهران، 1386هـ ش، چاپ اول، ج 5، ص 285 و 286.
(7).نهج البلاغه، شریف الرضى، محمد بن حسین، محقق / مصحح: فیض الإسلام، نشر هجرت، قم، 1414هـ ق، چاپ اول، ص 93.
(8). پیام امام امیرالمومنین(ع)، همان، ج 1، ص 394 و 395.
(9). رک: جمل من انساب الاشراف، همان، ج 2، ص 182 تا 188.
(10). مقاله «اباضیه»، جلالی مقدم، مسعود، از کتاب مجموعه مقالات فرق تسنن، به کوشش: فرمانیان، مهدی، نشر ادیان، قم، 1396هـ ش، چاپ چهارم، ص 141.
(11). شرح نهج البلاغه لابن أبی الحدید، ابن أبی الحدید، عبد الحمید بن هبه الله، محقق / مصحح: ابراهیم، محمد ابوالفضل، مکتبه آیه الله المرعشی النجفی، قم، 1404هـ ق، چاپ اول، ج 8، ص 113.
(12). ر.ک: الملل و النحل، شهرستانی، محمد بن عبد الکریم، نشر الشریف الرضی، قم، 1364هـ ش، چاپ سوم، ج 1، ص 140 و 141.
(13). ر.ک: مروج الذهب و معادن الجوهر، مسعودی، علی بن حسین، تحقیق: داغر، یوسف اسعد، دارالهجره، قم، ۱۴۰۹هـ ق، چاپ دوم، ج 3، ص 138.
(14). الأخبار الطوال، ابن قتیبه الدینوری، ابوحنیفه احمد بن داود بن ونند دینورى، محقق / گردآورنده: عامر، محمد عبدالمنعم، شیال، جمال الدین، منشورات الشریف الرضی، قم، 1373هـ ش، چاپ اول، ص 205 و 206.
(15). همان، ص 206.
(16). پیام امام امیرالمومنین(ع)، همان، ج 5، ص 321.
(17). ر.ک: الکافی، کلینى، محمد بن یعقوب بن اسحاق، محقق / مصحح: غفارى، على اکبر، آخوندى، محمد، دار الکتب الإسلامیه، تهران، 1407هـ ق، چاپ چهارم، ج 2، ص 389.
(18). شرح نهج البلاغه لابن أبی الحدید، همان، ج 8، ص 114.
(19). رک: نهج البلاغه، همان، ص 184.
(20). پیام امام امیرالمومنین(ع)، همان، ج 5، ص 321 و 322.
(21). نهج البلاغه، همان، ص 182.
(22). «فَابْعَثُوا حَکَماً مِنْ أَهْلِهِ وَ حَکَماً مِنْ أَهْلِها». سوره نساء، آیه 35.
(23). «یَحْکُمُ بِهِ ذَوا عَدْلٍ مِنْکُمْ». سوره مائده، آیه 95.
(24). پیام امام امیر المومنین علیه السلام، ج2، ص 677.
(25). ر.ک: سوره نساء، آیه 59 : «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ فَإِنْ تَنَازَعْتُمْ فِی شَیْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَالرَّسُولِ إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الْآخِرِ»؛ (اى کسانى که ایمان آورده اید خدا را اطاعت کنید و پیامبر و اولیاى امر خود را [نیز] اطاعت کنید پس هر گاه در امرى [دینى] اختلاف نظر یافتید اگر به خدا و روز بازپسین ایمان دارید آن را به [کتاب] خدا و [سنت] پیامبر [او] عرضه بدارید).
(26). پیام امام امیرالمومنین(ع) ج5، ص 287.
(27). الکامل فی التاریخ، ابن الأثیر، ابوالحسن على بن محمد بن محمد بن عبدالکریم شیبانى جزرى، دار صادر، بیروت، 1385هـ ق، چاپ اول، ج 3، ص 335.
(28). شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید ، همان، ج 2، صفحه 281 و 282.
(29). ن.ک: همان، ص 271 تا 282.
(30). پیام امام امیرالمومنین(ع)، ج 1، ص 395.
(31). مقاله «خوارج»، ابوزهره، محمد، ترجمه: ایمانی، محمد، از کتاب مجموعه مقالات فرق تسنن، همان، ص110 و 111.
(32). ن.ک: الامامه والسیاسه، ابن قتیبه الدینوری، ابومحمد عبدالله بن مسلم، محقق: شیری، علی، دار الأضواء، بیروت، 1410هـ ق، چاپ اول، ج 1، ص 161.
(33). بحارالانوار، مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى، دار إحیاء التراث العربی، بیروت، 1403هـ ق، چاپ دوم، ج 73، ص 82.
(34). ن.ک: الامامه والسیاسه، همان، ج 1، ص 169؛ الأخبار الطوال، همان، ص 279.
(35). پیام امام امیرالمومنین(ع) همان، ج 2، ص 676.
(36). همان، ج2، ص 376.
(37). مقاله «خوارج»، همان، ص 121 و 122.
(38). شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید ، همان، ج 2، ص 281.
(39). سوره توبه
(40). شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، همان، ج 2، صفحه 279 تا 281.
(41). پیام امام امیرالمومنین(ع) همان، ج 5، ص 323 و 324.
(42). ر.ک: سبل الهدى والرشاد، فی سیره خیر العباد، وذکر فضائله وأعلام نبوته وأفعاله وأحواله فی المبدأ والمعاد، الصالحی الشامی، محمد بن یوسف، تحقیق وتعلیق: عادل، أحمد عبد الموجود، علی، محمد معوض، دار الکتب العلمیه، بیروت، الطبعه الأولى، 1414هـ ق، ج 10، ص 132.
(43). ر.ک:البدایه والنهایه، ابن کثیر، أبو الفداء إسماعیل بن عمر، دار الفکر، بیروت، 1407هـ ق، ج 9، ص 11.
(44). حضرت علی در خطبه 127 نهج البلاغه به این آسیب خوارج تصریح می کند. ن.ک: نهج البلاغه، همان، ص 184.
(45). ر.ک: شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، همان، ج 4، ص 136 الی 139.
(46). الإیضاح، ابن شاذان، فضل ابن شاذان الازدی النیسابوری، المحقق: الحسینی الأرموی، سید جلال الدین، مؤسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، بی تا، ص 48.
(47). مقاله «خوارج»، همان، ص 115.
(48). نهج البلاغه، همان، ص 94.
(49). پیام امام امیرالمومنین، همان، ج 3، ص 16.
(50). همان، ص 17.
(51). نهج البلاغه، همان، ص 93.
(52). پیام امام امیرالمومنین(ع)، ج2، ص 678.
(53). مجمع البیان فی تفسیر القرآن، طبرسى، فضل بن حسن، مصحح: یزدى طباطبایى، فضلالله، انتشارات ناصر خسرو، تهران، 1372هـ ش، چاپ چهارم، ج 5، ص 63.
(54). پیام امام امیرالمومنین(ع)، همان ج 7، ص 489.
(55). شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، همان، ج 2، ص 267.
(56). پیام امام امیرالمومنین(ع)، همان، ج 2، ص674 و 675.
(57). همان، ج 2، ص 677 و 678.
(58). مقاله «آیین وهابیت»، ابوزهره، محمد، ترجمه: ایمانی، علی رضا، کتاب مجموعه مقالات فرق تسنن، همان، ص 641.
(59). مقاله «سلفیان» ابوزهره، محمد، ترجمه: ایمانی، علی رضا، کتاب مجموعه مقالات فرق تسنن، همان، ص 578.
(60). ر.ک: وارونگی، نقد و بررسی بنیان های فکری جریان های تکفیری با تاکید بر داعش، علیزاده موسوی، سیدمهدی، انتشارات بوستان کتاب، قم، 1396هـ ش، چاپ اول، ص 94 و 95 و 96.
(61). پیام امام امیرالمومنین(ع) ج 2، ص 675.
(62). همان، ص 676.
منبع: پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله مکارم شیرازی
انتهای پیام